پیشنهادهای مهدی کشاورز (٢,٨٣٠)
خیلی دقت بالایی هم نیاز نداره امین جان، سرمه را وام گرفته یه ماق هم چسبونده بهش شده سرمه ماق و سورماق یعنی کشیدن و مالیدن! این که دیگه کاری نداره آپو ...
فراروانشناختی
ریشه گاه؛ گستره ی پیرامون ریشه، گرداگرد ریشه
روانسنجانه
روانبُد
روانسنج
کنشگر روانشناختی، کنشگر روانشناسیک، کُنای روانشناختی، کنای روانشناسیک، کنای روانیک، کنشگر روانیک
آزمون روانشناسی آزمون روانسنجی
روانی، روانیک، روانشناسیک؛ روانی یا روانیک= وابسته به روان روانشناسیک= وابسته به روانشناسی، از روانشناسی [ایک پسوند صفتساز پهلوی - پارسی است مانند ...
مزه رسان، مزه افزا، مزَفزا
چاشنی مزه افزا، مزَفزا مزه رسان
شماره شناسایی
برگیز شناسایی؛ برگیز پیشنهاد سرور ایرزاد در زیر واژه ی کارت است. برگیز: برگ و پسوند کوچکساز [ایز] برگیز= برگه ی کوچک
درود به کاربر امید باقری که گفت [واژه ی ریشه پیوندی با بنواژه ی رشتن ندارد چون ریشه بیشتر همچو موی پریشان است تا چیزی که بافته شده باشد] بزرگوار، [رش ...
واژه ی لاله ساخته از لال ( =سرخ ) و پسوند نامساز [ه] است: دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لاله لال عنصری واژه ی لال ...
به گفته ی دهخدا واژه ی روده ساخته از رود و پسوند نامسازِ [ه] است؛ روده همچو رود دراز و پرپیچ و خم است ازین رو به این اندام روده گفته اند.
هفَشتی
هفَشتی
سپهرپیکران
سپهرپیکر، پیکر سپهری، سپهرپیکران= صورتهای فلکی
روانشناسیک= از روانشناسی، همبسته به روانشناسی، مربوط به روانشناسی= psychologic و نیز روانشناختی و روانشناسشی . روانشناسیکال= psychological . پسون ...
روانپژوهیدن= روانپژوهی کردن، پژوهش روانشناسی کردن روانکاویدن روانشناختن
تارپاشناس، حشره شناس
جُمَنده= تارپا، حشره جمنده شناسی= حشره شناسی
تارپاشناس، جُمَنده شناس
جُمَنده شناسی تارپاشناسی
تارپاشناسیک جُمَنده شناسیک حشره شناسیک
جُمَنده شناسانه، تارپاشناسانه
جمنده شناختی، تارپاشناختی
جُمنده ای، تارپایی؛ جُمَنده شناسیک، تارپاشناسیک؛ وابسته به جمنده شناسی یا تارپاشناسی جمنده= حشره، جنبنده، تارپا
جمنده شناسی جُمَنده= حشره، جنبنده
تَرز، گاهی می توان ترز را جایگزین حالت کرد: [او به ترز ناجوری سخن می گوید] واژه طرز تازیده ( عربی شده ) ترز پارسی ست.
تَرز، گاهی می توان ترز را جایگزین وضعیت کرد. [او به ترز ناهنجاری راه می رفت. ] واژه ی طرز، تازیده ( عربی شده ) ترز پارسی ست.
تَرز ناپایا، ترز= حالت، روش، وجه ناپایا= التزامی، غیر قطعی
ناپایا، ناپایدار، در دستور زبان ناپایا به جای التزامی=غیرقطعی تَرز ناپایا به جای وجه التزامی.
"ریخت"، "گونه"، "تَرز" در دستور زبان می توان از یکی از واژه های ریخت و یا گونه و یا ترز به جای [وجه] بهره گرفت: ریخت دستوری یا گونه دستوری یا ترز دست ...
زبان پارسی نوین دارای سه پیشوند دستورزبانی است که به کارواژگان ( فعلها ) نقش دستوری می دهد: ۱ ) پیشوند بـ : در پیوستن به بن کنونی، تَرز دستوری ( وجه ...
ناپایا، ناپایدار، نااستوار
ترز دستوری، گونه دستوری، ریخت دستوری
ترز گزارشی، گونه گزارشی، ریخت گزارشی
تَرز= روش، شیوه واژه ی طرز، تازیده ( عربی شده ) ترز پارسی ست.
ریخت اگری/اگریک/گرویی گونه اگری/اگریک/گرویی ترز اگری، ترز گرویی
درود اینکه ترکی در ایران سال به سال در تکاپو برای نزدیک شدن و همانندی بیشتر با پارسی است چیزی ست که خواه ناخواه روی داده و خواهد داد، بازتاب این گرای ...
سیالو= آلو شابلون، سیاه آلو
بخت برگشته، شوربخت
بخت برگشتگی، شوربختی
در بسیاری از فتادها می توان بجای واژه ی دوران از واژه ی روزگار بهره گرفت: روزگار جوانی یا کودکی روزگار پارینه سنگی روزگار اژدهایان ( دایناسورها ) ر ...
روزگار در دانشواژه هایی که واژه ی عصر در آنها بکار رفته می توانیم از برابرنهاد روزگار بجای عصر بهره گیریم: روزگار آهن روزگار سنگ روزگار یخبندان روز ...
روزگار یخبندان
روزگار پیدایی
دم خوش، دمت خوش، دمتان خوش هنگام بکام
نمایان، پیدا، هویدا
تنها یه تخت جمشید بسه! نه برای شماها که هیچ، برای همه ی جهان، خدا خواسته که استوار و سرافراز بایسته و زبان گویای این سرزمین باشه که آواز و آوازه ش ...
هَمادزی هماد= همه، باهم، زی= زیست کننده همادزی واژه ای پیشنهادی ست که می توان آن را برای نامیدن [گردایه یا مجموعه ای پویا از ریززیمانها ( گروههای ری ...
درود به اندیشه و آبروی راستگویان پشتیبان و همه کاره ی خانواده ی شما دایی تونه؟!! پدر، مادر، پدربزرگ، برادر، حتا عمو هیچکس رو ندارید تکیه گاه و پشتیبا ...
پنهانی
در پهلوی واژه ی چاتوروان یا شاتوروان بکار می رفته که در پارسی به ریخت شادُروان درآمده و به چم سراپرده است که بر ایوان خانه کشیده می شده . واژه های ...
نامجویی، نامخواهی
نامجو، نامخواه
در برخی واچک ( جمله ) ها می توان [چنان، آنچنان] را جایگزین اینقدر و آنقدر کرد: اینقدر هوا گرمه که نمیشه بیرون رفت. چنان هوا گرمه که نمیشه بیرون رفت.
جان داده، کشته، مرده
جان دادگان، کشتگان، مردگان
با درود به دوست بزرگوار سرور نقدی در پاسخ به پرسشی که داشتید دیدگاهم را می گویم؛ شما دو پرسش پیش نهاده اید: [آیا هر {دگرساختن}، یک گونه {تاثیر/اثر گذ ...
ددغولِژدر آرژانتینی دد= وحشی، گوشتخوار غولژدر= اژدر غول پیکر، دایناسور بزرگ اندام . جیگانتوسور= ددغولژدر ماپوسور= ددغولژدر آرژانتینی
دداژدران؛ دد= وحشی، گوشتخوار اژدر= دایناسور . ددغولِژدر= اژدر گوشتخوار غول پیکر
ددغولِژدران؛ دد= وحشی، گوشتخوار غولژدر= اژدر ( دایناسور ) غول پیکر
ددغولِژدر دندان کوسه ای؛ دد= وحشی، گوشتخوار غولژدر= اژدر ( دایناسور ) غول پیکر
ددخاراِژدر؛ دد= وحشی، گوشتخوار خاراژدر= اژدر ( دایناسور ) خاردار
ددغولِژدر؛ دد= وحشی، گوشتخوار غول اژدر= اژدر ( دایناسور ) غول پیکر
ددشاخِژدر دد شاخ اژدر دد= وحشی، گوشتخوار، از شاخه ددپایان
آزمند، رَژد
آزمندی، فزونخواهی، افزونخواهی فزونگرایی
اژدر ( دایناسور ) های ددپا مانند: ددشاهِژدر: تیرانوسوروس رکس ددخارژدر: اسپینوسوروس ددغولِژدر: جیگانتوسوروس ددغولژدر آرژانتینی: ماپوسوروس پیشوند[دَد ...
ددپا مانند: ددشاهِژدر: تیرانوسوروس رکس ددخارژدر: اسپینوسوروس ددغولِژدر: جیگانتوسوروس ددغولژدر آرژانتینی: ماپوسوروس پیشوند[دَد] اگر از آغاز نامها بر ...
ددغولِژدر، غول اژدر ددمنش
غولدزد
خارغولِژدر، غول اژدر خاردار، خاراژدها
بازو اژدر، بازواژدر، غول اژدر گردن دراز اژدهای دراز گردن
در برخی فتادها ( نمونه ها ) : رو به= متمایل به این رنگ آبی رو به ( متمایل به ) سبز است.
رو به . . . هوا کم کم متمایل به گرمی ست. هوا کم کم رو به گرمی ست.
آرژانتینِژدر، آرژانژدر اژدر آرژانتینی، اژدهای آرژانتینی
خزنده پایان، پیشنهاد: سوسپایان؛ سوسپا= پا سوسماری، اژدهایان چارپا
شاه اژدر، شاهژدر
شاه اژدها، شاه اژدر، شاهژدها، شاهژدر
تیز اِژدر، تیزژدر
تیز اژدران، تیزِژدران؛ نشان دهنده تیزرو بودن این اژدهایان یا دایناسورها؛ تیزژدر= ولوسیراپتور
خاراژدها، خاراِژدر، خارژدر
شاخ اژدها، شاخژدها
هم افزودن، همافزودن، همافزایی کردن، همافزایش. اثر افزایشی چند کنشگر بر یکدیگر، بگونه ای که برآیند اثر آنها باهم، از جمع اثر آنها به صورت تکی بیشتر ...
هم افزودن، همافزودن همافزایی کردن Synergize اثر افزایشی چند کنشگر بر یکدیگر، بگونه ای که برآیند اثر آنها باهم، از جمع اثر آنها به صورت تکی بیشتر اس ...
سه شاخ اژدر، سشاخِژدر سه شاخ چهره، سشاخرو
شاه اژدها، شاهژدها، شاهِژدر
شاه اژدها، شاهژدها، شاهِژدر - سردسته اژدهایان ( دایناسورها ) -
رانش افزایی
همکارِگان، همکاره ها
هم افزودن، همافزودن : این چند دارو اثر یکدیگر را می همافزایند.
هم افزاییکی، هم افزایشی
همافزا، هم افزاینده= سینرژیک همافزایی= سینرژی . # همافزودن ( بنواژ یا مصدر )
پیوسته با . . . همبسته به . . .
- هم افزا، همافزا=هم افزاینده= کنشگر یا عامل همافزایی - هم افزاییک، همافزاییک= مربوط به هم افزایی، همبسته با همافزایی؛ هر دو برابرست با synergistic
هم افزانه، همافزانه همافزاگونه، همافزاوار
همیافتی، همیابی همپذیری
همیابی
رسش= بلوغ، بالندگی، پختگی
رسش= بلوغ رسیده= بالغ
- گریزناپذیر، چاره ناپذیر، - ناگزیر، ناچار، ناچاره - ناگزیرانه، ناچارانه - رخدادنی - خداخواه، خداخواسته
- زور - گریزناپذیر، نیروی گریزناپذیر - پیش بینی ناپذیر
- زود - آنی، بیدرنگ - بدحال
گریزپذیر، پرهیزپذیر
بی درنگ، بیدرنگ
میزدان، شاشدان
شاشدان، پیشابدان، مثانه
میزنای؛ میز= پیشاب، شاش نای= لوله میزنای لوله ای رگ مانند است که پیشاب را از گرده ( کلیه ) به میزدان ( مثانه ) می رساند.
برانگیخته
برانگیختگی، برانگیزش جوشش، جوش و خروش تب وتاب
جوشی، جوششی، برانگیخته
تک لُب پیشانی: لبِ پیشانیِ یک تکه ناهنجاری رویانی ( جنینی ) که در آن لب پیشانی مغز به دو نیمه راست و چپ تقسیم نمی شود و یک تکه می ماند که مرگ رویان ...
تک لُب پیشانی: لبِ پیشانیِ یک تکه
دوختگاه= جایگاه دوخت
دوختگاه
دوزندگی، درزیگری، خیاطی
مته، مته برقی
انگ ساز، انگساخته اَنگ= تهمت دروغ، بدنامی ناخواسته
خبرمایه
گیادَروا= فیتوپلانکتون ، دروای گیاهی گیادروایان= فیتوپلانکتون ها زیا دروا= زئوپلانکتون، دروای جانوری
گیادروا، گیادَروایان دروایان گیاهی، پلانکتون های گیاهی گیادروایان و زیا دروایان
زیا دَروایان دروایان جانوری پلانکتون های جانوری گیادروایان و زیا دروایان
زیادَروا= زئوپلانکتون زیا دروایان= زئوپلانکتون ها دروایان دربردارنده ی دو شاخه ی گیادرواران و زیادروایان هستند.
زیادَروا= زئوپلانکتون زیا دروایان= زئوپلانکتون ها دروایان دربردارنده ی دو شاخه ی گیادرواران و زیادروایان
گیادَروا= فیتوپلانکتون گیادروایان= فیتوپلانکتون ها
درواخوار
درواشناسی
دَروا= پلانکتون دروایان= پلانکتون ها دروا یا دروای واژه ای کهن به چم شناور، آویزان، سرگردان و. . است.
ریزگان : گروه های ریزتنی، گردهمایی های میکروبی، گردایه های ریزتنی
ریزتنی
گزاف آمیز، گزاف آلود، گزافه مند بیش از حد، بیش از اندازه
همادزی، همادزیست
هَمادزی، همادزیست ( زیست کننده باهم ) گردایه ای از ریززیمانها ( گروههای ریزجاندار ) به همراه میزبان آنها را می توان همادزی نامید.
ریزجاندار، ریزاندامه ریزجانداران، ریزاندامگان= میکروارگانیسم ها
زیمان، گردایه ( مجموعه ) های بزرگ زیست گیتایی با گونه های گیاهی و جانوری ویژه.
ریززیمان، ریززیمانها گردایه هایی از ریزجانداران
زیست گیتاییک
زیست گیتایی
گوارزی، گوارزیست، گوارزیان، گوارزیستان
زبانزد یا فرواژه ی [مشت را تو رفتن]، گواژه ( کنایه ) از وادادن و کوتاه آمدن و یا رها کردن چیزی از روی نبود توانایی در بدست آوردن آن است. در جایی که ...
کشمکش، ستیزه گویی، تنش
گواژه، پوشواژه، گواژه= گوشه کنایه، سخن پوشیده و نارُک
"اسب زین کرده" استعاره از یک کار یا کنونه ( حالت ) آماده، ساخته پرداخته، لقمه آماده
ساخته پرداخته اسب زین کرده
تا کی بچه بودن و بچگی کردن؟! چه کارشناسی داشته باشی چه نداشته باشی باید پایبند و پاسخگو باشی، باید بزرگ بشی.
پِیآوا، پی آوا، واژه ای پیشنهادی ست به جای وُیس ( voice ) در پندارگاه ( فضای مجازی ) ، پیآوا= پیام آوا، آواپیام
آوا، پِی آوا، پیآوا، به جای وُیس در پیامرسانها. پیآوا= پیام آوا زبان پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
آوا، پِیآوا، پی آوا، پیام آوا
مُشتی : رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام. ( تاریخ بیهقی ) . از بیت المال بر او چیزی بازگشت ، اما مشتی زوائد فراهم نهاده اند. ( تاریخ بی ...
مُشتی: تعدادی، مقداری پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد [ حسنک ] خود مرده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ) . مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمد ...
مُشتی= یک مشت، اندکی، کمی، یک تعداد یا مقدار کم : پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد [ حسنک ] خود مرده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ) . ...
گمان برانگیز شدن
گمان برانگیز کردن، گمان برانگیز خواندن
گمان برانگیز کردن، گمان برانگیز خواندن
گمان انگیز، گمان برانگیز
گمان انگیز
گمانمند
بددرمان
با استواری، با شدت، با زور با خم به ابرو نیاوردن، نیرومندانه، با گام های استوار
- استوارانه - بسیار، به فراوانی
- بسی، بسیار - یکسره، سراسر - استوارانه، پافشارانه
با سپاس، سپاسمندانه، سپاسگذارانه
- بسیار - پافشارانه - استوارانه
بخواست، به خواست، بخواسته
پرتوان، پرزور، زورمند
خَب، خف
کارگشا
کارگشا
ریزپرنده با زیرگروه های چارپر، ششپر، هشتپر
ناآرامیها این واژه را می توان در بسیاری از فتادها به جای اعتراضات به کار برد.
خودفروخته
سختترین کیفر
شاید گویا انگار
شهر بوزآباد در نیمروز خاوری کاشان و یکی از بخش های شهر آران و بیدگل است که باشندگان آن به زبان پهلوی گویش راژی سخنور هستند. در بخشبندی های کشوری، ای ...
نام ابوزیدآباد یک نام من درآوردی حکومت عربگرا و تازی زده است، نام دیرینه و درست این شهر کهن در زبان راژی یا راجی، بوزآباد یا به گفته باشندگان آنجا بی ...
درود برخی دوستان ریشه ی واژه مویز را در آمیزواژه ی "مو آویز" ( =انگور آویخته ) دانسته اند. دیدمان دیگری که می توان در نگاه داشت آمیختگی واژه ی مو هم ...
سرور مرزبان اگر مژه از موز به چم پوشش برگیری شده بود پیش از همه و درخورتر از همه باید به موی سر مژه گفته می شد که پوشاننده ی سر است و حتا به ریش گفته ...
در کنونه ( حالت ) سخنگیر ( دوم کس ) بودن: بزرگوار، گرامی
این بنده خدا هم با این همه فشار چجوری داره زندگی می کنه آیا؟! یه آرامبخش کلونازپام با یه لیوان آب سرد بکش بالا تا با این همه فشار چشمات نزده بیرون! ت ...
[واژه ی باردار در پارسی یک واژه ی نوساز است] انگار مثلن واژه باردار تو همین صد سال گذشته ساخته شده! واقعا حیفه که این درافشانیها آراسته به چند بیت سر ...
نامواژه ی کشمش از دو بخش کش و مش فراهم آمده؛ "کش" کوتاه شده کِشک یا کَشک بوده و واژه ی کشک همان خشک است، درواقع کشک که برای نامیدن دوغ خشک شده کاربرد ...
دایزه=خاله دا - دای - دایه - دایک= مادر ایزه= پسوند کوچکساز است مانند دوشیزه، کنیز، مویز. دایزه= مادر کوچک، که برای خواهرِ مادر که همچون مادر دوم ی ...
دا - دای - دایه - دایک= مادر ایزه= پسوند کوچکساز مانند دوشیزه، کنیز، مویز دایزه= مادر کوچک، که برای خواهرِ مادر که همچون مادر دوم می ماند بکار رفته ...
- خوارداشتی، خوارداشت= کوچک کردن، پست نمودن - خوارگونه
چندتا، تعدادی، مقداری ( کاربرد سبُک آلود ) از ایشان به رزم اندرون نیست باک چه مردان بردع چه یک مشت خاک. فردوسی ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه خو ...
سَبُک آلود
- چندتا، چنتا - یک مشت، یه مشت
وندها و ابزارهای بَستساز ( قیدساز ) برای قید شیوه یا حالت: - پسوند ان مانند گریان، خندان، لرزان، و. . . او گریان ( به حالت گریه ) آمدو خندان ( به ...
وندها و ابزارهای بَستساز ( قیدساز ) : - پسوند ان مانند گریان، خندان، لرزان، و. . . او گریان ( به حالت گریه ) آمدو خندان ( به حالت خنده ) رفت. - ...
سخنگو واژه ی سخنگو را می توان به جای روابط عمومی به کار برد هنگامی که می خواهیم بگوییم فلان کارمند، روابط عمومی سازمان یا شرکت ( بنگاه ) است. او س ...
- مرده، بافتمرده این بافت مرده ( نکروز شده ) این اندام، بافتمرده شده. - بافتمردگی، بافتمیری، بافمیری، بافتمیرِش، مرگ بافتی بدبختانه بافتمردگی ...
بافتمیری، بافمیری بافتمیرش، بافتمردگی، مرگ بافتی
زیبخشان گروه ب
زیبخشان گروه ب
زیبخش، زی بخش واژه ی ویتامین از دو بخش ویتا ( Vita ) و آمین فراهم آمده است. ویتا واژه ای لاتینی به چم زندگی ست و آمین ( NH۲ ) ، آمیزه ای نیتروژن دار ...
گروه ب، ویتامین های گروه ب
پسوند جایی، پسوند جایگاه
چگالش=فشردگی ژالش=ژاله ای شدن ( میعان ) برای پیشگیری از گنگی واژه، چگالش را برای ترادیس ( تبدیل ) شدن گاز به جامد بکار بریم و ژالش را برای ترادیس شد ...
چگالش=فشردگی ژالش=ژاله ای شدن ( میعان ) برای پیشگیری از گنگی واژه، چگالش را برای ترادیس ( تبدیل ) شدن گاز به جامد بکار بریم و ژالش را برای ترادیس شد ...
ترادیساندن= تبدیل کردن ترادیسیدن= تبدیل شدن
ترادیسیدن به جای تبدیل شدن ( ترادیسش ) ترادیساندن به جای تبدیل کردن ( ترادیسانش ) در سرمای زیر صفر، آب به یخ می ترادیسد. سرما، آب را به یخ ترادیسا ...
لِرد گرفتن
لِرد کردن، ته نشستن، ته نشین شدن
لِرد کردن= ته نشستن، ته نشین شدن، رسوب کردن
لِرد گرفتن= رسوب گرفتن
لِرد به چم ته نشست، رسوب، دُرد لرد گرفتن= رسوب گرفتن لرد کردن= ته نشستن، ته نشین شدن
لِرد آبرفتی
لِردان، دُردان
در شیمی: ته نشستن، تهنشینی، تهنشینش ( رسوب کردن ) ته نشاندن، تهنشانی، تهنشانش ( رسوب دادن، باعث ته نشین شدن )
گذشته رسا ( نقلی ) : کاری که در گذشته انجام شده ولی اثرش هنوز هست. نمونه: او به سفر رفته است ( هنوز هم در سفر است ) . من ناهار خورده ام ( هنوز سیر ...
کارواژه ( فعل ) گذشته ی دور: کاری که پیش از یک زمان دیگر در گذشته روی داده است. رفته بودم خوانده بودی گرفته بود
گذشته دورتر، گذشته دورِ رسا ( بعید نقلی ) ؛ کارواژه یا فعل گذشته ی دورتر که آمیخته ای از گذشته ی دور ( بعید ) و گذشته ی رسا ( نقلی ) است. 🟢 این کار ...
گذشته دورتر، گذشته دورِ رسا ( بعید نقلی ) ؛ کارواژه یا فعل گذشته ی دورتر که آمیخته ای از گذشته ی دور و گذشته ی رسا ( نقلی ) است. 🟢 این کارواژه ی گذ ...
بیماریزانه ( بیماریزا - انه ) ، بیماریزایانه، بیماریزاوار، بیماریزاسان این ترکیزه ( باکتری ) ، بیماریزا نیست ولی بیماریزانه رفتار می کند.
از واژه ی لیان به چم تابان، می توان دانشواژه ی " گرمالیان" را ساخت به جای [ترمولومینسانس]؛ گرمالیان: روشی که در آن با گرما دادن به برخی کانیها و رسید ...
"گرمالیان" واژه " لیان" واژه ای پارسی به چم [درخشان، تابان] است جمشید کیانی نه که خورشید لیانی کز نور عیانی همه رخ عین سنائی خاقانی. آمیغ واژه ی گر ...
بُن شناسی، بنشناسی
شکی نیست که واژه ی اُت یا اوت در ترکی برگرفته و کوتاه شده ی واژه ی آتش است که در سانسکریت هوتش و در پارسی تاجیکی اُتش واگویی می شود؛ این واژه در پار ...
"هرگز" واژه ی هرگز که کاربر مسعودی به جای واژه ی تازی ممنوع پیشنهاد دادند بسیار درخور و کاربردی است: سیگار کشیدن ممنوع= سیگار هرگز ورود ممنوع= ورود ...
اشک در نامواژه ی اشکان پیوندی با اشک که برآیند گریه است ندارد؛ این اشک کوتاه شده ی ارشک است، ارشک به ریخت آرش نیز کوتاه شده است. ارشک نامی ایرانی ست ...
باهم ببینیم تاریخنگاران درباره ی زبان آذربایگان چه گفته اند: ۱ ) ابن ندیم در کتاب خود الفهرست، برپایه سخن ابن مقفع ( سده یک هجری ) سرزمین های اصفهان، ...
دانشور، دانشمند
درود با سپاس از کاربر آرش کیانی برای خاستگاهها و بنمایه های روشنگرانه ای که نمایان کردند؛ حتا اگر این پسگشتها هم نبود نام اردشیر بابکان بنیانگذار شا ...
شناسایی، شناسش
تبارسنجی، بن سنجی، بنیادسنجی بنشناسی، بنیادشناسی
به جای جنس و جنسیت ( نر و ماده ) ، واژه ی " ژاد" که دگردیسیده ی زاد است درخور می باشد. ژاد، بخش دوم یا تکواژ دوم واژه ی نژاد است؛ ژاد یا همان زاد، ب ...
مایه
واژه ی نژاد از دو بخش فراهم آمده: ژاد، بخش دوم یا تکواژ دوم واژه ی نژاد است؛ ژاد یا همان زاد، بن گذشته ی بُنواژه ی زادن است که با پیشوند [نِ]، واژه ی ...
به جای جنس و جنسیت ( نر و ماده ) ، واژه ی " ژاد" که دگردیسیده ی زاد است درخور می باشد. ژاد، بخش دوم یا تکواژ دوم واژه ی نژاد است؛ ژاد یا همان زاد، ب ...
کارساز
درود جناب ژ کسی که بخواهد آزادانه، رها بی وابستگی و به دور از تعصب چیزی فراگیرد فراخواهد گرفت ولی اگر در یک چارچوب بسته، خشک و کج وچوله ی پنداری که گ ...
ابزاره
آزارنده
گرفتاری، گره، پیچیدگی چالش
ابزارک، نوواژه ی ابزارک نه تنها بار نایی ( منفی ) ندارد که آوایِش و تلفظ آسان تری دارد.
