ذات

/zAt/

مترادف ذات: اصل، جبلت، جوهر، خمیره، سرشت، شخص، طبیعت، طینت، فطرت، کنه، گوهر، نهاد

برابر پارسی: نهاد، سرشت، گوهر، خیم

معنی انگلیسی:
essence, genius, nature, substance, spirit, person(age), individual

لغت نامه دهخدا

ذات. ( ع اِ ) تأنیث ذو. صاحب. مالک. دارا. خداوند. و تثنیه آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال. || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هستی حق تبارک و تعالی پیداتر از هستیها است که او بخود پیداست و پیدائی هستیها بدوست که : اﷲ نور السموات و الارض . حقیقت دلیل هستی او بحقیقت جز او نیست که هیچگونه کثرت را به هستی او راه نیست و دلیل او ناگزیر بود. او لم یکف بربک انه علی کل شی شهید. ( قرآن 53/41 ). حقیقت هستی او تبارک و تعالی نماینده خود است که نمایندگی حقیقی جز از هستی نیاید. به معنی طرف و جانب. و لفظ ذات عربی است و در حقیقت اسم اشارت است که های وقف داخل آن شده است و اصل او، ذاه بود چون ها جزو کلمه گردید بتا مبدل گشت و ذات گفتند ومعنی لفظ ذات مشارالیه است چون هستی هر شی مشارالیه میباشد لهذا به معنی خداوند و هستی هرچیز مستعمل ( است ). ( از شرح نصاب که از مولانا یوسف بن مانع است و کنز ). و خان آرزو در چراغ هدایت نوشته که لفظ ذات به معنی قوم که در عرف مستعمل است غلط است زیرا که بدین معنی لفظ جات است بجیم و آن لفظ هندی الاصل است و سبب غلط بودنش آن باشد که ذال معجمه در هندی نمی آید پس طغرا در دو شعر خود لفظ جات را ذات به ذال معجمه فهمیده ، و آورده است خطا کرد. تم کلامه. و بخاطر مؤلف میرسد که لفظ ذات بمعنی قوم بذال معجمه نوشتن خطا باشد مگر بهتر آن است که ذات به زای معجمه نویسند چرا که ذات مفرس جات باشد که به هندی قوم است به ابدال جیم عربی به زای معجمه و قطع نظر از نیت تفریس جیم جات را به جهت فصاحت به زای معجمه بدل کرده ذات خوانده شود تا اینجا عین عبارت غیاث است. و سپس صاحب آنندراج گوید: و آن هر دو شعر ملاطغرا این است :
گر بساید از قدح نوشی بط می را دهن
ذات مرغابی است خواهد صاحب منقار شد
شوخ سوسن را بگو دل میرباید قشقه ات
ذات رجپوت است ترسم دست بر جمدر کند.
و سبب غلط آن است که ذال و زای معجمه درزبان هندی نیست پس طغرا لفظ جات را ذات به ذال فهمیده و خطا کرده اگرچه در شعر دوم تدارک آن میشود که نظر بر لفظ رجپوت لفظ هندی آورده لیکن در شعر اول علاج پذیر نیست مگر آنکه گویند که طغرا عمداً الفاظ هندیه را در اشعار خود می آرد چنانکه بر متتبع کلام او ظاهراست و چون این وضع به تکلف اختیار نموده تبدیل جیم به ذال از جهت تصرف باشد که بر صاحبان قدرت جایز است و توافق لسانین نیز احتمال دارد لیکن در جای دیگر بدین معنی دیده نشده - انتهی. || وجود. هستی. ( مهذب الاسماء ) ( دستوراللغه ادیب نظنزی ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صاحب، مالک، نف وعین وجوهروحقیقت چیزی، ذوات
۱ - مونث [[ ذو ]] بمعنی صاحب : ذات مال ذات مراتب . ۲ - ( اسم ) حقیقت هر چیز نفس هر شئ هستی عین . ۳ - جوهر گوهر . ۴ - جسم . ۵ - جبلت فطرت : بد ذات . ۶ - پیش نزد : از ذات خویش ( از نزد خود من عندی ) . ۷ - هر چیزی که قابل اشاره باشد و در موضوعی نباشد . یا اسم ذات الله مقابل اسمائ صفات .
سخت خبه کردن کسی را . سخت خفه کردن .

فرهنگ معین

[ ع . ] ۱ - (پش . ) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». ۲ - (اِ. ) حقیقت هر چیز.۳ - فطرت ، جبلت . ~۴ - جسم . ۵ - جوهر، گوهر.

فرهنگ عمید

عین و جوهر و حقیقت چیزی، نَفْس.

واژه نامه بختیاریکا

تَه بُن؛ تُهم و تِدرگ؛ سووِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ذات، از اصطلاحات علم منطق بوده و به معنی شیء قائم به خود، یا حقیقت شیء یا ماهیت آن، می باشد.
ذات، از اصطلاحات علم منطق بوده و به معنی شیء قائم به خود، یا حقیقت شیء یا ماهیت آن، می باشد.
ذات در منطق و فلسفه
در منطق و فلسفه، ذات به چند معنا به کار رفته است:
← شیء قائم به خود
ذات در سایر علوم هم به معانی مختلفی بکار رفته است.
← شیءِ مقوّمِ شیء دیگر
...

