پیشنهادهای Sm (١,٦٧٤)
اجرای مجازات های شرعی نسبت به جرم هاست . مثل اجرای حکم شلاق
خذ ما صفا: ناظر است به این حدیث �خذ من الدهر ما صفا، و من العیش ما کفی ودع الظلم و الجفا، فان العمر قصیر، و الناقد بصیر� از روزگار هر آنچه پاک باشد ب ...
متدین، خداشناس، عابد،
در تنگنا قرار دادن، محاصره کردن، عاجز کردن،
محاصره کردن، زندانی کردن، تحریم کردن،
محاصره کردن، زندانی کردن، در تنگنا قرار دادن
حرکت لشکر، ارایش لشکر،
لشکرکشی، قشون کشی، گرداوری لشکر
گرد آوری لشکر، لشکرکشی، قشون کشی،
توانایی وقدرت، استطاعت، بضاعت، مال، مکنت، کسی گفت می دانمت دسترس کز این خانه بهتر کنی، گفت بس
ستمدیده، رنج کشیده، صبور، شکیبا، ظلم دیده
ستم کش ، درد آزمای، مظلوم
سخن شایسته، سخن قابل پذیرش، سخن قابل درک، گفتار موجه
پشت دادن
مایوس ، نومید، فرومانده، درمانده کنایه از ، کلان سال، معمر، فرتوت، مسن، سالخورده به موسی، کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید
تیغ سرتراشی ، استره، به موسی، کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید
شناخته ، نامی
روزی رسان، صاحب روزی، مقسم
عجله و شتاب کردن،
تدبیر و چاره جستن، اندیشناک شدن، جویای راه دررو شدن ، خلاصی جستن،
عزیز من ، دوست من ، برادر من ، نیرزد عسل، جان من، زخم نیش قناعت نکوتر به دوشاب خویش
بد رو زگار، بدبخت، نا خوش وقت، پریشان روزگار،
این آمیزش افزون بر حاصل مصدری ، اسم مرکب به چم ، ساجد ، خدمتکار ، بنده و هوادار هم هست
گرفتار کردن، اسیر کردن، به دام انداختن، صید کردن،
ناپرهیزی کردن،
هوس راندن، شهوت راندن،
متجاوز ، جسور، متعدی، متغلب،
طماع ، حریص، ظالم، ستمگر
چفته، خمیده، منحنی، دوتا
طماع، حریص، زیاده خواه، زیادت طلب، ازمند
مصدر باب تفعل، سنگینی، وقار، گرانمایگی
کنایه از پرخوری و شکم بارگی و شکم بندگی است
ترک کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، رها کردن، اعراض ، پرهیز
دل آزرده، ملول، دلگیر شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود
سیر، شکم پر،
وقود ، اتشگیره، چوب، هیزم چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید
هنرمند، صاحب هنر، هنردار، باهنر، صنعتگر، فنان، فنی،
تبنگو ، سله، سبد، زنبیل
یکرنگ، یکدل، مولی، ودید، مصاحب، اشنا،
نبیل، ذکی، زیرک، تیز ویر، تیز بین، هوشیار، فاضل، صاحب نظر، دیده ور،
دروش . [ دُ / دَ ]، نشتر حجام
طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیتیافته ، بیعیب، منسجم
غرور، بالش، نازش، سرفرازی، مباهات،
بتاوار، انجام، پایان، اخر، مآل
کاریزکن، کمانی
نحاس، مس فروش
سفیدگر، سفیدکار
مسگر ، مس فروش،
یکدلی، یکرنگی، پاکی اندیشه، صفای باطن، ساده دلی،