پیشنهاد‌های فانکو آدینات (٢,٣٩٩)

بازدید
٤,٧٩٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

شهید: کسی که در راه گسترش دین یا آرمانی که خود برگزیده یا از خانواده یا جامعه گرفته یا در دفاع از آن آرمان یا دین یا دفاع از میهن پس از رنج ها یا یکب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سکته sekte ( در پزشکی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فجا fajā ( گیلکی ) سیابرد syāberd ( لکی ) . سکته sakte ( در دستور زبان ) :همتای پار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به اضافه ( در ریاضیات، یکی از چهار عمل اصلی ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ترگون targun ( پهلوی: targon ) . به اضافه ( افزون بر ) : همتای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صلیب: این واژه از واژه ی آرامی چَلیپا ساخته شده که دکتر معین در پانویس برهان قاطع آورده است. پس چلیپا پارسی نیست؛ زیرا در سغدی پتچنگ patcang، پتشنک p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ضربدر، ضرب در: ضرب واژه ای عربی و در پارسی است؛ این واژه از ریشه نادرست ساخته شده است؛ زیرا ضرب در عربی زدن، کوفتن است و به هیچ روی معنی دو خط چپ و ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بیضه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خایه، خَزمیان ( دری ) گوند gund ( پهلوی ) مِریشْک merishk ( کردی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مقعد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هَتَک ( دری ) زَزَنگ zazang ( اوستایی: زذنگه zażangh ) تیزگاه ( خراسانی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

عشق: گیرایی عاطفی شدید و لذت بخش جانداری به جانداری دیگر که با پیدایش ناگهانی [عارف قزوینی: به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب*** که دگر کار دل از صور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مقاومت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایستادگی، پایداری ( دری ) . پتیستات patistāt ( سغدی: پتستات patstāt ) زگ zog ( مانوی ) استینیک est ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٦

قدرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تانش tānsh ( اوستایی ) ایسان isān ( اوستایی: isāna ) یاتا yātā ( اوستایی ) تویش tevish ( اوستایی: te ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

She was always sitting on this sofa همیشه روی این صندلی می نشست. You're the one sitting on the throne. تو آن کسی هستی که بر تخت پادشاهی خواهی نشست. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

She loved Miles and enjoyed spending times with Jonah. او همیشه با خود یک میمون داشت و عاشق وقت گذارنی با دختران آوازه خوان بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اوج oj: سنسکریت: اود، اوج uj، ud ( به سوی بالا ) ، اوچچه ucca بلند، بالا. ؛ اوستایی: اوز uz، اوس us با همان معنی سنسکریت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شاید، ممکن است it may be more deeply than others شاید گناه من سنگین تر از دیگران باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قوم: مردمی که از یک سرزمین و یک فرهنگ و زبان ریشه دارند هرچند ممکن است در سرزمین های گوناگونی زندگی کنند و زبان یا گویش های گوناگونی داشته باشند ولی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طایفه: گروهی از مردم که در یک یا چند سرزمین زندگی می کنند و دین آنها یکی است ولی ممکن است خویشاوندی با هم داشته یا نداشته باشند و الزاما از یک پدر نی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

خانم: همتای پارسی این واژه ی مغولی، افزون بر بانو، این است: فرمنژ farmenž ( سغدی: framenc ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آقا: همتای پارسی این واژه ی مغولی، این است: پاتا ( پهلوی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تهدید: ترساندن کسی با گفتن، نوشتن یا اشاره کردن برای نمایاندن قصد خویش به اعمال خشنوت بر علیه او یا به خطر انداختن جان یا منافعش برای وادار کردنش به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوسته انجام دادن کاری More than that, Jehovah wants your joy to last beyond the time of youth. تی او می خواهد شادیتان را پس از پشت سر گذاشتن جوانی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

The solemn hush continued. سکوت سنگینی ادامه داشت. His face was solemn, but his eye was alight with joy. صورتش جدی بود و چشمهایش از شادی برق می زد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به پایان رسیدن so will have an end without a name اجرم پایان زندگی ایشان نیز قرین ناکامی و گمنامی خواهد بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Pierre ceased keeping a diary, avoided the company of the Brothers پییر دیگر به نوشتن یادداشت های روزانه خود نمی پرداخت و از رفت و آمد با برادران فرا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Everyone, stay where you are and remain calm. همه سر جای خود بمانند و سعی کنند آرام باشند. Only Meggie and Justine suspected he would want to remai ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

If ye abide in me, and my words abide in you, ye shall ask what ye will, and it shall be done unto you. اگر با من بمانید و از من فرمانبری کنید، هر آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

