پیشنهادهای مهدی باقری (٣٢٩)
قرار دادن یا آویزان کردن روی دیوار I put a picture up on the wall
دچار آبریزش بینی
تنها یه قسمت کوچک از غذارو خوردن She could only pick at her meal
کسی را از کار زشتش اگاه کردن یا گوشزد کردن
قرار دادن چیزی درجایی فراموش کردن اینکه کجا گذاشتیش. #longman
انجام شده برای اولین بار
استایل و لباسای مربوط به خانمای ساخورده Granny shoes
*کینه توزی
درصورتی صفت ترجمه میشه که قسمت سوم فعل بیاد: Devoted
کشیدن He asked me to draw up a map to the party so that he wouldn't get lost.
کاربردی بودن
بدون محدودیت
و همچنین از ریل خارج شدن قطار
خفت و خواری a life of poverty and degradation
رو به رشد و افزایش
Somebody's head is spinning احساس سرگیجه داشتن I was pouring with sweat, and my head was spinning
سبب زیاد شدن چیزی شدن
آدم ماهر در صحبت کردن و ظاهر فریب
قابل توجیه
چرت و مسخره، احمقانه
در گذر زمان عاشق شدن
شروع به اتفاق افتادن
نامناسب در مورد اندازه و سایز لباس
اینکه هرکاری که عشقت بکشه انجام بدی درحالیـکه یه سری بات مخالف باشن Don’t let the children always get their own way
اورژانسی
براساس دیکشنری لانگمن: مشکل یا بحث و جدل بین افراد
فی البداهه گویی ارتجالاً و بی درنگ سخن گفتن
At a later stage به عنوان یجور قید مبهم برای زمانی در آینده بکارمیره
I can’t face the thought of going into town when it’s this hot
به چیزی یا کسی علاقه ای نشون ندادن Opera left him cold #longman
مدرسه ای غیردولتی که توسط والدین اداره میشه
گیاهان سازگار با شرایط آب و هوایی خاص trees that are tolerant of salt sea winds
یه زمان مبهم در آینده
To be very busy with sth شدیدا مشغول کاری بودن
افزایش دادن و تقویت کردن
بطور سازمان یافته تر عمل کردن برنامه ریزیوشده جلو رفتن
دیکشنری لانگمن: خیلی خوب و عالی بودن She thought the party was just the bee’s knees
به قول معروف بیای واسه کسی نوکری کنی اونم بشینه و نگاه کنه Oliver expects us to wait on him hand and foot
To suddenly become angry or frightened
آدم غرغرو، ایرادگیر، نق زن
( All ( day, week, month, year The entire day, week
Wrap - up=round - up زبده ی اخبار و در حالت فعل هم پوشیدن و هم پوشاندن Wrap up/wrap somebody up
به چیزی علاقه داشتن به عنوان سرگرمی She doesn't go in for team sports
Thrust sth upon/on sb به زور چیزی را به کسی تحمیل کردن He had marriage thrust upon him
کسی که با اسب کارمیکنه Stable lad, stable boy The lads=بروبَچ Lad culture= رفتارای مربوط به پسرای جوون، نوشیدن مشروب، رفیق بازی، رانندگی با سرعت زیا ...
فروشنده دوره گرد
اصطلاح sb cant get it into their ( thick ) skull همون به اصطلاح خودمون که فلانی تو کله ش نمیره… He can’t seem to get it into his skull that I’m jus ...
قابل اعتماد=reliable
اندیشمندحوزه دینی
خیریه