پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,١٠٤
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت عروس ؛ جهاز عروس و هر چیزی که عروس از خانه پدر و مادر خود از اثاث البیت و اسباب و لباس و جز آن به خانه داماد می آورد. ( ناظم الاطباء ) : اَغْناء؛ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت سامان ؛ دربایست. چیزهای لازم خانه. اثاث. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت سرا ؛ اسباب خانه. اثاث البیت. اثاثه منزل. بنه و اسباب خانه : پختن دیگ نیکخواهان را هرچه رخت سراست سوخته به. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

رخت اقامت آوردن ؛ از سفر بازآمدن. اقامت کردن. ( مجموعه مترادفات ص 31 ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخت خانه ؛اسباب خانه و اثاث البیت. ( ناظم الاطباء ) . اثاث. کالای خانه. کاله خانه. ( یادداشت مؤلف ) . تاش. سُفاطة. شَذَب. شَذبة. قاش ماش. قماش. مَحا ...

پیشنهاد
٠

جوانه رخ کردن ؛ جوانه زدن درخت. رجوع به رخ کردن شود.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخان ؛ دو صفحه صورت. دو رخ : بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخانت هست خراش. رودکی. روز جنگ از شفقت و شادی جنگ برفروزد دو رخان چون گلنار. فرخی. ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ کسی بردن ؛ آبروی او ریختن. ( آنندراج ) . کنایه از آبروی او ریختن. ( غیاث اللغات ) : راه ما غمزه آن ترک کمان ابرو زد رخ ما سنبل آن سرو سهی بالا برد ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخ کوهسار ؛ روی آن. سطح آن از دامنه و ارتفاعات : نقش و تماثیل برانگیختند از دل خاک و دو رخ کوهسار. منوچهری.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دو رخ ؛ دو طرف صورت. دو سوی روی. دو گونه : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرغن. خسروانی. بسان آتش تیز است عشقش چنان چ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رومی رخ ؛ رومی روی. زیباروی. زیباچهر. سپیدروی. مقابل زنگی رخ : ز رومی رخ هندوی گوی او شه رومیان گشته هندوی او. نظامی.

پیشنهاد
٠

رخ سوی جایی نهادن ؛ روی بدان سوی کردن. بدان طرف روی آوردن. عزیمت آنجا کردن : چوبهرام رخ سوی آذر نهاد فرستاده آمد ز قیصر چو باد. فردوسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنگین رخ ؛ دارای رخسار سرخ و سفید. زیبارخ. زیباروی. - || مقلوب رخ ِ رنگین : ز فرزند، رنگین رخش زرد شد ز کار زمانه پر از درد شد. فردوسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ تیغ ؛ رویه تیغ.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رخ تیغ شستن ؛ به خون آغشتن آن و کنایه از تحمل زخم شمشیر کردن ، بدانسان که روی شمشیربر اثر زخم از خون شسته شود : که گر نام مردی بجویی همی رخ تیغ هندی ...

پیشنهاد
٠

رخ در گریز نهادن ؛ روی به گریز نهادن. گریختن آغاز کردن. پا به فرار نهادن : بگفت این و بنهاد رخ در گریز اگرچند بودش دل پرستیز. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رخ بر زمین یا به خاک مالیدن ؛ سجده کردن. سپاس و شکر را روی بر زمین نهادن. به سجده افتادن. برای احترام بر خاک افتادن : بسی آفرین از جهان آفرین بخواند ...

پیشنهاد
٠

رخ بر زمین یا به خاک مالیدن ؛ سجده کردن. سپاس و شکر را روی بر زمین نهادن. به سجده افتادن. برای احترام بر خاک افتادن : بسی آفرین از جهان آفرین بخواند ...

پیشنهاد
٠

رخ پرگِره کردن ؛ صورت پرآژنگ کردن. چهره پرچین کردن. کنایه از خشمگین و عصبانی شدن : سیاوش ز گفت ِ گروی زره برو پر ز چین کرد و رخ پرگره. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رخ بر رخ نهادن ؛ صورت به صورت کسی گذاشتن. روی به روی کسی نهادن. کنایه از بوسه و معانقه : وگر گوید نهم رخ بر رخ ماه بگو با رخ برابر کی شود شاه. نظامی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خال رخ یا خال رخسار ؛ خال که بر گونه و عارض بود به طبیعت یا به آرایش : در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم خال رخ برهنه ایمان شناسمش. خاقانی. شیراز و آب ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خال رخ یا خال رخسار ؛ خال که بر گونه و عارض بود به طبیعت یا به آرایش : در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم خال رخ برهنه ایمان شناسمش. خاقانی. شیراز و آب ...