همیابی، همیافتی، همپذیری
همیافتی، هم یافتی، همیابی، هم یابی، گاهی نیز در برخی فتادها ( موردها، نمونه ها ) می توان به جای تفاهم، واژه ی همپذیری را جایگزین کرد.
ریزجاندار، ریزاندامه به جای میکروارگانیسم، ریزاندامِگان به جای میکروارگانیسم ها
ریزاندامه، ریزاندامِگان= میکروارگانیسم ها
بسترساز، این واژه را می توان به جای [باعث] به کار گرفت.
بستر، بسترساز: ماده ی خوراکی، نمناکی و تاریکی، بستر یا بسترساز ( باعث ) رشد کپک خواهد بود.
کارافزار به جای اپلیکیشن یا برنامه کاربردی
در زمینه ی دانش رایانه و برای کاربردهای گوناگون: [کارافزار، برنامه، برنامک] زبان پارسی در ساخت دانش واژه ها بسیار پویاست و توان درونزایی بالایی دارد، ...
کارافزار، برنامه. زبان پارسی در ساخت دانش واژه ها بسیار پویاست و توان درونزایی بالایی دارد، توانمندتر از انگلیسی و فرانسه که در بخشهای گوناگون دانش، ...
ویناس در پهلوی واژه ی "ویناس" به چم جنایت و گناه به کار می رفت، این واژه در پارسی نوین به ریخت گناه که چم فراگیرتری دارد درآمده لیک می توان ریخت پهل ...
پرشکوه، باشکوه، شکوهمند. هیچ ارزندگی و اهمیتی نداره که لاکچری درست است یا لاکشری یا لاکطری! ارزنده اینه که همگی بیاییم زبانمون رو از آسیب واژه های ب ...
سبکسر، سبکسار، سبک مغز
بی آبرو، سبک، سبکسر، بی فرهنگ، فرومایه، بدپوش، قرتی
زیبا، قشنگ، باشکوه، شکوهمند، بافرهنگ، آبرومند، خوشپوش، خوش جامه
باشکوه، پرشکوه، شکوهمند، پر زرق و برق، چشمگیر، فریبنده
شکوهمند، پرشکوه، ارجمند، بزرگوار، گرانمایه، بلندپایه
شکوه، شکوهمندی، ارج، ارجمندی، بزرگواری، بزرگی، جایگاه، پایه، تراز
بلندپایه آبرومند، پرشکوه، شکوهمند، پرارج، ارجمند
بلندپایه، ارجمند، ارزشمند شکوهمند،
خوشنامی، بزرگواری، بزرگی، ارزش، ارزشمندی، ارج، ارجمندی شکوه، شکوهمندی، جایگاه تراز و . . .
آبرو، آبرومندی، ارجمندی، بزرگواری، جایگاه، تراز، شکوه
تلکه: تله ک، تله ی کوچک، تله ی پندارین، تله ای فریبنده برای به چنگ آوردن پول و دارایی آدمهای خام
فروگشت= کاتابولیسم، فراگشت= آنابولیسم
بِهتَن، درست، تندرست
بِهتَنی، درستی= سلامتی بهتن= سالم
بِهتَن، درست، تندرست= سالم، سلامت بهتنی، بهبودی، تندرستی= سلامتی
برخی کژاندیش و کوته بین گمان می کنند اگر هر روز بیایند و به دیدگاه های درست و دانشورزانه نپسند ( منفی ) دهند می توانند راستی و حقیقت را بپوشانند یا گ ...
کژندیش، کج اندیش
برقساز، برقزا
دهانبان، دهنبان
بَرقبان
برقبان
درود ریشه ی بنواژه ی قاپیدن درپایه "کَپ" است که امروزه به ریخت کف در بنواژه های [کف رفتن، کف زدن=ربودن، قاپیدن] هم دیده می شود. از ریشه ی کپ، بنواژ ...
"کشتمان" می توان از واژه ی کهن کشتمان برای جایی که هم کشتزار و هم پرورشگاه چارپایان است بهره گرفت.
همسنجی واژه های بازار و باجه ( بازچه ) : واژه ی بازار که در پهلوی واچار و وازار بوده در پارسی کنونی به ریخت بازار درآمده است. این واژه جدای از ریشه ...
پرتابگر
بَشن ( bashn ) = تن، قد و قامت
برآمدن= طلوع کردن، برآمد و برآیش=طلوع
جناب یوسفی می توانی بگویی در کدام نسخه ی کهن و دستنویس واژه ی پهلوی را به ریخت پایگاوی نوشته است؟ شاید بگویی برو از خود جهانگیر تاوادیا بپرس! خب باشد ...
دلی، دلبخواهی
اندیشه رها، آزاد، آرام
درود بر کاربر ذریه برای این خواسته می توانید از واژه های [نشیب یا نشیبگاه] بهره ببرید.
خورآمد برآمد خورشید یا طلوع خورشید
خورشُد رفتن خورشید، فروشُد خورشید خورشد= غروب خورشید
برآمد= طلوع خورآمد= آمدن خورشید، طلوع خورشید، sunrise فروشُد= غروب خورشُد= رفتن خورشید، غروب خورشید، sunset
فروشُد= غروب خورشُد= رفتن خورشید، غروب خورشید، sunset برآمد= طلوع خورآمد= آمدن خورشید، طلوع خورشید، sunrise
خورشُد فروشُد خورشید
خورآمد، برآمدِ خورشید
"برآمد" برآمدن= بالا آمدن، برآمد= طلوع فروشد= غروب چو فردا برآید خور از خاوران برآئیم یکسر به مازندران. فردوسی. بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم چه سو ...
"فروشُد" فروشدن، پایین رفتن واژه ی فروشد به جای غروب و برآمد به جای طلوع. بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم چه سود که در وقت فروشد چو برآمد. مسعودسعد. ...
از، از سرِ در برخی جاها " از" و "از سرِ" بجای به خاطرِ و به علتِ گریه او " از" خوشحالی ست. این سخن او "از سر" شکم سیری بود!
در پیِ بهرِ
در پیِ بهرِ
دگرش پذیر
دگرش پذیر
درود پشیمان=پیشِمان این واژه در خاستگاهها و پسگشتهای کهنِ پارسی دری و پهلوی به ریخت پشیمان نوشته شده نه پیشمان. هرچند می توان گفت [پشی] ریخت دیگری ...
گیتی پرستی
سرآمد، بلندپایه، پیشرفته
مبدل شدن= دگر شدن، دگر گشتن، دگردیس شدن مبدل کردن= دگر کردن، دگرش دادن، دگردیس کردن
دگر کردن، دگرش دادن
دگر گشتن
پادکار، چاره جویی
پادکار، چاره جویی، واکنش
دوستمان مهر ورزیده فرمودند که فارسی کنونی پیوندی با پهلوی ندارد تنها شمارگان یکسان است بازمانده اش از کجا آمده خدا می داند لابد از ترکی آمده! بنده خد ...
درود [ازم استدی] ترکی است؟!!! ازم ترکی است یا استدی؟ از ( افزونواژ یا حرف اضافه ) که ریشه در پارسی میانه یا همان پهلوی دارد، فرنام یا ضمیر چسبان _َ م ...
اشاره به= نمایاندنِ، نشان دادنِ
آب بی یون، آب یون زدوده، آب وایونیده فرآیند ساخت این آب با آب چکیده ( مقطر ) یکسان نیست، آب چکیده به روش چکانش ( تقطیر ) بدست می آید ولی آب یون زدو ...
بی یون، یون زدوده، وایونیده، آب دیونیزه= آب یون زدوده، آب وایونیده
یونیده
وایونش، یونزدایش
یون زدوده
آب بی یون، آب یون زدوده فرآیند ساخت این آب با آب چکیده ( مقطر ) یکسان نیست، آب چکیده به روش چکانش ( تقطیر ) بدست می آید ولی آب یون زدوده به روش برق ...
تبارگروه، تک گروه، واژه ی [تک گروه] گرته برداشته از هاپلوگروپ است ولی [تبارگروه] دانشی تر و چمرسان تر است. هر تبارگروه خود به چند زیرگروه و زیرشاخ ...
تبارگروه، تک گروه، واژه ی [تک گروه] گرته برداشته از هاپلوگروپ است ولی [تبارگروه] دانشی تر و چمرسان تر است. هر تبارگروه خود به چند زیرگروه و زیرشاخ ...
تبارگروه
زبان آذری گونه ای از پهلوی و نام زبان کهن مردم آذربایگان پیش از روامندی ترکی است. یاقوت حموی جهانگرد سده ۷ هجری: [زبان مردم آذربایجان فارسی معرّب اس ...
درود واژه ی کیوت یک واژه ی پارسی میانه ( پهلوی ) ست به چم جعبه، صندوقچه. کیوت به چم بانمک و تودل برو و لوسِ بیمزه یا بامزه و. . . پیوندی با پارسی ند ...
پیمان شکنانه ( بندواژ یا قید ) ناسپاسانه، خیانتکارانه پیمان شکنانه: به روش پیمان شکنان، ویژگی کاری که از روی پیمان شکنی انجام گیرد.
ناسپاسانه ( بندواژ یا قید ) به روش ناسپاسان، ویژگی کاری که از روی ناسپاسی انجام گیرد. نمک نشناسانه، خیانتکارانه، پیمان شکنانه
پیمان شکنانه، ناسپاسانه
تلخیها، ناگواریها، ناخوشایندیها، بدبیاریها
ویژگانه
ویژگانه، ویژگانه را می توان به جای [شخصی، خصوصی] به کار برد.
نمایی، توانی
خودهوش خودهوشمند
با سرافرازی، با سربلندی و افتخار
سرافرازانه سربلندانه
خودسامانی فرآیندی که در آن مولکول ها یا بخشهای بی جان، بی هیچ رهنودی از بیرون، به شیوه ی خودبه خودی ساختارهای سامانمندو پیچیده تر را پدیدار می کند.
پیش یاخته ها ساختارهای ساده ای بودند که در زمین نخستین ( کموبیش۴ میلیارد سال پیش ) از خودسامانی مولکول هایی مانند رنا ( RNA ) و لیپیدها پدید آمدند. ...
پیش یاخته
مردمباب، بابامردم
پکنده، پکشی، پکیدنی، ترکنده، ترکیدنی
پُکاننده ( از پکاندن ) پکاننده= منفجر کننده، چاشنی، خرج باروت پکنده= منفجر شونده، پکیدنی، ترکیدنی
پُکنده ( نام کُناک=اسم فاعل ) از پکیدن. این واژه می تواند به جای واژه تازی [منفجره=منفجر شونده] به کار رود. پکنده= منفجر شونده، پکیدنی، ترکیدنی پکا ...
پُکاننده ( از پکاندن )
پُکاننده
پُکنده ( از پکیدن ) ترکنده ( از ترکیدن )
پُکنده ( از پکیدن ) ترکنده ( از ترکیدن )
بدگیری
ماتکان پکنده مادگان ترکنده
گرفته ها، چنگ اندازیها، چنگ انداخته ها
هرچی ما میگیم الف باز این آقا میاد میگه انف! این همه نمونه ی تاریخی آوردم بازم می گویی ترکمن!!! این اشکانیِ پدر ترکمن شده ی جنابعالی کجا به ترکمنی چی ...
گره، گِرَک دُشپِل، دشوِل
زورگیریها، چنگ اندازیها
گرفتن، به زور گرفتن، زورگیری
نماینده کنشگر کارگذار گماشته کارساز پادو و. . .
بافت چوبی با ریشه ای به جای بافت فیبری ( در گیاهان ) بافت پیوندی ( در گوشت ها )
بافت چوبی، بافت ریشه ای ( در گیاهان و ماده ی خوراکی )
گاهی می توان از واژه های "ریشه ای" و یا "چوبی" به جای فیبری بهره گرفت. بافت چوبی یا ریشه ای به جای بافت فیبری در ماده ی خوراکی.
بندگاه بجای بلاکچین و زنجیره ی بلوکی
بندگاه به جای بلاکچین و زنجیره بلوکی
خاکشو= خاک شونده، تجزیه شونده، بازپاش= بازپاشنده، پوسپذیر= پوسنده، پوسیدگی پذیر، واکاوی پذیر
"خوراکمند" خوراکمند واژه ای پیشنهادی ست که از آن می توان به جای واژه ی تازی مغذی بهره گرفت.
خوراکمند= دارای ارزش خوراکی
خوش فرجام، نیک فرجام، نیک انجام
[همراه با] یا [به همراهِ] به جای [به اضافه ی]: ناهار چلو کباب داریم به اضافه ی مخلفات. ناهار چلوکباب داریم همراه با دورچین.
پگاه بِکام
کم شنوایی
درود دوستانی که خواستار پژوهش یا بررسی زبان پهلوی اشکانی اند می توانند این زبان را برروی سکه های یافت شده از زمان اشکانی بیابند و نیز در سفالنوشته ها ...
"شانه رو" به جای اتوبوس بی آر تی می توان از واژه ی شانه رو بهره گرفت. شانه رو: اتوبوسی که از شانه ی خیابان ( بخش کناری خیابان ) گذر می کند.
"شانه رو" به جای [اتوبوس بی آر تی] می توان از واژه ی شانه رو بهره گرفت. شانه رو: خودرو و یا اتوبوسی که از شانه ی خیابان ( بخش کناری خیابان ) گذر می ...
"شانه رو" به جای متروباس یا اتوبوس بی آر تی می توان از واژه ی شانه رو بهره گرفت. شانه رو: خودرویی که از شانه ی خیابان ( بخش کناری خیابان ) گذر می کن ...
در سانسکریت چند واژه برای دیوار هست و از آن میان واژه ی " varaṇa वरण" درخور نگرش است. بخش نخست این واژه ( var ) به گمان بسیار با [وار] در دیوار و wa ...
زیاب، زی آب= زیست آب، آب زندگی زیاو، زی آو
براندازی، سرنگونی= اسقاط، ساقط کردن
گُشناب، نراب، منی
الجزایر با نام باستانی [نومیدیا]
زامه دان
زامه راه
شوساب، گُشناب شوس= منی، نراب
شوسی، نرابی= seminal شوس، نراب= منی، semen
شوس، نراب واژه ی پهلوی شوس به چم نراب، منی، گُشناب
کیسَک
"شوسار" شوسار واژه ای پیشنهادی ست به جای [پروستات] شوسار: واژه ی پهلوی شوس به چم منی و پسوند کُناکی ( فاعلی ) آر. شوسار= سازنده، آورنده ی شوس
"شوسار" نوواژه ی شوسار به جای پروستات شوسار: واژه ی پهلوی شوس به چم منی و پسوند آر به چم آرنده، آورنده است.
"شوسار" شوسار: شوس=منی - پسوند کُناکی ( فاعلی ) آر ⬅️ شوسار.
تَنمایه، تنمایه ( پروتئین ) : ماده ی سازنده ی تن جانداران
از نوواژه ی " تَنمایه" می توان به جای واژه ی پروتئین بهره گرفت. تنمایه= مایه یا ماده ی سازنده ی تن جانداران
تَنمایه، "تنمایه" واژه ای پیشنهادی ست که می توان به جای واژه ی [پروتئین] به کارگیری کرد. تنمایه: مایه یا ماده بنیادینِ سازنده ی تن جانداران
هم مایِگی، هممایگی، هم مادِگی، هممادگی، ( هم ماده بودن، همجنس بودن ) همسانی
هم مایِگی، هممایگی، همماییک، هم مادگی، هممادگی، هممادیک همماده بودن، هممایه بودن
مایه، مایَک، ماته، ماتَک، ماده ( ماده ی سازنده ی یک چیز یا کالا ) ، ماتَک=ماده ( در پهلوی )
هممایه، هم مایه، هممایَک، همماتَک، همماته ماتَک: در پهلوی= ماده، مایه، ماده ی سازنده ی یک چیز
هم مایه، هممایه، هم ماده، همماده همریخت
به اندام ( و یا بخشی از اندام ) پیوند خورده از یک جاندار به جانداری دیگر در همان گونه، "دگرپیوند" گویند. مانند کلیه پیوندی از یک انسان به انسانی دیگ ...
پیوند زدنِ یک اندام یا بخشی از اندام یک جاندار به جانداری دیگر در همان گونه؛ مانند پیوند کلیه از یک انسان به انسانی دیگر یا پیوند قرنیه که بخشی از چش ...
بافتی است که از یک اندام جدا شده و به اندامی دیگر از همان تن پیوند می شود. مانند تکه استخوانی که از لگن بیمار برداشت شده و به یک استخوان شکسته ی کوت ...
خودپیوندی: پیوند زدن بخشی از اندام یک تن به اندامی دیگر از همان تن. مانند برداشتن تکه ای از استخوان لگن و پیوند زدن آن به یک استخوان شکسته که دچار ک ...
شمارشی، سنجشی
زیست زمین شناس برابر با biogeographer دانشمند و پژوهشگری که درباره ی زمین شناسیِ زیستی پژوهش می کند.
زیست زمین شناسی برابر با biogeography زمین شناسیِ زیستی
زیست زمین شناس زیست گیتانگار
زیست زمین شناسیک، وابسته به ( مربوط به ) زیست زمین شناسی وابسته به زمین شناسیِ زیستی . زیست گیتانگاریک وابسته به گیتانگاریِ زیستی یا جغرافیای زی ...
زیست زمین شناختی، زیست گیتانگاشتی
زیست زمین شناسی= زمین شناسیِ زیستی زیست گیتانگاری= گیتانگاری یا جغرافیای زیستی
توریک، تورین تور . پسوند نسبت[یک]= توریک = توری مانند نزدیک، تاریک، باریک، تاجیک تور . پسوند نسبت[ین]= تورین مانند سنگین، آهنین، زرین و. . .
می توان از واژه ی همتافت به جای [شبکه] بهره گرفت.
پذیرفتن، پذیرا شدن سرافراز کردن، سربلند کردن
خودفروبینی خودبیزاری: حالت سخت خودفروبینی یا خودکم بینی
نمایه قنداَفزایی یا نماگر قندافزایی یک دانشواژه ی پیشنهادی ست به جای [شاخص گلیسمیک یا گلایسمیک] نمایه یا نماگر قندافزایی: سرعت افزایش قند خون پس از ...
قنداَفزایی به جای گلیسمیک یا گلایسمی. نماگر قندافزایی= شاخص گلایسمیک ، نماگر قندافزایی نشان دهنده ی سرعت افزایش قند خون پس از خوردن هر ماده ی خوراک ...
"قنداَفزایی" خوراکی هایی با نماگر قندافزایی بالا، قند خون را به تندی بالا می برند.
نماگر قنداَفزایی
"نماگر قندافزایی" قنداَفزایی به جای گلیسمیک
نماگر
درود بر جناب نقدی ارجمند نشان دادن خشم آشکار در برابر اینگونه آدمها که گفتید نه تنها اثربخش نیست که برآیند ناینده ( منفی ) هم دارد و شاید طرف را در ...
پیوند خورده، پیوست شده
نشیمن، جاگیری، جایگیری خانه گزینی
سکنی کردن یا گزیدن یا یافتن= خانه گرفتن، جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن سکنی دادن= خانه دادن، نشاندن، نشیمن دادن
نشستن، نشیمن کردن، جاگیر شدن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن
جا دادن، نشاندن، نشیمن دادن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن به جای اسکان یافتن. جا دادن، نشاندن، نشیمن دادن به جای اسکان دادن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن به جای استقرار یافتن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن
جاگیر شدن، نشستن، نشیمن کردن= مستقر شدن، استقرار یافتن
گریزگاه
تاج مِهِل = کاخ تاج در نامواژه ی "تاج محل"، واژه ی محل که درست تر آن مهل است از واژه ی سانسکریت "مَهالَیَ महालय " به چم [ساختمان بزرگ، کاخ] است: مهال ...
در بسیاری از فتادها ( موردها ) که واژه ی محل یا مکان بکار رفته، به جای آن در پارسی می توان از یکی از پسوندهای جایگه بهره گرفت: محل تولد= زادگاه، زادب ...
پرورشگاه
گذرگاه
فروگاه، فروشدگاه، ایوارگاه
آشغالگاه
آرامگاه
تخمخانه
خورشگاه
جدایشگاه
واگرایی
آوردگاه
واژه ی دیدارگاه را می توان به جای [محل ملاقات] بکار گرفت.
دیدارگاه
آرامشگاه، خوابگاه
پرستشگاه
ماندگاه، پایگاه، ستاد
گردگاه، باشگاه
گردهمایی ها
خودروگاه
ماندنگاه، ماندگاه، زندگیگاه، زیستنگاه
ماندنگاه چون واژه ی اقامت بیشتر برای یک نشیمن گذرا ( ماندن ) در جایی بکار می رود پس زیستگاه و یا زیستنگاه چندان به جای اقامتگاه درخور نیست لیک واژه ...
خودروگاه
کارسرا، کارکده
کارسرا از این واژه می توان به جای [محل کار] بهره گرفت.
شاید و توانستن به جای امکان داشتن و ممکن بودن شاید=امکان دارد=ممکن بودن [در جمله ی خبری]: امکان داره دوستم هم بیاد= شاید دوستم هم بیاد . توانستن=امک ...
نشدنی است، کار نشدی است
میانپار، میان پار، واژه ا ی گزیده شده به جای سانترومر میانپار: بخشی از فام تن که رشته های دوک هنگام تقسیم یاخته ای به آن می چسبند.
امکان دارد= شاید ممکن است= شاید ممکنه ( یا امکان داره ) منم بیام. شاید منم بیام.
میانپار، میان پار
وامواژه، وام واژه
"فروواژه" فروواژه به جای اصطلاح عامیانه واژه ای که تنها در زبان مردم کاربردی است نه در نوشتار و ادب، واژه ی تراز پایین.
فروواژه، واژه ای پیشنهادی ست که می تواند به جای [اصطلاح عامیانه] به کار گرفته شود.
واژآمیخت
زامه
زامه زایی
هله پوک= هلِ پوک، دانه ی هل تهی و پوک که نمادی از یک چیز بی ارزش یا کم ارزش است. زبانزدِ [دوست مرا یاد کن به یه هله پوک] به چمِ: ای دوست، هتا یک چی ...
[دوست مرا یاد کن به یه هله پوک] هله پوک= هلِ پوک، چیز کم ارزش این زبانزد را به کسی گویند که به ویژه پس از بازگشت از سفر، دوست یا خوشاوند خودش را فرا ...
گیازامه ای
"گیازامه" = آنتروزویید زامه ( کامه ی نر ) در گیاهان پست مانند جلبک ها و سرخسها.
واژه ی لمس به چم بی حس و سست و فلج، همان واژه ی لَس است که در برخی گویش ها به ریخت لَسم واگویی شده و با واژه های لش، لاش و لاشه که اندریافت بی حسی و ...
واژه ی لَس به چم بی حس، همان است که در زبان مردمی [لمس] گفته می شود. لس با واژه های لش، لاش و لاشه که اندریافت بی حسی و ناپویایی در آنهاست همریشه اس ...
پگاه بِکام
چِشته= طعمه خوراک اندکی که در دام نهند.
نیمروز خوش، نیمروز بکام
بیانه= اگزون، میانه= اینترون
پگاه بِکام به جای صبح بخیر
پگاه بکام، روز خوش
رِناتَن
چندلادی
دیسَک
واژه ی "میانه" به جای [اینترون]
در زیست شناسی، واژه ی "بیانه" به جای اگزون برگزیده شده است.
نوگرایی
پیش هسته ای، جاندار پیش هسته ای
پیش هسته ای
همتا، همسان، همانند
چلیپا
"چلیپایی شدن" جابجایی ماده ژنتیکی هنگام زادآوری ( تولید مثل ) جنسی بین فامینَک یا کروماتیدهای غیر خواهر دو فامتن ( کروموزوم ) همسان است که منجر به فا ...
هنگامِ. . . در همگامِ. . .
قندنما، قندواره
قندنما، قندواره
کافتن= شکافتن، تجزیه قندکافت= شکافتن قند، قندکافت به جای گلیکولیز
"قندکافت" کافتن= شکافتن، تجزیه قندکافت= شکافت قند
نوگلوکززایی
نوگلوکززایی
به سیفلیس دچار شدن، سیفلیس گرفتن، ( زبانزد ناسزاگونه )
خوردن ( به لحن ناسزاگونه و زننده )
دشنام آمیز، ناسزاگونه، زننده
دشنام آمیز، ناسزاگونه
برتری جو، فزونخواه، جاه پرست، زورجو
تیغبرگِ خارزبان، کاکتوس خارزبان= تیغبرگ زبان مادرشوهر
برتری جویی، برتری خواهی زورجویی، زورگرایی، فزون خواهی، جاه پرستی
برتری جو، برتری خواه زورجو، زورگرا، فزون خواه، جاه پرست
بازآغاز کردن
بازآغاز
جناب ملاقات و تلاقی لغات! عزیز باور کن ما در زبان پارسی واژه ای به نام کانسپت نداریم، نیست نداریم؛ چیه هر واژه ای رو باز می کنیم هی این واژه ی کذای ...
"ویژه خوار" در زمینه های اداری، سیاسی و اقتصادی، نامواژه ی ویژه خوار نشان دهنده ی کسی ست که از جایگاه خود برای دستیابی به منابع، امکانات یا فرصت های ...
ویژه خواری ویژه خواری به چم بهره گیری از امتیازها یا موقعیت های ویژه برای بدست آوردن سودهای شخصی است. این فرواژه بیشتر در زمینه های اداری، سیاسی و ...
"فرواژه" فرواژه، واژه ای پیشنهادی ست که می تواند در برخی نمونه های کاربرد واژه ی [اصطلاح]، به جای آن به کار رود.
خیره سرانه
"نوید" واژه ی نوید در بنیاد به چم خبر است لیک این واژه در پارسی نوین به چم خبر خوش و مژده به کار می رود.
دریافته= متوجه، متوجه شدی؟= دریافتی؟
واژه ی [روشن] را می توان به جای ملتفت به کار برد.
مایه
بیش دریافتی، بیش گرفتی، بیش گیری
بیش باری
بیش تیمارگر، بیش پرستار
بیش تیماری
بیش نرخی
بیش انگیزش
جداچاپ
جداچاپ
تبارنامه
تبارنامه، دودمانه، خاندا ن نامه
کدیوَری= ریاست، کدیور= رئیس
"کدیوَر" واژه ی کدیور در بنیاد به چم ( معنی ) کدخدا و دهبان و رئیسِ ده است لیک با گسترشِ چمِ واژه، می تواند به جای واژه ی رئیس نیز به کار رود. کدیور ...