[ویکی الکتاب] معنی ذَاتُ: صاحب - دارای (مؤنث "ذا" می باشد )
معنی ذَوَاتَا: دو صاحب (تثنیه "ذات" که آن هم مؤنث "ذا" است)
معنی تَمَاماً: برای تمام و کامل کردن(تمام بودن هر چیز منتهی شدن آن به حدی است که دیگر احتیاج به چیزی خارج از خود نباشد ، به خلاف ناقص که محتاج به چیزی خارج از ذات خودش است تا او را تمام کند . )
معنی بَهْجَةٍ: طراوت و شادابی - خرّمی(ذات بهجة : آنچه دیدنش باعث خوشحالی شود)
معنی ذُو: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذَوَاتَیْ: دو صاحبان (دراصل "ذواتین " بوده که چون در عبارت "ذَوَاتَیْ أُکُلٍ "مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده، ذوات جمع ذات است )
معنی ذِی: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذَا: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی صَّدْعِ: شکاف (مراد از زمین صاحب صدع در عبارت "وَﭐلْأَرْضِ ذَاتِ ﭐلصَّدْعِ "شکافتن زمین و روییدن گیاهان از آن است، کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است )
معنی کَلِمَةٍ: کلمه (نوع خاصی از کلمه، در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند . لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش ا...
معنی کَلِمَتُنَا: کلمه ما( در قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند درست شبیه کلمه که بر وجود صاحب خود دلالت می کند . لذا نامیدن حضرت مسیح علی نبینا و علیه السلام،درقرآن کریم به عنوان کلمه خدا این است که چون آفرینش او بر ذات خدای ت...
معنی مَّعِینٍ: آب جاری بر روی زمین (در عبارت"وَءَاوَیْنَاهُمَا إِلَیٰ رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ:هر دو را به سرزمینی بلند که جایی هموار و چشمه سار بود منزل دادیم ")-زلال (کلمه معین در نوشیدنیها به معنای آن نوشیدنی است که از پشت ظرف دیده شود ، مانند آب و شرا...
تکرار در قرآن: ۳۰(بار)
«ذات» که مذکر آن «ذو» می باشد، در اصل به معنای «صاحب» آمده است; هر چند در تعبیرات فلاسفه به معنای عین و حقیقت و گوهر اشیاء به کار می رود. اما به گفته «راغب» در «مفردات» این اصطلاحی است که در کلام عرب وجود ندارد. و به این ترتیب جمله «إِنَّهُ عَلِیْمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» در سوره «شوری» مفهومش این است که خداوند از افکار و عقائدی که حاکم بر دلهاست و گویی صاحب و مالک آن شده، با خبر است و این اشاره لطیفی است، به حاکمیت و استقرار افکار، بر قلوب و ارواح انسان ها (دقت کنید). و «ذاتِ الصُّدُور» در سوره «حدید» اشاره به نیات و اعتقاداتی است که قلوب انسان ها را در اختیار خود گرفته است، و بر آن حاکم است (دقت کنید).
مؤنث ذو است به معنی صاحب نحو ، موصوف آن جمع است لذا مؤنث آمده یعنی: خدا به چیزهائی که در سینه‏هاست و مصاحب سینه هاست داناست. اسن کلمه 30 بار در قرآن آمده است . چون سماءِ مؤنث است لذا وصف آن ذات آمده. تثنیه آن ذواتان و جمعش ذوات است نحو . هر که از مقام پروردگار خویش بترسد دو بهشت دارد... هر دو دارای شاخه هاست. اما جمع آن در کلام مجید بکار نرفته است. ناگفته نماند: ذات گاهی به معنی طرف، حال و نفس الشیی آمده نحو . یعنی از کهف آنها بطرف راست میل می‏کند و نحو . یعنی حالیکه در میان خویش دارید اصلاح کنید. در اقرب الموارد پس از شمردن موارد استعمال آن می‏گوید در اکثر این عبارات راجع آن است که ذات همان ذات به معنای صاحب باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

ذات (essence)
اصطلاحی در فلسفه و منطق. عنصر بنیادی یا نخستین در هر چیز، یعنی آنچه که بدون آن، یک چیز همان چیزی نخواهد بود که هست. به این معنی، همان ماهیت است، در واقع ماهیتی که در خارج تحقق یابد، ذات خوانده می شود. از این رو ماهیت تحقق نیافته در خارج، مثل عنقا، ماهیت دارد، اما فاقد ذات است. با ازدست رفتن ذات یک چیز، وجود آن چیز هم تمام می شود. ذات به دو معنا به کار می رود، به معنی خود شیء، نفس و عین شیء و دوم در مقابل عرض؛ که در این جا میان کیفیات و صفات ذاتی و عَرَضی تمایز قائل می شوند. این تمایز در فلسفه یونانی و فلسفه اسلامی اهمیت بسیار دارد، ولی در فلسفه مدرن به ویژه در نظریه کواین کنار گذاشته شده است. در منطق به موضوع قضیه دربرابر محمول آن ذات می گویند.