پیشنهاد
٠

پرده از رخ برفکندن یا برافکندن ؛ نقاب از چهره برداشتن. روپوش و برقع برداشتن از روی : هر تر و خشکم که بود جمله به یک دم بسوخت پرده ز رخ برفکند پرده ما ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به رخ کشیدن ، یا به رخ کسی کشیدن ؛ بر او سابقه ٔنعمتی را منت نهادن. مالی یا کسی را چون مایه افتخار خود به دیگری نمودن. دارایی یا بزرگی خانواده یا مقا ...

پیشنهاد
٠

پرده از رخ برفکندن یا برافکندن ؛ نقاب از چهره برداشتن. روپوش و برقع برداشتن از روی : هر تر و خشکم که بود جمله به یک دم بسوخت پرده ز رخ برفکند پرده ما ...

پیشنهاد
٠

از رخ نقاب افکندن یا انداختن یا برانداختن ؛ برداشتن نقاب از چهره. برطرف کردن برقع و روپوش از رخسار : گر وفا از رخ برافکندی نقاب بس نثارا کآن زمان افش ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

افراز رخ ؛ قسمت برآمده گونه. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

از رخ نقاب افکندن یا انداختن یا برانداختن ؛ برداشتن نقاب از چهره. برطرف کردن برقع و روپوش از رخسار : گر وفا از رخ برافکندی نقاب بس نثارا کآن زمان افش ...

پیشنهاد
٠

از رخ نقاب افکندن یا انداختن یا برانداختن ؛ برداشتن نقاب از چهره. برطرف کردن برقع و روپوش از رخسار : گر وفا از رخ برافکندی نقاب بس نثارا کآن زمان افش ...

پیشنهاد
٠

آب رخ بردن کسی را ؛ آبرو ریختن او را. ، ابرخ. [ اَ رَ ] ( ع ص ) مردی که پشتش دررفته و سینه اش بیرون آمده باشد. مؤنث : بَرْخاء.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

الرحیل ؛ فریاد کردن چاوش بهنگام کوچ کردن کاروان.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذوالرحم ؛ ذوالقرابة. ( اقرب الموارد ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رَحِم َاﷲ ؛ رحمت کند خدا. خداوند بیامرزاد.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رحل اقامت ؛ صاحب آنندراج به این کلمه معنی فروکش کردن داده است ، اما استوارنیست و شعری که از محسن تأثیر نقل کرده ، شاهد در رحل اقامت بودن است ، به مع ...

پیشنهاد
٠

رحل اقامت افکندن ؛ ساکن شدن. مقیم گردیدن. اقامت ورزیدن. مقیم شدن. القاء عصی. القاء جراء. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

رجوع و استقامت ؛ ابوریحان بیرونی گوید: او را [ ستاره را] فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جمله تدویر زبر ما بود و ستاره متحی ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

شیطان رجیم ؛ شیطان ملعون. ابلیس رانده درگاه خدا : عید اوبادا سعید و روز او بادا چو عید دور بادا از تن و از جانش شیطان رجیم. فرخی. همت اوست چو چرخ و ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رجم بالغیب ؛ از روی گمان و ظن و بدون برهان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجروح از ماده جرح گرفته شده است و جرح در اصل به معنی جراحت و اثری که بر اثر بیماری و آسیبهاست که به بدن انسان می رسد ، بنابراین جرح به معنی نشان و عل ...

پیشنهاد
٠

رجز سالم مثمن ، از تکرار هشت بار مستفعلن حاصل شود، مانند این بیت از امیر معزی : ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر رَبع و اط ...

پیشنهاد
٠

رجز سالم مربع، از تکرار چهار بار مستفعلن بدست آید: ای بهتر از هر داوری بگشای کارم را دری. مستفعلن مستفعلن

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

11 - رجز مقطوع ، که درآن مستفعلن با قطع ( اسقاط حرف ساکن و اسکان متحرک از آخر ) �مفعولن � شود، و اینک نمونه ای از رجز مسدس مقطوع : عاشق شدم بر دلبری ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

علم رجال ؛ علم به احوال بزرگان ، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوف و رجا؛ بیم و امید. ترس و امیدواری : به میان قدر و جبر روند اهل خرد ره دانا به میانه دو ره خوف و رجا. ناصرخسرو. مایه خوف و رجا را به علی داد خدا ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رج کردن ؛ مردف کردن. قطار کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رج شدن ؛ قطار شدن. ردیف شدن. منظم شدن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی رتبگی ؛ نداشتن پایه و مرتبه.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رتبه علیا ؛ مقام و مرتبه بلند و جاه و جلال. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عیسی رتبگان ؛ پیروان حضرت عیسی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ربیع نخست ؛ ربیع الاول : بود حقیقت ز شمار درست بیست وچهارم ز ربیع نخست. نظامی. محرّم زر است و صفر آینه ربیع نخست آب و دیگر غنم. ؟ و رجوع به ربیعال ...