کدیوَر
ویژگی نامیزه سازی، ویژگی نامیزه گری
نامیزه سازی، نامیزه ساختن نامیزه= امولسیون، نامیزه ساز= امولسیفایر
نامیزه ساز= امولسیفایر، نامیزه= امولسیون
"نامیزه ساز" نامیزه= امولسیون نامیزه ساز= امولسیفایر
نامیزه پذیر
نامیزه ساز
نامیزه ساختن، نامیزه کردن
نامیزه، نامیزه یا ناآمیزه همان ناآمیخته است. نامیزه نوواژه ای ست به جای امولسیون.
در دانش شیمی می توان از یکی از واژه های زیر به جای سوسپانسیون و تعلیق بهره گرفت: شناوری، غوته وری، آب آویزش، آب ویزش، آویزش
در دانش شیمی می توان از یکی از واژه های زیر به جای سوسپانسیون و تعلیق بهره گرفت: شناوری، غوته وری، آب آویزش، آب ویزش
برخی از، شماری از
برخی، شماری
نگهبانی، نگاهبانی، پاسداری، پاسبانی، نگهداشت
کار گذاشته شدن، گذاشته شدن، گذارده شدن، نهاده شدن
دمان، گاهان
زیستی فراورده های خوراکی زیستی
"پژوهشگاه" واژه ای که می تواند به جای [انستیتو] به کار رود.
"گریزانه" گُریزانه نامی ست که به جای سانتریفیوژ گزیده شده است.
سپاس از جناب طاهری برای نشان دادن پیوندی که میان واژه های گرد، گارد، گاردن و پرگار می تواند باشد. ولی خب من این را شوندی ( دلیلی ) نمی یابم برای این ...
پادآسیمیک= پاراسمپاتیک آسیمیک= سمپاتیک
"پادآسیمیک" پاد آسیمیک واژه ای برگزیده به جای پاراسمپاتیک است. آسیمیک= سمپاتیک
آسیمیک= سمپاتیک پادآسیمیک= پاراسمپاتیک
" آسیمیک" آسیمیک، واژه ای برگزیده شده به جای سمپاتیک است. آسیمیک= آسیمه ای آسیمه=هراسان، آشفته - - - پاد آسیمیک= پارا سمپاتیک
"همایه" به چم [به هم آمده، به هم پیوسته] است که همان چم سیناپس را داشته و جایگزین این واژه است. پس همایه ای، پس هماییک= پس سیناپسی
تارنویس
تارنوشت= وب لاگ، تارنویس= بلاگر
عبارتند از . . . = اینهایَند . . .
فَرداد، فردادنامه
فَرداد، فردادنامه
نمایی، نمایشی، گاهی نیز می توان واژه ی [نمادین] را جایگزین کرد.
"گرته" از واژه ی گرته به جای کُپی می توان بهره گرفت. گَرته ( گرده ) ، همان گرده زغال است که برای طرح و نگاره برداری از چیزی روی کاغذ می مالیدند و به ...
از واژه ی گرته برداری می توان به جای کپی برداری بهره گرفت.
"چین چسب" به جای کات پیست ( cut paste )
چین چسب
"گرته چسب" به جای [کپی پیست] "چین چسب" به جای [کات پیست]
"گرته چسب" به جای [کپی پیست]، گرته= کپی، "چین چسب" به جای [کات پیست]
آسیب، آزار، گزند، دُژآیند، دُشایند، دژآمد، دشامد، بدآمد، = عوارض، مانند: آسیب یا آسیب های دارویی
موجگیر
گرفتن، خط دادن، موج دادن
گیرندگی، موج دهی، موجگیری
مردم، مردم آشغال ساز بی رودرواسی مردم یعنی همین من وشمایی هستیم که از ارزش انرژی ناآگاهیم یا خودمون را به بی خیالی می زنیم، به سادگی و بی رویه بنزین ...
سحری= پگاهانه افطار= روزه گشا
افطار= روزه گشا سحری= پگاهانه
سوبار!!! لابد پیشینه ی خودرو سوبارو هم برمی گردد به نام سواریی که سوبارها سوار می شدند. زمانی پنج هزار واژه ی همسان داشتند اینک شد صدها! و همچنان شن ...
پایایخبندان یخزده ماندن خاک به مدت دو سال یا بیشتر در یک سرزمین که بیشتر در سرزمین های قطبی دیده می شود.
"پایایخ یا پایایخبندان" اگر خاک در یک سرزمین، دو سال یا بیشتر یخزده بماند به آن پایایخ یا پایایخبندان گویند.
پایایخبندان، پایایخ
"باجه" به گمان فراوان کوتاه شده ی واژه ی پارسی [بازچه] است به چم [باز کوچک، دریچه ی کوچک]. واژه ی بازچه در یک فرایند زبانی پیش بینی پذیر به باجه دگر ...
پایینرو، پایین رو
بالارو، در برخی جاها می توان از واژه ی [بالارو] به جای صعودی بهره برد. کولون بالارو= کولون صعودی کولون پایینرو= کولون نزولی
تارنوشت= وبلاگ، تارنویس= بلاگر
سر برآوردن= ظهور کردن
سر برآوردن
"نشانگر" واژه ی نشانگر به جای کیت آزمایشگاهی به کار می رود.
ارزنده، ارزندگی به چم Importance
سِهره
"رایمند"، رای مند، خنک مرد داننده ی رای مند/به دل بی گناه و به تن بی گزند. اسدی توسی ( سده ی ۴ه ش )
یَخِش، یخزدگی، یخ زدن، یخیدن
یخکِش= یخزده، منجمد
در زبان عامیانه، واژه ی یخکِش به جای یخزده و منجمد به کار می رود.
درود بر شما و سپاس از نوشتار جناب پادپان واژه ی انویژگ که در نوشتار گویا به [ناجی] برگردان شده را گمان می کنم به واژه ی پارسی آویژه یا اَویژه ( اویژ ...
"مَرواژ" مرواژ به جای فرواژه یا اصطلاح [جمله] در رایش ( ریاضی ) . مرواژ، واژه ای پیشنهادی ست که از دو بخش مر ( =شماره ) و واژ ( =واژه ) فراهم آمده ...
"مَرواژ" مرواژ به جای فرواژه یا اصطلاح [جمله] در رایش ( ریاضی ) . مرواژ، واژه ای پیشنهادی ست که از دو بخش مر ( =شماره ) و واژ ( =واژه ) فراهم آمده ...
واژه ی یار در زبان پهلوی به ریخت اَیار و در اوستا به ریخت اَوَر است. واژه ی اَوَر را می توان همان آور دانست از بُنواژه ی آوردن. اَور=آور=آورنده جدا ...
سخنورانه
هم اندر دژش کشمند و گیا درخت برومند و هم آسیا فردوسی
یه بنده خدایی می گفت در روز ولنتاین به همدیگه کتاب هدیه بدید رابطه نیاز به کتاب! داره نه عروسک. کتاب ابزار فرهنگه و کتاب خوب می تونه بهترین هدیه باش ...
به دنبال نوشته جناب مدیاتک قیز یا کیز ترکی به چم دختر، به گمان بسیار از واژه ی کنیز در پهلوی و پارسی گرفته شده به چم دختر کوچک. Beyin به چم مغز در ا ...
نام بنیادین بوم بندر عباس و پیرامون آن از جمله آبخوست ( جزیره ) و دریای جنوبی آن در درازای تاریخ از دوران ساسانی و اسلامی تا قاجار، "هرمزد یا هرمز" ب ...
کاربند، کارگزار، پاکار؛ اگر پند ما را شوی کاربند/ همیشه بماند کلاهت بلند فردوسی.
"زیرچاپ" نوواژه ی دیگری به جای کاربن.
راه انداختن
راه اندازی؛ راه انداختن= استارت زدن
سرخرگهای تاجی یا کرونری، دو سرخرگ پایه ای قلب اند که به ماهیچه های قلب خونرسانی می کنند.
سرخرگهای تاجی یا کرونری دو سرخرگ پایه ای قلب اند که به ماهیچه های قلب خونرسانی می کنند.
چابَرگ به جای کاربن؛ چابرگ: چاپ برگ، برگه ای برای چاپ همزمان آنچه می نویسیم. - واژه ی پیشنهادی دیگر به جای کاربن، نوواژه ی [زیرچاپ] است.
"چابَرگ" چابرگ نوواژه ی پیشنهادی به جای کاربن است. چابرگ: چاپ برگ، برگه ای برای چاپ همزمانِ آنچه می نویسیم.
"زغالین" زغالین نوواژه ای ست که به جای واژه ی بیگانه ی گرافیت پیشنهاد می شود. زغالین= از جنس زغال، ماده ای با پایه ی کربن، گرافیت
"زغالین"، زغالین ( =از جنس زغال ) به جای گرافیت
"پِیزُگ" از واژه ی زغال یا زگال می توان نوواژه ای به جای واژه ی کربن برساخت. پِیزگ نوواژه ای پیشنهادیست به جای واژه ی کربن. پِیزگ: پی=پایه - زُگ=زگ ...
"پِیزُگ" از واژه ی زغال یا زگال می توان نوواژه ای به جای واژه ی کربن برساخت. پِیزگ نوواژه ای ست به جای واژه ی کربن. پِیزگ: پی=پایه - زُگ=زگال، زغال ...
از واژه ی زغال یا زگال می توان نوواژه ای به جای واژه ی کربن برساخت: "پِیزُگ" پِیزگ: پی=پایه - زُگ=زگال، زغال. پیزگ= کربن، گوهر یا عنصری که پایه ی سا ...
"پِیوا" پِیوا نوواژه ای ست که به جای واژه ی نیتروژن پیشنهاد می شود. پیوا: پِی=پایه - وا=وای=هوا [وا، وای، وایو] نامواژه هایی ست که در اوستایی، سانسک ...
"پِیوا" پِیوا نوواژه ای ست که به جای واژه ی نیتروژن پیشنهاد می شود. پیوا: پِی=پایه - وا=وای=هوا [وا، وای، وایو] نامواژه هایی ست که در اوستایی، سانسک ...
"پِیوا" پِیوا نوواژه ای ست که به جای واژه ی نیتروژن پیشنهاد می شود. پیوا: پِی=پایه - وا=وای=هوا [وا، وای، وایو] نامواژه هایی ست که در اوستایی، سانسک ...
نمزا، آبزا، اُوزا
نهادینگی
"نهادینگی" واژه ی پیشنهادی به جای تثبیت
نَهِش، نهادینگی
نهادینه، نهاده
دستیازی، ( کارواژه ) دست یازیدن= دست درازی کردن
تُنگ= کوزه ی آب، پارچ؛ واژه ی تُنگ، همریشه با واژه ی تانک یا تانگ ( =مخزن آب ) در پهلوی است که در پارسی دری به ریختهای تُنگ و تونکه به چم آوند و کوز ...
از پسوند گان می توانیم به جای جات بهره گیریم که نشان دهنده ی انواع یک چیز باشد: میوه گان= انواع میوه؛ به جای میوه جات سبزیگان= انواع سبزی؛ به جای سبز ...
از پسوند "گان" می توان برای نشان دادن انواع یک چیز بهره گرفت: میوه گان= انواع میوه، آنچه را که میوه شمارند؛ به جای میوه جات. سبزیگان= انواع سبزی؛ به ...
ماژیک هایلایت= نِیفام نشانگذار
"نِیفام" نِی فام، واژه ی پیشنهادی گروه [جاوید پاژین] است به جای ماژیک؛ نیفام= نیی که دارای فام=رنگ است. و نیز نوواژه ی پَرَنگ: پر رنگ.
ترشیگان= انواع ترشی
سبزیگان= انواع سبزی
میوه گان= انواع میوه؛ واژه ی میوه گان جمع میوه نیست بلکه نشانگر انواع میوه است.
میوه گان= انواع میوه
میوه گان= انواع میوه
نوشتِگان، سخنگان
آگاهگر
آگاهگر
نمونه هایی از کاربرد واژه ی "هنگ" به چم هوش، دریافت، دانایی، زیرکی در سخنگان کهن: که او را سپارم به فرهنگیان/که دارد سرِ مایه و هنگ آن. فردوسی یکی ...
"سخنگان" سخن . پسوندِ گان؛ پسوند گان در برخی کاربردها همچم با پسوند گاه است و نشانگر جا و مکان: هرمزگان، آذربایگان، گلپایگان، شاپورگان، دلیگان، شادگا ...
"سخنگان" سخن . پسوندِ گان؛ پسوند گان در برخی کاربردها همچم با پسوند گاه است و نشانگر جا و مکان: هرمزگان، آذربایگان، گلپایگان، شاپورگان، دلیگان، شادگا ...
آگاهگری، آگاهنمایی به جای اِعلام، اعلام کردن= آگاهاندن، آگاه کردن، اعلام کننده= آگاهگر،
چنگ، چنگال چنگار= بدخیمی، سرطان بدخیم متاستاز دادن= چنگ انداختن؛ ! هنگامی که چنگالهای خدا، رویاننده و گشاینده ی بال پرواز برای چسبندگان به زمین می شو ...
چندریختانه، چنددیسانه
چندریخت، چنددیس، چندیس
ریخت شناس، متخصص ریخت شناسی، Morphologist
ریخت شناس، ریختشناس
ریخت شناسانه
ریخت شناسیک
مُرده ریغ، مرده ریخت؛ ریغ و ریگ از ریخت گرفته می شوند، مرده ریگ= چیزی که از مرده ریخته. [ریغو=ریخو=کسی که پیاپی درحال ریختن از پشت است]
دِرَخت! پیشوند د ( به چم بسیار ) - رخت، راخت=راست، راز، رای دراختن=درازیدن=دراز شدن دراختن=دراستن=بسیار راست شدن=دراخت ( درخت ) شدن؛ دِرُختن=دِرُستن= ...
نهاد، مانند نهاد کارگزار یا انجامگر به جای قوه ی مجریه!
کارگزار، انجامگر، انجامنده
نهاد کارگزار، نهاد انجامگر؛ واژه ی مجری و مجریه، نام کُناک ( نام فاعل ) است و برای برابرگزینی نیازی به پسوند /ی/ نیست.
نامواژه ی "میاندار" را به جای [مجری] نیز می توان به کار برد.
میانداری= اجرا میاندار= مجری
میاندار
میاندار= مجری، میانداری= اجرا
جناب فرتاش، دریغ از واژه ی [انگلیسی دوست] که انگلیسی زده! انگلیسی خورده و عن گلیسی اوق زده.
"بایدنباید" ( برای کسی ) تعیین تکلیف کردن= بایدنباید کردن، بایدنباید گفتن
نژندانه، پرخاشگرانه، افسرده وار
بوم فرهنگ، بومفرهنگ، بومهنگ؛ بومفرهنگ به چم گردآیه ( مجموعه ) ای از فرهنگ ها، باورها، و نگرش ها است که در پیوند با بوم و زیستگاه مردم هر سرزمین پدید ...
بوم فرهنگ، بومفرهنگ، بومهنگ؛ بومفرهنگ یک واژه ی پیشنهادی است به جای ژئوکالچر. به چم گردآیه ( مجموعه ) ای از فرهنگ ها، باورها، و نگرش ها است که در پ ...
بوم فرهنگ، بومفرهنگ، بومهنگ؛ بومفرهنگ ( ژئوکالچر ) به چم گردآیه ( مجموعه ) ای از فرهنگ ها، باورها، و نگرش ها است که در پیوند با بوم و زیستگاه مردم ه ...
سرپل زهاب زهاب، زهاو، زاب، زاو؛ زهیدن به چم زاییدن و نیز تراویدن است: قوتت از قوت حق می زهد ( می زاید ) /نز عروقی کز حرارت می جهد. مولوی. زهاب یا ...
"نوشتِگان" نوواژه ای ست پیشنهادی به جای corpus. مجموعه نوشته ها و مقاله هایی که در یک پژوهش از آنها بهره گیری می شود.
نوشتِگان
تولید، محصول= فرآورده، تولیدی= فرآوری؛ شرکت تولیدی= بنگاه فرآوری، بنیاد یا بُنلاد فرآوری
تولید: فرآورده، تولیدی: فرآوری؛ شرکت تولیدی= بنگاه فرآوری، بنیاد یا بُنلاد فرآوری
بنگاه، بنیاد، بنلاد، واژه ی بُنلاد به چم بنیاد است، از این واژه ی کهن می توان ویژه مندانه به جای واژه ی شرکت و کمپانی بهره گرفت، هرچند که بنگاه و ...
" اَبَربُنگاه" ابربنگاه یک نوواژه ی پیشنهادی ست که می توان به جای واژه ی بیگانه ی کنسرسیوم به کار گرفت.
ابَربنگاه، ابربُنلاد
اَبَربنگاه، ابربُنلاد
بنگاه، بنیاد، بنلاد، واژه ی بُنلاد به چم بنیاد است، از این واژه ی کهن می توان ویژه مندانه به جای واژه ی شرکت بهره گرفت، هرچند که بنگاه و بنیاد هم ...
بنگاه، بنیاد، بنلاد، واژه ی بُنلاد به چم بنیاد است، از این واژه ی کهن می توان ویژه مندانه به جای واژه ی شرکت بهره گرفت، هرچند که بنگاه و بنیاد هم ...
همگِرد یا مجموعه ی دینی - آیینیِ دوراونتاش پیرامون ۱۲۵۰ سال پیش از زایش مسیح ( ۱۲۴۰–۱۲۷۵ پ. م ) ، در دوران شاه ایلامی اونتاش ناپیریشا، در ستایش"اینشو ...
کرانروب با پوییدن در کرانه و آب های کم ژرفا، آشغالهای درشت مانند چوب، بطری و پلاستیک را گردآوری کرده و در انباشتگاه یا مخزن خود می ریزد. این دستگاه ...
"کرانروب" کَران روب دستگاهی ست برای پاکسازی کرانه ها؛ دستگاهی چرخدار یا زنجیری که در کرانه ی دریا و نیز پهنای کم ژرفای دریا روانه شده و آشغالها را ...
دستگاهی برای پاکسازی کرانه ها؛ دستگاهی چرخدار یا زنجیری که در کرانه ی دریا و نیز پهنای کم ژرفای دریا روانه شده و آشغالها را از ماسه جدا و گردآوری می ...
کرانروب
نارسایی، کمبود، سستی، کاستی، کمتوانی، ناتوانی
کاستی ها، کمبودها، نارسایی ها، ناتوانی ها، سستی ها
برتریها، توانمندیها= نقاط قوت، کاستیها، ناتوانیها، کمبودها، سستیها= نقاط ضعف
برتری، توانمندی
کنونی، گذران، درگذر؛ هنگامی که واژه ی جاری در گزاره هایی مانند سال جاری، هفته ی جاری، روند جاری و. . . به کار می رود به جای آن می توان از یکی از جایگ ...
"فرستمان" به جای اداره پست
در رایش ( ریاضی ) : سینوس= تپش ( موج تپشی ) کسینوس= واتپش تانژانت= سوده ( مماس ) کتانژانت= واسوده
در رایش ( ریاضی ) : سینوس= تپش ( موج تپشی ) کسینوس= واتپش تانژانت= سوده ( مماس ) کتانژانت= واسوده
در رایش ( ریاضی ) : سینوس= تپش کسینوس= واتپش تانژانت= سوده ( مماس ) کتانژانت= واسوده
در رایش ( ریاضی ) : سینوس= تپش کسینوس= واتپش تانژانت= سوده ( مماس ) کتانژانت= واسوده
نامواژه ی تانک در جایگاه یک جنگ افزار: در جنگ جهانی یکم، انگلیسی ها برای نخستین بار از واژه ی تانک ( tank ) برای نامیدن این ابزار جنگی بهره بردند. ع ...
نامواژه ی تانک در جایگاه یک جنگ افزار: در جنگ جهانی یکم، انگلیسی ها برای نخستین بار از واژه ی تانک ( tank ) برای نامیدن این ابزار جنگی بهره بردند. ع ...
واژه ی تانک به چم ظرف یا مخزن آب، یک واژه ی هندوایرانی ( آریایی ) است. در نوشتارهای دینی زرتشتی و نوشته های تاریخی ساسانی واژه ی تانک یا تانگ نشانگر ...
واژه ی تانک به چم ظرف یا مخزن آب، یک واژه ی هندوایرانی ( آریایی ) است. در نوشتارهای دینی زرتشتی و نوشته های تاریخی ساسانی واژه ی تانک یا تانگ نشانگر ...
واژه ی تانک به چم ظرف یا مخزن آب، یک واژه ی هندوایرانی ( آریایی ) است. در نوشتارهای دینی زرتشتی و نوشته های تاریخی ساسانی واژه ی تانک یا تانگ نشانگر ...
آبگیرک
کنجه به چم دختر دگردیسیده ی همان واژه ی پهلویِ "کنیچک" است که در برخی گویش ها مانده است. کیجا در مازنی، کِچ در کردی، کنجه در سیستانی، کنیز در پارسی ...
گاهی می توان از بُنواژه های [واداشتن، وادار کردن] به جای تحریک کردن بهره برد: سربازان با شلیک هوایی، دشمن را به واکنشی زودهنگام تحریک کردند. سربازان ...
"فرازین" فرازین: فراز زین، زین یا صندلی که بر فراز کوه ها می رود.
"فرازین" فرازین: فراز زین، زین یا صندلی که بر فراز کوه ها و دره ها می رود.
دُشرویش، دژرویش
دگررویش= متاپلازی، نورویش= نئوپلازی، دُژرویش= دیسپلازی
دگررویش روده ای
دُژرویش، دشرویش، رُستن و رویشِ ناهنجار و بدریخت نورویش= نئوپلازی بایسته است که واژگان بیگانه را از آموزش کنار بگذاریم.
نو رویش، نورویش= نئوپلازی، نورسته= نئوپلاسم
نرخ شار، درصد شار
شار به چم ( معنی ) جریان، مانند آبشار ( جریان ریزشی آب ) ، سرشار ( جریان سرریز ) ، شُرشُر آب ( جریان آب، روان آب ) ، شُره کردن ( جریان یافتن، روان ...
گوی چرخ، گویچرخ، Guycharkh
لایه نگاره، نگاره؛ فرتور به دست آمده از دستگاه لایه نگار ( سی تی اسکن )
نگاره، لایه نگاره؛ نگاره ی به دست آمده از دستگاه لایه نگار ( سی تی اسکن )
می توان این واژه ( ترارَوی ) را به جای ترانزیت به کار گرفت. تراروی یا ترانزیت= جابجایی کالا و مسافر در دو سوی مرز بی پرداخت هزینه ی گمرکی.
ترارَوی
"انه" پسوند بندواژ ( قید ) ساز نیز است مانند: خردمندانه= از روی خرد نابخردانه= از روی بی خردی سرمستانه= از روی سرمستی و. . .
کودن وار، کودنوار مانند کودنها، نابخردانه،
سیبال یا نوکپایه ( نوک پایه ) ، بخشی باریکی از سر پرنده که پیوندگاه نوک و سر پرنده است. سیبال از جنس پوست یا غضروف بوده و سوراخهای بینی روی آن جای د ...
نوکپایه یا سیبال بخش بالایی نوک پرنده است همان بخش پوستی یا غضروفی که سوراخهای بینی پرنده روی آن جای دارد و پیوندگاه نوک با سر پرنده است.
توان آور
توان آور
پِی بستگی، پیبستگی
پِیبسته ها، پیبستگان
دوست گرامی، واژه ی قاشق، تازیده ( معرب ) و دگردیس شده ی همان کاپچه یا کپچه است که در پهلوی به ریخت کپچک بوده است. کاپچک - کاچک - قاشق. در روند تازی ...
به گمان من، از پیشنهادهای کاربر بیرانوند، واژه ی پیشنهادی "گوی چرخ" از همه بهتر است. گویچرخ
کاهیدگی به جای آتروفی، کاهیده= آتروفیک
کاهیده، کاسته
کاهیدگی، کاستگی؛ شاید واژه ی [کاستگی] بهتر باشد.
کاهیدگی، کاستگی، کاهش؛ واژه ی تحلیل آنجا که به چم [آب رفتن] است می تواند یکی از واژه های بالا را جایگزین خود ببیند.
زنگزایش یا ژنگزایش؛ زنگزا یا ژنگزا= اکسیدزا= اکسیژن.
ژنگان
" ژنگزده" یا " ژنگزوده" نوواژه ی [ژَنگزده] به جای اکسیژنه. ژنگ= زنگ= اکسید، ژنگزا= زنگزا= اکسیدزا= اکسیژن. ژنگزده= زنگزده= آمیخته با ژنگزا یا اکسی ...
" ژَنگزا"؛ ژنگ یا زنگ به چم اکسید است، ژنگزا= اکسیدزا= اکسیژن. واژه ی ژنگزا را می توانیم به جای اکسیژن به کار ببریم.
گاهی [جا خوردن] را هم می توان به جای تعجب کردن به کار برد.
" ژَنگزا کاهی" به جای هایپوکسی؛ ژنگزا= زنگزا= اکسیدزا= اکسیژن. کاهی= پسوندی برای نشان دادن کاستی. ژنگزاکاهی= هایپوکسی
" ژَنگزا"؛ ژنگ= زنگ= اکسید، ژنگیدن= زنگ زدن= اکسید شدن. ژنگزا= اکسیدزا= اکسیژن، ژنگزا نوواژه ای ست که می توانیم به جای واژه ی اکسیژن به کار بریم.
ژنگزا کاهی، ژنگزا= زنگزا، اکسیدزا، اکسیژن، کاهی: پسوندی برای کاسته شدن. ژنگزاکاهی= کاهش اکسیژن
ژنگزا کاهی، ژنگزا= زنگزا، اکسیدزا، اکسیژن، کاهی: پسوندی برای کاسته شدن. ژنگزاکاهی= کاهش اکسیژن
ژنگزا کاهی؛ واژه ی ژنگزا ( =زنگزا، اکسیدزا ) را می توان به جای اکسیژن به کار گرفت. پسوندِ [کاهی] نیز چم کاسته شدن را می رساند. ژنگزاکاهی= کاهش اکس ...
خاکبردار
مغزینه، واژه ی مغزینه را نیز می توان به جای بصل النخاع پیشنهاد داد.
پیازمغز، مغز همراه با بصل النخاع و نخاع همانند یک گیاه پیازدار است؛ مغز همچو تنه ی گیاه، بصل النخاع مانند پیازِ آن و نخاع همچون ریشه ی گیاه است؛ بنا ...
رِشتمغز، ریشمغز؛ مغز رشته ای، مغز رشته رشته، ریشه ی مغز چراکه رشته های عصبیِ مغز از گذرگاه درون مهره ای پایین آمده و هر یک از آنها از سوراخ های می ...
پرتونگارانه
پرتونگاره
پویشگر، خوانشگر
خوانش کردن، خواندن
لایه نگاردن، لایه نگاری
خوانشگر
بهین، ارزنده، چیز خوبی که با نگاه به بهایش ارزش خرید دارد.