مترادف ها

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

essence (اسم)
خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین

gink (اسم)
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس

hypostasis (اسم)
ذات، موجود فرضی، حالت تعلیق، پایه یا نگهبان عضو یا چیزی

quiddity (اسم)
جوهر، ذات، ماهیت، چیستی

main point (اسم)
ذات

فارسی به عربی

ابحر , جوهر , شخص , طبیعة , مسالة

پیشنهاد کاربران

واژه ذات واژه ایرانیه چرا با روان ادم بازی میکنید عربها این واژه رو از ما گرفتند و در پارسی ذات میشه زاد
بررسیِ واژگانِ " نِژاد، نِژاده" و کاربردِ پیشوندِ " نِ/نی" در آنها:
همانگونه که می دانیم، واژه یِ " نِژاد" به چمِ " اصل، دودمان " و واژه یِ " نِژاده" به چمِ " اصیل" است.
واژه یِ " نِژاد" از پیشوندِ " نِ" و واژه یِ " ژاد" ساخته شده است که " ژاد" از برایِ دگرگونیِ آواییِ " ژ/ز" همان " زاد " است که بُنِ گذشته یِ کارواژه یِ " زادَن" می باشد؛ پس " ژادَن" ریختِ دیگرِ " زادَن" می باشد و ریختِ دیگرِ واژه یِ " نِژاده" ، نِزاده" می باشد که به روشنی "نِ. زاده" صفت مفعولی است، از انجایی که "زاده " صفت مفعولیِ " زادَن" می باشد. ( آنچنان که پیدا است، واژه یِ "ذات" به روشنی برآمده از واژه یِ پارسیِ میانه یِ " زات" و واژه یِ اوستاییِ " زاتَ" است، پس این واژه را باید با آوایِ " ز" به جایِ "ذ" بکار ببریم. )
...
[مشاهده متن کامل]

نکته 1: پیشوندِ " نِ" در زبانِ پارسیِ کُنونی برآمده از پیشوندِ " نی" در زبانِ پارسیِ میانه است که در زیرواژه یِ " نی" از همین تارنما به آن پرداخته ام و در اینجا عملگری برایِ نشان دادنِ " پایین، به پایین، بُن، اصل و ریشه" است.
( برای بررسیِ بیشتر به زیرواژه یِ " نژاد" مراجعه کنید. )

واژه ذات به معنای جان و تن در اوستایی موجود بوده
ذات
واژه ذات
معادل ابجد 1101
تعداد حروف 3
تلفظ zāt
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) zāt [[پهلوی]]
مختصات ( پش . )
آواشناسی zAt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ واژه ها ی اوستا
z At با تلفظ زِ آت مخفف عبارت فارسی ز آترین بوده است به معنای از آغازی ترین موجود. آغازی ترین موجود هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر از آفریدگار کائنات و کل کائنات هیچ چیز دیگری نمی بشد غیر از خود خداوند و به زبان عربی یعنی هوالظاهر و الباطن. اول و وسط و آخر و نه فقط هوالاول و الآخر بلکه هوااول والوسط والآخر.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر یک روزی از من پرسیده شود که ذات چیست، پاسخ من به این سوال بطور مختصر به شکل و شرح زیر خواهد بود:
الف - ذات خداوند متعال ( البته خدای حقیقی و واقعی و علمی و نه خدای آئینی و دینی و فلسفی و عرفانی منجمله بیخدایی آتئیستی ) هیچ چیز پیچیده و پوشیده و مرموزی نمی باشد غیر از نام وی به زبان خود وی.
ب - ذات طبیعت هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر نام آن به زبان خداوند.
پ - ذات هر موجود زنده و غیر زنده ای هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر از نام آن موجود به زبان خداوند.
لذا غیر قابل شناخت بودن ذات خداوند و طبیعت و موجودات به این معناست که نام خداوند و طبیعت و نام های موجودات غیر قابل جاری شدن بر زبان انسان دنیوی و توسط قوای ادراکی فهم و عقل دنیوی انسان غیر قابل یاد آوری می باشند. از دیدگاه فردی من اسم یا نام عام ترین و بنیادی ترین مفهوم می باشد و در اساس و پایه ادبیات یعنی دستور زبان ( گراماتیک ) اسم عام ترین و بنیادی ترین مفهوم و ضمایر به عنوان جانشینان اسم در مرتبه دوم و سپس فاعل و مفعول و فعل و مصدر و صفت و قید حالت و قید های زمان و مکان و بیزمانی و بیمکانی و الا آخر. والدین یا پدر و مادر ها قبل از تولد فرزندان با هم مشورت و یک نام مناسب و دل چسب را برای فرزندان خود انتخاب می نمایند و در دوران کودکی در قدم اول نام اعضای خانواده و فامیل و همسایگان و دوستان و آشنایان و بیگانگان و نام های موجودات و رنگ ها و صدا ها و مزه ها و بو ها و غذا ها را در حد توان و دانایی خویش و استعداد کودکان به آنان می آموزند و آنهم به این علت و دلیل ساده و بدیهی که اسماء یا نام ها از اصالت برخوردار اند، البته نه نام های والدین به زبان دنیوی بر فرزندان خود و نه نام هایی که انسان با زبان های مختلف بر موجودات و امورات و موضوعات و پدیده می گذارد بلکه آن نام هاییکه خداوند متعال در آفرینش ازلی برای همیشگی و دائمیت و ابدیت و جاودانگی به زبان خویش بر موجودات و پدیده ها و امورات و موضوعات نهاده است. در این زمینه و رابطه می توان بیان داشت که اصالت نام اگر برتر و مقدم تر از اصالت وجود و ماهیت نباشد، دست کمی از آن اصالت ندارد بلکه هم سطح و هم ارز با آنها. واژه یونانی ousia با تلفظ اوسیا در اصل و ریشه یعنی از دیدگاه افلاطون و ارسطو به معنای جوهر نبوده است بلکه به معنای ذات یا نام.
تصور نمائید که خداوند متعال پس از آفریدن من در ازل یک نام بر روی من نمی نهاد، آنگاه دیگران چگونه مرا صدا می زدند : هی ؛ های ؛ هلو ؛ هالو ؛ مشتی ؛ کربلایی؛ حاجی آقا و یا حاجیه خانم ؟ :
خر ایسا را گر به مکّه برند و /چون باز آرند باز همان خر است/ البته بقول شیخ بزرگوار و پاکزاد و نیک نام سعدی.
پایان : من در پشت پرده ظاهر افراد انسانی بصورت گروهی ؛ ایلی ؛ طایفه ای ؛ قبیله ای ؛ قومی ؛ حزبی؛ ملی و بین المللی یک میدان نامرئی مشاهده می کنم البته به کمک چشمان باطنی که در آن نام های افراد انسانی در یک رقابت دوندگی ملایم و اغلب سرسختانه بسر می برند و خود افراد انسانی در طول تاریخ تاکنون به وجود چنین میدان و رقابت دوندگی واقف و آگاه نگردیده اند. این میدان و رقابت ریشه در غریزه طبیعی نام آوری و نام جوئی و شهرت طلبی دارد و آه و آخ و ناله و فقان و دود و دخان آن در وجود عده قلیل و انگشت شماری از انسان ها در اعصار مختلف دور دست باستان به آسمان سر کشیده و به جنون تبدیل شده است، مثل آورندگان یا بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع آئینی و دینی و منجمله بیخدایی آتئیستی و کلیه شعبات و مذاهب و ایدئولوژی ها و فرقه ها و حلقه های گوناگون پیرو آنها.

