پیشنهادهای Sm (١,٦٧٤)
جمله دعایی است به معنی خداوند تو را سیراب کند. بیا ساقی بده رَطْل گرانم سَقاکَ اللّهُ مِن کَأسٍ دِهاقِ
همدم، همصحبت، همراز، همخانه
آرد جو سبوس دار، منم روی از جهان در گوشه کرده کفی پستِ جوین ره توشه کرده
رزاق، روزی رسان، روزی بخش، روزی پاش
۱. روزه گرفتن، صوم، پرهیز، ۲. روزه گشودن، افطار کردن
تیزگوی. نیک سخن . باریک اندیش. دانای معانی
دارای جذبه و شور
شیوه و روش آیین نو آوردن ، چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟ چه برگیرم که در گیرد جهان را؟
شکستن، بریدن، قطع کردن، جدا کردن بدین شمشیر هر کاو کار کم کرد قلم شمشیر شد دستش قلم کرد
خانه دولت و سعادت و اقبال، دولت منزل، دولتخانه، سرای سلطنتی، قصر ، بارگاه، کوشک
نوازنده ٔ دهل . دهل زن در آوردند مرغان دهل ساز سحرگه پنج نوبت را به آواز.
گفتن سخنان پوچ و توخالی آن باد که این دهل زبانی باشد تهی و تهی میانی .
۱. سوخته لب، تشنه، عطشان، ۲. جایع ، گرسنه، ناشتا، ناهار،
کوچ و سفر ، ترک وطن، رحلت
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا، یکدل، یکجهت، راز نگهدار
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا ، مونس، یار، رفیق یکدل
کنایه از خط نورسته شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم
عنبر خالص و خام، عنبر بی لوس و ناک
عطر آمیزی کردن
دلخواه، دلپسند، خاطر فریب، دلفریب، دلکش، خوش، نیکو، موافق و سازگار طبع و مزاج، باب میل
خوشبو کننده، معطر کننده، بخشنده گل و ریحان، صفا دهنده ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی .
رییس، سرگروه، سردسته، سردار، سپهسالار، سر، بزرگ، فرمانده، پیشوا، رهبر، امام، پیشرو، سرحلقه، سلسله جنبان، بزرگ، سر و سرهنگْ میدان وفا را سپه سالار و ...
آزموده، کاردیده، مجرب، زبردست، کاردان فرومانده، درمانده، گرفتار
نظرور، صاحب نظر، دیده ور، با بصیرت، خردمند، اگاه، بینا، اهل اندیشه چراغ افروز چشم اهلِ بینِش طراز کارگاه آفرینش
معروف و مشهور و نامی کردن شناساندن معرفی کردن، اشنا کردن، اگاه کردن،
سرافرازی و ارجمندی و بزرگواری یافتن رفعت و بزرگی و عزت یافتن بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.
عنفوان جوانی، اغاز جوانی، اول جوانی،
درخور است، شایسته و سزاوار است، لایق و مستوجب است ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید
زندانی ، گرفتار، دچار، دربند
تکوین، به وجود آوردن؛ هستی دادن؛ آفریدن؛ احداث کردن. . آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت ، آفریدن، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن ، هستایش
به وجود آوردن؛ هستی دادن؛ آفریدن؛ احداث کردن. ، آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت ، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن، بود دهی
قصد و آهنگ آن کردن
عهدنامه،
اختر مار، اختر شناس، اختربین،
قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد.
دلیل، بلد، راهنما، رهشناس، پیشرو ، سرحلقه، سلسله جنبان، هادی، هدایت گر، برهان، مرا بر سرّ گردون رهبری نیست جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
قبا بستن، اماده و مهیای کاری شدن
مرادف رشته به انگشت بستن . چیزی را بستن به قبا یا به انگشت تا قول و وعده ٔ داده را فراموش نکنند : تا وعده ای که ماند بیادت که عاشقان چندین گره به بند ...
قبا بستن
تنگی ، سختی، ضیق، درماندگی صوفیی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد به دریدن فرج
فقاع عربیده ی فوگان، بوزه رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست
پل، کرپی، قنطره، دهله، مِعبَر، خدک، در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده ست
خلوت و تنهایی گزیدن، دوری و پرهیز از امال دنیوی گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است
سفر، رحیل، رحلت، کوچ، طی طریق، راه سپردن، نوردیدن راه، جابجا شدن، طی منزل کردن، عزیمت کردن، طی الارض، سیر کردن، راه رفتن، گذشتن،
سیرو سفر، جابجایی، رحلت، کوچ، سپردن راه، عزیمت، رحیل، حرکت، نوردیدن راه، منزل بریدن
خوش سخنی، خوش گفتاری، نرم گفتاری، خوش زبانی بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
برابر واژه tall. در انگلیسی به چم بلند ، بلند بالا، کشیده قامت
برپایه، ترینان، طبق، سینی بلند، کشیده گونه ای درخت بلوط ( البته شنیدم )
برپایه، تال، سینی
درونه، تیراژه