پاسداشت
"بالچرخ" ( بال چرخنده ) ، این ابزار دارای شمارِ بالهای چرخنده ی گوناگونی است، چهارپر، شش پر، هشت پر، و نام کوادکوپتر ( چهارپر! ) را هم دچار چالش کرد ...
"بالچرخ" ( بال چرخنده ) ، این ابزار دارای شمارِ بالهای چرخنده ی گوناگونی است، چهارپر، شش پر، هشت پر، و نام کوادکوپتر ( چهارپر! ) را هم دچار چالش کرد ...
شکافمان، شکافتار؛ شکافمان گونه ای از زایمان.
شکافتار، شکافمان؛ شکافمان گونه ای از زایمان است.
"زِهدان بُری" برش زهدان، برش جراحی در زهدان مانند شکافمان ( سزارین ) . زهدان بری به جای هیستروتومی.
"زهدان سنج" ابزاری درجه بندی شده برای اندازه گیری عمق زهدان
زهدان سنج
برداشتن زهدان
زهدان بینی به جای هیستروسکوپی
"زهدان نگاری"، روش نگاره سازی یا عکسبرداری رادیولوژی از زهدان ( رحم ) : با فرستادن داروی حاجب ( جذب کننده پرتو ایکس ) به درون زهدان، این دارو با فشا ...
می توان از واژه ی دانشیکِ "زهدان برداری" به جای هیسترکتومی بهره گرفت.
پرتُویدن، پرتو دادن، پرتودهی، پرتوافشانی، پرتابیدن - پرتاویدن - پرتویدن
"پرتُوِش" پرتابش - پرتاوش - پرتوِش، پرتوش= پرتودهی
"پرتُوِش" = پرتویدن، پرتودهی، پرتو دادن، تاویدن، تابیدن، تابش پرتوِش - پرتاوش - پرتابش
پرتاب - پرتاو - پرتو؛ پرتاب= افکندن به دور، پر پیشوندی ست که چم [به دور، به پیش] به واژه می دهد. واژه ی پرتو دگردیس شده ی همان واژه ی پرتاب است وی ...
افکندن به دور؛ پیشوند "پَر" به چم [به پیش، به دور] است.
پرتابه
پرتابه
پخشاندنی
رانش زدا
دردزدا، دردکُش
پیشنما، پیش نمایش
پیشنما، پیش نمایش
پیشنما، پیش نمایش
[بهتر دانستن یا بهتر دیدن] گاهی می توان بهتر دانستن یا دیدن را به جای ترجیح دادن به کار برد: ترجیح میدم خودم رو معرفی نکنم. بهتر میدونم خودم رو نشنا ...
"بهتر دانستن" گاهی می توان بهتر دانستن را به جای ترجیح دادن به کار برد: ترجیح میدم خودم رو معرفی نکنم. بهتر میدونم خودم رو نشناسونم.
باکتری کش، ترکیزه کش، پادترکیزه
گواهی، گواهی کردن به جای پاراف کردن
چادرزنی
"پیکربندی" در بسیاری از زمینه ها، پیکربندی را می توان جایگزین نظم و ترتیب و تنظیم کرد.
بُرشنِگار، رایا برشنگار
بُرشنِگار، رایا برشنگار
پرتو دَرنِما" پرتو درنما یا درون نما به جای اشعه ایکس پرتوِ درون نما، پرتوی ست که درون تن را می نمایاند.
پرتوکاو ( کاونده با پرتو ) ، پویشگر درنِما، درنما= درون نما، از این نامواژه می توان برای نامیدن پرتو ایکس بهره گرفت. اشعه ایکس= پرتو درنما
روبشگر= اسکنر، روبش= اسکن
واژه ی روبش به جای اسکن روبشگر= اسکنر
پرتو دَرنِما" پرتو درنما یا درون نما به جای اشعه ایکس پرتو درنما، پرتوی ست که درون تن را می نمایاند.
"پرتو دَرنِما" پرتو درنما یا درون نما به جای اشعه ایکس پرتو درون نما، پرتوی ست که درون تن را می نمایاند.
روده بین، پس روده بین، پس روده= کولون، روده بزرگ
روده بینی، پس روده بینی
پس روده، پسروده
پس روده، پسروده
پس روده
زهدان برداری
شکم بینانه
شکم کاوی، شکم شکافی
شکم کاوی، شکم شکافی
شکم بینی
شکم بین
درون بین
" ناسانِش"، " ناسانی"؛ : ناسانش/ناسانی به چم ( معنی ) ناهمانندی، نبودِ همسانی و دگرمان ( تفاوت ) است. ناسانش می تواند جایگزین تیزبینانه ای برای کنتر ...
علاقه= دوستاری، مهربانی، مهرورزی علاقه مند= دوستار
ترابرد
ترابرد
همخوانی
همخوان، گاهی می توان از این واژه به جای منطبق بهره گرفت و از همخوانی به جای انطباق.
زیستار
زیستگاهی، زیست بومی
زیستگاهی، زیست بومی
"پِیآیش" پیآیش به چم ( معنی ) در پی آمدن، به دنبال آمدن نوواژه ای به جای واژه های توالی، تسلسل، تواتر
"پیآیش" در پی هم آمدن، زنجیروار آمدن
پِیآیند= در پی آمدن، دنبال هم آمدن پی رفت= در پی رفتن، دنبال هم رفتن هردوی این واژه ها را می توان به جای تواتر، توالی، تسلسل و برابرهای لاتین آنها به ...
"پِیآیند" پیآیند= در پی آمدن، زنجیره وار و پشت سر هم آمدن
پیآیند، در پی آمدن
پاسخ به جناب مهرابی در فرواژه ی [بعض دیگری=بهتر از دیگری]، درینجا هرآینه بعض=بِه از beh az ( =بهتر از ) بوده پس بعض= بِه از، بهتر از؛ [بِه از] در ...
اُخت در اخت شدن همانا اوخت و یوخت بوده، یوختن= جستن= جفتن= جفت شدن اخت شدن= جفت شدن
همیوغ درهم
درهم
درهمآمیخت، درهم آمیخت
آمیخته، آمیختار
آمیخته، آمیختار
پیوندگر پلساز، پیوندگر میانی، پیوندگر میانجی
پیوندگر، پیوند
پیوندگری
پیوند، پیوندگر، پیوست، پِیبست، پِیبسته
دریافته= مفهوم، concept فرایافت= مفهوم ژرف، دریافته ای فراتر از یک فهم و درک ساده، فراتر از concept
گونه ی بنیادین، گونه ی پایه گونه ی گیاهی یا جانوری که در یک بوم سازگان ( اکوسیستم ) نقش برجسته و تعیین کننده ای را داراست.
"بومگیر" به گونه یا گونه هایی از یک جاندار ( گیاه یا جانور ) که در یک زیست بوم چیره و فراگیر است بومگیر گفته می شود.
واژه های [ارزنده، برجسته] را گاهی می توان به جای مهم به کار گرفت.
"بومگیر" گونه یا گونه هایی از جانداران ( گیاه یا جانور ) که پوشش فراگیر یک بوم را می سازند، با نام"بومگیر" شناخته می شوند. واژه بومگیر در پارسی، گیا ...
گاهی می توان [فراگیر] را به جای اصلی به کار برد: به گیاه اصلی یک منطقه، گیاه غالب گفته می شود. به گیاه فراگیر یک بوم، گیاه چیره یا "بومگیر" گفته می ...
در جایی که واژه ی formation، به چم و معنی تشکیل و شکل گیری است می توان از برابرهای پارسیِ [پیدایش، ساخت، پدیداری، پدیدآیی، پایه ریزی و. . ] بهره گرفت ...
پویامیخت" پویامیخت ( =آمیخته ی پویا ) به جای کمپلکس فعال. پویامیختن به جای کمپلکس فعال شدن. . پویامیخت ( activated complex ) یک آمیخته ی پویا و نا ...
"فرایافت" به چم چیزی است که فراتر از دریافت حسی یا آغازین به دست می آید، یک برداشت یا تفسیر ژرفتر که با اندیشه ورزیِ همه گیرانه دریافته شود. برای و ...
دریافتِگان
"دریافته" می تواند به جای واژه ی تازی مفهوم به کار رود.
گواهمند، خردمندانه، خردورزانه، دانشورانه
"ساختاری" در دانش های رایانه، رایش ( ریاضی ) و گویاییک ( منطق ) می توان واژه ی ساختاری را به جای صوری ( صورت بندی شده یا فرمال ) به کار برد. زبان صو ...
"برآیندگیری" برآیندگیری نوواژه ای ست که می توان به جای واژه های [نتیجه گیری، استنتاج] به کار گرفت.
"دِگَرمند" نوواژه ای ست که می تواند به جای واژه ی تازی [متفاوت] به کارگیری شود. دگرمند= نامانند، دارای دگرمان دگرمان= تفاوت، نامانندی، ناسانی
"دگرمان" نوواژه ای ست که می تواند در کنار برابرواژه های دیگر به جای تفاوت، فرق، اختلاف، تفاضل و. . . به کار گرفته شود. دگرمند= متفاوت
" ناسانِش"، " ناسانی"؛ : ناسانش/ناسانی به چم ناهمانندی، نبودِ همسانی و دگرمان ( تفاوت ) است. ناسانش می تواند جایگزین تیزبینانه ای برای کنتراست در ...
اندازه، اندازش، مایه
فشارش
دگرمند= متفاوت دگرمان= تفاوت
۱ - جدایش، جدایی ۲ - پراکنش، پراکندگی ۳ - ناسانش، ناسانی، ناهمسانی، ناهمانندی
جدایش جدایی، جدا بودن، تفکیک، مغایرت، تفاوت.
جدایش، ناسانی،
بازیکار
بازیکار، به گمان من پیشنهاد کاربر عجمنده[بازیکار] بسیار بهتر است و دشواری های واژه ی بازی باز را ندارد.
بازیکار، واژه ی بازیکار بهتر از بازی باز است
"بازیکار" از این نوواژه می توان به جای واژه ی بیگانه ی [گیمر] بهره برد. به جای گیمر واژه ی [بازی باز] پیشنهاد شده که چندان پیشنهاد درخوری نیست.
درود ریشه ی واژه ی "گوهر" ۱ ) کوهر، کوهار: کوه آر= آورده از کوه، سنگهای پربها که از کانهای در دل کوه برون آوری می شدند. ۲ ) همریشه با geo ( =زمین ) ...
در پارسی کهن واژه ی گَو یا گُو را داشته ایم به چم پهلوان، دلاور، زورمند: به ره بر، گوِ پیلتن را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید. فردوسی ز تخم سی ...
لفتش دادن، کش دادن، کشش دادن، مولیدن
شلجمی برگرفته از واژه ی شلغمی؛ شلجمی به یک دیسه ی سه سویه ( بعدی ) گفته می شود که می تواند از چرخش یک خاگی ( بیضی، تخم مرغی ) ساخته شود. اگر خاگی یا ...
خاگی= بیضی، خاگیک= بیضوی
نوواژه ی "رنگاهنگ" به جای تونالیته؛ : رنگاهنگ دسته ای از رنگ ها یا درجه های یک رنگ است که در یک آفرینه ی هنری یا طرح، با یکدیگر هماهنگی دارند و حس ف ...
بنواژه ی زاستن به چم زاییدن در آنندراج و فرهنگ شعوری هست که دهخدا آن را آورده، اینکه آیا این واژه ، پیشینه ی کهنتری داشته که این دو فرهنگنامه آن را آ ...
بُنواژه ی دِرُودن ( derowdan ) به چم دِرو کردن است. دِرو ( derow ) درو کردن= بریدن، قطع کردن دِرُودگر ( derowdgar ) = برشگر، چوببُر، نجار. پس باید ...
واژه ی درود هیچ پیوندی با واژه ی درودگر ندارد. : واژه ی "دُرود" ( dorood ) همریشه و همچم با واژه های درست، true و. . . چم سلام و آرزوی درستی و تندرس ...
همسانی، همسان بودن
همسانگر
همسان شده، همسانیده
همسان کردن، همسانگری کردن، همسانیدن
ساینده، آن که چیزی را می ساید؛ سانیده چیه؟ واژه ی سانیده را می توان به چم [مانند شده] دانست.
همسانگری
همسانگری
همسانگر
همسانگر
واژه ی ستور همریشه با استوار، ستبر، ستون و. . برگرفته از ریشه ی اِستَ ( sta ) در ایستادن ( stand ) . ستور= چارپای ستبر، کلفت و گنده.
واژه ی ستبر که در پهلوی به ریخت استبر ( مانند استبرک، استبرق ) ، ستپر و در اوستا ستَوره ( stawra ) نیز بوده با واژه های استوار، سُتور، استابولوم ( =ا ...
تاوِش= تاویدن، تاب آوردن، تحمل کردن گرنه بدبختمی مرا که فکند / به یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس رودکی.
تاویدن، تاوش
تاب آوری، تاویدن، تاوش، تاویدن=تاب آوردن: گرنه بدبختمی مرا که فکند/ به یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس رودکی.
تب و تاب، جوشش
همدرونی، هم درونی، هملبی، همپوشی، همپوشانی
درود ُ سپاس خُرد# آک یا قئرئق یا . . . ، خِرَد برخی کسان جای شک دارد. بافتار ( متن ) ی که در بالا آمد برپایه ی بُنمایه ها ( منابع ) پهلوی ست یعنی چن ...
مانندواژه
آمیزواژه
تازیده= تازی شده، عربی شده، معرب
تنگیره، تنگیره واژه ای پارسی به چم دیگ و دیگچه و پاتیل و قابلمه است؛ این نامواژه پس از تازیدگی ( معرب شدن ) ، به ریخت تنجره و طنجره و تنجیر و. . در ...
نامواژه ی تنجره، تازیده ( معرب ) واژه ی پارسی تنگیره است که به دیگ و دیگچه و قابلمه گفته می شده است. این واژه به ریختهای تنجیر و طنجیر و طنجره نیز د ...
همه چیز را همگان دانند ُ همگان هنوز از مادر نزاده اند. : در روزگار خسرو انوشیروان فرستاده ای سازمانی ( رسمی ) از روم به دربار آمد. انوشیروان برای آن ...
واژه ی پویامیخت در دانش طبیعی و هازمانی ( اجتماعی ) ، می تواند نشانگر سامانه ( سیستم ) هایی باشد که از همکنش و آمیختگی پاره ها یا بخشهای گوناگون فراه ...
زاستار به چم طبیعت، زیست بوم. زاست، بن گذشته ی بنواژه ی زاستن است. زاستن= زاییدن زاستار: بنواژآور ( حاصل مصدر ) از زاستن. پس هرآینه واژه ی زاستار ...
زندگی، زیِش
"کهرُبازی" [کهربایی] به چم برقی، الکتریکی و [زی] بن کنونی از بنواژه ی زیستن. کهربازی= زیَنده یا زیست کننده با کهربا یا نیروی الکتریکی.
"کهزی، کهزیست" [کهربا] به چم برق، الکتریک و کَه کوتاه شده ی کهربا است. [زی، زیست] بن کنونی/گذشته از بنواژه ی زیستن. کهزی یا کهزیست= زیَنده یا زیس ...
زاستار به چم طبیعت، زیست بوم. زاست، بن گذشته ی بنواژه ی زاستن است. زاستن= زاییدن زاستار: بنواژآور ( حاصل مصدر ) از زاستن. پس هرآینه واژه ی زاستار ...
"پیکربندی" کانفیگ” واژه ای است که به طور کوتاه نشانگر تنظیمها یا پیکربندی است و از واژه ی انگلیسی “configuration” گرفته شده است. برابر پارسی سره اش ...
بستن، سر هم کردن، پیوستن، پیوند دادن، چسباندن به جای وصل کردن، بسته شدن، چسبیدن، سر هم شدن، پیوند گرفتن به جای وصل شدن
بستن، بندیدن، سر هم کردن
پوکه، واژه ی پاکه فرانسه که به ریخت پاکت به پارسی راه یافته، همان [پوکه]ی خودمان است که برگرفته از واژه ی پوک و پوچ است. همانا اینها واژگان همریشه ...
واژه ی پوکه برگرفته از پوک و همریشه با واژه های پوچ و پوس ( بن کنونی از بنواژه ی پوسیدن ) و واژه ای پارسی ست. بودن واژه ی پوک در زبان مردم آذربایگان ...
در پرتونگاری یا رادیولوژی: پرتودهی به جای اکسپوز، . در میان پرتوکاران ( پیشه وران رشته ی پرتونگاری ) ، واژه ی اکسپوز به چم ( معنی ) پرتودهی ( پرتود ...
در پرتونگاری یا رادیولوژی: پرتودهی به جای اکسپوز، در میان پرتوکاران ( پیشه وران رشته ی پرتونگاری ) ، واژه ی اکسپوز به چم ( معنی ) پرتودهی ( پرتودادن ...
برانگیزنده، برانگیزاننده، آغازگر، آغازنده، پویاگر، پویاساز
پویاگری، پویاسازی، آغازگری، برانگیزندگی: کُناک نام ( نام فاعلی ) برانگیختگی: کُنیک نام ( نام مفعولی )
پویاگر، پویاساز، آغازگر، آغازنده، برانگیزنده
در زمینه های گوناگون دانشیک یکی از پیشنهادهای زیر می تواند به کار رود: برانگیزش، برانگیزندگی، برانگیزانندگی، آغازندگی، آغازگری، پویاگری
برانگیزنده، برانگیزاننده، آغازگر، آغازنده، گشاینده، بسته به زمینه ی دانشیک و کاربردی این واژه.
"پویامیخت" نوواژه ای ست که می توان به جای دانشواژه ی [کمپلکس فعال] به کار گرفت. پویامیخت= آمیخته ی پویا . پویامیختن= کمپلکس فعال شدن، ساخته شدن یا ...
"پویامیخت" پویامیخت ( =آمیخته ی پویا ) به جای کمپلکس فعال. پویامیختن به جای کمپلکس فعال شدن.
وفا= پایبندی باوفا= پایبند، بیوفا= ناپایبند، سست پیمان، نمک نشناس
ناپایبند، ناسپاس، دمدمی، سست پیمان
گاهی می توان "پیکربندی" را به جای تنظیمات به کار گرفت.
ستیزه گویی
ستیزه گویی
میاندار
زیرواژه ای، زیرواژیک
گسترش پذیر
پادنمون، پادنمونه
پادنمون، پادنمونه
دانشنما، دانشسان، دانشگون، نادانش
پزشکنما، پزشک نما
سخن برانگیز، گفتمان پرور
چادرزنی،
باز درود، بازدرود
همسو، همراستا=موازی ( زاب یا صفت ) همسویی، همراستایی=موازات ( نام ) ، #همسوییک
می توان از واژه ی [مِژوک] به جای لنز و عدسی بهره گرفت. این واژه برگرفته از مژو به چم عدسی است.
مژوک
گواهی، سرپرست رده پایین یک نوشته را گواهی ( تایید، پاراف ) می کند سپس سرپرست رده بالاتر آن را امضا می کند.
گواهی کردن، سرپرست رده پایین یک نوشته را گواهی ( تایید، پاراف ) می کند سپس سرپرست رده بالاتر آن را امضا می کند.
آیین نامه، آرمان نامه، نگرش نامه
خوراکنامه
"همرایان" رایانه همراه، همراه رایانه، همرایانه، 🟢همرایان
درود واژه ی شروع مگر پارسی است؟ واژه ی [ری استارت] اگر نام باشد برابرواژه ی "بازآغاز" بهترین است و اگر کارواژه ( فعل ) باشد می توان بازآغازیدن را در ...
"بازآغاز" نوواژه ای ست به جای [ری استارت]
نامواژه ی دیزج، تازیده ( تازی شده ) دژگ یا دژک است به چم دژ کوچک. نمونه های دیگر آن در ایران، دیزین و دیزیچه است. شهر کوچک دیزیچه در اسپهان، کرانمن ...
درود واژه ی زنده، زابِ کُناکی ( صفت فاعلی ) از بُنواژه ی زیستن است، بن کنونیِ این بنواژه [زی] و بن گذشته ی آن [زیست] است. مانند [دان و دانست] که بن ...
واکنش، گاهی می توان به جای [اعتراض کردن]، از [واکنش نشان دادن] بهره گرفت.
سنگین، سخت، گزنده، تندوتیز، . . . اعتراض شدیداللحن= پرخاش سنگین، واکنش سخت، واکنش سنگین، پرخاش تندوتیز، واکنش گزنده و. . .
برابرواژه ی ضد در پارسی پیشوند پاد است لیک در بسیاری از نمونه ها که واژه ی ضد به کار رفته بستگی به نمونه، می توان از یکی از پسوندهای [زُدا، کُش، شکن، ...
دم زدا، دمزدا، بخارزُدا
باکتری کُش
- ناقهرمان، - قهرمان ستیز
کف زُدا، کفزدا
زره شکن واژه ای ست که می توان به جای واژه های ضدزره و یا ضدتانک به کار گرفت.
زره شکن، تانک شکن
زره شکن، تانک شکن
زره شکن
شار، شارِش، شارگر؛ شار به چم جریان مانند شرشر آب، شُره کردن، سرشار، آبشار و. . پس می توان از واژه ی شار به چم جریان الکتریکی به جای شارژ بهره گیری ...
شار، شارِش؛ شار به چم جریان مانند شرشر آب، شُره کردن، آبشار، سرشار و. . پس می توان از واژه ی شار به چم جریان الکتریکی به جای شارژ بهره گیری کرد. ش ...
پاد زنگنده، پادزنگ، پادژنگ، زنگ زدن برابر با اکسید شدن.
پاد زنگنده، پادزنگ، پادژنگ، [ زنگ زدن یا زنگیدن ( ژنگیدن ) برابر است با اکسید شدن]
دل گنده
سُهَندشناس
سُهَندزا
سُهَندزا
سُهَندزُدا ( حساسیت زدا ) ، آماس زدا
واکنش برانگیز
- سُهَندزا - واکنش برانگیز
سُهَندزا ( حساسیت زا )
رانش زدا
آگاهییابی خبریابی، خبرگیری. سازمانی برای آگاهی از نیروهای دشمن و یا خبرچینان، جنگ افزارها، برنامه ها و عملیات های در دست کار؛ و سپس فریب دهی و یا ا ...
پادافسردگی، پَدَفسردگی، افسردگی زدا
دردزدایی
پدآتش، آتشکُش
اندرونی
کوبِشگیر، کوبه گیر، ضربه گیر
پادزنگ، زنگزدا
یخزُدا، یخ زدا
دَردکُش= به جای مُسَکِن، تسکین بخش، دردزُدا
دردزُدا، دردکش، آرامبخش
چرک کُش، چرکزدا
چرک کُش، چرکزُدا آنتی بیوتیک، پادزی، پادزیست.
چرک کُش نوواژه ای پیشنهادی به جای آنتی بیوتیک. چرک خشک کن، چرکزُدا. واژه ی چرک کش و حتا چرک خشک کن، چم و معنای درست تری از پادزی و پادزیست دارند.
چرک کُش، چرکزُدا، نابودگر چرک و عفونت، چرک خشک کن. به گمان من نامواژه ی آنتی بیوتیک که به پادزی و پادزیست برگردان شده، نه واژه ی لاتینی و نه برابر ...
دردکُش، آرامبخش، دردزُدا، دردآرام، دردنشان
دردکُش، آرامبخش، دردزُدا، دردآرام، دردنشان به جای واژه ی تازی مُسَکِن.
دروغی، دروغین، ناراست، بی پایه، بی ریشه، پوچ، الکی
پریزسنج، پریزآزما
اِرتسنج، زمینسنج،
قندسنج واژه ای ست پیشنهادی برای دستگاهی که قند یک ماده را می سنجد یا اندازه می گیرد. مانند دستگاه قند خون و یا دستگاه اندازه گیری قند در چقدر قند. ...
" قندسنج" به جای [دستگاه تست قند خون]
تنش سنج
آموزنده، یادگیرنده
"سفت وسخت" نمونه: او نسبت به باورهای خود چندان متعصب نیست. او درباره باورهای خود چندان سفت و سخت نیست.
سفت وسخت، او دیدگاه متعصبانه ای درباره ی این موضوع دارد. او دیدگاه سفت وسختی درباره ی این جستار دارد.
درود استادان دهخدا و کزازی بر این باورند که واژه ی دادار که در اوستایی و پهلوی به ریخت داتَر و داتار بوده از ریشه دا ( =دادن ) و پسوند کُناکی ( فاعلی ...
در پارسی کهن: میلاوه، میلاویه به جای اَنعام کاربرد داشته. برگرفته از واژه ی "میلاو" به چم شاگرد.
بازیکن فوتبال، فوتبالگر، فوتبالکار
در نگارگری و رنگ آمیزی: رنگاهنگ، در آهنگسازی: نواختار. نوواژه ای مانند رنگ نواخت نیز درخور نگرش است.
درود همسنجی واژه های آغاز، آغوز و آغیز: در بررسی واژگان بایسته است که به ارزندگی واژه نیز بنگریم؛ درینجا ما دو واژه ی آغاز و آغوز را داریم و برای برخ ...
"رنگاهنگ" رنگاهنگ واژه ای پیشنهادی ست به جای تنالیته. پدیده ی تاریک و روشن درباره ی همه ی رنگها. تنالیته رنگ یا رنگاهنگ: به درجه بندی گوناگون یک رن ...
درود همانندیِ نامواژه ی داریوش با واژه ی درویش درخور نگرش است. واژه ی درویش در پهلوی به ریخت [دریوش] به کار می رفته و شاید این واژه ریشه در پارسی ب ...
همانندیِ واژه ی درویش با نامواژه ی داریوش درخور نگرش است. همانگونه که یکی از دوستان نیز گفته است واژه ی درویش در پهلوی به ریخت [دریوش] به کار می رفت ...
درود در پاسخ به کاربر عطار واژه ی جانور یک واژه ی نوساز و امروزی نیست که گرته برداشته از [ذات الحیات] تازی باشد. واژه ی جانور خودش واژه ای کهن است ...
واژه ی ژاندارم شاید از واژه ی جاندار پارسی گرفته شده باشد؛ واژه ی جاندار در سخنگان ( ادبیات ) کهن پارسی و در واژه نامه های دیرین به چم ( معنی ) نگهبا ...
درود در بررسی واژگان بایسته است که به ارزندگی واژه نیز بنگریم؛ درینجا ما دو واژه ی آغاز و آغوز را داریم و برای برخی دوستان پرسش پیش آمده که کدام واژه ...
درود در پاسخ به کاربر رضایی من در آن پایین نوشتم که واژه ی بخش ریشه در بنواژه ی [بختن] در زبان پهلوی دارد. همانا بخش، بن کنونیِ بختن است مانند فرو ...