سایت فوق العاده ای است لطفاً اگر میشود بخشی برای کلمات عربی هم در نظر بگیرید.
ذات هر چیزی یا هر موجودی علاوه بر نام آن چیز یا موجود به زبان طبیعت و خداوند، هیچ چیز دیگری نیست غیر از خود آن چیز یا آن موجود. موجودات غیر زنده و زنده دارای یک خمیر مایه ساختاری مشترک می باشند که جسم یا کالبد یا تن و یا بدن آنها از آن خمیرمایه آفریده شده و می شود. این خمیرمایه واحد در علوم طبیعی و تجربی و بخصوص فیزیک عبارت است از جرم و انرژی که هم ارز و بطور متقابل قابل تبدیل بهمدیگر می باشند. علاوه بر این در علم فیزیک زمانمکان نسبی انشتین هم وجود دارد و تاکنون اصل هم ارزی جرم یا انرژی از یک طرف و زمانمکان نسبی از طرف دیگر به زبان ریاضی در رشته جدید علم فیزیک تحت عنوان گرانش یا جاذبه کوانتمی فرمولبندی نشده است. منظور اینکه اگر خمیرمایه ساختاری واقعیت عینی و بطور کلی طبیعت و کیهان واحد و یگانه باشد، آنگاه جرم و انرژی و زمانمکان نسبی باید هم و قابل تبدیل بهمدیگر باشند و اگر قابل تبدیل نبودند، یکی از آنها باید از اصالت اولیه و دیگری از اصالت ثانویه برخوردار باشند. کلمه ماده که در علم بکار برده می شود چیز دیگری نیست غیر از جرم . کلمات ماده محض و روح و روان و جان و نفس و فهم و عقل بیشتر دینی ؛ فلسفی و عرفانی اند تا علمی . دو حکیم بزرگ مسلمان و ایرانی یکی ابن سینا بنیانگذار حکمت مشائی و ملقب به شیخ الرئیس و دیگری ملاصدرا بنیانگذار حکمت متعالیه و ملقب به شیخ متالهین در تعریف کلمه یا لفظ یا واژه یا مفهوم و یا پدیده نفس دو حکم قطعی زیر را صادر نموده اند :
...
[مشاهده متن کامل]

