پیشنهادهای محدثه فرومدی (٤,٧٢٢)
روند آمریکایی شدن/آمریکایی شدگی، فرایند آمریکایی سازی
آمریکایی سازی، آمریکایی شدگی
کلا
نمایانگر، بیانگر، مبین، نشانگر، نشانه، گویای، بیان کننده، نماینده
شهر پالو آلتو ( در کالیفرنیا )
آمریکای شمالی و جنوبی، قاره های آمریکا، دو قاره آمریکا
درنظرگرفته شده، مشخص شده، معین شده، انتخاب شده، گماشته، گمارده، منصوب ( شده ) ، پنداشته شده، انگاشته شده، دانسته شده، موردنظر، مدنظر
شریک بودن در، دست داشتن در، تاثر داشتن در، تاثیرگذار بودن بر
شریک ( در )
نمک به زخم پاشیدن
گوشه کوچکی از چیزی all that money go into the pockets of banks is only the tip of the iceberg compared to all that interest that is being generated ...
بیشترِ، اکثرِ، بخش عمده ی، قسمت اعظمِ
پیشران، هدایتگر، هدایت کننده، پیش برنده
( به طور ) منظم، تمیز، قشنگ، به خوبی، به درستی
درصدر، صدرنشین
به طور خفیف، به صورت ناچیزی
بازگشت/برگشت به اصل خود ( هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/بازجوید روزگار وصل خویش )
معناداری
متمرکز بر، ( با ) تمرکز بر، متوجه ی، بر حول، بر محور
ارائه دادن، به دست دادن، خلق کردن، موجد چیزی بودن
نوعی It's a sort of orange colour : نوعی رنگ نارنجی است
نوعی It's a sort of orange colour : نوعی رنگ نارنجی است
ذیل الذکر، ذکر شده در پایین، عنوان شده در زیر
فوق الذکر، گفته شده در بالا، نامبرده، مذکور
سابق الذکر
اهمیت حیاتی
ترکیب، ( در ) آمیختگی، مخلوط، اختلاط، تلفیق، ادغام ترکیب کننده، آمیزنده، مخلوط کننده، تلفیق کننده، تلفیق گر، ادغام کننده، ادغام گر
به نظرت موفق می شه؟؛ به نظر شما موفق خواهد شد؟
احاطه کردن، فراگرفتن، در برگرفتن، پوشاندن، در برداشتن، شکل دادن، تشکیل دادن
مگر نه؟ نه؟اینطور نیست؟ ? You don't know where the boss is, do you نمی دونی رئیس کجاست، مگه نه؟؛ نمی دونی رئیس کجاست، می دونی؟ ? you don't understan ...
هیچ ایده ای داری؟ چیزی به ذهنت می رسه؟
معشوق/محبوب/عشق من
به حساب من let’s go out to lunch – my treat : بیا نهار بریم بیرون؛ به حساب من
نوبت من ( است )
رو اعصابم
به حساب من
به ترتیب رتبه
زدوده، معدوم، نابود، نیست، حذف
محذوف
صورت جمع کلمه focus
معنادار، بامعنی
به طرز معناداری
در حضور هر دو طرف
متشکل از، تشکیل شده از، مشتمل بر، مرکب از
نمایندگی بیمه، کارگزاری بیمه
نماینده بیمه، کارگزار بیمه
برچسب زنی، برچسب گذاری، نام گذاری، لقب دهی، عنوان گذاری
برچسب گذاری، برچسب زنی، نام گذاری، لقب دهی، عنوان گذاری
برآورد کردن
حساب شده، به حساب آمده، به شمارآمده، محسوب شده، محاسبه شده