پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٣٣٦)
وضوح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پاگوید pāgvid ( سغدی: pāqvid ) .
مبهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوفره gufre ( اوستایی: gufra ) موئیروس muirus ( اوستایی ) ویهور vihur ( مانوی: vihurid ) سرگم sargo ...
قهوه ای: قهوه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ای به آن افزوده شده است. همتای پارسی اینهاست: کَدرو kadru ( سنسکریت ) کپیلا kapilā ( سنسکریت )
متکلم: کسی که با فلسفه از دین دفاع می کند. همتای پارسی: اِروانیردین ervānirdin ( اروان: در مانوی یعنی فلسفه؛ با پسوند فاعلی پهلوی یر؛ و دین ) ( فیلس ...
متکلم: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: پریمنا perimnā ( اوستایی: peremnāi ) دیامنو dyāmnu ( اوستایی: دَئُمنو daomnu )
هیمن: این نام در سنسکریت: هِمَن heman ( زر، طلا ) ؛ اوستایی: هَئُمَه haoma؛ در پهلوی: هوم hum با همان معنی سنسکریت می باشد.
هیراد: این نام در پارسی باستان: hiryād ( سرمایه ماندگار ) و نام یکی از سربازان کوروش در نبرد ساردس بوده است. به نوشته ی هرودوت: در چهاردهمین روز محاص ...
شنتیا: این نام در سنسکریت: شندییه shandeyya ( به شیرینی قند، مانند قند ) می باشد؛ نون و د در این واژه، از برخورد نوک زبان با سقف دهان گفته می شود که ...
1 - شرط ŝart: پیش نیاز انجام شدن کاری یا گفته شدن سخنی. ( = تضمین؛ مانند به شرط چاقو ) همتای پارسی: لیب lib ( بلوچی ) . 2 - شرط ( پیمان؛ مانند شرط ...
دعوا: همان گونه که فرتاش به درستی نوشته و باید بر این تیزبینی او آفرین گفت، این واژه از اوستایی دَئیوی daivi ساخته شده و در عربی نیامده است. در فرهنگ ...
متهم: کسی که به او سخنی ناروا یا کرداری مجرمانه از روی گمان نسبت داده شده است؛ ولی هنوز به اثبات نرسیده است. از دید حقوقی: کسی که سخنی یا کرداری بر ...
تکبر: احساس فراتر از واقعیت در باره ی ارزش ویژگی های خویش که باعث می شود فرد خود را بالاتر یا برتر از دیگران بداند و انتظار دارد احترامی که دلخواه او ...
تکمیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: امیام amyām ( سغدی: amyāmand ) ایسپور ispur ( مانوی )
تجاوز جنسی: هرگونه رفتار آمیزشی که با خشنودی یکی از دو یار همراه نباشد. همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اتسیاک atsyāk ( سغدی )
تجاوز به عنف: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اتسیاک atsyāk ( سغدی )
شَعر shaar: ( مو، گیسو ) این واژه عربی است و در پارسی کاربردی ندارد. شِعر shear: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی ...
طراوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شادابی، تازگی ( دری ) پاراوی pārāvi، تیراوی tirāvi ( کردی ) رشمه raŝma ( لکی ) .
با جدیت، غیرتمندانه، با اشتیاق. Are you zealously declaring the good news and helping people to appreciate the dignity, splendor, and majesty of Jeh ...
فریاد زدن. ?How long shall I call to you for aid from violence, and you do not save تا به کی از ستم فریاد کنم تا تو بشنوی و به کمکم بشتابی؟ صدا زدن ...
احضاریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژیگرنامه žigernāme ( سغدی: ژیغر žiqer احضار )
احضار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژیگر žiger ( سغدی: ژیغر žiqer )
تدریس: درس واژه ای عربی نیست؛ در اوستایی دَرِس dares و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، آموزاندن، نمایاندن بوده است؛ که به عربی راه یافته و از ...
مدرس: درس واژه ای عربی نیست؛ در اوستایی دَرِس dares و در سنسکریت درص darś به معنی نشان دادن، آموزاندن، نمایاندن بوده است؛ که به عربی راه یافته و معنی ...
صدمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مِهگار mehgār ( پارتی ) آسیب، گزند، آگفت āgaft ( دری )
مطالعات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مَرانِل marānel ( اوستایی: مرانه = مطالعه با پسوند جمع ساز لکی اِل )
فضای مجازی: فضای مجازی ترجمه ای نادرست از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. این واژه اگر چه به ظاهر از دو بخش Cyber و space ساخته شده است، هنوز در هیچ ک ...