الف - نفس از لحاظ حدوث جسمانی و از لحاظ بقاء عقلانی ست: ابن سینا.
ب - نفس از لحاظ حدوث جسمانی و از لحاظ بقاء روحانی ست: ملاصدرا.
این دو حکم فلسفی - دینی قطعن و مطمئنن و یقینن و بدون شک و تردید دو فرمولبندی تخیلی - توهمی اند و تهی یا خالی از حقیقت. زیرا نفس مجرد به معنای من یا خود می باشد و غیر قابل تبدیل به ماده ؛ روح ؛ روان ؛ جان و عقل و این پدیده ها هم غیر قابل تبدیل به نفس می باشند. با استفاده از این واژه های دینی - فلسفی - عرفانی به زبان فلسفه علمی ( که هنوز شکل نگرفته است ) می توان گفت که جسم یا کالبد یا تن و یا بدن موجودات زنده و غیر زنده از خمیرمایه تثلیثی ( سه جنبه ای ) ماده - روح - روان آفریده شده و میشوند به عنوان سرا یا خانه و یا منزل نفس مجرد. مواد معدنی و بطور کلی عناصر فیزیکی - شیمیایی مندرج در جدول مندلیف یعنی اتم ها دارای نفس نمی باشند بلکه فقط گیاهان و حیوانات و افراد انسانی. نفوس نباتی و حیوانی ( به استثنای عده قلیل و انگشت شماری ) از خود آگاهی برخوردار نیستند بلکه نفس های تک تک افراد انسانی. برخلاف بینش و باور شهودی مولانا جلال الدین بلخی عارف بزرگ مسلمان و فارسی زبان، نفس نباتی و حیوانی و انسانی غیر قابل تبدیل بهمدیگر می باشند و هرکدام بطور مستقل آفریده شده اند. در این زمینه می تواند نفس را به دو بخش تقسیم نمود ؛ یکی کلی و نوعی و دیگری جزئی و انفرادی. به عنوان مثال نفوس دو فرد انسانی از لحاظ کلی و نوعی یعنی انسان بودن بطور مطلق هم ارز و یکی اند، اما از لحاظ جزئی و انفرادی بطور کامل منحصر بفرد و خاص و ویژه می باشند و هرگز نمی توانند یکی باشند. اجسام یا کالبد ها یا تن ها یا بدن های تثلیثی ( مادی - روحی - روانی ) موجودات زنده گیاهی و حیوانی و انسانی در لحظه بسته شدن نطفه و مرطوب شدن بذر هرکدام حیات یا زندگی خود را از بستر امن و آرام و ساکن و پیوسته و فراگیر جان دریافت می کنند و در لحظه مرگ استعداد دریافت زندگی را از دست می دهند و نفس مجرد به خواب ژرف و شیرین مرگ فرو می رود و نه اینکه از کالبد جدا شود. لذا عبارت های فارسی از قبیل ؛ جان اش پرید ؛ جان اش جهان باقی را ترک و به جهان باقی شتافت و در آنجا به جان جانان پیوست، بطور قطع و یقین و بدون هیچگونه شک و تردید، فرمولبندی های تخیلی - توهمی می باشند و تهی از حقیقت اند. به این معنا که موجودات زنده دارای جان های جزئی و منحصر به فرد نیستند بلکه جملگی زندگی خود را تا زمانیکه استعداد در یافت آنرا از دست نداده اند از یک چشمه واحد و یگانه دریافت می کنند و نه اینکه در حین بسته شدن نطفه و یا مرطوب شدن بذر هرکدام یک ذره جان دریافت کنند و بهنگام خشک شدن و مردن ، آن ذره از کالبد هایشان به بیرون به پرد. روح و روان هیچ نقش دیگری در زندگی بازی نمیکنند غیر از خمیرمایگی ساختاری بهمراه ماده. لذا نه روح حاکم بدن است و نه روان فرمانروای تن و نه نفس مجرد بلکه غرایز طبیعی و قوای ادراکی فهم و عقل. نقش من یا خود و یا نفس مجرد در سرای کالبد تثلیثی فقط مشاهده زندگی و گذر زمان می باشد و آنهم بطور کامل بیطرفانه یا شاهد بی طرف. مشاهدات نفسانی افراد انسانی ( و حیوانات ) بطور مستقیم از پشت دریچه های حواس پنجگانه صورت نمی پذیرند بلکه بطور غیر مستقیم از طریق قضاوت های قوه ادراکی فهم روی دریافت های حسی و محتوای خاطرات و متاثر شدن از امیال غریزی و نتیجه گیری های قوه ادراکی عقل روی قضاوت های قوه فهم. نفس انسانی در طول خواب های شبانه همیشه بیدار است، اما به علت پایین بودن فعالیت های قوای ادراکی فهم و عقل، مشاهدات آن از محتوای خاطرات در تاریکی و بدون تفسیر توسط فهم و عقل به شکل رویاهای پراکنده رُخ می دهند. لذا ریشه رویا برخلاف بینش و باور دینی در قبض یا جدایی روح بطور موقت از کالبد به اصطلاح مادی و پرسه زدن آن در عالم برزخ ، نمی باشد. از همه مهمتر اینکه نه تنها روح بلکه ماده هم به یک سهم مساوی و برابر با آن امر خداوند متعال می باشد و نه امر ابلیس یا شیطان و یا اهریمن. این موجود و ملائکه یا فرشتگان و اجنه ها و شیاطین و ارواح خبیثه و آل و جن و پری بدون استثناء موجوداتی اوهامی و تولید شده توسط فهم و عقل محض و ناپخته انسان باستان تاکنون می باشند و لذا در بیرون از ذهن انسان هیچگونه مصداق و حقیقت و واقعیت ندارند. از همه چیز مهمتر اینکه پس از لحظه مرگ مشاهدات نفسانی افراد انسانی از زندگی دنیوی خاتمه می یابد و مشاهدات زندگی بهشت برین در قالب رویاهای حقیقی و روشن تر از روشنایی روز های دنیوی آغاز می گردد و کلیه آرزو های نیک هر فرد انسانی به تدریج و هرکدام به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش بطور کامل بر آورده میگردد تا بسته شدن مجدد نطفه در رحم مادر در همین دنیا که همیشه پس از وقوع مه بانگ های هشتم از نو آفریده می شود و هر بار در سطحی برتر و کمال یافته تر از لایه یا سطح فعلی و قبلی. لذا بر خلاف بینش و باور ادیان توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام، پس از مرگ هیچگونه تله و دام مخوف و وحشتناکی و هیچگونه عذاب جهنمی در انتظار هیچ فرد انسانی در کمین ننشسته است غیر مشاهده زندگی با کمیت و کیفیت بهشت برین در قالب رویا بموازات خواب ژرف و شیرین مرگ و هر بار به مدت هفت برابر طول عمر کلی کیهان یعنی هفت برابر فاصله زمانی بین دو وحدت دمایی محتوای کیهان در مرکز و وقوع دو مه بانگ متوالی و آنهم برای کلیه افراد انسانی در تمامی اعصار زمینی بطور کاملا مساوی نه یک ثانیه بیشتر و نه یک ثانیه کمتر.
تقسیم نفس توسط بعضی حکیمان و عارفان مسلمان به چهار نوع اماره و لوامه و ملامه و مطمئنه و مبارزه بزرگ با نفس به اصطلاح سر کش تحت عنوان جهاد اکبر و اعمالی از قبیل تزکیه و و تهذیب نفس و خالی کردن آن از رذائل و پر کردن مجدد آن با فضایل حسنه و حسینه و یا عباراتی از قبیل چاق و چله بودن و نمودن و یا لاغر بودن و نمودن نفس ، توسط افراد دینی تحت عنوان زاهد و پاراسا هیچ گونه افکار و خیالات و اعمال ارزشمندی نبوده و نمی باشند غیر از پرسه زدن های اوهامی بر روی گمراهه ها و وادی های سراب آلود و خشک و بی آب و علف.
در پایان خدمت خوانندگان گرامی عرض می نمایم که بر اساس بینش و باور فردی من، خداوند متعال در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین تاکنون هیچ انسان هایی را در بین اقوام یهود و عرب و عجم و هیچ قوم دیگری تحت عناوین سوشیان و منجی و ناجی و نبی و پسر و رسول و ولی و هرگونه عنوان دیگری برای تربیت و هدایت معنوی بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات نجوا و زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه غیر مستقیم یا باواسطه. خداوند متعال حقیقت و واقعیت مطلق و بیکران است و لذا هیچ چیز و هیچ موجود دیگری غیر از او نه وجود دارد و نه می تواند وجود داشته باشد و آنهم نه به این معنای منفی که کلیه موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی و منظومه های فراوان ستاره ای یا خورشیدی و مجموعه های وسیع و گوناگون کهکشانی نیستی های هستی نما یا ظل و سایه یا ماسوی و یا غیر از خدا باشند بلکه اجزای لاینفک و جدایی ناپذیر وی و حرکت و راه و سفر واحد و یگانه بین مبداء و معاد به خود خداوند تعلق دارد به عنوان هرکدام از کل های متناهی و موازی و مساوی و بیشمار کیهانی یا جهانی و موجودات غیر زنده و زنده به عنوان اجزای کل. لذا اسفار اربعه یا سفر های چهارگانه حکیمان مسلمان ایرانی و در راس آنان ملا صدرا یک سفر تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و بطور کامل تهی یا خالی از حقیقت است همچنین وادی هفتگانه عرفانی.
واژه باستانی - اوستایی خویدوده که زرتشت و شاگردان و هم عصران وی به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی آن علم و آگاهی نداشته اند از دیدگاه خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه این واژه در میدان های کلی خود شناسی و انسان شناسی و خدا شناسی خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده است 《 خود تو ده تائی 》 و نه به معنای اشتباه و باطل و گمراه کننده ازدواج با محارم.

