پیشنهاد‌های A L C Y O N E U S (٨,٦٠١)

بازدید
٥,٠٩٦
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

دهنم قرصه، رازت پیش من جاش امنه، به کسی نمیگم، حسنک راستگو نیستم، سفره ی دلمو پیش کسی باز نمیکنم ( خصوصا وقتی قراره درباره رازهای دیگران صحبت کنم ) ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

State of mind of a person وضعیت روحی She is always overthinking and crying for her boyfriend cheated on her This cannot be good for her mental state

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

morally right and good اخلاقی - اخلاق مدارانه مثال : ◀️ Five homosexuals hanged publicly in Pakistan I'll legit never understand. How is murder mor ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

asphyxiate : خفه شدن asphyxiation : خفگی verb [ obj] : to cause ( someone ) to stop breathing and often to become unconscious and die ◀️The murder vi ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

نشتی That Man lights up cigarette in a store having gas leakage آن مرد سیگارش را در مغازه ای که نشتی گاز داره روشن میکنه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

مثال : America is the Scum if world Bet you wouldn’t say the same about Canada or any other place No I wouldn’t because they don’t torture people ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

Slum : پایین شهر ( همون Ghetto ) Scum : تفاله - سرجوش یا کف آب - آشغال - پس مانده - زاید مثلا وقتی دارید مرغ را می جوشانید روی آب کف و کثیفی جمع می ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

میشه پوست کندن با هر دو معناش ۱. دمار از روزگار کسی درآوردن - ادب کردن کسی - جایگاه کسی را بهش فهماندن با خشونت یا کتک ۲. پوست کندن ( حذف پوست لاشه ی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

گلوله a small piece of metal or another material that is shot out of a gun مثال : Let me put a damn bullet in his brain for his rudeness, Boss رئی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Bowel میشه روده ( لوله ای بلند برای هضم غذا و انتقال پسماند و تفاله به خارج از بدن ) Disembowel یک فعله به معنای تخلیه بدن جاندار از اندام های داخلی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Amputate : ( فعل ) قطع عضو کردن Amputation : ( اسم ) قطع عضو به زبان ساده میشه اینطوری تعریفش کرد : remove a limb همچنین مترادف Dismember هست این فع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

ترسناک با Horrid مترادفه adjective [more horrible; most horrible] 1 : causing horror : very shocking and upsetting ◀️He suffered a horrible death. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

ترس جدید باز شد این ۰عبارت طعنه آمیزی هست که در فضای مجازی وقتی مردم ویدیوی حوادث را میبینن میگن. یعنی یه ترس اضافه بهم اضافه شد. یه نگرانی بیشتر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

adjective [more horrid; most horrid] 1 : very shocking or bad ◀️People there are living in horrid conditions ◀️a horrid [=horrible] crime 2 : very un ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

ناخوش احوال کننده - برهم زننده ی حس خوب - مخل آرامش درون - چیزی که از خواب و خوراک و زندگی عادی آدم رو بندازه - آشفته کننده - آزاردهنده Disturbing c ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Traumatize 🇺🇲 Traumatise 🇬🇧 آسیب روحی و روانی و احساسی شدید به کسی وارد کردن ( به کسی Trauma دادن ) بیشتر در رابطه با حوادث سخت و بسیار دردنا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

به عنوان صفت یعنی : دارای خشونت و بهت زدگی ( که بیننده را ناخوش احوال می کنه ) به طور واضح معمولاً به تصاویر خشونت آمیز و خون آلود نسبت داده میشه. مث ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

مرتد - کسی که از دین و گروه خودش خارج میشه و تفکرات و اعمال جدیدش کاملاً ضدیت داره با دین گذشته اش یا گروه قبلیش noun [count] 1 : a person who leave ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

بخواب یا بشین روی زمین پلیسا هنگام بازداشت کردن یه نفر میگن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Beyblade ( ベイブレード, Beiburēdo, diminutive Bey, from the diminutive of beigoma ) is a line of spinning - top toys originally developed by Takara, first ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

فرفره یا فرفرهٔ کاغذی ( به انگلیسی: pinwheel ) یک اسباب بازی سادهٔ کودکان است که متشکل از چرخی موج دار از جنس کاغذ یا پلاستیک است که در محور آن با سو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

خیلی عجیب و غیر طبیعیه مثال : ? I’m not sure why I watched that. What the fuck is wrong with me Honestly same. So odd

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

به قتل رساندن کسی از روی عمد People aren't your property . This guy had a thousand other choices he could have made. instead of murdering his GF

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

ریش سفیدی کردن - پادرمیانی کردن - میانجی گری کردن - وسط اومدن ( به منظور جلوگیری از دعوا ) verb [no obj] 1 : to come or occur between two times or ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

Epilepsy : صرع ( نوعی بیماری عصبی ) Seizure : تشنج Epileptic seizure : حمله ی صرعی ( تشنجی ) صرع یک بیماریه که باعث میشه فرد به تعداد قابل توجهی ت ...

