⬆
برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.
< مترجم
مهدی باقری
دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه علامه
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
واژه
نوشتار
1
nonsensical
چرت و مسخره، احمقانه
١٣٩٩/٠٥/١٧
0
|
0
2
contemplative
اندیشمندحوزه دینی
١٣٩٩/٠٥/١٧
2
|
0
3
be down on one's luck
در موقعیت و شرایط بد بودن، بدشانس بودن، خر کسی از کرگی دم نداشتن
١٣٩٩/٠٥/١٦
0
|
0
4
masturbation
=wank
١٣٩٩/٠٥/١٤
6
|
0
5
adept
سه تا کلمهی خیلی ناجور هستن که ممکنه باهم قاتی بشن
Adopt: اتخاذ کردن، به فرزندی پذیرفتن
Adapt: سازگار کردن، وفق دادن
Adept: ماهر، مهارت
١٣٩٩/٠٥/٠٢
21
|
1
6
invasive
جراحی بدون ورود ابزار به بدن (بدون عمل جراحی باز)
Noninvasive
درواقع جناب نیازی متضاد رو اعلام کردن
١٣٩٩/٠٤/٣٠
23
|
1
7
token
درجایگاه صفت وقتی بکار برده میشه، به معنای اون بخش از کاراییه جزئی و ظاهری که صرفا برای اینکه روش مهر انجام شدن بخوره انجام شده، مثلا تو مثال زیر
...
١٣٩٩/٠٤/٢٩
13
|
1
8
a new lease on life
فرصت دوبارهی زندگی
عمر دوباره
an operation to give her a new lease of life
١٣٩٩/٠٤/٢٨
2
|
1
9
a new lease on life
Lease of life/ lease on life
١٣٩٩/٠٤/٢٨
4
|
0
10
substitute
جانشین کردن، از چیزی بجای چیز دیگری استفاده کردن
١٣٩٩/٠٤/٢٦
6
|
0
11
restrict
Limit=restrict=constrain=restrain
١٣٩٩/٠٤/٢٥
8
|
0
12
trailblazing
انجام شده برای اولین بار
١٣٩٩/٠٤/٢٥
2
|
0
13
topple
Over throw
١٣٩٩/٠٤/٢٤
0
|
0
14
chasten
کسی را از کار زشتش اگاه کردن یا گوشزد کردن
١٣٩٩/٠٤/٢٤
4
|
0
15
blinding
در رابطه با نور، نور خیلی زیاد و کور کننده
١٣٩٩/٠٤/٢٤
0
|
0
16
fond
احتمالا منظور "زهرا" find بوده
١٣٩٩/٠٤/٢٤
19
|
1
17
reactionary
کسی که شدیدا مخالف تغییرات اجتماعی و سیاسی باشه
=extremely conservative
١٣٩٩/٠٤/٢٤
13
|
0
18
handful
مشتی از چیزی: a handful of stones
A handful of sth: تعداد کمی از مردم یا چیزی
A handful of people
Be a handful: برای بچهای شیطون که نمیشه ...
١٣٩٩/٠٤/٢٤
17
|
1
19
perpetually
=continuously
=permanently
١٣٩٩/٠٤/٢٤
10
|
0
20
din
فعل این کلمه یعنی
Din sth into sb : به معنای آموختن چیزی به کسی با مرتبا تکرار کردن اون
مثال:
Respect for our elders was dinned into us at ...
١٣٩٩/٠٤/٢٤
2
|
0
21
console
آرام کردن، تسکین دادن
١٣٩٩/٠٤/٢٤
15
|
0
22
devote
درصورتی صفت ترجمه میشه که قسمت سوم فعل بیاد:
Devoted
١٣٩٩/٠٤/٢٣
2
|
0
23
Tendency
مُد
١٣٩٩/٠٤/٢٣
0
|
1
24
Reflection
نشانه هم میتونه معنی بده
١٣٩٩/٠٤/٢٣
2
|
0
25
economize
کم خرج کردن
١٣٩٩/٠٤/٢٣
0
|
0
26
thrust upon
Thrust sth upon/on sb
به زور چیزی را به کسی تحمیل کردن
He had marriage thrust upon him
١٣٩٩/٠٤/٢١
2
|
1
27
deal
رفتار، برخورد
١٣٩٩/٠٤/١٨
2
|
0
28
stereotype
از اینجور عقاید تو ایران هم زیاده، نمونهی بارزش راجع به پوشش خانم هاست، هرکی فلان بپوشه فلانه و…
یجام "هیچکس" توی یکی از کارای اخیرش میگه که: اون ...