به گمان فراوان واژه ی کرکره در بنیاد [گره گره] بوده؛ کرکره، تخته های باریک و بلندی ست که در گذشته با بند و به یاری گره های فراوانی به هم بسته می شده ...
شاید واژه ی قرقره دگردیسیده از فرواژه ی[گِردگَرد] باشد به چم [گرد گردنده، دور زننده]، این نمونه ها را ببینید: جهان فریبنده گردگرد/ره سود بنمود و خود ...
واژه ی قمقمه می تواند تازیده ( عربی شده ) یِ کُمکُمه باشد؛ کُم= شکم، شکمبه
آدم کشته مرده ی چیم و چرایی های کاربر سرور می شود!: چون قَره ترکی است به ناچار قرقره هم ترکی است پس فرفره و کرکره و. . هم ترکی است!!! قره= سیاه، به ن ...
فرفره دگردیسیده واژه ی پرپره است، در زبانهای ایرانی نام های [پرپرو، فرفرو، پرپروک، فرفروک، پرپرک و. . ] به پروانه های کوچک و شب پره ها گفته می شود ...
دروغپردازان، چرتگویان
دروغپرداز، چرت و پرت گو، چرتگو
واژه ی [نینا] را به دو گونه می توان بررسی نمود: ۱ - همریشه با واژه های ننه، نانی، نونا در زبانهای آریواروپایی است به چم مادر یا مادربزرگ. ۲ - همریشه ...
دُوان، دوگان، دوگانه
کافنده، شکافنده، کافگر، شکافگر، [کاف یا کاو]، بنِ کنونی از بُنواژه ی کافتن است به چمِ شکافتن، برش زدن. کافتمان یا کافمان به جای جراحی.
دررفت یا دررفتگاه به جای [خروج اضطراری]؛ دررفتن به چم گریختن است می توان از واژه ی دررفت یا دررفتگاه به جای فرواژه ی [خروج اضطراری] بهره گرفت. هما ...
دررفت، دررفتگاه، دررفتن به چم گریختن است می توان از واژه ی دررفت یا دررفتگاه به جای فرواژه ی [خروج اضطراری] بهره گرفت. همانا دررفتگاه نام گذرگاهی م ...
گُشنیدگی، باروری
گُشنیده=گشنی شده برابر با لقاح یافته
بارخیزی، باروری، بارآوری
بارخیز، بارور و نیز بارآور
گُشنیدگی، توان یا قدرت گشنیدن، زادآوری،
برون بَری، برونبری، برون فرستی به جای تخلیه؛ برونبری مردم شهر به خاطر تازش دشمن، برون فرستی مردم شهر به خاطر تازش دشمن، به جای: تخلیه ی مردم شهر ب ...
پژوهشگاه؛ در جایی که خواسته از واژه ی [انستیتو]، یک نهادِ پژوهشی باشد می توان از واژه ی یادشده بهره برد. زبان مایه ور و ارژمند پارسی نیازی به واژگا ...
نکوهش آمیز، سرزنش آمیز، سرزنش آلود
ستایش برانگیز، ستایش آمیز
پُرسه، پرسمان، پرسش گزاره، جُستار کار، پیشامد، سختی، دشواری، و. . . همانگونه که یکی از کاربران گفت واژه ی [مسئله] از آن دست واژه هاست که در جایگاه ...
درود به کاربر سرور گمان کرده ای که همسانی چهره ای که میان ایرانیان به نمونه میان یک آذری و کرد و شیرازی و خرم آبادی و دامغانی هست همینجوری اتفاقی و گ ...
همه گیر، همه گیرانه، همگانی، فراگیر، فراگیرانه
دستاوردی، آزمودنی، آزمودگی، آزمایشی
گزاره
درود به کاربر سروَر نمی دونم آن نگاره ای که برای نمایه ی کاربری خودت گذاشته ای از خودته یا نه ولی اون رو که می بینم یک چهره ی تبارمند ایرانی مانند ...
درود هنگامی که چیزی کمتر از ارزش درست و واقعیش وانمود شود دورریز خواهد شد، تباه خواهد شد، پساب و پسماند خواهد شد به ویژه در کشور ما با این سرپرستان ...
درود واژه "بخش" که به ریخت پخش نیز کاربرد دارد از واژه های پارسی میانه یا زبان پهلوی ست و به همین ریخت و چَم ( معنا ) در این زبان کاربرد داشته. بهر ...
نوواژه ی " آموزبرگ" به جای [فلش کارت] آموزبرگ=برگه ی آموزش
" آموزبرگ" برگه ی آموزشی
پویاندن، جنباندن، به پویش یا جنبش واداشتن یا درآوردن، در برخی باره ها: واداشتن
راهبردگر کسی است که سرپرستیِ ساختاربندی و پیاده سازی یک راهبرد را بر دوش دارد. راهبرد، کمابیش دربردارنده ی گزینش هدفها، شناساندن راهکارها برای دستی ...
بلندپایه
واداشتن
خوانشگاه، تالار خوانش از نوواژه ی "خوانشگاه" می توان به جای [سالن مطالعه] بهره گرفت.
خوانشگاه، تالار خوانش
خوانشگاه، تالار خوانش
راهبردگر
واژه ی پنجره به گمان بسیار برگرفته از واژه ی [پنجدَری] است. پنجدری در ساختمان سازی آیینی و کهن ایرانی، نام بزرگترین و فرمندترین اتاق خانه بود که دار ...
درود بر جناب توحیدی برای ساختن بنواژنام ( اسم مصدر ) ، پسوندِ [ش] بر سر بنِ کنونی می چسبد مانند دانش، کنش، روش، گویش، بینش و. . . در گونه ای دیگر از ...
تو رو بخدا
کاهیده، کاسته
کاهیدن، کاستن
کاهیدن، کاستن
آمیزبنواژه
کشته شدن، کشتگی؛ کشتگی: در کشتگیَم امید آن هست/کآری به بهانه بر سرم دست. نظامی [در کشته شدنم این امید هست که به این بهانه دستت را بر سرم آوری] به ...
کشته شدن، در برخی جاها مردن.
سخنگیر نوواژه ی سخنگیر به جای واژه ی تازی [مخاطب]
سخنگیر نوواژه ی "سخنگیر" بهتر از هر واژه ای، فریافت و درونمایه ای که در واژه ی مخاطب هست را نشان می دهد.
کِنِسک در واجآهنگ ( لهجه ) اسپهانی. همان کنس، و گناس در گویشهای ایرانی
درود در پاسخ به کاربر سامان واژه ی کِنِس ( به چم تنگ چشم ) ، کوتاه شده ی [کِنِسک] است و پیوندی با نام انجمن اسرائیلی ندارد، انجمن اسرائیلی [کِنِسِت] ...
گِناس=کِنِس=کِنِسک، ناخن خشک، نان کور، تنگ چشم
درود بازنمود و روشنگری درباره ی پسوند "وَر": پسوندهای "ور" و "وار" و "واره" با واژه های "بر" و "بار" و بُنواژه ی "بردن[باردن]" همگی از یک ریشه و دارا ...
برونرفت ویژه، برونرفت ناچاریک، دررفت ویژه، دررفت ناچاریک
Safe شاید همریشه با "سفت" در پارسی باشد، واژه ی سفت به جز چم محکم، درونمایه هایی مانند درست و سالم، بی خطر، مطمئن و. . . را نیز می رساند که واژه ی s ...
درود تیرتخش به چم تیری ست که به سوی بالا پرتاب می شود و در جشنها و آتش بازی کاربرد داشته است. تیرتخش همینک در جایگاه یک فرواژه ( اصطلاح ) و برای رس ...
نوش نان، نوشنان، نان عسلی، نان شیرین
نوش نان، نوشنان
واژه ی یورت در ترکی به چم زمین، سرزمین، جایگاه و. . به گمان نزدیک به یقین برگرفته از واژه ی " اَرتَ" در زبانهای اوستایی و پهلوی ست که همینک در زبان ک ...
درود واژه ی اَرت یا آرت به چم زمین، همانگونه که کاربر گرامی فرتاش نیز یادآور شدند ریشه در زبان اوستایی و پهلوی دارد که همینک نیز در زبان کردی به ریخت ...
بایسته ها
پیرایه ، پیرایه ها، زر و زیور گیتی
گمان انگیز، شکدار
صد درصد، بی بروبرگرد
نرموک، خنزک
نرموک
پایمردی حقا که با عقوبت دوزخ برابر است/رفتن به پایمردی همسایه در بهشت. سعدی.
داشته، داشته ها، توانایی، توانمندی، تولنمندی ها دارایی
درود بهتر است از واژه ی "نِبیگ" که برگرفته از بنواژه ی نبشتن و نوشتن است به جای واژه ی تازی کتاب بهره گیری شود و واژه ی "نسک" نیز به جای نسخه و جلد ب ...
ماتِکان کیمیایی
دو ژنگ پِیزُگ، ژنگ یا زنگ به جای اکسید و پِیزُگ به جای کربن. پیزگ: پِی= پایه - زُگ= زگال، زغال پِیزگ یا کربن پایه ی زغال است.
" ژَنگزا" ژنگ یا زنگ به چم ( معنی ) اکسید است. مدارید کردار او بس شگفت/که روشن دلش ژنگ آهن گرفت. فردوسی. و اکسیژن همان اکسیدزا ست، به جای اکسیژن ( ...
" ژَنگارش" ژنگ یا زنگ به چم اکسید است. مدارید کردار او بس شگفت/که روشن دلش ژنگ آهن گرفت. فردوسی. ژنگیدن= اکسید شدن ژنگارش= اکسیداسیون ژنگان یا ژنگ ...
زنگارش، ژنگارش
ژَنگیده، ژنگیده= زنگ زده، اکسید شده= اکسیده ژنگ یا زنگ به چم اکسید
ژَنگان یا ژنگارنده به جای اکسیدان ژنگ یا زنگ به چم ( معنی ) اکسید.
دیگدان بلطف سخن تیزرو بود مرد/ولی دیگدانش عجب بود سرد سعدی
خسرمادر در پارسی دری افغانستان.
نای و نایین ( Nayin ) = منفی نای پنج= ۵ - قطب نایین= قطب منفی بار نایین= بار منفی آر و آرین ( arin ) = مثبت آر پنج= ۵ قطب آرین، بار آرین
" نایَنده" ناینده به جای واژه های تازی [نافی و مُنافی] نافی به چمِ ( معنی ) نفی کننده، انکار کننده است، برای برابرسازی، می توان از پیشوند" نا" که د ...
درود به کاربر سیامک گرامی نیازی به جاده خاکی زدن نیست. کجای نوشته های من بوی دشمنی و عناد به ترکزبانان می دهد یا نشانی از گردن کلفتی دارد؟! نوشته ای ...
درود کاویدن، ریخت دیگری از بنواژه ی "کافتن" است و همچم با بنواژه ی شکافتن به چم چاک دادن، شکاف زدن. کافتن و کاویدن به چم جستجو و تهی کردن نیز است: س ...
در برخی جاها "همه گیر" و گاهی "همه گیرانه": سران آمریکا جنگ تمام عیار میان حزب الله و اسرائیل را نزدیک می دانند. سران آمریکا جنگ همه گیر میان حزب ال ...
پسرفت کردن، [تودگانه] پس شاشیدن
میمون پنجه دار، پنجه کَپی
یوزگربه یا گربه وحشی نام پارسی سِروال است که در آفریقا می زیَد.
واژه ی [واژگون] در سخنگان و ادب هزاره ی گذشته به ریختهای [باشگونه، باژگونه و واشگونه] نیز دیده می شود: ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر/او باشگونه و تو ...
ناوَردگان ناوردگان نوواژه ای پیشنهادی ست به جای تورنمنت واژه ی "ناورد" به جای مسابقه و رقابت: به گرز و سنان اسب تازی گرفت/به ناورد صد گونه بازی گرف ...
ناوَردگان، ناورد= مسابقه، رقابت ناورد گرفتن= مسابقه دادن: چو لَعلم با شکر ناورد گیرد/تو مرد آر آنگهی نامرد گیرد. نظامی به گرز و سنان اسب تازی گرفت/ ...
وَچَک یا واچَک واژه ای در پارسی میانه به چم جمله است. واژه ی "واچَک" همریشه با واژه های واج، واژ، واز، آواز و. . است، بِواج= بگو، حرف بزن. واچک= گف ...
"پندارگاه" سپاس از سرور نقدی از برای پیشنهادشان همانگونه که کاربر گرامی کمال هم گفته اند خواسته و منظور از فضا در فرواژه ی "فضای مجازی"، کیهان و آسم ...
ناگایشی، سترون، سردسرشت، سردمزاج
مینویی مینویی به جای معنایی و معنوی
جدایش، بخش، دیوارک
"گزینه ای" به جای واژه ی بیگانه ی [تستی]، نیازی به افزودن چهار یا چند، پیش از واژه ی[گزینه ای] نیست، می توان از واژه ی گزینه ای به جای تستی بهره گرفت ...
"نوشتاری" آزمون نوشتاری
خوش پشت به منزلت ستوری داند که بر آن نشیند وچنانکه خواهد میراند و می گرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم می کند در وقت. ( تاریخ بیهقی ) .
گردشبَر، گردش بر. واژه های بیگانه رو بریزیم دور.
"ناوَرد" واژه ی ناورد به جای مسابقه و رقابت. به گرز و سنان اسب تازی گرفت/ به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی توسی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی/نه ...
"ناوَرد" واژه ی ناورد به جای مسابقه و رقابت. به گرز و سنان اسب تازی گرفت/ به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی توسی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی/نه ...
واژه ی "ناورد" به جای مسابقه و رقابت: به گرز و سنان اسب تازی گرفت/به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی توسی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی/نه در اسب و ...
ناوَردگان، ناورد= مسابقه، رقابت ناورد گرفتن= مسابقه دادن: چو لَعلم با شکر ناورد گیرد/تو مرد آر آنگهی نامرد گیرد. نظامی به گرز و سنان اسب تازی گرفت/ ...
گردشبر
"گردِشبَر" گردشبر واژه ای ست پیشنهادی به جای [تور لیدر]. گردشبر= راهنمای گردشگران
"ریززی" ریز زی: زنده ی بسیار کوچک. در پاسخ به کاربری که [دُشزی] را پیشنهاد کرده باید گفت این پیشنهاد، درخور برای و به جای باکتری ( آن هم از گونه ی ب ...
نظامی در آغاز اسکندرنامه خود را اینگونه "پیر پاسیگوی" شناسانده: بر آنگونه کز چند بیدار مغز/شنیدم درین شیوه گفتار نغز بسی نیز تاریخها داشتم/یکی حرف ن ...
درود برای اینکه تبار یک واژه یا وند آشکار گردد به ویژه درباره ی واژگانی که در دو یا چند زبان همباز و مشترک اَند به جز ریشه یابی آن واژگان و وندها، پی ...
ژک: پسوند بسیارکوچکساز، ژه: پسوند کوچکساز مانند مژه ( مو ژه ) ، نایژه، دریاژه ( دریاچه ) ژک مانند مژک ( موی بسیار کوچک ) ، نایژک
Dispatch= فرستادن، فرستش، فرستمان Dispatched= فرسته
پادبست، پادپالایه
پالایش
گسیل، فرستش، فرستمان
فرسته، بسته ی پستی= فرسته
"بومبُرد" بوم راهبرد، زمین راهبرد؛ بومبرد= ژئواستراتژی، بومبردی= ژئواستراتژیک
"بومبُردی" بوم راهبردی، زمین راهبردی، راهبرد زمینی، راهبرد بومشناسانه؛ بومبرد= ژئواستراتژی بومبردی= ژئواستراتژیک
"تازیده" تازیده= تازی شده، معرب
موج پز، موجپز، تندپز
موج پز، موجپز، تندپز دستگاه آشپزخانه ای برای تند گرم کردن خوراک۵
موج پز، موجپز، تندپز
اَفسُرِش، فِسُرِش، فسردگی، شَجاییدگی
پسرفت، پسروی، پسرفتن.
تَراگو به جای دوبلور، تراگفت به جای دوبلاژ.
"تَراگفت" می توان از این نوواژه به جای واژه ی دوبلاژ بهره گرفت. تراگفت= دوبلاژ تراگو= دوبلور
تراگو= دوبلور، تراگفت، تراگویی، تراگویش= دوبلاژ، تراگفتن= دوبله کردن
تراگفت، تراگویی، تراگویش
تراگفت، تراگویی، تراگویش. زبان ارجمند پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
درود به جناب نقدی دوست بزرگوار، سپاسمندم از واکاوی زیبایی که درباره ی ریشه ی واژه ی زنده انجام دادید و به دست آوری بن های کنونی و گذشته ی آن؛ به گما ...
سردمدار، زمامدار
آبباختی، dehydration ( دچار ) آبباختی ( شدن ) به از دست رفتن آب در جانداران بخاطر گرما یا اسهال و. . یا از دست روی آب در بیجانان بخاطر کنونه ( وضع ...
آبباخته، آبزدوده
آبباختی، ( دچار ) آبباختی ( شدن ) به از دست رفتن آب در جانداران بخاطر گرما یا اسهال و. . یا از دست روی آب در بیجانان بخاطر کنونه ( وضعیت ) هنجارین ...
جمادات= بیجانان# جانداران جماد= بیجان
برونگفت، برون گفت
برونگفت، برون گفت
سه گانه . 🟢 دوستداران زبان کهن و ارجمند پارسی
پسرَوی
دیدارگاه، آستان
زیارت= دیدار، زائر= دیدارگر، زیارتگاه= دیدارگاه
لُرک
دیدارگر
دُرواخ،
رادی، رادمنشی
رادانه، رادمنشانه
راد، رادمنش
پیشتر پیش یا پیشین به جای سابق، پیشتر به جای اسبق. زبان ارجمند پارسی نیازی به واژگان تازی ندارد.
بدآمدها، دشامدها، بدآیند، بدآمدان، دشامدان، بدآیندان
بدآیند، بدآمد
آشتی دهی
آموزانه
ماتیکان
آب کشیدن ( زدودن ناپاکی و پلیدی )
پایایی، پابرجایی، ماندگاری
پایایی، ماندگاری
بسنده
ژالیدن یا ژالش پیشنهادیست به جای واژه ی بیگانه ی میعان.
ژالش مویین
ژالیده ها، ژالیدگان؛ "ژالیده" نام کُنیک ( اسم مفعول ) از بنواژ " ژالیدن". ژاله، بخار آبِ مایع شده است پس می توان از این واژه، کارواژه و بنواژ ساخت ...
ژالیده های گازی، ژالیده های وادی، ژالیدگان وادی
ژالش، ژالیدن؛ ژاله یا شبنم همان بخار آبِ مایع شده است که در خنکای هوای بامدادان بر روی گیاهان می نشیند بنابراین از واژه ی ژاله ( بخارآب مایع شده ) می ...
"بند" باید که از اسارت خویشتن گریخت. باید که از بند خویشتن گریخت. دربند= اسیر
ورافتاده، کهنه
"بیرنگ" واژه های بیگانه رو بریزیم دور.
ورافتاده، کهنه
ناکارا، ناکار، بیخودی، بدردنخور، وراُفتاده پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
درود همداتِستان دات یا داد در پارسی میانه به چم قانون بوده و داتستان ( دادستان ) به چم رأی، چمد ( یعنی ) جایی یا چیزی که قانون در آن هست. واژه ی همد ...
"نِبیگخانه" اینگونه که نگریسته می شود واژه ی "نِبیگ" که در پارسی میانه به چم کتاب به کار می رفته از نبیشتن یا نوشتن برگیری شده و از همه ی برابرواژه ه ...
درود به جناب نقدی گرچه شاید تاکنون دیدگاهتان درباره ی چیزی که گفتید تا اندازه ای دگرش یافته باشد لیک من هم نگاهم را به پیش می نهم. پیشنهادهای پارسی ...
"یادآور بودن" یادآور بودن به جای [حضور ذهن داشتن]
پیگیرانه
احیا کردن، دوباره زنده کردن
نانیازین
بر پایه. . . هماهنگ با. . . ، سازگار با. . .
چارپا
هوابافتی زیرپوستی
"هوابافتی" نوواژه ی پیشنهادیِ هوابافتی به جای آمفیزم.
واژه ی "هوابافتی" نوواژه ای پیشنهادی ست به جای واژه ی بیگانه ی [آمفیزم]. در بیماری آمفیزم ششی، دیواره ی نازک حبابچه ها از میان رفته و تاول های هوایی ...
ویژه گران، ویژه دانان
فرویژه گر، فرویژه دان، فرویژه گری، فرویژه دانی
ویژه گری، ویژه دانی
ویژه گران
درود انگیزنده، انگیزان؛ با نگاه به اینکه بنواژ [انگیختن] به چم جنباندن یا جهاندن از جای ( =تحریک ) است پس می توان از همین بنواژ ( مصدر ) بهره گرفت و ...
برانگیزنده، انگیزنده تحریک کننده، محرک
برگ برنده، اهرم فشار، مزیت، کارساز در یک دادوستد خوب
اگر می شود، اگر بشود، اگر می توانید، اگر شدنی است
درگیری، ناسازگاری، کشمکش؛ درگیری خانوادگی= اختلاف خانوادگی، درگیری یا کشمکش دارایی= اختلاف مالی
پرهیزه
۱ - دَرهم، درهم برهم، ۲ - پر هیاهو
"گذارده" گذارده شدن= منصوب شدن
اگر نیاز بود، اگر نیاز دارید
اگر می خواهید، اگر خواستید، اگر دلخواهتان است
اگر رخ دهد، اگر رخ داد
برپایه ی خبرهای پخش شده از خبرگزاری ها، از ۱۱ تیر تا امروز که ۳۱ تیر ۱۴۰۳ است ۱۳۳ تن در بنگلادش از برای پرخاش و واخواهی مردم به دولت این کشور کشته شد ...
بی درد
آزادآموز بودن، آزادآموختن
آزادآموز
نتیجه الدوله، نام نبیگ ( کتاب ) ی ست نوشته ی محمد حافظ اصفهانی در سده دهم هجری که در آن نوآوری هایی که داشته و ساخته است را همراه با نگاره ها و فرتور ...
فرهنگی
دانشورانه، دانشورزانه
دانش جامه
درود پارسی دوستان ارجمند در نگاه داشته باشند که واژه ی قانون که در بنیاد کانون بوده به چم آتشدان از هزاره های گذشته در زبان های سامی مانند اکدی و سری ...
در فرواژه ( اصطلاح ) هایی مانند "با وجود اینکه"، "با وجود آنکه" و. . می توان واژه ی وجود را سترد و بااینکه یا باآنکه را به کار برد، نیازی به واژه وج ...
ساخت نخستین گاهسنج یا ساعت افزارواره ( مکانیکی ) ؛ مهندس نوآور اسپهانی در سده دهم هجری که ساخت نخستین گاهسَنج ( ساعت ) افزارواره به نام او نوشته شده ...
جور، واژه ی جور را می توان به جای ست=هماهنگ به کار برد. پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
مهندس نوآور اسپهانی در سده دهم هجری که ساخت نخستین گاهسَنج ( ساعت ) مکانیکی به نام او نوشته شده است. محمد حافظ اصفهانی در سال های پایانی زمامداری تی ...
صادق ملارجب اصفهانی زاده ی میان سال های ۱۲۲۵ - ۱۲۳۵ ق و درگذشته در ۱۳۰۵ ق از سُرایندگان بنام اسپهان و مردی پارسا و ساده زی بود و از نویسش قرآن گذران ...
ساده زی، قانع
ساده زی، ساده زیست اگر مراد از قانع، آدمی کم خواه و با زندگی ساده باشد.
ساده زی، ساده زیست
عبارت است از. . . = اینهاست. . . عبارتند از. . . = اینهایند. . . عبارت بود از. . . = اینها بود. . . چیزهایی که از انبار درخواست کردیم عبارت است از ...
عبارت است از. . . = اینهاست. . . عبارتند از. . . = اینهایند. . . عبارت بود از. . . = اینها بود. . . چیزهایی که از انبار درخواست کردیم عبارت است از ...
عبارت بود از. . . = اینها بود. . . عبارت است از. . . = اینهاست. . . عبارتند از. . . = اینهایند. . . چیزهایی که از انبار درخواست کردیم عبارت بود از ...
عبارت است از. . . = اینهاست. . . عبارتند از. . . = اینهایند. . . چیزهایی که از انبار درخواست کردیم عبارت است از. . . چیزهایی که از انبار درخواست ک ...
آفریدار، آفرینش
نمادواژگان، دانشواژگان
"نمادوارانه" اصطلاح، واژه ای ست که کمابیش به چم بنیادینِ خود به کار نمی رود بلکه در یک رشته ی ویژه، دارای یک چمِ ( معنیِ ) نمادین است بنابراین به جای ...
"نمادوارانه" اصطلاح، واژه ای ست که کمابیش به چم بنیادینِ خود به کار نمی رود بلکه در یک رشته ی ویژه، دارای یک چمِ ( معنیِ ) نمادین است بنابراین به جای ...
نمادواژ - دانشواژه - زبانزد - فرواژه . واژه ی اصطلاح واژه ای ست که کاربردهای گوناگونی یافته که برای ژرف نگرانه شدن زبان، بایسته است برای هریک از آن ...
عبارت، از شماری واژه یا گزاره پدید آمده که درونمایه ی ویژه ای را داراست. به جای این واژه ی بیگانه می توان از واژه ی گزاره ( =جمله] برای واژه سازی به ...
هُورت: زمخت، گنده، نتراشیده نخراشیده، بداندام، ناهنجار در ریخت و اندازه
واژه هورچ در لری همات هورت است در پارسی به چم زمخت و نتراشیده نخراشیده.
درود بر جناب نقدی ارجمند نخست اینکه به گمان من پاد در پادسو نیز پیشوند است همانگونه که هم در همسو پیشوند است، همسو= همجهت، موافق پادسو= ناهمجهت، ضده ...
گذارده شدن
سازگاری، هماهنگی
سازگاری، هماهنگی، سازگار بودن، هماهنگ بودن
واژه ی ممهور! از واژه های نادرستِ روامند شده در سخنگان و ادب ست. مُهر، واژه ای پارسی است و بردن آن به وزن مفعولِ تازی، از لغزش های میرزالغتی های عرب ...
تندروی، تند رفتن، تندروی کردن= زیاده روی کردن
در برخی باره ها: تند رفتن، تندروی کردن
باداب، باد آب
"اِشنُفتن"، "اشنودن" ریخت کهن بنواژهای شنودن، شنفتن و شنیدن، از ریشه ی [شنو] به چم دانستن، شناختن، فهمیدن که می تواند با sniff و snuff ( =بو کردن و ...