نیم زوج خودی و بنیادی و آسمانی و بهشت برینی من در دنیای خاص و ویژه خویش توسط کدام پدر و مادر تولید و از کدام مادر متولد خواهد شد ؟
پاسخ : پدر و مادر دنیوی من درست مانند خود من هرکدام دارای دو جنبه یا دو بُعد انسانی می باشند ؛ یکی اصلی و دیگری فرعی. لذا نیم زوج ملکوتی من توسط جنبه های فرعی همین پدر و مادر که در دنیای واقعی و عینی و شهودی و خاص و ویژه خویش بصورت اصلی به ظهور و پیدایش خواهند رسید، تولید و از جنبه دوم پدرم که در آن دنیا زن خواهد بود متولد خواهد گردید و الا آخر بسوی گذشته از پدر و مادر ( 2 ) و پدران و مادر بزرگان ( 4 ) و پدران و مادران پدر بزرگان و مادر بزرگان ( 8 ) گرفته تا رسیدن به نظم احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی و نه تا رسیدن به آدم و حوا. ما انسان ها گرچه در برترین حالت آفرینش طبیعت و کیهان یعنی با کمیت و کیفیت بهشت برین بطور همزمان و هم سن و بدون تولید مثل آفریده شده ایم ، اما در طول سفر های مقطعی و نزولی و صعودی بیشمار بین دو بهشت برین متوالی هرکدام همیشه همین والدین و همین خواهران و برادران و همین عمو و دایی ها و همین خاله ها و عمه ها و همسر ها و همین فرزندان را خواهیم داشت و در طول سفر همیشه در یک مرتبه و درجه تکاملی برتر از قبل. اما حقیقت خیلی ژرف تر از این دو جنبه یا دو بُعد می باشد و آن عبارت است از ده جنبه یا ده بُعد انسانی مشتمل بر پنج مرد و زن خودی در قالب پنج زوج خودی و بنیادی و ملکوتی یا آسمانی و بهشتی با هدف زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن به پنج روش مختلف هم هترو و هم هومو . ظهورات و پیدایش های فراوان و متوالی این ده عضو در ده عالم صورت نمی پذیرد بلکه در هفت عالم متوالی هرکدام بهمراه یک آسمان و یک زمین. لذا به همین دلیل سامان ها یا نظم های کلی کیهانی و زندگانی ها و عشق های انسانی و عوالم و آسمان ها و زمین ها و مه بانگ های متوالی هفتگانه می باشند و آنهم نه تنها در محتوای این کیهان یا جهان بلکه در محتوای هرکدام از کیهان ها یا جهان های متناهی و موازی و مساوی و بیشمار بطور مطلقا یکسان و برابر.
...
[مشاهده متن کامل]

در پایان یک اشاره کوتاه به سلسله اجداد:
از طریق سری ریاضی 2 بتوان n ( ان یا n از صفر تا یک حد معین ) تعداد افراد انسانی بسوی گذشته افزایش می یابد. اما بر اساس سری یا سلسله واقعی تعداد انسان یا جمعیت کاهش می یابد. گرچه هم روش ریاضی و هم روش واقعی هر دو درست می باشند، اما نتیجه این دو روش معکوس همدیگر می باشند. رفع تناقض را به عهده خوانندگان گرامی می سپارم.
عضو اول سری ریاضی یعنی 2 بتوان 0 برابر با یک، من هر فرد انسانی می باشد و عضو دوم یعنی 2 بتوان 1 مساوی با 2 , والدین هر فرد انسانی و الا آخر. لذا شجره نامه هائیکه تاکنون نوشته شده اند جملگی ناقص می باشند ، زیرا در آنها فقط خط پدر محاسبه شده و خط مادر بطور کلی از قلم افتاده است، شاید بخاطر ریش و پشم نداشتن و پیچیدگی کامل ( یا حجاب کامل ) در مقنعه و چارقد و چادر .

