پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٢٧١)

بازدید
٢٦,٠٦٤
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موبددل ؛ که دلی چون دل موبد دارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن. رجوع به این ترکیب ذیل گشودن شود. گوش دل گشودن ؛ از ته دل گوش دادن. کاملا" توجه و دقت کردن : نشنود گفتارهاشان جز کس ...

پیشنهاد
٠

- مشغول بودن دل ؛ نگران بودن : گفت ابوبکر دبیر بسلامت رفت. . . و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

مشغول کردن دل ؛ سرگرم کردن خویش : دل به بیهوده ای مکن مشغول که فلان ژاژخای می خاید. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

گواهی ( گوائی ) دادن دل ؛ شهادت دادن دل. احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن : همی داد گفتی دل من گوائی که باشد مرا روزی از تو جدائی بلی هرچه خو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گم کرده دل ؛ کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است. رجوع به این ترکیب ذیل گم کرده شود. من باری از تو برنتوانم ...

پیشنهاد
٠

گرم کردن دل کسی را ؛ با اومهر ورزیدن. دوستی کردن. رجوع به این ترکیب ذیل گرم کردن شود. - گسسته دل ؛ آزرده دل. رجوع به گسسته دل در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- گشاد بودن دل ؛ فراخ بودن آن. با بذل و بخشش بودن. رجوع به فراخ بودن دل در همین ترکیبات شود. - || مقید نبودن : دل حاشیه نشین گشاد است. رجوع به این ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گشادن دل ؛ شاد شدن دل. غم دل رفتن : چون خوابی نیکو که دیده آید. . . دل بگشاید. . . ( کلیله و دمنه ) . همچو آن قفل که از حرف کلیدش باشد دایم از حرف گ ...

پیشنهاد
٠

گرم داشتن دل کسی را ؛ دلجوئی کردن از او. مهر ورزیدن به وی. تسلّی دادن به او. رجوع به این ترکیب ذیل گرم داشتن و گرم کردن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرفتگی دل ؛ اندوه و غم داشتن. رجوع به این ترکیب ذیل گرفتگی شود.

پیشنهاد
٠

کین دردل داشتن ؛ در اندیشه دشمنی و انتقام بودن : بر آن برنهادند یکسر سخن که در دل ندارند کین کهن. فردوسی.

پیشنهاد
٠

کینه از دل بشستن ؛ زدودن کینه از دل : سر نامه کرد آفرین از نخست بر آنکس که او کینه از دل بشست. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرد آوردن دل ؛ دل به کاری گماشتن. جمعیت خاطر داشتن. رجوع به گرد آوردن شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کعبه کردن دل ؛ کنایه از توجه کردن به دل. ( از برهان ) ( از آنندراج ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کفیده دل ؛ شکافته دل : کفیده دل و بر لب آورده کف دهن باز کرده چو پشت کشف. نظامی.

پیشنهاد
٠

کندن دل از کسی ( چیزی ) ؛ دست کشیدن از آن : یک روز صرف بستن دل شد به آن و این روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت. کلیم.

پیشنهاد
٠

کباب از دل درویش خوردن ؛ کنایه از ربودن مال بی نوا به ستم ْ نفعِ خویش را. رجوع به این ترکیب ذیل کباب شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کباب شدن ( بودن ) دل ؛ سوختن دل. متأثر بودن ( شدن ) : خجسته بادت و فرخنده مهرگان و به تو دل برادر شاد و دل عدوت کباب. فرخی. رجوع به کباب در ردیف خ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کشیدن دل ؛ ربودن آن. جذب کردن دل : بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گوست. حافظ.

پیشنهاد
٠

کام دل اندر کام شکستن ، کام دل برآوردن از کسی ، کام دل برگرفتن ، کام دل جستن ، کام دل خواستن ، کام دل روا بودن ، کام دل یافتن ، کام و هوای دل ، بکام ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کام دل ؛ مطلوب نفس. هوای نفس : نایافتن کام دلت کام دل تست پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید. خاقانی. رجوع به کام دل ذیل کام شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قوت دل ؛ ذمآء. ( منتهی الارب ) . به مجاز، شجاعت. دلاوری.

پیشنهاد
٠

کار کردن غم در دل ؛ تأثیر کردن آن در دل : که این غم در دل من کار کرده ست تنم چون نرگس بیمار کرده ست. نظامی. رجوع به کار کردن در ردیف خود شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرزانه دل ؛ با دلی خردمند. عاقل و هوشمند : ز گفتار فرزانه دل مرد پیر سخن بشنو و یک بیک یادگیر. فردوسی.