حشو قبیح: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: میسه فرخش mise - farxaŝ ( اوستایی: میثه mişa ) و دری فرخش. همانگویی.
حشو قبیح: یعنی به کار بردن مترادف یا مترادف های یک واژه پشت سر هم. مانند: علم و دانش که علم عربی و دانش پارسی است ولی هر دو به یک معنی است و مانند: گ ...
این که و اینکه: ترکیب اینکه اگر به معنی این کسی که باشد، این از که جدا نوشته می شود. مانند: این که دیوانه ی اویم به دلش جایم نیست؛ ولی اگر به معنی ای ...
آن که و آنکه: ترکیب[ آن که] اگر به معنی آن کسی که باشد، مانند: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم . . حافظ؛ آن از که جدا نوشته می شود؛ ولی اگر به معنی آ ...
احیاء: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مژاب mažāb ( سغدی: مژاو mažāv ) انزوت anzut ( سغدی )
احیا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مژاب mažāb ( سغدی: مژاو mažāv ) انزوت anzut ( سغدی )
آریسا: این نام در اصل آریایی سا می باشد یعنی مانند یک شاهزاده، کسی که رفتار یک آریایی را دارد.
بحمدالله والمنه: زمانی که بر سر حمد ب درآید، حمد به معنی ستایش یا شکر نیست که به معنی دستور، فرمان و راهنمایی است؛ همچنان که در آیه 30 بقره گفت: نحن ...
بحمدالله: زمانی که بر سر حمد ب درآید، حمد به معنی ستایش یا شکر نیست که به معنی دستور، فرمان و راهنمایی است؛ همچنان که در آیه 30 بقره گفت: نحن نسبح بح ...
مطالعه: خواندن یا شنیدن نوشته ای همراه با پرسش های پیاپی از نویسنده در ذهن خویش و اندیشه در باره ی متن برای دانستن، به یاد سپردن، افزایش دانش، داوری ...
مطالعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مرایو marāyu ( اوستایی: مرئو marau ) مرانه marāne ( اوستایی )
آپادانا: این نام در سنسکریت اپه دانه apadāna و به معنی فراتر از کار عادی، کار بسیار برجسته، کار با شکوه می باشد؛ در پارتی: اپپه ذن appażan با همان مع ...
روزمره: روز واژه ای پارسی است و مره عربی است. در پهلوی رزوارک rozvārak یا رزوارگ و نیز پادرزگ pādrozag گفته می شد. ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره و ...
فرار: این واژه در عربی از ریشه ی فر ( با تشدید ر ) و فرر دانسته شده است. در فرهنگ های العین، لسان العرب، المفردات، مجمع البحرین، قاموس و التحقیق این ...
گذرگاه ماه. یکی از ستاره هایی که ماه در گردش سالانه ی خود از برابر آن می گذرد.
باوان: این نام در سغدی باونه bāvvane ( بسنده، کافی، مکفی ) بوده است.
بارافا: این واژه که نام پسر و نام تیره ای از کردهای ترکیه است، در سنسکریت: پره بهه prabha بوده است ( bh در دیگر زبان های آریایی ف خوانده می شود ) و ب ...
مناسب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: پسژگ pasažag ( پارتی: passažag ) ساچه sāce ( سغدی ) انساک ansāk ( سغدی ) اشینده ...
شعله ور: شعله واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: آلاوین ( آلاو با پسوند دری ین؛ مانند راستین، دروغین، چرکی ...
مماشات: تحمل کسی یا چیزی در مواردی خاص برای مدتی معین همراه با انفعال و نشان دادن رفتاری ناهمخوان و دور از انتظار با وجود توانمندی در برداشتن یا پیشگ ...
ملکه ( برای آدم ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی زیبای کردی است: شاژَن. ملکه ( برای زنبور ) : شاهَنگ ( دری ) .
گوینده، بر زبان آورنده، بیان کننده. and without uttering a word sat down mechanically on her bed. و بی آنکه چیزی بگوید، بی اراده روی تختخواب او نشس ...
آلان ālān: در سنسکریت آل به معنی آراستن، آرایش - تزئین کردن، زینت بخشیدن است که پسوند آن به آن افزوده شده و صفت فاعلی ساخته است به معنی آراینده، آرای ...
غصه qosse: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرم faram، موژ muž، گرم gorm، تاسا tāsā، اندوه anduh ( دری ) اراز erāz ( لکی ) اغدا aqdā ( خراسا ...