Das Ding an sich : با تلفظ داس دینگ آن زیش به زبان آلمانی بخصوص زبان فلسفی کانت به معنای " چیز بخودی خود " که از دیدگاه وی توسط قوای ادراکی فهم و عقل انسان چه عملی و چه محض یا نظری غیر قابل شناخت می باشد و هگل آنرا یک مفهوم انتزاعی و میان تهی و نیمه کاره نامیده است . زیرا از دیدگاه هگل در علم منطق هرچیزی نه تنها دارای جنبه Ansich با تلفط آن زیش یعنی جنبه بخودی خود بلکه دارای جنبه ؛
...
[مشاهده متن کامل]

Sein - f�r - Anderes با تلفظ زاین فویر آندِرِس یعنی جنبه هستی برای دیگری هم می باشد . به عنوان مثال : من یک موجود زنده و یک فرد انسانی هستم و تنها برای خودم آفریده نشده ام بلکه برای دیگران هم. البته واژه دیگران و یا غیر از دیدگاه منطق دیالتیکی هگل اشاره به بقیه موجودات غیره و زنده دیگر ندارد بلکه غیر خود یا آن جنبه دیگر خود.
حال آن جنبه دیگر خود من چیست و یا کیست که بطور همزمان هم خود من می باشد و هم غیر از خود من ؟ آیا آن چیز خداست که من هم از او و هم غیر از او هستم ؟ پاسخ خودم به سوال خیر یا نه می باشد. هگل نتوانسته است این حقیقت ژرف را درک نماید که من علاوه بر اینکه یک مرد هستم بطور همزمان و در عین واحد حداقل دارای یک جنبه یا یک بُعد انسانی دیگر هم می باشم که لحاظ جنسیت معکوس من است یعنی یک زن . در این زندگی دنیوی فقط یکی از این دوجنبه یا این دو بُعد انسانی بطور اصلی و واقعی و عینی و شهودی و پدیده ای به ظهور و پیدایش رسیده است و جنبه دیگر بصورت فرعی و غیبی و غیر واقعی و سایه وار و به شکل امکان بالقوه ای و نه موجود مجرد در پشت پرده ظاهری هستی و وجود من وجود دارد و به یک سهم مساوی با من از حق زندگی دنیوی بر خوردار است. من و او به عنوان دو نیم زوج بنیادی و خودی و ملکوتی در نطام احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی با هدف زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن در کنار همدیگر و به موازات هم و هم سن و در یک سن معتدل ملکوتی و بطور همزمان و هردو در برترین مرتبه و درجه تکاملی در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین آفریده شده و از زندگی جاودانه برخوردار گردیده ایم. اما آن زندگی طولانی مدت در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی بهشتی دیگر وجود ندارد بلکه با آغاز سفر به پایان رسیده است. در طول سفر دیگر نمی توانیم بهمراه همدیگر از مادر متولد شویم و زندگی مشترک ملکوتی خود را ادامه دهیم بلکه در طول زمان و بیزمانی بسوی آینده های دور دست پشت سر هم و هرکدام در دنیای واقعی و عینی و شهودی خاص و ویژه خویش ( از خمیر مایه ساختاری همین طبیعت و کیهان و در همین جا ) از مادر متولد می شویم و زوجیت با غیر و عشق به غیر و تولید مثل را از طریق آمیزش جنسی با غیر و زندگی دنیوی را با غیر تجربه و سپری می نماییم و آنهم نه یک بار یا چند بار بلکه در طول این راه و سفر بسیار طولانی بین مبداء و معاد ( البته علمی و دینی ) بطور فراوان با مراتب و درجات مختلف تکاملی بین دو حد یکی نهایت نقصان و امکان اخَس و دیگری نهایت کمال و امکان اشرف. در پایان راه و سفر و پس از وقوع آخرین مه بانگ ( نه قیامت کبرای دینی ) دو باره از نو در همان سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین آفریده می شویم و آنهم در کنار همدیگر و در سرای ملکوتی خاص و ویژه خویش و لذا نه از قبر برانگیخته خواهیم شد و نه در صحرای محشر و در دم دادگستری عدل الهی تجمع خواهیم نمود. نتیجه اینکه داستان بابا آدم و ننه حوای دینی یک افسانه تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و محتوای آن از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است.
گردونه مهر خردمندان گم نام میترائی با سمبل چلیپا روی آن و گردونه یا چرخه تولد و مرگ خردمندان گم نام هندو و سمبل سواستیکا یا صلیب غلابی یا شکسته روی آن حاکی از این حقیقت ژرف اند در زمینه های خود شناسی ؛ انسان شناسی؛ طبیعت و کیهان شناسی ؛ عشق و زندگی شناسی و جاودانگی شناسی و خدا شناسی.

