پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٣)
فَسخیدَن. فسخ کردن.
حفظیدن. زِبَرمیدَن.
کَتمیدَن. پنهانیدن.
کَتماندَن. پنهانیدن.
گُشنیدَن. گُشنِش.
اِسکَنیدَن. اسکن کردن. To scan.
هَنباریدَن.
سَرواژِهیدَن. سرواژه ساختن.
کَبابیدَن. کباب شدن ( مجازانه ) .
کَباباندَن. کباب کردن ( مجازانه )
سُقراطیدَن. مانند سقراط رفتاریدن. افراد را فکراندن با پرسیدن از آن ها.
قایمیدَن. قایم شدن.
قایِماندَن. قایم کردن.
سیزیدَن. در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفت ...
در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفتن. سیزاند ...
در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفتن. سیزاند ...
بیشا - - = به معنی زیاد. م. ث اگر آن خوراک، ببیشاجوشد، دیگر خوردنی نخواهد بود.
بیشا - - = به عنوان پیشوند.
ویجینیدَن. ویجین کردن. درودن.
هَوَسیدَن هوس کردن.
هَوَساندَن. باعث هوسیدن شدن.
تُرمزیدَن. ترمز گرفتن.
شاخِهیدَن. چندشاخه شدن ( مجازانه )
زِبَران = زبرِ ران
تیلیتیدَن. تیلیت کردن.
کَچه = قاشق چوبی ( در مازنی )
بَسَندِهیدَن. بسنده کردن.
کِرک = مرغ ( در پهلوی و مازنی امروز )
سَس = در مازنی، به معنی بی نمک است.
سَس = بی نمک ( در مازنی )
مرتیکه و زنیکه را می شود گفت تلفظ دگرسانِ واژگان مردکه و زنکه اَستند. ولی جالب اینجا است که ما نمی گوییم دختریکه و یا پسریکه. شاید بدین دلیل که این " ...
بُرونتروادیدن/بُروتَراویدن. فراتراویدن/
جُولانیدَن. جولان دادن.
فرواب ( فرو آب ) فروابیدن = جزر شدن. فروابش = جزر. خیزاب ( خیز آب ) خیزابیدن = مد شدن. خیزابش = مد. فروخیزیدن = جزر و مد شدن. فروخیزِش = جز ...
خَدوییدَن. تُفیدن. To spit
خُروسیدَن. مانند خروس رفتاریدن. مانند خروس بانگیدن.
گُستاخیدَن گستاخی کردن.
گهی. گاهی. گهگاه. گهگاهانه. گاهانه.
شوخی با واژه سِلِبریتی.
بیَرزِشیدَن. بی ارزش کردن. To devaluate.
بیَرزِشیدَن. we should not unjustly devaluate his work نباید کار - اَش را ناعادلانه ببیرزشیم.
بین مونه، مینه و مینو یکی را باید برگزینیم.
شاپور. شاهپسر.
البته پَرژن و نقد اون کاربر که گفتند که "همشیر" باید حتما در یک زمان شیرداده باشند، درست نیست. همشیر یعنی از یک شیر نوشیدن. و چون از یک مادر شیر نوشی ...
هَمشیر. برَاخوادر = برادر خواهر خوادر. همزاده. البته میشه نامستقیم هم به این مفهوم اِشارهید : I have five siblings. ما شش تا بچه ایم.
ساختن. To create. To produce.
پِیَفزودن/پیفزاییدن. ( پی = به دنبال، در پی ) ( افزودن = اصافیدن )
زیوُ - - = bio کوتاهیده از زیویستن ( دیسه دیگری از "زیستن".
۵ ) اگر اشتباه نکنم، "آل - - " در پارسیگ به چم "والا" "بالا" بوده.
تُهیناندَن. تهی کردن.