پیشنهادهای رامین حبیبی (٣٤٤)
تَبَلوُر
تَفَوُق
تغییر و دگرگون شده. مُستَحیل.
کامل کردن چیزی که ممکن است ناقص باشد یا نباشد و صرفاً آن را کامل تر کند. متمم نیز گویند. مثلِ متمم قانون.
مَطمَحِ نظر؛ جایی یا چیزی که زیر نظر قرار داده شود، معمولاً توسط نقادان و حقوقدانان و سیاستمداران و. . . بخصوص توسط نمایندگان مجلس در خلالِ قانون گذ ...
سَنْخ: بنیاد، اصل. در معنایِ گونه و نوع هم بکار می رود. جمع آن هم می شود، سُنوخ، اَسناخ.
اهمیت دادن به جنبۀ عملی موضوعات و دور شدن از مسائل نظری و دیالکتیکی.
جمع نَسَق، به معنایِ آراستن و پیراستن چیزی.
تلفظ: نَسَق جمع آن هم می شود تَنْسْیْق
سیاهه، به دریافتن اصطلاح یا مفهومی در خلال نوشتارهایِ یک کتاب نیز گویند. مثلاً تفکیک قوا از خلال نوشته های مونتسکیو در کتاب روح القوانین
گفت و گوهای پیرامون یک مسئله یا موضوع را مُفاوِضات گویند.
جمع سنخ؛ دسته ها، گروه ها، قماش ها و. . .
یکی دیگر از معانی ای که دوستان به آن اشاره نکردند، زیرا هستش. مثلاً: "چه اون هنوز به سن بلوغ شرعی نرسیده است. "
فسرده شده، منجمد گشته. چیزی که قابلیت دوباره بیدار شدن را داشته باشد.
عقلانی کردن، فک کردن به چیزی که باعث می شود دلایل و بار ارزشی آن عقلانی تر و محکم تر شود.
عقلانی، فکری.
برخلاف وعدۀ خویش عمل کردن
قسم مدعی است در دعوای بر میت برای بقای حق خود/ مادۀ ۱۳۳۳ ق. م/ کلیات و مقدمه علم حقوق، استاد گلدوزیان.
سوگند منکر ( مدعی علیه ) بر فعل یا ترک فعل خود برای نفی ادعای مدعی/ کلیات و مقدمه علم حقوق، استاد گلدوزیان.
قُرعه کشی کردن
جمع خاله؛ خواهر مادر
جمع دایی، برادران مادر
جمع عمه؛ خواهر پدر
پژوهشگر، جست و جو گر.
به بچۀ چهارپایان گویند؛ ثمره، نتیجه، نسل . مثال: "نَتاج حیوانات"/ مادۀ ۳۴ ق. م
به گمان ما، همان حجت الاسلام ها می باشد.
مال و اموالی که از متوفی برای بازماندگان او باقی مانده باشد.
از حق های غیرمالی انسان است که به سبب آن شخص ماترک و دارایی مورث خود را تملک می نماید.
تنبیه، مجازات، کیفر دادن ، این عمل مؤخر از عملِ ارتکابی ست و جنبهٔ واکنشی دارد، یعنی ما نمی توانیم بدون آنکه کسی عمل غیرمتعارف و خلافی را مرتکب شده ب ...
مذاکره در امری و رٲی خود را برای یکدیگر بیان کردن. / فرهنگ فارسی عمید
عین موقوفه ای که متولی یا تولیت نداشته باشد، یا داشته ولی معلوم نباشد.
جلاء وطن؛ دور شدن از وطن، آوارگی از وطن.
جَلا یا جَلاء وطن یعنی: آوارگی از وطن، دور شدن از وطن. معنای واژه اش هم: درخشش، تابش.
مختصر، کوتاه، کلام مختصرومفید.
یعنی لحاظ نمودن و بکار بردن ضمنی یا صریح چیزی، به مانند یک ابزار. مثلا در علم حقوق وقتی می گوید با ملحوظ نمودن علت حکم، یعنی برای دادنِ حکم، آن موضو ...
مثال [کاربرد حقوقی]: این رأی بر اساس آراء مُتَهافِت دو شعبۀ . . . در اینجا مقصود آن است که آرائی ایراد شده اند که هنوز اثبات نشده و قابل استناد و صد ...
محلی که مهیای گذر عموم باشد. مثل خیابان، پارک، بازار. شاید بتوان برای این واژه، قید زمان و مکان را لحاظ نمود. یعنی جایی که در زمانی خاص پذیرایِ گذ ...
محلی برای عبور عموم مردم، گذرگاه.
رهن عقدی است که به موجب آن شخصی ( مدیون ) مالی را برای وثیقه یا ضمانت به شخص دیگر ( داین ) می دهد. به گروگذار اصطلاحاً راهن و به گرو گیرنده مرتهن و ب ...
نزدیکان، خویشان، بستگان. اینطور به نظر می رسد که بایستی با شخص نسبت خونی داشته باشند. جمعِ اقرب
ناقص العقل شدن ، کم عقل شدن. یعنی عقلی که داریم رو از دست بدیم، نه آنکه از اول نداشته باشیم، که در آن صورت می شود "جنون".
به کسی گویند که وصیت کننده او را برای اجرای وصیت خود برگزیده باشد. به معنای جانشین هم هست، مثلاً در تشیع، امام علی وصی پیامبر است .
مُشاع یعنی مشترک اموال مشاع: یعنی مال یا اموال منقول/غیرمنقول که دو یا چند نفر همزمان مالک تمام آن هستند و قابلِ تقسیم بندی نیست مگر تحت شرایطی.
پدر و مادر، والدین. تلفظ: اَبَوَین