١٣٩٩/٠٤/١٨
23
|
2
29
functionality
کاربردی بودن
١٣٩٩/٠٤/١٨
0
|
0
30
ongoing
رو به رشد و افزایش
١٣٩٩/٠٤/١٧
2
|
0
31
matchmaking
همسریابی
١٣٩٩/٠٤/١٥
2
|
0
32
wobbly
ضعیف و بیمار
١٣٩٩/٠٤/١٣
0
|
1
33
seep
نفوذ کردن
١٣٩٩/٠٤/١٣
6
|
1
34
genteel
اینایی که کلا ذاتاً یه آدم دیگه ان، و بعد میان به ادب، فرهنگ و کلاسِ اجتماعی بالا تظاهر میکنن که دیگه از حد میگذره
Her genteel accent irritated me
١٣٩٩/٠٤/١٣
0
|
0
35
intake
جذب (غذا، نیروی کار، دانشجو، هوا، سوخت…)
١٣٩٩/٠٤/١٣
4
|
0
36
Pay off
۱-تسویه حساب کردن و اخراج کردن
۲-حق السکوت دادن
۳-تسویه حساب بدهکاری
١٣٩٩/٠٤/١٣
8
|
0
37
preset
از پیش تصمیم گرفتن برای چیزی
١٣٩٩/٠٤/١٣
0
|
0
38
quotient
ضریب
intelligence quotient : ضریب هوشی یا همون آی کیو
١٣٩٩/٠٤/١٢
21
|
0
39
executive
گران قیمت(برای خونه و ماشین افراد مهم)
A life of executive luxury
١٣٩٩/٠٤/١٢
4
|
1
40
payee
پسوند ee- برای کسی که چیزیو دریافت میکنه یا عملی روی اون انجام میشه
پسوند متضاد اونم که میشه er-
Payer و payee
١٣٩٩/٠٤/١٢
4
|
0
41
wrap up
Wrap-up=round-up
زبدهی اخبار
و در حالت فعل هم پوشیدن و هم پوشاندن
Wrap up/wrap somebody up
١٣٩٩/٠٤/١٢
2
|
0
42
start the ball rolling
برای شروع کردن هرکاری بکار میره، نه فقط بحث و گفتگو، بستگی به منظور گوینده داره
١٣٩٩/٠٤/١٢
2
|
0
43
talking point
بحثی که بر سرزبانها میوفته و مردم مدام راجبش حرف میزنن، مثل افزایش قیمت خودرو
١٣٩٩/٠٤/١٢
6
|
1
44
cross purposes
این اصطلاح بصورت talk at cross-purposes بکار میره
در بحثی چیزی که دونفر هرکدوم دارن حرف خودشون رو میزنن بدون اینکه نظر مقابل رو درنظر بگیرن
I t ...
١٣٩٩/٠٤/١٢
6
|
0
45
rearing
=breed
١٣٩٩/٠٤/١١
4
|
0
46
revert
درواقع این یه فریزال وربه، که حرف اضافه ش جامونده
Revert to
١٣٩٩/٠٤/١١
8
|
1
47
turning to
برای عوض کردن موضوع بحث بکار میره که میتونید در اول جمله استفاده کنید
turning to the question of foreign policy…
١٣٩٩/٠٤/١١
6
|
0
48
leave aside
چݥشم پوشی کردن از درنظرگرفتن یه جنبه ای از موضوع
تو فارسی میگیم:جدا از فلان چیز، بعد موضوع جدیده رو اعلام میکنیم
مثالو ببینید:
Leaving aside ...
١٣٩٩/٠٤/١١
10
|
1
49
way out
اسم در خروجی
راه فرار از مشکل و گرفتاری
صفت: way-out
عجیب و غیرعادی
١٣٩٩/٠٤/١١
15
|
1
50
destined to
خانم فرومدی من هرکلمه ای رو سرچ زدم شما زیرش کامنت زده بودی، خسته نباشی
١٣٩٩/٠٤/١٠
8
|
1
1
2
3
4
5
6
7
<