"اشنودن" ریخت کهن بنواژهای شنودن و شنیدن که می توان از آن به جای فرواژه ( اصطلاح ) "فهمیدن یا دریافتنِ بو" بهره گرفت.
گذاردن= تعیین کردن گذارده شدن= تعیین شدن زادروز پورسینا به عنوان روز پزشک تعیین شد. زادروز پورسینا به نام روز پزشک گذارده شد.
ارزنده
درود سپاس از جناب نقدی پیشکش به دوستان کنم که با واکاوی واژگان در اندیشه، من به این برآیند دست می یابم که شاید در بیشتر باره ها و نمونه ها پیشوند هن ...
نگریسته شدن، اینگونه که به نظر می آید، اینگونه که نگریسته می شود،
دُژَنباری، دُژاَنباری، دژنباری= انبارگری از برای سود اهریمنی و دشمنی با مردم. دژنبار= محتکر
سپاس از برای پاسخهای دوستان من تا اندازه ی بسیاری با این دیدگاه که واژه ی خشنود از خوش نود فراهم نشده همسو شدم ولی هنوز دل آرام نیستم که واژه ی خشنَو ...
درود بر جناب فرتاش گرامی سپاس از بازنمایی که داشتید. بزرگوار آیا شما می توانید باور استواری داشته باشید که "خشنَو" جدای از اینکه چه چمی دارد، یک تکو ...
درود [آر و نای] به جای مثبت و منفی پیشنهادهای درخور نگرشی از سوی دوستان به جای واژه های مثبت و منفی پیش کشیده شده مانند [های و نای] یا [هاده و نایه]. ...
مُشعِر= آگاهنده
نرمش، آسانگیری، ساده گیری
خاستگاه
چیمدار= مدلَّل
جوشاک مهره ای، جوش خوردگی مهره ها و مفصل های لگن به یکدیگر.
جوشاک مهره ای، جوش خوردگیِ آهسته وارِ مهره ها به یکدیگر.
جوشاک، سختی مفصل
هازش، برگرفته از واژه ی [هازیشن] در پهلوی
هازش یا هازیشن در پهلوی به چم یقین ( در دین )
زمینه چینی، زمینه سازی
غوزوله یا غوزولو: غوز پسوند کوچکساز " اوله"، مانند کوتوله، دیگوله، کوچوله. غوزوله به ریخت غوزولو هم آوایِش می شود و به چم غوزیِ کوتاه است.
واژه ی کوتوله دارای دو بخش "کوت" و "اوله" است. کوت از کوتاه می آید و همریشه با Cut، اوله پسوند کوچکساز است مانند دیگوله. کوتوله= بسیار کوتاه
فرامده= مشتق. فرامدگی= اشتقاق
فرامد یا فرامده به جای مشتق. فرایش یا فرامدگی به جای اشتقاق.
فرامد به جای مشتق، محصول. فرایش یا فرامدگی به جای اشتقاق، استحصال
فرامد به جای مشتق. فرامد شدن= مشتق شدن، اشتقاق یافتن.
واژه ی هنداختار ساخته شده از بنواژه ی هنداختن یا انداختن است که پیشتر واژه ی هندازه ( اندازه، هندسه ) را پیشکش دانش انگارش ( ریاضی ) نموده است. هندا ...
زودگذر، ناپایدار
پیش نهاده شدن، به پیش نهاده شدن
با این گمان
نیاخته، نیازین، نیاز شده، دلخواه
تلخاب= باز، قلیا، تیزاب= اسید، زبان پارسی دارای دانشواژه های بایسته برای همه ی زمینه های دانشیک است و نیازی به وام واژه ندارد.
تیزاب= اسید تلخاب= باز، قلیا زبان پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
می توان از واژه ی " تلخاب" به جای [قلیا یا باز] بهره گرفت.
واژه های فرگشت یا فراگشت، یک دگرش و گشتن آهسته و زمانبر را بازنمایی می کنند، واژه ی واگشت نیز درپایه به چم ( معنی ) برگشت است که چمِ انقلاب را نمی رس ...
از واژه ی دگرگشت ( =دگرش، تغییر ) می توان به جای واژه ی تازی انقلاب بهره برد. طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان حال زمین دگر گشت از گشت آسمان مسعودسعد ...
دیوان شعری ست در ۴۰ هزار جفت ( بیت ) ، سروده ی ملافیروز پور کاووس از پارسیان و زرتشتیان هند که کمابیش ۲۰۰ سال پیش در آن سرزمین سروده شده است. جورج ...
پوکی، پوک بودن
"چیمانش"، "چمانش" چیم= دلیل چیماندن= دلیل آوردن چیمانش= استدلال
هنودگی= تاثر، اثرپذیری بن کنونی "هنای": پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می رون ...
هناینده، هنایا، "هنای" پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می روند چیزی به یا درو ...
"هنای" پیشوند "هن" به چم [به درون، به داخل] بن کنونیِ" آی" = به درون آمدن، واژه های اثر و تاثیر زمانی به کار می روند چیزی به یا درون چیزی دیگر نمود ...
درود واژه ی هنایش که چمِ [به درون آمدن] دارد جایگزینی درخور به جای واژه ی تازی تاثیر است، واژه ی تاثیر نیز درون مایه و مفهوم به درون چیزی وارد شدن و ...
واژه ی هنایش که چمِ [به درون آمدن] دارد جایگزینی درخور به جای واژه ی تازی تاثیر است، واژه ی تاثیر نیز درون مایه و مفهوم به درون چیزی وارد شدن و اثر گ ...
متخلخل= پوک تخلخل= پوکی
نایش، نایندگی
" نایَنده" ناینده به جای واژه های تازی [مُنافی و نافی] مُنافی و نافی به چمِ ( معنی ) نفی کننده، انکار کننده است، برای برابرسازی، می توان از پیشوند" ...
برکشیدن، برکشی
آخشیج یا آخشیگ= عنصر ریشه ی این واژه به گمان بسیار [وخش] است به چم آغاز و ابتدا. وخشیگ = آخشیگ، چیزی بوده که در آغاز آفریده شده = نخستین آفریده. آخ ...
شوند= دلیل، سبب، بن کنونی از بنواژه ی [شدن] - پسوند نامسازِ [ َند] شو َند ~ شُوَند یا شَوَند مانند: گزند، خورند ( شایسته، چیزی که به چیز دیگری بخور ...
"دَرواییک" واژه ی [دروای] به چمِ ( معنی ) [در هوا، افراشته، آویخته]. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) و واژه ی در ...
"دَروا" دروا کوتاه شده ی واژه ی [دروای] است به چم در هوا، افراشته و نیز آویخته. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) ...
"دَروا" دروا کوتاه شده ی واژه ی [دروای] است به چم افراشته و نیز آویخته. "وای" در پهلوی به چم هوا بوده ( واژه ی هوا دارای ریشه ی ایرانی ست ) و واژه ی ...
"دَروایی" دروایی به چم در هوا بودن، آویزان بودن است.
ایستایش، شیوه ی ایستادن یا جایگیری
"خون ایستی" بند آمدن خونریزی به روش های گوناگون.
"هم ایستایی" هم ایستایی در زیست شناسی به چم ( معنای ) پایداری و ماندگاریِ پهنه ی درونی بدن و استوار نگه داشتن شرایط فیزیکی و شیمیایی جاندار است. کا ...
" آهسته وار" تدریج= آهستگی، به تدریج، تدریجی= آهسته، کم کَمک، نرم نرمک تدریجاً، به طور تدریجی= آهسته وار، کم کم، نرم نرم
" آوند" در دستور زبان واژه ی آوند به چم ظرف نیز می تواند جایگزین خوبی به جای قید باشد ، قید هم همان ظرف زمان و مکان و. . . است.
تدریج= آهستگی، به تدریج، تدریجی= آهسته، کم کم، تدریجاً، به طور تدریجی= آهسته وار
به طور خودکار، خود به خود، به خودی خود، خواهی نخواهی
به طور خودکار، خودکاروار، خودبه خود، به خودی خود، خواهی نخواهی
خودبه خود، به خودی خود، خواهی نخواهی، چه بخواهیم چه نخواهیم، خودکاروار
هنجاردری، دریدن و پاره کردن هنجار ( یک چیز طبیعی، عادی )
جدایی ناپذیر
رخنه
بایا و بایسته، باینده و بایسته. . جدایی ناپذیر، جدانشدنی
ابرناک بودن، ابری بودن
[شگفتا که گفته اند حقیقت مانند زهرمار تلخه، شنیدن همان و زنجیر پاره کردن همان!] فرمانروایی، شاهنشاهی= حکومت کشوردار، زمامدار= دولت شهرنشینی، شهریگری= ...
آیین دانش آموختگی
اندیشه پرور، رایساز
اندیشه پرور، رایساز
جُمَنده، تارپا جمنده کوتاه شده ی واژه ی جنبنده است که این واژه گاهی به چم حشره به کار می رود. جمندگان= حشرات= تارپایان
پسرفت، پایین روی ( در واژه ای مانند زوال خورشید )
پایین روی خورشید
" کَسمان"، "کسمندی" به چهره یا ریخت کَس ( شخص یا هر پدیده ای ) نمایان شدن. کسمند= متشخص
واژه ی "واچَک" همریشه با واژه های واج، واژ، واز، آواز و. . است و بهتر است از همین واژه به جای واژه ی تازی [جمله] بهره گیری شود. واچیدن= جمله ساختن و ...
واژه ی "واچَک" همریشه با واژه های واج، واژ، واز، آواز و. . است و بهتر است از همین واژه به جای واژه ی تازی [جمله] بهره گیری شود. واچیدن= جمله ساختن و ...
مضاف= افزوده، مضاف الیه= افزونه ( اضافه شونده ) ، حرف اضافه= افزون واژ
مضاف= افزوده، مضاف الیه= افزونه ( اضافه شونده ) ، حرف اضافه= افزون واژ
چیم، چیمه= علت چیمش= تعلیل چیمتن= علت آوردن چیمی، چیمیک= عِلّی چیمان، چیمگان= علل
تنش زا
تنش زا
کلیدواژه به واژه هایی گفته می شود که از نوشتاری بلند برون آوری شده و در بسامدی بالا و نیز غیر اتفاقی گویای جستارهای ارزنده آن نوشته می باشد. سفارش ...
"یازش" آختن و یاختن به چم بیرون کشیدن است با بن کنونی آز و یاز. می توان نام ستاک ( اسم مصدر ) یازش را به جای استخراج به کار گرفت. آختن، یاختن= بیرو ...
پربسامد، پیاپی، پی درپی
در انگارش ( ریاضی ) واژه "همتا" می تواند برابر با متمایل نگریسته شود. همتا= متماثل همتایی= تماثل
[یارو] در آغاز یک بایستار یا قانون برای خودش می شناساند: [در پارسی هیچ واژه ای با واج /ی/ آغاز نمی شود] پس بنابراین به این فرجام دست می یابد که [یار] ...
در انگارش ( ریاضی ) به جای تماثل می توان از واژه ی "همتایی" بهره کرفت . همتایی= تماثل همتا= متماثل
واژه ی [قشقرق] به گمان فراوان برگرفته از نام و سروصدای پرنده ای ست که "کشکرک" نامیده می شود همان زاغ یا کلاغ زاغی پرسروصدا و جارو جنجال که در شهرهای ...
فرسودن، پوسیدن
ایستایش
نااُسپُر، ناسپر، در زبان پهلوی واژه ی اوسپوریگ به چم کامل و اَنوسپوریگ به چم ناقص بوده، انوسپوریگ را می توان در پارسی کنونی ساده تر نمود و نوواژه ی ...
نااُسپُری، ناسپری، در زبان پهلوی واژه ی اوسپوریگ به چم کامل و اَنوسپوریگ به چم ناقص بوده، انوسپوریگ را می توان در پارسی کنونی ساده تر نمود و نوواژه ...
شاش بند
جوره
واژه ی استبعاد آنجایی که به چم بعید دانستن است می توان به جایش از برابرهای پارسی "گمان نداشتن" و یا "باور نداشتن" بهره گرفت.
باور نکردن، باور نداشتن، گمان نداشتن، دور از ذهن دانستن،
پوزشمندانه
" بُردار" بُردار به جای واژه ی تازی ناقل. بن گذشته از ستاک یا مصدر [بردن] پسوند نام ستاک ساز [ار] بردار به چم برنده چیزی از جایی به جایی، بیشتر به ج ...
"پدیدارنده" در برخی گزاره ها واژه ی پدیدارنده را می توان به جای فاکتور/عامل به کار گرفت. در گرمایش زمین چندین فاکتور/عامل موثر بوده است. در گرمایش ...
آفریننده، سازنده، پدیدار کننده، پدید آورنده، پدیدارنده
"خوردار" بن گذشته[خورد] پسوند نام ستاک ( اسم مصدر ) ساز [ار] مانند گفتار، کردار. در برخی جاها که واژه مصرف برای چیزهای خوردنی به کار می رود می توان ...
به کتابی که هنوز ویراستاری و شیرازه بندی ( صحافی ) نشده می توان گفت " نوشتمان"
"پندارین" پندارین به جای مجازی، در برابر با راستین ( حقیقی ) فضای مجازی= پندارپهنه
چمبار، چم بار
هیاهو، برگرفته از واژه ی [های و هوی]
همان [های و هوی] بوده که با گرفتن یک میانوند ( ا ) ، به "هیاهو" دگردیس شده. به چم شلوغی و ازدحام.
گنجانده ها، گنجاندگان
واژه ی " گنجانده" به جای محتوی. گنجاندِگان یا گنجانده ها به جای محتویات
پدیداری و دیرینگی
پدیداری
پدید آوری، احداث کردن= پدید آوردن
دورفرمان به جای کنترل از راه دور
"دورفرمان" به جای ریموت کنترل
گُربَنگل یا انگل گربه ای، توکسوپلاسموز انگلی ست که از گربه در جایگاه میزبان بهره گیری کرده و به دیگر پستانداران نیز گسترش می یابد.
انگل گربه ای، گُربَنگل ( گربه انگل )
کوچک سری ( میکروسفالی ) یک نابسامانی در رویش عصبی است که در آن سر ( مغز ) بیمار کوچک است. آشکارسازی آن با اندازه گیری دور سر رویان با آوانگاری ( سونو ...
مِه رگ یا مهرگ به جای آئورت با سپاس از سرور ایرزاد برای پیشنهادهایشان نوواژه ی [مهرگ]، برابر خوبی به جای آئورت است ولی آوایش ( تلفظ ) آن مِهرگ باید ب ...
واژه ی فرنود را می توان اینگونه واشکافت: پیشوند فر: به پیش و جلو بودنِ بنِ پس از خود را آشکار می کند. نود: به چم نهاد که در واژه هایی مانند بهنود، خ ...
با نگرش به شناسش ( تعریفی ) که برهان خلف دارد می توان برابرواژه های زیر را به جای آن به کار گرفت: فرنود پس آیند، فرنود پس استوار این فرنود برای استو ...
بزرگترین هم بخشیاب ( ب ه ب:بهب )
"هم بخشیاب" به جای مقسوم علیه مشترک این واژه های دراز و بیهوده تازی را باید از زبان ارجمند پارسی دور ریخت.
بخشیاب به جای مقسوم علیه هم بخشیاب به جای مقسوم علیه مشترک پارسی بگوییم پارسی بنویسیم
هم بخشیاب
اُسپُران به جای مکمل واژه ی پهلوی اُسپور به چم کامل و کارواژه ی اسپوردن به چم کامل کردن بوده است. بن این کارواژه به ریخت امروزی اُسپُر خواهد بود که ...
اُسپُران به جای مکمل واژه ی پهلوی اُسپور به چم کامل و کارواژه ی اسپوردن به چم کامل کردن بوده است. بن این کارواژه به ریخت امروزی اُسپُر خواهد بود که ...
نوواژه ی پیشنهادی "اَکَران" به جای [سرمد] سرمد به چم ( معنی ) بی آغاز و بی پایان، خداوندی که آغاز و انجام ندارد. اَ: پیشوند ناینده یا نفی کننده کران ...
" اَکَران" اَ: پیشوند نایسته یا نفی کننده کران: مرز، حد اَکران: بیمرز، بی نهایت سرمد به چم بی آغاز و بی پایان، بی سروته به جای این واژه، نوواژه ی ا ...
واژه ی "سَهیگ" در پهلوی به چم شایسته، سزاوار، شایان ( worthy ) به کار می رفته که شاید به ریخت [صحیح] درون زبان تازی شده و با درونشد به بابهای گوناگون ...
در ریاضی " مُک" به جای صحیح واژه ی [مُک] به چم کامل، بی کم وبیش، درست و دقیق است که در کاربردهای روزانه و عامیانه کاربرد دارد: این کیسه برنج، مک ده ...
"شمارگان مُک" واژه ی [مُک] به چم کامل، بی کم وبیش، درست و دقیق است که در کاربردهای روزانه و عامیانه کاربرد دارد: این کیسه برنج، مک ده کیلو است. چَمَ ...
" اُسپور" واژه ای پهلوی ست به چم کامل و با کارواژه ( فعل ) اسپوردن=کامل کردن. ریشه یابی واژه ی اُسپور می پندارم که این گونه باشد: اُس یا اُست که در ...
" اُسپور" واژه ای پهلوی ست به چم کامل و با کارواژه ( فعل ) اسپوردن=کامل کردن. ریشه یابی واژه ی اُسپور می پندارم که این گونه باشد: اُس یا اُست که در ...
ارزیاب
" ارزیابی" انتقاد یا نقد کردن اگر برای بررسیِ خوب و بد یک جستار ( موضوع ) بی هیچ بدخواهی باشد ( انتقاد سالم ) ، در اینجا برابرواژه ی ارزیابی پیشنهاد ...
آیین بدرودگویی، آیین بدرودمان
بدرودمان، درودمان، بدرودگویی
بدرودمان، درودمان، بدرود گویی
گُسَستار، گُسَلِش، گسست و گسل، بن های گذشته و کنونی کارواژه گسستن ( =جدا شدن، جدایی ) است، می توان از آنها نام ستاک ( اسم مصدر ) ساخت به چم فاصله ( ...
فرگشتن به چم تکامل یافتن. فرگشت= تکامل فرگشته= تکامل یافته
پشتیبانی کردن، هوای ( کسی را ) داشتن، پشت ( کسی ) بودن، اداره کردن. نمونه: تو برو جلو، من دارمت. او با داشتن دستمزد کم، تونسته به خوبی خانواده اش ر ...
شدِگی، شوِش از ستاک شدن، و دگرش پذیری به جای انفعال منفعل= شده، دگرش پذیر
بایمان به جای قانون بایمان: بای=بن کنونی از بایستن، مان=پسوند نامساز. بایمان نامواژه ای ست که بایدها را بازنمایی می کند همان کاری که واژه ی قانون می ...
تند واکنش، زود واکنش گروه های تند واکنش
هنجارش 𐬵𐬀𐬥𐬘𐬁𐬭𐬆𐬱
"بِچَمد" ، "چمد" ما واژه ی چم را به جای معنی به کار می بریم، واژه ی [یعنی] کارواژه یا فعلی تازی است به چم [معنی می دهد، قصد می کند]. اینک اگر ما کار ...
"بایستار" این واژه ی چم رسان و درخور را در پیشنهادهای جناب شمس دیدم و می پندارم که می تواند جایگزین خوبی به جای قانون باشد. نوواژه ی بایستار، نام ست ...
پس زدن، وازدن، کنار زدن، پسزنی، وازنی، کنارزنی، پسزَنِش، وازنش
درود به جناب ابراهیمی داشتن و داریدن ساخته شده از بن گذشته و کنونی و از یک ریشه اند ولی کاربرد یکسانی ندارند که با هم جابجا شوند، چم ( معنیِ ) داشتن ...
دوست گرامی اینگونه نگاه به واژه، ویژه ی سروده های دلی و ذوقی و عاشقانه است که جایگاه خود را دارد، در اینجا واشکافی واژه از نگاه ریشه شناسی و به شیو ...
پندار پهنه
اینگونه که نگریسته می شود واژه ی "نِبیگ" که از نبشتن یا نوشتن برگیری شده از همه ی برابرواژه ها برای جایگزینی به جای کتاب بهتر باشد. واژه ی نسک را هم ...
آزمون خداوندی اگر با من نبودش هیچ میلی/چرا ظرف مرا بشکست لیلی
دگریسته شدن، دگرش یافتن
نسک نویس، نسخه نویس کسی که در گذشته، از نوشته های کهن نسخه ( نسک ) برداری می کرده.
دگریدن یا دگریستن= عوض کردن، تغییر دادن. بِدِگر= عوض کن، تغییر بده
دگریدن یا دگریستن= عوض کردن، تغییر دادن. بِدِگر= عوض کن، تغییر بده
"پیمایش" واژه ی پیمایش به چم اندازه گرفتن، سنجیدن را می توانیم به جای نقد یا انتقاد به کار گیری کنیم.
سویِگان
"داریدن" به جای ساپورت کردن [تو برو جلو، من دارمت] [ آموزگار به سرپرست ( گرداننده یا مدیر ) آموزشگاه: من نمی تونم این همه بچه ی تخس رو بدارم!]
"داریدن" به جای ساپورت کردن [تو برو جلو، من دارمت] [ آموزگار به سرپرست ( گرداننده یا مدیر ) آموزشگاه: من نمی تونم این همه بچه ی تخس رو بدارم!]
درود بر جناب نقدی ارجمند سخنتان درست است ولی آیا قانونی هست که فرمان دهد پیشوند را نمی توان در جایگاه یک بن جداگانه به آن نگریست و نباید از آن کارواژ ...
"کژچیم" چیم= دلیل، علت، کژچیم= چیم و دلیل ناراست و گمراه کننده. 𐬐𐬀𐬲𐬗𐬌𐬨=کژچیم. اگر واژه [دژشوند] نیز به کار رود به گمانم بهتر است که به همین ...
واژه ی "چیم"= [دلیل، معنی] است اینک می توانیم از روی آن و با بهره گیری از یک پیشوند، برابرواژه ای به جای مغلطه[=دلیلِ ناراست و گمراه کننده] بسازیم ما ...
[کوشیا] نام سرزمین اتیوپی در نسکها ( کتابها ) ی پهلوی. مردم این سرزمین خود را از دودمان کوش فرزند حام پسر نوح پیامبر می دانسته اند.
واژه ی [واژگون] واژه ای ست پارسی که در بنیاد از واژه ی پهلوی [اَپاچ کون] به چم سرنگون یا وارونه گرفته شده. پیشوند [اَپاچ] یا [اَباز] به چمهای دوباره ...
بی چیم برگرفته از واژه ی پهلوی ابی چیم[𐬀𐬠𐬌𐬗𐬌𐬨]
"بینام" در پهلوی اَبی نام[𐬀𐬠𐬌𐬥𐬁𐬨]=مجهول، ناشناس
ناهنجاری زا
"درشت سری" ناهنجاری مادرزادی که در آن، سر نوزاد هنگام زایش، بزرگتر از اندازه ی هنجار و طبیعی ست. این حالت از روی بسته بودن آبراه مغزی نخاعی در سر رو ...
"درشت سری" ناهنجاری مادرزادی که در آن، سر نوزاد هنگام زایش، بزرگتر از اندازه ی هنجار و طبیعی ست. این حالت به خاطر بسته بودن آبراه مغزی نخاعی در سر ر ...
مغزآسیبی هرگونه آسیب به مغز در پی کوبش یا ضربه، خونریزی مغزی، سکته، توده خوش خیم یا بدخیم مغزی، عفونت های ویروسیک یا باکتریک مغزی و. . . مغزآسیبی= ا ...
مغزاسیبی، مغز آسیبی
واژه ی آماس را می توان در جایگاه پسوند به جای پسوند لاتین آیتیس ( itis ) به کارگیری کرد مانند مغزاماس به جای انسفالیت یا انسفالایتیس.
مغزاماس، مغز آماس واژه ی آماس به چم [التهاب، ورم] را می توان در جایگاه پسوند به جای پسوند آیتیس ( itis ) لاتین و برای نشان دادن آماس و التهاب یک اندا ...
مغزاماس
مغزاسیبی، مغز آسیبی
"مغزاماس" می توان واژه آماس به چم [التهاب و ورم] را در جایگاه پیشوند به کار گرفت: مغزاماس به جای آنسفالیت یا انسفالایتیس
" کاوَکاماس" کاوک= سینوس آماس= ورم، التهاب؛ برابر با پسوند itis ( آیتیس ) در لاتین. آماس در ریخت پسوندی می تواند به دیس [آم] نیز کوتاه شود. کاوکاما ...
" کاوَکاماس" کاوک= سینوس آماس= ورم، التهاب؛ برابر با پسوند itis ( آیتیس ) در لاتین. آماس در ریخت پسوندی می تواند به دیس [آم] نیز کوتاه شود. کاوکاما ...
می توانیم از واژه ی " گُنج" به جای حجم بهره ببریم و واژه ی گنجایش را به جای ظرفیت به کار بگیریم.
می توانیم از واژه ی " گُنج" به جای حجم بهره ببریم و واژه ی گنجایش را به جای ظرفیت به کار بگیریم.
" گُنج" گُنج به جای حجم و گنجایش به جای ظرفیت یا حجم درونی
کاوَک، کاواک، کاویده
متذکر شدن= به آگاهی رساندن، آگاهنده شدن، گفتن
گفتن، به آگاهی رساندن
پادش
دریافتی
باینده= موجب، واجب کننده
"باینده" باینده از کارواژه ی [بایستن] ناینده= سالبه ناینده از کارواژه ی [نایستن]
"ناینده" ناینده از کارواژه ی [نایستن] موجبه= باینده باینده از کارواژه ی [بایستن]
"ناینده" ناینده از کارواژه ی [نایستن]
دُژوَند، دژشَوند، شوند و دلیل نادرست و گمراه کننده. واجهای /ژ/ و /ش/ به خاطر داشتن واجگاهِ ( مخرج واجیِ ) یکسان، درکنار یکدیگر که بیایند یکی از آنه ...
دُژوَند، دژشَوند، شوند و دلیل نادرست، گمراه کننده. واجهای /ژ/ و /ش/ به خاطر داشتن واجگاهِ ( مخرج واجیِ ) یکسان، درکنار یکدیگر که بیایند یکی از آنها ...
"رسیده" او اتهام های وارده را رد کرد. او انگ های رسیده را نپذیرفت.
" اَنگیده" انگ به چم اتهام یا گناهی که هنوز استوار ( ثابت ) نشده. انگیده ( انگ خورده=متهم ) کسی ست که در جایگاه انگ ( مظان اتهام ) است و هنوز گناهش ...
گزینمان
رگ توده واژه ای ست برساخته که می توان به جای واژه ی بیگانه ی همانژیوم به کارگیری کرد.
رگ توده، رگتوده
پارش
"پارش" پارش به جای جزئیت ( جزئی بودن ) و نیز به جای تقسیم
"هَمِش" همیدن یا همادن= کل بودن، کلیت= هر چیز که همگانی بوده و دربرگیرنده همه پارِگان ( اجزاء ) باشد. هماد= کل [مانند نهاد از نهادن] همادی= کلی هماد ...
"هَمِش" همیدن یا همادن= کل بودن، کلیت= هر چیز که همگانی بوده و دربرگیرنده همه پارِگان ( اجزاء ) باشد. هماد= کل [مانند نهاد از نهادن] همادی= کلی هماد ...
اینگونه که نگریسته می شود واژه ی نشیمن باید کوتاه شده ی [نشینمان] باشد که به ریخت نشیمن درآمده. بن کنونی از کارواژه ی نشستن پسوند نامسازِ "مان": نشی ...
آس به چم آسیا یا آسیاب است درواقع آس از گونه های دستی، آبی، بادی و ستورگرد بوده است. و آسیدن به چم آسیاب کردن خواهد بود، می توان پنداشت که کارواژه ی ...
سوده، ساییده
"هَماده" یا "هماد" همادن= با هم ( جمع ) کردن، هماد، هماده= با هم جمع شده، مجموع، کل
همادن= هم کردن، باهم ( جمع ) کردن، جمع کردن، [همادن مانند نهادن] هم پسوند مصدرساز " ادن" هم: ( بن کنونی ) ، بهم= جمع کن هماد: ( بن گذشته ) = جمع کرد ...
همادن= هم کردن، باهم ( جمع ) کردن، جمع کردن، [همادن مانند نهادن] هم پسوند مصدرساز " ادن" هم: ( بن کنونی ) ، بهم= جمع کن هماد: ( بن گذشته ) = جمع کرد ...
همادن= هم کردن، باهم ( جمع ) کردن، جمع کردن، [همادن مانند نهادن] هم پسوند مصدرساز " ادن" هم: ( بن کنونی ) ، بهم= جمع کن هماد: ( بن گذشته ) = جمع کرد ...
نگارین، نگاشته، برنگاریده، نگار شده
نگارین، نگاشته، برنگاریده، نگار شده
به عهده گرفتن= پذیرفتن
پذیرفتن
گل همیشه بهار
درود بر جناب روزگاری جناب، اینکه داشبورد یک جعبه ایه سمت راست سرنشین، چه گفتنی داره؟ که یک بار هم نه، دو بار! گفتید اینو که همه می دونند، اگر می تونی ...
ویژه گرا به جای متخصص، ویژه گرایی= تخصص
ویژه گرایی به جای تخصص ویژه گرا= متخصص
دانشی، دانشیک، فراویژه، ویژه گرایانه، نمونه ها: واژه های تخصصی در این رشته واژه های دانشیک در این رشته - این رشته دارای ۸۵ واحد تخصصی است. این ...
فراهم آمدن، ساخته شدن
همگرایی، همداستانی، هماوایی، هم نگاهی، همدلی، سازگاری، هماهنگی پارسی بگوییم پارسی بنویسیم
واژه ی عامیانه ی " لق" که درست تر این است که به ریخت [لغ] نوشته شود درواقع کوتاه شده واژه ی [لَغز]از کارواژه ی پارسی "لغزیدن" است به چم [از جا دررفتن ...
واژه ی "کاک" را می توانیم به جای واژه ی بیگانه ی بیسکویت به کار ببریم. پارسی بگوییم پارسی بنویسیم
"کاک" ( 𐬐𐬁𐬐 ) نان نازک و خشک، شیرینی خشک کرمانشاه. کاینک از صحن حلاوات برون می آید کاک و فرنی و نمکزی زبر شیرین کار بسحاق اطعمه.
گوهر ( 𐬔𐬋𐬵𐬀𐬭 ) "گوهر" ماده ای که با روش های شیمیایی، واپاشی پذیر به چیز ساده تری نیست. در همۀ اتم های هر گوهر یا عنصر ویژه، شمار پروتون ها یکس ...
گوهر واژه ی گوهر ( =سرشت، ذات ) را می توان به جای واژه ی تازی عنصر ( element ) به کار گرفت. پارسی بگوییم پارسی بنویسیم
هم باوری، همباوری 𐬵𐬀𐬨𐬠𐬁𐬬𐬀𐬭𐬌
بخشه
خاک ورز، خاکورز
درود واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا ...
درود واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود، واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با ...
درود واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود، واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با ای ...
زادوَر، زادآور. 𐬰𐬁𐬛𐬬𐬀𐬭، 𐬰𐬁𐬛𐬁𐬬𐬀𐬭.
ارزشمند، پرارزش، زندگی بخش
خودپاشی
بایسته بودن
بی همانندی . . .
ناشونده، ناشدنی، نشدنی
ناشونده، ناشدنی، نشدنی
پس نگری، پسنگری
پَسنِگری کردن، پسنگریستن، پس نگریستن
پَسنِگری کردن، پسنگریستن
پس نگری، پسنگری، پسنگری کردن، پسنگریستن= عطف بما سبق کردن
" بُنِش" بنش از واژه ی بونیشتیه پهلوی به چم بن و پایه و اصل داشتن.
پس گردش
آماردار [𐬁𐬨𐬁𐬭𐬛𐬁𐬭 ] آمارداری= حسابداری
آمارداری، آماردار= حسابدار
درود در زبانهای ایرانی برای ژاد یا جنسیت دختر، نامواژه هایی مانند کِچ، کیجا، کیزگ و. . به کار می رود ( بجای فرزند دختر واژه های دُت، دخت و دختر کاربر ...
سرخاب، سرخبال 𐬯𐬊𐬭𐬑𐬁𐬠 ، 𐬯𐬊𐬭𐬑𐬠𐬁𐬭
سرخاب، سرخبال [𐬯𐬊𐬭𐬑𐬁𐬠 ، 𐬯𐬊𐬭𐬑𐬠𐬁𐬮] نامواژه [نحام] یک واژه ی تازی است، نام پارسی این پرنده سرخاب است، نامواژه ی سرخبال نیز می تواند درخور ن ...
واجدان
بازبرخاستن، زندگی دوباره، رستاخیز، بازشکوفایی، رواگ ( رواج ) دوباره
یکسره مانند شیفت لانگ= پاس یکسره
"یکسره" شیفت لانگ= پاس یکسره
پاس، پاسش[𐬞𐬁𐬯، 𐬞𐬁𐬯𐬈𐬱]
گون، گونش[𐬔𐬎𐬥، 𐬔𐬎𐬥𐬈𐬱] چگونه= چه حالتی، چه وضعیتی
گون، گونش چگونه= چه وضعیتی، چه حالتی
"دین دبیره" الفبای اوستایی یا دین دبیره ( 𐬛𐬌𐬥 𐬛𐬀𐬠𐬌𐬭𐬈 ) یکی از بهترین و رساترین دبیره ها یا خطهای الفبایی ساخته دست بشر است که در زمان ساسانی ...
"کِلک" دبیره به چم [خط الفبایی] است و نگاره را نیز می توانیم به جای واژه ی تازیِ [تصویر] به کار ببریم. واژه ی کِلک به چم قلم و خامه است ولی امروزه ک ...
کِلک فرنگی احوال دل به کلک فرنگی نوشته ایم خوش سرمه در گلوی قلم کرده ایم ما. ارادت خان واضح ( از آنندراج ) .
گماشتگان، پیشکاران، کاریاران، پادوها، نوکران، چاکران
فرانکی، فرانسیک
تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی، وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم، تو را من چشم در راهم.
کلید در گنج حکیم
همریختی در زیست شناسی: همانندی ساختمان و ریختِ ( شکل ) سازواره هایی که به گونه ها و نژادهای گوناگون وابسته هستند، جور ریختی، در شیمی: همانندی بلوره ...
در زیست شناسی: جورریختی، همریختی= همانندی ساختمان و ریخت ( شکل ) سازواره هایی که به گونه ها و نژادهای گوناگون وابسته هستند. در شیمی: جوربلوری، همری ...
در زیست شناسی: جورریخت، همریخت= جانور یا گیاه و یا گروهی که همسان با جانور یا گیاه و یا گروه دیگری است. در شیمی: جوربلور، همریخت= بلورهای همسان با ...
شناسش ها
"سُرایش" واژه ی سرایش به جای نظم در ادبیات. سرودن= به نظم درآوردن
نویسنده ی برزونامه بر پایه ی یکی از دستنویسهای این کتاب، رزمی سرایی به نام "شمس الدین محمد کوسج" است. در دست نویس برزونامه در کتابخانه کمبریج، یک با ...
نیک بنگر
نیک نگریستن
نیک نگری، نیک نگریستن= دقت کردن
وردیدن یا ورتیتن در پهلوی همان گردیدن است در پارسی نو. دگرش واج /و/ به /گ/ از پارسی میانه به پارسی نو بسیار دیده می شود. از این کارواژه ی کهن می تو ...
وردا= متغیر واژه ی "وَردا" فروزه ی کُناکی از کارواژه ی "وردیدن" است مانند بینا، شنوا، گویا، پویا و. . . وردیدن= گردیدن، تغییر کردن واژه ی وردا را می ...
واژه ی یوز، بن کنونی کارواژه ی "یوختن" و "یوزیدن"به چم جستن، جستجو کردن است. یوزپلنگ جانوری بوده که از گذشته های دور به سادگی دست آموز انسان می شد و ...
دادگاه بازنگری
بازنگری خواستن
بازنگرخواه
بازنگرشی
بازنگرانه، بازبینانه
میخگاه یا سرآسه، سرآسه: دو قطب زمین در دو سوی آسه ( محور ) زمین جای می گیرند بنابراین نوواژه ی سرآسه را نیز می توان درنگریست.
کارواژه ی وَردیدن یا ورتیتن پهلوی که امروزه در پارسی نو به ریخت گردیدن درآمده به چم چرخیدن، گردیدن، تغییر دادن بوده است. دگردیسی واج /گ/ به /و/ از پ ...
دانش نهان
بازنگری خواهی
بازدیدن، بازنگریستن بازبینی کردن، بازنگری کردن وادیدن
بازنگری، بازبینی، بازنگری یا بازبینی پرونده
" وَردا" کارواژه ی پارسی میانه [وردیدن] همریشه با variation در انگلیک و werden در آلمانی که در پارسی نو به گردیدن دگردیس شده را نیز در زمینه های دانش ...
"وَرداندن" وردیدن کارواژه ای کهن از پارسی میانه که امروز به ریخت گردیدن دگردیس شده. ورداندن ( گرداندن ) که کارواژه گذرای ( متعدی ) آن است را می توان ...
" وَردیدن" کارواژه ی پارسی میانه وردیدن همریشه با variation در انگلیک و werden در آلمانی که در پارسی نو به گردیدن دگردیس شده را نیز در زمینه های دانش ...
" وَردیدن" کارواژه ی پارسی میانه وردیدن همریشه با variation در انگلیک و werden در آلمانی که در پارسی نو به گردیدن دگردیس شده را نیز در زمینه های دانش ...
"وَردایی" وردایی از کارواژه ی کهن "وردیدن" در پارسی میانه به چم گردیدن، تغییر کردن. وردش= تغییر= variation وردا= متغیر= variant وردایی= مغایرت= va ...
"وَردا" Variation یا واریاسیون که به [تغییر کردن، گردیدن] برگردان می شود همان [وردیدن] در زبان پارسیک ( پارسی میانه ) بوده است. جابجایی واجِ /و/ به ...
"وَردش" Variation یا واریاسیون که به [تغییر کردن، گردیدن] برگردان می شود همان [وردیدن] در زبان پارسیک ( پارسی میانه ) بوده است. جابجایی واجِ /و/ به ...
خشودن، خشولیدن
پیرانوشتن
پیرانوشت
"ریژه" ریژه: ریز ژه ( پسوند کوچکساز مانند مژه، نایژه ) ریزژه، ریژه به چم بسیار ریز که می تواند جایگزینی به جای واژه ی اتم باشد. شاید گفته شود اتم ر ...
درود جناب علیخانی فرنود ( دلیل ) شما بر این که تکواژ "مر یا مار" در نهمار به چم [بار، دفعه] است چیست؟ در این تارنما یکی از چمهای مر، بار و دفعه گفته ...
کُمبوزه، سفت چه، سفچه
کم اندامی، کمندامی
ولنگاری، آسانگیری، ساده گیری
ولنگار، آسانگیر،
ولنگاری، آسانگیری
ولنگارانه، ساده انگارانه، شلخته وار
آسانگیرانه
درود بر جناب نقدی شاید در برخی گزاره ها آسانگیرانه بتوان "به درستی" را جایگزین [طبیعتا] کرد ولی این برابرِ نازکبینانه و دقیقی برای آن واژه ی بیگانه ن ...
از سویی، از سوی دیگر
از سویی، از سوی دیگر
خواهی نخواهی، چه بخواهیم چه نخواهیم
کوبش
سراینده یا شاعر رزمی پهلوانی ( حماسی ) سده ی هشتم هجری که "برزونامه" از اوست. برزونامه کتابی رزمی ست درباره ی جنگهای برزو فرزند سهراب که به پیروی از ...
پیوست شده به، پیوند شده به، پیوسته به
اگر پهلوی را ندانی زبان / به تازی تو اروند را دجله خوان. فردوسی. کلیله به تازی شد از پهلوی / به دینسان که اکنون همی بشنوی. فردوسی نگه کن سحرگاه تا ...
وارفتن برنج
به انجام رسیدن، انجام پذیرفتن= تحقق یافتن
به انجام رسیدن، انجام پذیرفتن= تحقق یافتن
انجام پذیرفتن، به انجام رسیدن= مُحَقَق شدن
انجام پذیرفتن، به انجام رسیدن
از رویِ، بر پایه ی= به حسابِ گفته های من را به حساب دشمنی نگذار. گفته های من را از روی دشمنی ندان.
درون شدن به دروازه شهر درون شده ، به خانه بازشدند. ( تاریخ بیهقی ) . دیو و فرشته به خاک و آب درون شد دیو مغیلان شد و فریشته زیتون. ناصرخسرو
فروشکافتن، واپاشیدن
فروشکاندن، واپاشاندن، فروشکافی کردن، واپاشی کردن
"درگرفتن" سخن با او به مویی درنگیرد / وفا از هیچ رویی درنگیرد. خاقانی. کدام چاره سگالم که در تو درگیرد / کجا روم که دل من دل از تو برگیرد. سعدی.
از کار افتادن
از کار افتاده، خراب شدن= از کار افتادن. خراب کردن= از کار انداختن
درود پاسخ به کاربر پارسی: در میان پارسی دوستان " تَرامون" به جای قطر دایره به کار می رود، ترامون از دوبخش "ترا" که پیشوندی کهنست به چم [از سویی به س ...
در اختیار گذاشتن= در دسترس گذاشتن. در دسترس یا در اختیار گذاشتنِ دانش و آگاهی نیز همرسانی کردن دانش و آگاهی ست. در دسترس گذاشتن یا همرسانی کردن به ...
هی هر روز با یه نام کاربری نوشته میذاره! ریشه واژه قرمه را که گفتم از غرمه سانسکریت و گرمه اوستایی به چم گرم کردن و پختن گرفته شده، واژه سبزی هم که ...
مگر قرار است برای ریشه یابی واژه ها سازمان ثبت اسناد و ریشه های تاریخی وجود داشته باشد؟ ریشه یابی واژه ها بر پایه ی همانندی بُن ها و چم ( معنی ) آنها ...
خوب گفتی درواقع همون قرقیزها و قزاق ها و اویغورها ترک اند، مردم آذربایگان که از نظر چهره ای ایرانی اند، آذری هایی هستند که در این سه چهار سده ی گذشته ...
"خانیز" واژه "خانه" به جز چم آشنای آن، گاهی به چم مربع نیز به کار می رود مانند خانه های شطرنج و. . ، یا "چهارخانه" که به نگاره ای با مربعهای فراوان گ ...
در کتابی که صد سال بیشتر نیست پیدا شده! و نهصد سال گم بوده دنبال نمونه و گواه گشتن کاری بس پرخطا و لغزش است، یابندگان یا شاید بهتر باشد بگوییم جور ...
ای دانایی که نوشته های مرا نمی پسندی و منفی می دهی یا با گزارش کردن، سعی در پاک کردن آنها داری، خیالی نیست پیگیر کارت باش! ولی منِ بیسواد و خرفت را ه ...
نابایست
در کتابی که صد سال بیشتر نیست پیدا شده! و نهصد سال گم بوده دنبال نمونه و گواه گشتن کاری بس خطا و لغزش است، یابندگان یا شاید بهتر باشد بگوییم جور کن ...
نگاره ( گرافی ) میان دندانی به نگاره ای گفته می شود که برای گرفتن آن، فیلم یا تلق به کمک یک ابزارک، پشت دندان های آسیای بالا و پایین ایستا شده و با پ ...
میان دندانی
سراسر دندانی، فرتور ( تصویر ) یا نگاره ( گرافی ) سراسر دندانی.
رِندنامه
"مُر" مر قانون= نص قانون
تَلک، تلق، طلق. این واژه پارسی ست و به گونه ای سنگ کانی گفته می شود که شفاف و برگه ای شونده است. می توان این واژه را به جای فیلم نگاتیو به کار برد.
برآوردی
مَرنویسه، مَرنوشت = ریخت نوشتاری شماره = رقم واژه "مَر" در پارسی کهن همان شماره است که در این چم در سروده های فردوسی و دیگران آمده است.
"رخداده" واقعیت چیزی ست که رخ داده است/روی داده است جدای از درستی یا نادرستی آن. پس به جای واقعیت می توان گفت [رخداده] و به جای واقعی بگوییم [رخدادی ...
رخدادی، رویدادی. واقعیت چیزی ست که رخ داده است/روی داده است جدای از درستی یا نادرستی آن. پس به جای واقعیت می توان گفت [رخداده] و به جای واقعی بگویی ...
دگرنده، دگریده
شناسانده شده، شناسه شده
واژه ی نَهمار شاید دگردیس شده ی واژه ی [نه شمار] باشد به چم بیشمار که چم و معنی های بیکران و بسیار بزرگ نیز یافته است.
این واژه باید ( وابندی کردن ) باشد که کم کم به چهر گاوبندی کردن درآمده. وابندی کردن به چم وابستن، وابست کردن، زدوبند کردن.
خط میخی شناسی به شیوه ی پانترکی: یه گوشه سنگنوشته رو می بینه بقیه ش رو بیخیال. اد رو دیده منا رو ندیده! نه تنها اینجا که هر سند و گواهی را بریده بری ...
کران گر، کَرانگر
کرانش
کرانیدن، کرانمند کردن
بی کرانش
بیکرانِگی، بیمرزی
کوبشی وار
کوبِشی
اگر منظور از واژه ی تروما، ضربه ( تنی یا روانی ) باشد می توان واژه ی "کوبش" را به جای آن به کار برد. تروماتیک = کوبشی
"کوبال" کوب پسوند نامسازِ " آل"
انگاری، انگارشی،
" نَهمار" به چم بسیار بزرگ، عظیم، و بیشمار، بیکران است و در بالا پادواژه ( متضاد ) عظیم نوشته شده که نادرست است، نمونه هایی از کاربرد واژه ی نهمار د ...
پسآیند، دُژآمد، دُشامد= پیامد بد و ناگوار
پیشنهادی، پیشنهاد شده
گزاره سازی
سنجیده نگر، سنجیده بین
دلی
دلی، عشقی
بهره داشتاری، بهره دارایش
دارایش مینوی، دارایش پردازشی ( فکری ) ، داشتاری مینوی یا پردازشی، دارایی مینوی یا پردازشی
گرته بهر، بهره رونوشت
دگرسویی درود بر جناب کاردو از پیشنهادهای خوبی که برای واژگان بیگانه می گذارید سپاسگزارم. ولی برای این واژه ( تغییر جهت ) ، همسنگهایی که پیشنهاد داده ...
درود [خط میخی شناسِ کی بودی تو شیطون؟!] واژه ی " اَدَم" را در بسیاری جاها به چم و معنی [من] فرض گرفته اند ولی این چم دقیق نیست، اَدَم به چم [منم] اس ...
سلام بر تو ای هموطن همدردی من را هم بپذیر چیست دردی فرساینده تر از غم از دست دادن فرزند؟ فرزندی که یک عمر با خون دل پروراندی، همان گل نوشکفته ای که ...
ابرمرد
"درفش گیاه" درفش گیاه نام یک سرده از راسته قاشق واش سانان است. درفش گیاه یا آنتوریوم، یک گیاه ناآشنا و شگفت استوایی است با برگ های قلب سان کلفت به رن ...
"درفش گیاه" درفش گیاه نام یک سرده از راسته قاشق واش سانان است. درفش گیاه یا آنتوریوم، یک گیاه ناآشنا و شگفت استوایی است با برگ های قلب سان کلفت به رن ...
ناآشنا، ناشناخته، بی کاربرد، ناهنجار
" نخشید" نام پارسی این گیاه خانگی است. رشته درخشان
نخشید نام پارسی گیاه آگلونما. رشته درخشان
بهر ه ها، بهرگان، سودبخشی، سودمندی، سوددهی
"لوکَژ" لوکژ، نام پارسیِ گیاه پتوس است. لوک در زبان مردم سیستان به گیاه پیچک و عشقه ( داردوست ) گفته می شود؛ گیاه پتوس نیز به خاطر همانندی به پیچک ...
"لوکَژ" نام پارسی گیاه پتوس است. لوک در زبان مردم سیستان به گیاه پیچک و عشقه ( داردوست ) گفته می شود؛ گیاه پتوس نیز به خاطر داشتن شاخه های کژ، در پا ...
گیاه آلیوم ( alium ) در زبان پارسی و گویش های رشته کوه زاگرس با نام والَک و والک ستاره ای شناخته می شود. والَک که با نامهای تره کوهی و سیر کوهی نیز ...
والَک که با نامهای تره کوهی و سیر کوهی نیز شناخته می شود گیاهی خوراکی از سرده ی سیرهاست. واژه والک اینگونه می نماید که برگرفته از واژه ی برگ، بلگ، و ...
شکنجه و آزار
"واهَنگ" واج آهنگ، وازآهنگ، واهنگ. واهنگ واژه ای پیشنهادی ست به جای [لهجه]. آهنگِ واجیدن، آهنگ سخن گفتن = واهنگ
آهنگ، واهنگ، واج آهنگ، وازآهنگ، واجنگ، وازنگ، واهنگ. شاید واژه ی "واهَنگ" بهترین واژه به جای لهجه باشد. واهنگ= آهنگِ سخن گفتن، آهنگِ واجیدن. وا ...
انبارک
" الماسواره" الماسواره ( یا الماس گونه ) از واژه الماس و واره ( پسوندی مانند "سا" به معنی شبیه و مانند ) ساخته شده است. واژاک یااصطلاح الماسواره یا ...
الماسواره ( یا الماس گونه ) از واژه الماس و واره ( پسوندی مانند "سا" به معنی شبیه و مانند ) ساخته شده است. واژاک یااصطلاح الماسواره یا شبه الماس ، ا ...
سیم پیچ، کلاف پیچه
کمبودها، کاستی ها
"تَف سنج" گونه ای دماسنجِ سنجش از دور است که برای اندازه گیری دمای جسمهای دور به کار می رود. تفسنج یا دماسنج فروسرخ دمای اجسام را تا دمای اتاق با در ...
شبتاب ماده ای ست که پس از برخورد یک برانگیزنده یِ ( تحریک کننده ) پرانرژی مانند پرتو فرابنفش، پرتو ایکس و گاما، باریکه ی الکترونِ پرشتاب و. . . به ا ...
چشم بین، چشمبین، چشبین. نور مرئی = نور چشمبین، نور روشن، از سرخ تا بنفش
نور دیدپذیر نور چشم بین نور بینایی
برانگیزنده
برانگیزنده
و همچنین "تاسیک" تاس پسوند نسبت "ایک" که در زبان پهلوی کاربرد داشته و اکنون نیز در چند واژه دیده می شود مانند نزدیک، تاریک و. .
دادخواهی ها
زدو بند کردن
زدو بند، زدو بند کردن
کارزار، تازش
آگهی نامه
گزینندگی، گزینشگری
کارزار گزینشگری
اقدام به . . . کردن؟!!! کارواژه ی [اقدام به . . . کردن] شاید در هر گزاره ای ( جمله ای ) که به کار می رود کارواژه ای بیهوده بوده و تنها کارایی اش دراز ...
اقدام به . . . کردن؟!!! کارواژه ی [اقدام به . . . کردن] شاید در هر گزاره ای ( جمله ای ) که به کار می رود کارواژه ای بیهوده بوده و تنها کارایی اش دراز ...
واژه ی [اقدام به] شاید در هر گزاره ای ( جمله ای ) که به کار می رود واژه ای بیهوده بوده و تنها کارایی اش دراز کردن گزاره است: نیروهای دشمن اقدام به تی ...
واژه ی [اقدام به] شاید در هر گزاره ای ( جمله ای ) که به کار می رود واژه ای بیهوده بوده و تنها کارایی اش دراز کردن گزاره است: نیروهای دشمن اقدام به تی ...
فراز و نشیب زمین = عوارض زمین
"رسیدن" به جای [منتهی شدن]: این راه به دریا منتهی می شود. این راه به دریا می رسد.
رسیدن
گستردگی
پیوند افزایی
انگیزه افزایی
استان مرکزی ( با میانِگی شهر اراک ) نه در مرکز و میانه ایران است و نه مرکز و پایتخت بوده، فقط از روی اینکه زمانی بخشی از استان مرکز یعنی تهران بود، ا ...
داروی روان کننده شکم و روده، داروی شکم کار کن. وارونه اش داروی شکم سفت کن.
مردم شهر انار در استان یزد به جای عُمر، " زاد" هم می گویند.
مردم شهر انار در استان یزد به انعام "شاگردونی" می گویند.
"بالابود" من ماهانه بیست وپنج میلیون درآمد و بیست میلیون هزینه دارم، [پنج تومن اضافه اش را پس انداز می کنم]. [پنج تومن بالابودش را پس انداز می کنم].
بالابود
مهندسی وارونه
"کربن پرتوزا" به جای [رادیو کربن] کربن پرتوزا یا کربن۱۴، کربنی ست که با نیمه عمر ۵۷۳۰ سال فرو پاشیده و به نیتروژن۱۴ دگردیس می گردد.