واژه ( ذات ) واژه ای ایرانی است که از واژه یِ ( زاتَ ) در زبان اوستایی به چمِ ( زاده، آورده به هستی ) گرفته شده است. چنانکه در رویه 584 و 585 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
ذات
تمام اینا که دوستان گفتنه یجوارایی درست هست ولی دقیق نیست ذات در گویش بختیاری خیلی رواج داره و از همونجا هم داخل زبان فارسی جا افتاده ذات به معنی اصالت ( از طرف خانواده مادری ) هست یعنی ذات که میگن طرف
...
[مشاهده متن کامل]
ذاتش بده یعنی رگ و ریشه که از سمت خانواده مادری ( دایی_ پدربزرگ ) بد هست مثلا ذاتش لات هست کلا دوستان بختیاری داخل این عقیده رو دارن که بچه به دایش میره مثلا وقتی داخل شهر های کوچک بختیاری نشین یک فرد بزرگ یه نوجون رو میبینه ازش نپرسه تو پسر کی هستی یا پدرت چه کارس بهش میگن خارزا کی هست یعنی تو دایت کی هست ذاتت چجور هست

*درون زاد
هرچند، آنانی که زبانِ اوستا را می دانند، در بالا گفته اند که ذات واژه ای ایرانی اوستایی است.
واژهٔ "درون زاد" هم، برابرِ پارسیِ نوینِ آن است.
ذات در لغت عرب به معنی عین و حقیقت اشیاء نیامده ، بلکه این اصطلاحی است از سوى فلاسفه بلکه ذات به معنی صاحب است ، و به این ترتیب جمله انه علیم بذات الصدور مفهومش این است که خداوند از افکار و عقائدى که حاکم
...
[مشاهده متن کامل]
بر دلهاست و گوئی صاحب و مالک آن شده با خبر است ، و این اشاره لطیفی است به حاکمیت و استقرار افکار بر قلوب و ارواح انسانها . تفسیر نمونه ج : 20 ص : 427

منظور ما فحش ذات هست
جنم. . .
درون
برابر نهاد واژه <<ذات>> همان <<سرشت، گوهر="" و="" هستومند="">> می باشد.
علاوه بر تعاریف ارائه شده ، شاید منظور از واژه ذات ، نام باشد. ما انسان ها موجودات زنده و غیر زنده را با زبان های مختلف نامگذاری میکنیم، اما از آنجاییکه این موجودات طبیعی ، تولیدات طبیعت می باشند، این احتمال وجود خواهد داشت که خود طبیعت هم با زبان خویش برای این تولیدات نام هایی را برگزیده باشد که برای ما انسان ها از آنجاییکه زبان طبیعت را یاد نگرفته ایم ، قابل دست رسی نباشد. به عنوان مثال اگر یک درخت خشک گردید و توسط انسان اره گردید و مورد سوخت قرار گرفت و از آن چیزی جزء خاکستر و دود باقی نماند، با این وجود ذات یا نام آن در خاطره طبیعت حفظ خواهد گردید.
...
[مشاهده متن کامل]

همانطور که ما انسان ها تولیدات مصنوعی را نامگذاری میکنیم، شاید طبیعت هم مصنوعات خودرا نام گذاری کرده باشد و آن نام ها توسط انسان به ذات اشیاء و موجودات لقب یافته است. شاید نام ما ها هم در خاطر خداوند ثبت شده باشد و هرگاه که بخواهد ( البته در چهارچوب روابط علت و معلول ) با صدا زدن نام یا ذات ما مارا را به وجود احضار نماید. یکی از پیامبران قوم یهود یک روز در پیرامون پدیده مرگ به فکر ژرف فرو رفته بود تا اینکه به سان عارفان شاهد دریافت یک وحی درونی یا القاء باطنی میشود که به او گفته میشود : غمگین مباش که نام تو در کتاب نام ها جاودانه ثبت و ظبط گردیده است و بعد از مرگ ، من نام ترا دوباره در مکان و زمان خاص تو، صدا میزنم و تو دوباره در بر مادر شکل خواهی گرفت. گرچه نام ها را والدین به ما اعطاء نموده اند، احتمالا ماهیت و ذات و جوهر ما همین نام ها باشند.

واژه ی پارسی آریایی ذات که در سنسکریت به شکل सत् sat و در مانای essence، اسانس, ذات, ماهیت, گوهر, خمیره و لغت اوستایی ْهواذاتاو= hv�z�t�v ( = هوذاَت ) به چَمِ زن یا ماده خوش ذات ـ نیکوسرشت ـ خوب آفریده شده به خوبی نشان می دهد که لغت ذات اربی نیست!
واژه ی هندوایرانی ذات که در سنسکریت به شکل सत् sat و در مانای essence، اسانس, ذات, ماهیت, گوهر, خمیره آمده که به غَلَت آنرا اربی پنداشته اند.
خوی
ذات:دارای ( مونث )
ذو:دارای ( مذکر )

واژه " زاتو " در اوستا و " زاد" در پارسی به زبان تازی راه یافته و به گونه " ذات " در آمده و امروزه واژه های : زادآوری ، زادن ، زایش و . . . از آن گرفته شده و به معنای ژن ، نسل ، سرشت ، خوی می باشد و از
...
[مشاهده متن کامل]
این دست واژگان در اوستا : وی زاتو به معنای ضد زندگی و ضد نسل و زایش آمده وبا واژه ژنوسید لاتین به معنای نسل کشی برابر است .

نفس
هویت
در گویش اوستایی ذ اول واژه نداریم
پس دات واژه ای عربی است
به چمار ( معنی ) نهاد - سرشت
ذات همان عربی شده زاد میباشد وقتی میگوییم ذاتش اینه یعنی زادش اینه مثلا میگیم شیر ذاتش شکارچیه یعنی برای شکار زاده شده
این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی داتسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvazãta ( ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات )
...
[مشاهده متن کامل]

تَرَذاتَ tarazãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده
دوژ نیذاتَ duž nizãta زن بدسرشت ـ بد ذات
دوژ نیذاتو duž nizãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات
سْتیذاتَ stizãta هستی بخش، خالق ذات
مَزدَذاتَ mazdazãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا
هوذاتَ huzãta زن یا ماده خوش ذات

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس