پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
راه قطع کردن ؛ پیش رفتن وحرکت کردن و سیر کردن. ( ناظم الاطباء ) . - || راه بریدن. جلو راه گرفتن. قطع طریق کردن.
راه کاهکشان ؛ مجره و کهکشان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ اوبهی ) . سفیدیی را گویند. که شبها در آسمان می نماید و آن را آسمان دره خوانند و آن صورت راهی ...
راه فروکوفتن ؛ طی کردن آن. پیمودن راه. رفتن آن. ( آنندراج ) ( از ارمغان آصفی ) . پاسپر کردن راه. - راه فنا ؛ راه عدم. - || آفات و امراض. ( ناظم ا ...
راه قدس ؛ وادی قدس. ( آنندراج ) . راه بیت المقدس : رود مصر و چشمه موسی به راه قدس نیست وقت رفتن ترسی از آلایش دامن مکن. نظیری نیشابوری ( از آنندراج ...
راه فراخ ؛ راه پهن. راه عریض. راه وسیع ودور و دراز: جادة؛ راه فراخ. ( یادداشت مؤلف ) ( دهار ) . دعمی ؛ راه فراخ یا میانه. دلیع؛ راه فراخ و نرم. ( من ...
راه فروبستن ؛ مقابل راه گشادن. ( از ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ) ( از آنندراج ) . بستن راه. مسدود کردن راه : ز مرد ز همرنگی چتر شاه بر افعی خرامان فروب ...
- راه فرار ؛ راه گریز. گریزگاه. مخلص. مفر. فرارگاه. و رجوع به کلمه های مذکور شود.
راه غول ؛ دنیا و روزگار. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) .
راه غول دار ؛ روزگار. ( ناظم الاطباء ) . کنایه ازدنیا و روزگار باشد. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ) . راه غول. و رجوع به راه غول شود. - || بخت و طا ...
راه طی کردن ؛ راه بردن. راه پیمودن. راه سپردن. ( آنندراج ) .
راه عدم ؛ اجل ومرگ. ( ناظم الاطباء ) : کنون فتنه را هیچ گوشه نماند براه عدم نیز توشه نماند. ؟ ( از شرفنامه منیری ) .
راه عشق ؛ طریق عشق : مرغ خوشخوان را بشارت ده که اندر راه عشق دوست را با نامه شبهای بیداران خوشست. حافظ.
راه شوق ؛ راه عشق. راه اشتیاق و دلبستگی به یار : به راه شوق مرا ضعف مانع است سلیم ترا چو قوت رفتار هست راهی باش. محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ) .
راه طلب ؛ طریق خواهانی. طریق خواستاری : پا به راه طلب نه و از عشق بهر این راه توشه ای بردار. هاتف اصفهانی.
راه شاه ؛ بمعنی شاه راه است که راه پهن و بزرگ و عام باشد. ( برهان ) . گذری فراخ باشد که از آنجابه راهها و جایهای بسیار توان شد و گویند سیاح باشدو جاد ...
راه شاه ؛ بمعنی شاه راه است که راه پهن و بزرگ و عام باشد. ( برهان ) . گذری فراخ باشد که از آنجابه راهها و جایهای بسیار توان شد و گویند سیاح باشدو جاد ...
راه سوی ده بردن ؛ راه بده بردن. کنایه از صورت معقولیت داشتن : زیرا که حدیث تو بده راه نماید گفتار جز از تو نبرد راه سوی ده. منوچهری. و رجوع به راه ...
راه سیاه کردن ( سیه کردن ) بر کسی ؛ کنایه از بی نام و نشان کردن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . پوشیدن راه به سیاهی. محو کردن راه در تاریکی. در تاریکی فر ...
- راه سر کردن ؛ بآخر رسیدن راه. ( از آنندراج ) ( بهار عجم ) . راه بسر بردن. رجوع بهمین ترکیب در ذیل همین ماده شود. - || بآخر رسانیدن راه. ( آنندراج ...
راه سفر گرفتن ؛ بسفر رفتن. قصد سفر کردن. عازم سفر شدن. آهنگ سفر کردن : عیسی مسیح گشت چو راه سفر گرفت موسی کلیم گشت چو افتاد در سفر. امیری معزی.
راه روشن ؛ راه آشکار. ( ناظم الاطباء ) . دَلّی ̍. رَتَم. سبیل ؛ راه روشن. سراط؛ راه روشن. ( دهار ) . سریح ، سریحة؛ راه روشن از زمین تنگ بسیار درخت. س ...
راه روشن کردن ؛ راهنمایی کردن. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) : بر گلو از طوق راه تیغ روشن میکنم قمری این گلستانم بال بسمل میزنم. فصیحی شیرازی ( از بها ...
راه سر آوردن ؛ بآخر رسیدن راه. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . راه سر کردن. - || بآخر رسانیدن راه. ( از آنندراج ) . راه بسر بردن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ...
راه راست نمودن ؛ نشان دادن راه راست. راهنمایی کردن بطریق درست و صحیح. هدایت کردن بطریق درست : ارشاد؛ راه راست نمودن. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) . هدا ...
راه را نزدیک کردن ؛ کنایه از مهمان شدن بر کسی که خانه اش نزدیک باشد. - امثال : راهت را نزدیک کن ؛ یعنی مهمان ما باش ، ازآنکه خانه ما نزدیک است. - ...