وجود: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سُغدی زاماک zāmāk می باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرام - ساکت نشستن I'd like you to sit quietly and close your eyes از شما می خواهم ساکت بنشینید و چشمهایتان را ببندید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مزگت: این واژه در پهلوی mazgat ( و نه mazget ) بوده و از دو بخش ساخته شده است: مز maz ( بالیدن، رشد کردن، کمال یافتن ) و پسوند مکان ساز گَت که در پار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسجد: این واژه ی عربی از ریشه ی سجد گفته شده و بر وزن مَفعِل اسم مکان از آن ساخته شده است مانند جلس مجلس، حفل محفل، نزل منزل و. . . پس ریشه ی پارسی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تورج: این نام در اوستایی توره tura ( tu - ra ) یعنی توانا، نیرومند. ( تو ) یعنی توانستن با پسوند ( ره ) . نام پسر شیدسپ shidasp نوه ی جمشید چهارمین ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مکان: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جیناک jināk ( دری ) تاژار tāžār ( پارتی: tažar ) آسپد āspad ( سنسکریت: āspada ) ویاک vyāk، گواک gevā ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جو javv ( اتمسفر ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آکاچ ākāc ( سغدی ) ، ایسپیر ispir ( مانوی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حملات ( جمع حمله ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَدرفان padrafān ( پارتی و مانوی با پسوند ان ) پتروتان patrutān ( پهلوی پسوند ان ) اِد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

نفرین: اوستایی: نَئِد naed؛ سغدی: نیفرین، نیفریون nifrivan، nifrin؛ مانوی: نیفرین nifrin پهلوی: نَفرین nafrin؛ واژه ای توهین آمیز از روی خشم، نفرت و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پروفسور حسابی یک فرهنگ انگلیسی به پارسی نگاشته که در سراسر آن از واژه های پارسی سره بهره گرفته و هیچ واژه ی عربی یا عبری در ترجمه به کار نرفته است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

لعنت: واژه ای توهین آمیز از روی خشم، نفرت و یا کینه که با آن همه ی آسیب های ممکن یا مرگ و نابودی را برای یک فرد، یک خانواده، یک شهر، یک کشور و . . . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گور در پهلوی گُهر gohr به معنی گوهر، جوهر، ذات، ماده، طبع، سرشت، فطرت، اصل، نژاد، تبار، دودمان، نسب بوده است و اصطلاح گور پدر ت یا گور پدر فلانی در ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گور ( پاژنام بهرام شاه ساسانی ) : گور در پهلوی گُهر gohr بوده با این معانی: گوهر، جوهر، ذات، ماده، طبع، سرشت، فطرت، اصل، نژاد، تبار، دودمان، نسب، سنگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

جاوید: ریشه ی این واژه در سنسکریت یَو yav می باشد که فعل سببی از یو yu می باشد و در اوستایی یوه yava بوده و در سنسکریت چنین صرف می شود: یَوَیامی yava ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تیمور: این نام در اوستایی تَخمارت taxmārt و به معنی با دلاوری تازنده، با شجاعت حمله کننده می باشد؛ از این واژه ی اوستایی، دو نام ساخته شده است: تیمور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مریخ: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهرام، وهرام vahrām ( مانوی ) ، ویشگن vishgan ( سغدی: ویشغن vishaqn ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

سیاره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اُلوا olvā، ( دری، لغتنامه دهخدا ) ، پنسره pansare ( سغدی: پنخره panxare ) ، گراهه gerāhe ( سنسکریت: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ناحیه: همتای پارسی این واژه ی عربی: نیکران nikrān ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جنوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ایراگ Irāg ( مانوی: erag ) ، راژیر rāžir ( کردی ) رپیت rapit ( پهلوی: rapitvin )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شمال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَپاش apāsh ( اوستایی: اپاشه apāsha ) پاشان pāshān ( سغدی: پاشکران pāshkrān )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ایالت: که در عربی ایاله نوشته می شود، به معنی سیاست کردن و تدبیر کارهاست و حکومت جایی را در دست داشتن. فلان حسن الایاله؛ فلانی به خوبی فرمانروایی می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

پژمان: در باره ی این نام با یک واژه و دو ساختار رو به رو هستیم:1ـ پهلوی: پَژم pažm ( شکنجه، رنج، گرفتاری، درد، عذاب، بلا ) با پسوند ( ان ) که دهخدا و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پرشان parshān: این نام در سنسکریت: پرشن parshan و به معنی راهنما، رهبر می باشد. ( نگاه کنید به فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1872 ص 556 س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فضیلت: ویژگی یا نیرویی که با آن فرد با وجود موانعی که پیش رو دارد، داوطلبانه به سوی نیکوکاری، نیکوگفتاری، خوشبینی نسبت به دیگران و به سوی خوب انجام د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آپنل āpanel ( اوستایی: āpana: کمال به همراه پسوند جمع لکی اِل ) ، سپوران sepurān ( پهلوی ) .