پیشنهاد
٠

قرار گرفتن دل ؛ آرام گرفتن آن. آسوده گشتن دل : از هر وثاق ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود تا دل ما قرار گیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359 ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قرص بودن دل ؛ در اصطلاح عامیانه ، مطمئن بودن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ گشتن دل ؛ شاد شدن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراغت دل ؛ آسودگی خاطر : رسول فرستادیم نزدیک برادر. . . که اندر دل آن صلاح ذات البین بود. . . و فراغت دل هزارهزار مردم. ( تاریخ بیهقی ) . ملوک روزگار ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراغ دل ؛ فراغ خاطر. آسودگی خاطر : دوستان ما. . . دانند که روزگار با من و فراغ دل کرانه خواهد کرد. ( تاریخ بیهقی ) . گفت [ مسعود ]. . . آنچه. . . به ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ بودن دل ؛ وسعت داشتن آن. کنایه از بذل و بخشش داشتن : مرا غم آید اگرچه مرا دل است فراخ زمان دادن و بخشیدن بدان کردار. فرخی. - امثال : دل میانج ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ شدن دل ؛ گشاده شدن آن. شاد شدن آن.

پیشنهاد
٠

ضعف رفتن دل برای کسی ( چیزی ) ؛ سخت خواهان او شدن. رجوع به این ترکیب ذیل رفتن شود. - || احساس گرسنگی شدید کردن. ضعف رفتن دل برای کسی ؛ سخت خواهان ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صید شدن دل ؛ عاشق و گرفتار شدن. ( از ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

شیشه دل به سنگ زدن ؛ شکستن آن : چندین هزار شیشه دل را به سنگ زد افسانه ای است اینکه دل یار نازک است. صائب ( از آنندراج ) . رجوع به شیشه شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیفته دل ؛ شوریده دل. عاشق. دلداده. رجوع به شیفته دل در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

شوریده داشتن دل ؛ تیره داشتن آن. مضطرب داشتن. به حال طغیان داشتن آن : پدر گفتش ای نازنین چهر من که شوریده دل داری از مهر من. سعدی.

پیشنهاد
٠

شیرین کردن دل ؛ کنایه از خوش کردن. ( از آنندراج ) : بدان شیرین کنم باری دل ریش که ریزم بر شکر شور دل خویش. امیرخسرو ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

شیرین کردن ( گردانیدن ) چیزی ( کسی ) را در دل کسی ( چیزی ) ؛ مطلوب و مرغوب کردن آن. دلپسند و خوش آیند کردن آن. رجوع به این ترکیب ذیل شیرین و شیرین کر ...

پیشنهاد
٠

شوریدن کار کسی ؛ شوراندن و آشفته کردن کار وی : دردی به خوشاب کس نشستم شوریدن کار کس نجستم. نظامی. - || آشفته شدن کار او : نصر سیارشعری بگفت و به م ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن هش ؛ تباه کردن هوش. آشفته کردن هوش. مختل کردن حواس : که ای بندگان خداوندکش مشورید هر جای بیهوده هش. فردوسی. و رجوع به شوریده هش شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن دل ؛ دل بهم خوردن. شوریدن منش. تهوع : فرث ؛ شوریدن دل زن باردار. غثیان ؛ شوریدن دل. ( منتهی الارب ) . - || نگران و مضطرب شدن دل : بَعْثَرة، ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن عقل ؛ مختل شدن خرد. مضطرب و پریشان شدن عقل : خِلاط؛ شوریدن عقل. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن حال ؛ برهم خوردن اوضاع. نابسامان شدن زندگی. منقلب و زیر و رو شدن روزگار. پریشان شدن احوال : به ایام دارا بشورید حال برون شد ز دنیا جهان دیده ز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن خواب ؛ سراسیمه از خواب برآمدن. بیدار شدن از خواب با آشفتگی : آن زمان کآنجا رسی آهسته باش و نرمگوی تا نشورد خواب خوش بر نرگس جادوی او. شرف شفر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن خون ؛ غلیان دم. ( یادداشت مؤلف ) : البیغ؛ شوریدن خون. ( تاج المصادر بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

شوریدن اندرون ؛ بهم برآمدن حال. منقلب شدن. متأثر گشتن : بگفت اندرونم بشورید سخت بر احوال این پیر شوریده بخت. سعدی. و رجوع به شوریده بخت شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوریدن بخت ؛ برگشتن اقبال. ادبار. تیرگی بخت. برگشتن طالع : بگفتند هرکس که شورید بخت به پیش اندر آمد کنون کار سخت. فردوسی. چنان تنگ آید از شوریدن بخ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- شوریدن چشم ؛ بهم خوردن آن یعنی بیمار شدن چشم. درد گرفتن و سرخی پدید آوردن آن. ( یادداشت مؤلف ) : چشم حورا چون شود شوریده رضوان در بهشت خاک پایش تو ...

پیشنهاد
٠

شوریدن بر کسی ؛ طاغی شدن بر او. طغیان کردن بر او، چنانکه سپاهیان بر سرداری. ( یادداشت مؤلف ) : چون حال بر این جمله بود از شومی این طریقت بد جهان بر ...