راه راست گرفتن ؛ راه صواب و درستی را گرفتن. طریق حق و راستی پذیرفتن. براه راست آمدن. راستی گرفتن. از انحراف دوری جستن. اصلاح شدن. به صلاح آمدن : چون ...
اهتداء؛ راه راست گرفتن. ( دهار ) . رشد؛ راه راست گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . رشاد؛ راه راست گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) .
استرشاد؛ راه راست خواستن. ( تاج المصادربیهقی ) . راه راست جستن. ( دهار ) . اهتداء؛ راه راست رفتن. ( منتهی الارب ) . رشد؛ راه راست. ( منتهی الارب ) ( ...
راه راست ؛ طریق مستقیم. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) . راه مستقیم و بدون اعوجاج و انحراف. ( ناظم الاطباء ) . - || آیین راست و درست : خدای تع ...
راه دیده کسی گرفتن ؛ مانع دیدن وی شدن. - || بمجاز، مانع درک و فهم وی گشتن : منظرش از دور، دامان دل دانا کشید جلوه اش ز اعجاب ، راه دیده بینا گرفت. ...
راه دیوار کردن چیزی را ؛ بند کردن راه آن. ( از آنندراج ) . در راه آن سد و مانع بوجود آوردن : آه سردی کرده ام راه نفس را پیشرو معصیت هر چند راه توبه ر ...
راه دشوار ؛ راه سخت. راه مشکل. راه صعب العبور: ثَنیَّة؛ راه دشوار در کوه. صعود؛ راه دشوار در کوه. عقبة؛ راه دشوار. قعقاع ؛ راه دشوار. مُوَعَّث ؛ راه ...
راه دور و دراز ؛ راهی که بسیار طولانی باشد. راهی که مسافت آن دور و مدت پیمودن آن دراز باشد: اَلوی ̍؛راه دور و دراز ناشناخته. طریق متقعقع؛ راه دور و د ...
راه دویده ؛ کنایه از سعی و تلاش بیفایده. چون کسی بسفر رود و بی نیل مقصود برگردد وی را پرسند سفر چه فایده دارد؟ گوید: راه دویده ؛ یعنی منازل طی کرده. ...
راه در گرفتن ؛ اشغال کردن راه. سر راه گرفتن. بستن راه. سد کردن راه. مانع عبور شدن در راه : چو آمد به ارمینیه در سپاه سپاه خزر درگرفتند راه. فردوسی.
راه دست کسی نبودن ؛ متمایل بانجام دادن کامل نبودن. نخواستن که کامل انجام شود.
راه درازناک ؛ راه دور و دراز. راه طولانی. راه دراز : چگونه راهی ، راهی درازناک و عظیم همه سراسر سیلاب کند و خاراخار. بهرامی سرخسی.
راه دراز ؛ راه طویل و دور : هلال وار ز راه دراز می آیند برای کارگزاری ز قاضی الحاجات. مولوی ( دیوان کبیر ج 1 ص 284 ) .
راه خواب زدن ؛ خواب ربودن. خواب کسی را زایل کردن. ره خواب زدن. خواب از چشم بردن : چشم خونبارم به شبخون بر گلستان میزند راه خوابم ناله مرغ غزلخوان میز ...
راه خوابیده ؛ راه خفته. راه دور و دراز. ( از بهار عجم ) . ره خوابیده. راه کلان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( از شعوری ج 2 ورق 14 ) . راه خفته. ( ...
راه خود را گرفتن ( یا کشیدن ) و رفتن ؛ بکار خود پرداختن بدون توجه ودخالت بکار دیگران : راهت را بکش برو. ( یادداشت مؤلف ) .
راه خطا ؛ طریق باطل. طریق ناراستی : دلت گر به راه خطا مایل است ترا دشمن اندر جهان خود دل است. فردوسی.
راه خفته ؛ کنایه از راهی که درازی داشته باشد. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) . کنایه از راه دور و دراز. ( بهار عجم ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ...
راه حسن چپ کوچه زدن و صاف گذشتن ؛ درجایی گویند که در راه رفتن چون عیار زورمندی از دورپیدا شود از کوچه دیگر چشم پوشیده بگذرند. یعنی عیاری کردن و از شر ...
راه خرد ؛ طریق عقل : هرآنکس که گردد ز راه خرد سرانجام پیچد ز کردار بد. فردوسی.
راه چپ زدن ؛ کنایه از فرار کردن با عیاری و زرنگی از کوچه و راه دیگری برای رهایی از خطری که سر راه وجود دارد. ( از بهار عجم ) . راه گذاشتن و براه دیگر ...
راه حاجیان ؛مجره وکهکشان. ( ناظم الاطباء ) . کهکشان که به ترکی �حاجیلریولی � و نیز �صمان اوغریسی � گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) . و رجوع به کهکشان ...
راه حجاج ؛ راه مکه. راه کعبه. رجوع به ترکیب �ره حجاج � در ماده ره وماده کهکشان و نیز ترکیب راه حاجیان و راه کهکشان در بالا شود.
راه پیش پای کسی گذاشتن ؛ راهنمایی کردن او را. ( از بهار عجم ) . راهنمایی کردن و رأی خوب بکسی در چیزی دادن. ( فرهنگ نظام ) . هدایت کردن : مگر آوارگی ...
راه پیش پای کسی نهادن ؛ رجوع به راه پیش پای کسی گذاشتن و راه پیش گذاشتن شود.