پیشنهاد
١٩

Butter : کره Peanut : بادام زمینی 🥜 Peanut butter : کره بادام زمینی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

لازمت داریم - یکی بهت نیاز داره you're needed ( in the office ) : people need you, someone needs you ( in the office ) مثال : Superman, Where are ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

تجربه اجتماعی Social experience is determined to be the result of cognitive and practical activities of the individual, manifested in the synthesis ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

verb 1 : to read ( something ) out loud or say ( something ) from memory usually for an audience [ obj] ◀️He recited the poem/passage with great feel ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

verb 1 : to read ( something ) out loud or say ( something ) from memory usually for an audience [ obj] ◀️He recited the poem/passage with great feel ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

Launch pad

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

🟪 Anchor [اسم - فعل] لنگر - اخبارگو - لنگر انداختن - حامی - . . . 🟪 Anchorite [اسم] زاهد، گوشه نشین، خلوت نشین، تارک دنیا، راهب 🟪 Anchoress [اسم] ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

بد نیست کلمات هم خانواده اش رو با هم بررسی کنیم : 🟪 Synchronize [فعل] همگام سازی کردن، همزمان کردن، مطابقت دادن، انطباق دادن ( از لحاظ زمانی و سرعت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

توضیح ویکیپدیا : همگام سازی یا هم زمان سازی ( به انگلیسی: Synchronization ) به عمل هماهنگ کردن رویدادی برای عمل کردن به عنوان یک سیستم واحد می گوین ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥١

🟪 Authorize : [فعل] اجازه و اختیار را به کسی یا چیزی دادن، تصویب کردن ( حکومت اجازه قانونی یک چیز را صادر می کند ) 🟪 Author : [فعل] [اسم] نویسنده ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

🟪Authenticate ( فعل ) احراز هویت کردن، اصالت و واقعی بودن چیزی را ثابت کردن، تأیید و تصدیق کردن، رسمیت دادن، تأیید اصالت کردن 🟪Authentication ( اسم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

adjective 1 : having information ◀️Informed sources told us of the new policy. ◀️fully informed citizens/consumers/voters ◀️Please keep me informed ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

توضیح دیکشنری : noun [noncount] : the prevention or treatment of illness by doctors, dentists, psychologists, etc توضیحات ویکیپدیا : Prevention of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

TORONTO, What a fucking city : تورنتو، عجب شهر معرکه و خفنی What a fucking Human being/Individual : چه آدم شریف و های لول و خفنی What a fucking track ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

دست نیافتنی خیلی ترجمه ی خوبیه برای این کلمه با دسترس ناپذیر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

پاک کننده صفحه نمایش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

Nimble Agile Competent Brisk Speedy Zippy

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Confectionery containing candied fruits Tutti frutti ( from Italian tutti i frutti, "all fruits"; also hyphenated tutti - frutti ) is a colorful con ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

همون Dried fruit هست به این اسم هم میگن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

خشکبار فکر نکنم درست باشه. البته مطمئن نیستم ولی dried fruit میشه میوه هایی که خشکشون کردی Dried fruit is fruit from which the majority of the origin ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

نوشتار درستش بادو تا L هست یعنی Lollipop 🔴Ice cream : بستنی ( در برگیرنده شیر - آب میشه بیرون از یخچال ) 🔴Popsicle : آلاسکا - کیم ( آب طعمدار یخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

بطری آب - قمقمه البته میم های تلفظ این دو کامه به بریتیش خیلی معروف شد که از بریتانیایی ها میخوان اینو تلفظ کنن. البته زیاده روی هم شده. چون انگلیس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

noun a dessert made with a split banana, ice cream, sauce, whipped cream, nuts, and a cherry بِنَنِسپِلِت A banana split is an American ice cream - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

ضرورت، نیاز، نیاز، احتیاج، لازم بودن مطمئناً کلمه ی Necessary رو قبلاً دیدید. این اسمشه noun 1 [count] : something that you must have or do : someth ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

سوتی، اشتباه خجالت آور جلوی دوربین یا در عموم دیکشنری : 🔴an embarrassing mistake usually made in public ◀️The politician's blooper [= ( Brit ) blo ...