در برخی گزاره ها نیز می توان برآورد کردن و یا اندازه گیری کردن را به جای تعیین کردن به کار برد: از فروپاشی کربن۱۴ یا کربن پرتوزا برای تعیین سن سنگوار ...
پِیزُگ پرتوزا کربن پرتوزا
درود چرا باید یک کالای ایرانی، نامی بیگانه داشته باشد؟! من در جایگاه یک ایرانی، دوستار خرید کالاهای ایرانیِ خوب هستم ولی هرگز کالای ایرانی که نام بیگ ...
چرخش نما
من از فروشگاهی که از روی خودکم بینی یا خودنمایی نام بیگانه بر خود نهاده هیچ خرید نمی کنم. فرهنگ پربار پارسی نیازی به نام های بیگانه ندارد.
هم نَوَرد، همنورد دژی دید با آسمان هم نورد / نبُرده کسی نام او در نبرد . نظامی.
من از فروشگاهی که از روی خودکم بینی یا خودنمایی نام بیگانه بر خود نهاده هیچ خرید نمی کنم. فرهنگ پربار پارسی نیازی به نام های بیگانه ندارد.
تاقچه بالا گذاشتن، ناز آمدن، فخرفروشی
بُنمایه های دانشیک از نگاه دوستان: یکی دیوان لغات الترک است که در اصالت آن شک و گمان فراوان است، دیگری داستان های خرافی تورات و سپس نوشته های ابن خلد ...
بُرِشکاری، بریده بریده کردن نوشتار
بهره ناروا بردن
به به چه جالب چه بامزه، ترش و شیرین و شور هم راهشون رو به ترکی باز کردند؟ گل به خودی های خوبی می زنی جناب خود ترک پندار! شتاب نکن کم کم تلخ و تند و م ...
عوامفریبی کار کسی ست که با نامهای گوناگون نوشته گذاشته، یک بار از زبان دکتر! بار دگر از دهن خانم بختیاری!! و گاهی از زیروبند سبکتکین با دروغ بستن به ...
در سنگنوشته داریوش که کنار آبراه سوئز یافت شده، او رود نیل را پُرآوه نامیده است، در بخشی از سنگنوشته می خوانیم: "داریوش شاه گوید: من پارسی ام از پارس ...
در سنگنوشته داریوش که کنار آبراه سوئز یافت شده، او رود نیل را پُرآوه نامیده است، در بخشی از سنگنوشته می خوانیم: "داریوش شاه گوید: من پارسی ام از پارس ...
دست به کار شدن
از درماندگی و کلافگیِ بسیار، گیج شدن و راهی به جایی نداشتن. یا با فشار روانی آوردن روی کسی، مایه گیجی و سرگشتگی او را فراهم کردن. یا حالتی ست که پس ...
درود جناب باقری گرامی در گذشته ی حتا نه چندان دور خوراک مردم تا نزدیک به صد درصد آش و آبگوشت و خوراک های پر آب بود که خراشیدن و تراشیدن جایی در این گ ...
لق زدن یا لق خواندن را می توان به جای فالش خواندن در آواز به کار برد که به ناهماهنگی آواز با آهنگ گفته می شود.
" لق خواندن" پیشنهادیست به جای واژه ی [فالش خواندن] در آواز و نوازندگی.
لق زدن یا لق خواندن را می توان به جای فالش خواندن در آواز به کار برد که به ناهماهنگی آواز با آهنگ گفته می شود.
لق زدن یا لق خواندن را می توان به جای فالش خواندن در آواز به کار برد که به ناهماهنگی آواز با آهنگ گفته می شود.
دونسته بیشتر از بانو بختیاری!!! به ترکی آشنایی دارم ولی درسمون هنوز به [هللیک له] نرسیده بود شما ببخشید. اگه من به روت نمیارم که با نامهای جورواجور ...
هله هوله
دانستن، آگاهی داشتن
از ترکی ناامید شدی به تازی پناه بردی [هللیک له!] دیگه چیه؟ درباره سوس، من در نوشته ی پیشین چندبار از واژه [باید] بهره برده ام، نه از [شاید]، گویا از ...
درود در نوشته ی پیشین به روشنی گفتم که واژه ی ساز در آغازِ پارسی نو به هر چیز ساخته ی دست بشر گفته می شد یعنی یک نام همگانی برای هر ابزاری، مانند این ...
روش مندانه، روشمندانه هنجارمندانه
رَویه بودن من هر روز عادتا به آنجا می روم. من رویه ام بوده که روز به آنجا بروم.
استان مرکزی نه در مرکز ایران است و نه مرکز و پایتخت است، فقط از روی اینکه زمانی بخشی از استان مرکز یعنی تهران بود، این نام مرکزی روی آن مانده. چند س ...
پذیرا کردن، پذیراندن
باور پذیری، خرد پذیری
مگه تاکنون سخن راست و درستی هم برای گفتن داشتی که میگی دیگه حرفی نیست؟! یه مشت دروغهای پانترکها رو بازگویی می کنی اینا که حرف نشد. من ریشه واژه های ...
اینکه واژه ای امروزه به چند ریخت در یک زبان به کار می رود نشان دهنده ریشه دار بودن و پیشینه ی آن واژه در آن زبان نیست. کپیدن در پارسی قبلا به معنی ر ...
کهنترین بنمایه ای که بطور ضمنی زبان همه ایرانیان را رهنمود می شود، کتاب جغرافیای استرابو است که از جغرافیدان دو سده پیش از خودش ( اراتوستن ) بازگفت م ...
واژه " گُر" به چم آتش که کارواژه [گر گرفتن] را می سازد، همریشه است با واژگان" آگر" در کردی ( =آتش ) ، اخگر در پارسی ( =پاره آتش، جرقه ) ، آگ و آگنی د ...
درود واج/ق/ در تازی مانند پارسی واگویی نمی شود، واج /ق/ در تازی بسیار خشن و سنگین ( با پس وپیش و بالاپایین شدن شگفت و چشمگیر حنجره ) واگویی می شود، ...
درود در زبان تازی واج /گ/ نیست، واج/ق/ نیز در تازی مانند پارسی و ترکی واگویی نمی شود، واج /ق/ در تازی بسیار خشن و سنگین ( با پس وپیش و بالاپایین شدن ...
"با اینکه" نیازی به واژه وجود در اینجا نیست: با وجود اینکه درسم رو خوب خونده بودم، نمره خوبی نگرفتم. با اینکه درسم رو خوب خونده بودم، نمره خوبی نگرف ...
هوز یا حوز نامی ست که تازیان پس از چیرگی بر ایران، به خوزی ها که باشندگان بنیادین خوزستان بودند دادند. درواقع زمانی که دبیره ( خط ) تازی نقطه نداشت ...
زی بخش
پرداخت، ویرایش
سربرق
کارجامه
مِه رگ، مهرگ
زنهار دادن، زنهاره دادن به جای اتمام حجت کردن، اولتیماتوم یا ضرب الاجل دادن. پارسی بگوییم، پارسی بنویسیم.
زنهار دادن، زنهاره دادن
" زِنهار" واژه ی پارسی زنهار یا زنهاره ( به چم مهلت و هشدار ) را می توان به جای واژه های بیگانه ی [اولتیماتوم، ضرب الاجل، اتمام حجت] به کار برد. پار ...
" زِنهار" واژه ی پارسی زنهار ( به چم مهلت و هشدار ) را می توان به جای واژه های بیگانه ی [اولتیماتوم، ضرب الاجل] به کار برد. پارسی بنویسیم، پارسی بگو ...
واژه ی پارسی " زنهار" را می توان به جای واژه های بیگانه ی [اولتیماتوم، ضرب الاجل] به کار برد. پارسی بگوییم، پارسی بنویسیم.
اُکسنده ( اکسید کننده )
تنگی دم، تنگ دمی، دُژدَمی
"بهره گیری" حق بهره گیری به جای حق آبونمان یا حق اشتراک
"سرشانه" به جای واژه ی اِپُل
"پیش پرده" به جای آنونس و تیزر و. .
سبزدشت
درود "ساز" واژه ای پارسی ست که ریشه آن در زبان پهلوی به ریخت "ساچ"، بُن کنونی از کارواژه ساختن بوده است. این بن در آغازِ راهِ پارسی نو به ریخت "ساز" ...
دل گفت مرا علم لَدُنی هوس است / تعلیمم کن اگر تُرا دسترس است گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ / در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
تباه
واژه ی "پِی جو" را می توان به جای واژه بیگانه [پیجر] نیز به کار برد. پی جویی کردن=پیج کردن
پی جویی کردن
پی جویی، پی جویی کردن به جای پیج کردن
"بر" اینجا به چم هوش و یاد و حافظه است که از واژه های [بیر ] و [ویر] گرفته شده: بپرسید نامش ز فرخ هجیر /بگفتا که نامش ندارم به ویر فردوسی مرا گوئی ...
پاسخ به بانو الیاسی: این بیت به این چم: در کارزار یا میدان عشق، اندازه نگه دار و تندروی نکن دریا جای شنا آموختن نیست. میدان عشق را به دریای ناآرام ه ...
اگر مگر برای من شرط و شروط تعیین نکن. برای من اگر مگر نذار.
اگر، اگر که
۱. روشنگری، بازنمود ۲. ستودن
درود در پاسخ به جناب قوطوری باید گفت زبان ترکی یک زبان پسوندی است به این چم که در پایه، پیشوند و میانوند در این زبان کاربرد نداشته است و هر پیشوندی ...
خرد نخست، خرد فراگیر
"خودبار" واژه ای پیشنهادی به جای کامیون. خودرو بار، خودرویی برای باربری، که واژه ی خودبار از آن به دست می آید. خودباره به جای وانت و کامیونت.
"پنداردانشیک" واژه ای پیشنهادی ست به جای [علمی تخیلی] پارسی بگوییم پارسی بنویسیم💐
به جای جهل مرکب می توان از واژه ی کهن/دُژآگاهی/بهره برد، دژآگاهی = جهل مرکب دژآگاه = جاهل مرکب، دارنده جهل مرکب: در این کارگه مرد هشیار جوی / نه دنگ ...
جناب ! ! !ِ تاریخدان! به روشنی پیداست که کتاب هایی که می خوانی فراتر از مرزهای بسته ی یک کتاب پانترکی نیست وگرنه اینقدر با آگاهی و اطلاعات سطحی مطلب ...
"برونداد" گاهی می توان از برونداد به جای واژه تازی نتیجه بهره برد: نتیجه ی این جنگ از قبل مشخص بود. برونداد این جنگ از پیش آشکار بود.
جناب ! ! !ِ تاریخدان! نام می تونه عوض بشه ولی شخصیت نه؛ نشون به اون نشون که طرف اومده یه نامی رو خودش گذاشته که ندانسته داره پرده از روی شخصیتش برمی ...
خرد فراگیر، خرد نخست
در برخی گزاره ها می توانیم "سنگر گرفتن" را به جای گارد گرفتن یا موضع گرفتن به کار بریم: او جلوی این سخن من گارد گرفت یا موضع گرفت. او جلوی این سخن م ...
در برخی گزاره ها می توانیم "سنگر گرفتن" را به جای گارد گرفتن یا موضع گرفتن به کار بریم: او جلوی این سخن من گارد گرفت یا موضع گرفت. او جلوی این سخن م ...
در برخی گزاره ها می توانیم "سنگر گرفتن" را به جای گارد گرفتن یا موضع گرفتن به کار بریم: او جلوی این سخن من گارد گرفت یا موضع گرفت. او جلوی این سخن م ...
افزاره ها، افزارِگان
جناب قاضی تاریخدان! نام واژه ی ارشک را نخستین بار در میان شاهان هخامنشی می بینیم، کجای کاری؟! نام اصلی شاه یازدهم هخامنشی ارشک بود که با نام اردشیر چ ...
در زبان کهن بخش خاوری اسپاهان مانند اژیه ( زبان پهلوی ) ، واژه " گُرَهنه" به آدم آزمند و همیشه گرسنه گفته می شود. گرهنه ریخت دیگری از گرسنه است، جاب ...
در برخی گزاره ها می توان [دیده شدن] را به جای [ وجود داشتن] به کار برد: در جنگلهای ایران گونه های گیاهی و جانوری فراوانی وجود دارد. در جنگلهای ایران ...
در برخی گزاره ها می توان [دیده شدن] را به جای [وجود داشتن] به کار برد: در جنگل های ایران گونه های گیاهی و جانوری فراوانی وجود دارد. در جنگل های ایرا ...
"واروواژه" گونه ای بازی با واجهاست به گونه ای که با جابجایی واجهای یک واژه یا گزاره بتوان واژه یا گزاره ی چَمدار ( معنادار ) تازه ای ساخت. در نمونه، ...
پندار - دانشیک
این واژه که به نظر می رسه انگلیک باشه برابرهای خودش رو در پارسی داره. ما در زبان خودمون نیازی به این واژه های بیگانه نداریم، زبان پربار پارسی به دست ...
در نگاه من تا می توان باید واژگان بیگانه را که واژه های تازی را هم در بر می گیرد از فرهنگ زبانی خودمان بزداییم. اینها وامواژه نیستند، اینها خوره اند ...
جناب آدینات با درود به شما در زمان اشکانی به ویژه در نیمه نخست آن، رواج فرهنگ یونانی چشمگیر بود؛ واژه ای که شما آورده اید ( zonos ) هم به گمان بسیار ...
رُکرُکی در اصفهان به ویژگیِ خوراکیهایی که پس از پخته شدن به خوبی نرم نمی شوند و همچنان زیر دندان، کمی سفت ( ترد مانند ) می مانند می گویند رک رکی. ب ...
رُکرُکی در اصفهان به ویژگیِ خوراکیهایی که پس از پخته شدن به خوبی نرم نمی شوند و همچنان زیر دندان، کمی سفت ( ترد مانند ) می مانند می گویند رک رکی. ب ...
آوابَر
گاهی می توان از کارواژه های " کنار زدن" و یا " کنار گذاشتن" به جای [حذف کردن] بهره برد: من به خاطر سلامتی، شیرینی و غذای چرب را از رژیم غذایی خودم حذ ...
گاهی می توان از کارواژه های " کنار زدن" و یا " کنار گذاشتن" به جای [حذف کردن] بهره برد: من به خاطر سلامتی، شیرینی و غذای چرب را از رژیم غذایی خودم حذ ...
"رگ ابزار" واژه ای پیشنهادی ست که می توان از آن به جای آنژیوکت یا برانول بهره گرفت.
رگ گشایی به جای واژه ی بیگانه آنژیوپلاستی. در این کار که پس از رگ نگاری ( آنژیوگرافی ) و شناسایی جای تنگی در رگها انجام می پذیرد با کمک بادکنک یا ف ...
جراحی میانبُر معده گونه ای تنشکافی یا جراحی ست که برای کاهش وزن، بر روی معده و بخش آغازین روده باریک ( دوازدهه ) انجام می شود. بدین روش که از معده ک ...
لوله سرمی
"خونابه" واژه خونابه را هم می توان به جای بخش مایع خون ( پلاسما ) به کار برد هم به جای سرم تزریقی که آب مورد نیاز در خون را فراهم می کند.
/رگ اَبزار/ با کمی آسانگیری می توان آمیخته واژه ی "رگ ابزار" را به جای واژه های بیگانه ی آنژیوکت یا برانول به کار گرفت. رگ ابزار یا برانول ابزاریست ...
بالاپوش پوشاک گرمی که بالای ( روی ) دیگر جامه ها پوشیده می شود. واژه بالاپوش را می توان به جای واژگان بیگانه ی کاپشن، اورکت یا پالتو به کار گرفت.
بالاپوش
می توان واژه ی بالاپوش را به جای کاپشن و اورکت و. . به کار برد.
جراحی میانبُر معده گونه ای تنشکافی یا جراحی ست که برای کاهش وزن، بر روی معده و بخش آغازین روده باریک ( دوازدهه ) انجام می شود. بدین روش که از معده ک ...
جراحی میانبُر معده گونه ای تنشکافی یا جراحی ست که برای کاهش وزن، بر روی معده و بخش آغازین روده باریک ( دوازدهه ) انجام می شود. بدین روش که از معده ک ...
جراحی دور زننده، جراحی میانبر
رگ گشایی، رگّشایی. به جای واژه ی دراز و بیگانه ی [آنژیوپلاستی] آنژیوگرافی= رگ نگاری. همه دانشوران و گروه های دانشیک بایسته است که از خودنمایی و ب ...
/رگ اَبزار/ با کمی آسانگیری می توان آمیخته واژه ی "رگ ابزار" را به جای واژه های بیگانه ی آنژیوکت یا برانول به کار گرفت.
ریز پارژه ها، ریزپارژِگان. پارژه:: پاره=تکه، خرده__ ژه=پسوند کوچکساز مانند نایژه، مژه ( موی ژه ) ؛ پارژه= ذره، خرده ریزه
ریز پارژه
گاهی می توان " توانستن" را به جای موفق شدن به کار برد: پژوهشگران موفق شدند با استفاده از نانو ذرات، پرده گوش مصنوعی تولید کنند. پژوهشگران توانستند ب ...
گاهی می توان " توانستن" را به جای موفق شدن به کار برد: پژوهشگران موفق شدند با استفاده از نانو ذرات، پرده گوش مصنوعی تولید کنند. پژوهشگران توانستند ب ...
پیشاب خودبه خود، خودبخودیِ پیشاب، شاش رَوی، شاشرَوی
لَش، لَس
لَش، لَس، لش و لس به چم بی حس، ناتوان، فلج، بی حرکت. لاش و لاشه نیز به این فرنود این گونه نامیده شده که یک بدن بی حس و بی حرکت ( بیجان ) است.
زبانزدی ست با این چمار: راز نگه دار نیست یا راز خودش را هم نمی تواند نگه دارد.
به جای /نسبت به/ می توان "از" یا "به" یا "درباره یِ" یا "درسنجش با"را به کار برد: سیر نسبت به پیاز پرخاصیت تر است. سیر از پیاز سودمندتر است. جهان ...
از / به، در بسیاری از گزاره ها می توان "از" یا "به" را به جای [نسبت به] به کار برد: من نسبت به انجام این کار خوشبینم. من به انجام این کار خوشبینم. ...
آمیخته واژه ی چرب الکل ( چربلکل ) به جای کلسترول
/چَربَلکُل/ واژه ای برساخته به جای کلسترول. کلسترول گونه ای چربیِ آمیخته شده با الکلی به نام استرول است. پس می توان آمیخته واژه ی چرب الکل ( چربلکل ...
"چَربَلکُل" کلسترول گونه ای چربی آمیخته شده با الکلی به نام استرول است. بنابراین من واژه ی چرب الکل ( چربلکل ) را به جای آن پیشنهاد می دهم. زبان ...
فنیل کتونوری= فنیل_کتون - اوری: در این بیماران اسید آمینه ی فنیل آلانین با کتونهایی مانند پیروات و استات و لاکتات پیوند خورده که مقدار شان در خون و ا ...
برداشت شدن، به دست آمدن. با انجام این کار دستاوردهای بسیاری منتج شد. با انجام این کار دستاوردهای بسیاری برداشت شد یا به دست آمد.
برداشت، منتج شدن=برداشت شدن.
برداشت کردن، من از خواندن این کتاب این نتیجه را گرفتم که. . . من از خواندن این کتاب این برداشت را کردم که. . .
تیزبُر
مرگ ومیر، واژه مرگ ومیر چمار ( معنا ) جمع را در خود دارد و نیازی به جمع بستن ندارد.
گزافکار، گزاف کار
در برخی باره ها می توان "شناساندن" را به جای تعیین کردن به کار برد: زادروز پورسینا به نام روز پزشک تعیین شد. زادروز پورسینا به نام روز پزشک شناسانده ...
به نمونه، در نمونه، نمونه ای، برای نمونه، نمونه وار، بنمونه
برجای مانده ها، بازماندگان
ساختمایه، سازمایه، بُنساز
این واژه که به نظر می رسه انگلیک باشه برابرهای خودش رو در پارسی داره. ما در زبان خودمون نیازی به این واژه های بیگانه نداریم، زبان پربار پارسی به دست ...
همون okay کردن خودمون!!! این واژه که به نظر می رسه انگلیک باشه برابرهای خودش رو در پارسی داره. ما در زبان خودمون نیازی به این واژه های بیگانه نداریم ...
درود به جناب داداش پور اگر ممکن است درباره پرسش تان توضیح بیشتری بدهید.
نگاره یا گرافی تک دندان
چاره اندیشی
چاره اندیشیدن گره گشودن
انجمن چاره اندیشی انجمن گره گشایی
زهدان نگاری، روش نگاره سازی یا عکسبرداری رادیولوژی از زهدان ( رحم ) : با فرستادن داروی حاجب ( جذب کننده پرتو ایکس ) به درون زهدان، این دارو با فشار ...
تخم راهه نگاری، با فرستادن داروی حاجب ( جذب کننده پرتو ایکس ) به درون زهدان یا رحم، این دارو با فشار به درون لوله های زهدانی یا تخم راهه ها نیز می ر ...
ماستبندی، شیرفروشی
گُنده تر از دهان سخن گفتن، گنده گویی
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد / از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست / باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد آتش رخسار ...
دانسته،
احساس شاش کردن، پر شدن شاشدان یا مثانه
انگلیک، از نژاد اَنگِل
/خودبارَک/ خودبار = کامیون، خودرو باربر. خودبارک = وانت، کامیونت
گرماپویایی به جای ترمودینامیک
جناب فرهنگستان . . . واژه ی ترمودینامیک از نگاه دستوری، نام ( اسم ) است، واژه ی گرماپویا که شما در جایگاه برابرواژه به جای ترمودینامیک گفتید فروزه ( ...
"خودبار" خودرو باربر، به جای کامیون می توان نوواژه ی خودبار رابه کار گرفت. باید و باید واژه های بیگانه را کنار گذاشت که دربردارنده ی واژه های تازی ه ...
انگلیسی ( اِنگِلیک ) ، واژه انگل ( نژاد مردم انگلیس ) ، همراه با پسوند نسبت سازِ "یک" که یک پسوند از زبان پارسی میانه یا پارسیک است. انگلیک= اِنگلی ...
/انگلیک/ در پارسی میانه یا پارسیک ( پهلوی ) ، پسوند "یک"، پسوند نسبت ساز بوده است که به ریخت "ی" در زمان کنونی کوتاه شده است. پسوند "ی" دارای کاربرد ...
درود گرامیان! گمان نکنم این همه بگو مگو درباره ی این جستار و موضوع سودمند و راهگشا باشد، اردوان در نامه ای که به اردشیر می نویسد با زبان سرزنش او را ...
آبرومند، آبرودار
ماندبر، برماندبر
درود همه جانداران دارای زندگی اند ولی نه همانند و یکسان. یک گیاه دارای تراز زندگی گیاهی ست نه بالاتر. یک جانور دارای زندگی جانوری ست نه بالاتر. ول ...
ابوریحان بیرونی کیخسرو را همان کوروش دانسته. شاید خسرو دگردیس شده نام کوروش باشد.
خودایستا، خودپایا
خودایستا، خودپایا
با منت گذاشتن و به رخ کشیدن کاری که پیشتر برای کسی انجام شده، اشک او را در آوردن
درود بودن مشتقهای یک واژه در زبان تازی، نشان دهنده تازی بودن آن واژه نخواهد بود، ممکن است وامواژه ای به تازی درون شده باشد و با دیدن اندکی دگرش و تغی ...
آشنا، شناخته ( شده ) ، کاربردی، بهنجار، هنجارمند
ناآشنا، ناشناخته، بی کاربرد، ناهنجار
واژه ی " بَشن" به چم بدن، تن. بشنه = بدنه، پیکره، سطح یک چیز.
بَشنه، بَشن در گویشهای جنوبی و میانی ایران به چم تن و قد و بالاست و بشنه به چم بدنه و یا سطح یک جسم است.
بَشن در لهجه اسفهانی هم به چم تن و بدن و قد و بالاست.
بَشنه = بدنه، سطح و رویه یک چیز، واژه بَشن به چم ( معنی ) تن، بدن، قد و بالا
گره گشایی کردن
گره گشایی
بُنه، خانمان
بُنه
آروم باش پسر جوگیر نباش و عصب نچسبون! روش قورمه کردن گوشت برای نگه داری درازمدت تنهابرای آذربایگان یا کردستان و. . . نبوده، شاید همه جای ایران کاربرد ...
جناب داداش پور درود بر شما درست است که شور و انگیزه و به گفته شما تب پیش نیاز برای انجام هر کاری ست ولی برای هر کار چاره ای نیست جز اینکه باید از راه ...
درود ُ سپاس آیا خوبی و خوشی به یک چم ( معنا ) هستند؟ می توان گفت: نه هرگز! انسان در زندگی با هر چیزی می تواند خوش باشد ولی آن خوشی ها به ناگزیر و صدد ...
درود / شناسواژه / شناسواژه یا حرف معرفه و تعریف در زبان پارسی، واکه ( واج صدادار ) / اِ/ است که به ریخت /ه/ در پایان نام می آید درواقع /ه/ در پارسی پ ...
خرموش
/آبَژدَر/ آب اژدر، اژدر آبی، اژدرمارِ رود آمازون، آناکوندا = آبژدر
اژدر آبی، آب اژدر، آبژدر
درود جناب راد، واژه هایی مانند ساماندهی، سازماندهی، آراستگی، همترازی، سروسامان دادن، هماهنگ کردن، تراز کردن و. . . و همچنین واژه هایی که دیگر کاربرا ...
[در دانش رایانه] شِیر کردن = همرسانی کردن ( چیزی را به همدیگر رساندن )
فرهمند، هوشمند
نگارینا = ای نگارین، ای آراسته، ای دلبر زیباروی نگارینا دل و جونُم ته دیری / غم پیدا و پنهونُم ته دیری نمی دونُم که این درد از که دیرُم / همی دونُم ...
نمود ظاهر یک چیز = نمود آن چیز
( با هم ) در میان گذاشتن
رهاندن
بی بار، چناری
باغی
درود جناب اشکبوس عزیز جان همه این واژه هایی که گفتی ( خُرد، خِرَد، کوتاه، کوچک ) ریشه در زبان چند هزار ساله ی پهلوی دارند. ولی این واژه ها در ترکی چ ...
کولبر
کوچاندن
خوی و مَنِشی بر آمده از خودکم بینی و برتر دانستن فرهنگ و زبان غربی. در گذشته های دور عربزدگی در ایران رواج گسترده ای داشت ولی در یکی دو سده ی گذشته ...
غربزده کسی ست که بی چون و چرا، فرهنگ غرب را در همه چیز خود از گفتار تا رفتار نمایان می سازد. غربزدگان امروز، فرزندان عربزدگان دیروزند. سالها دل طلب ...
ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد / تشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد می گشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو / چون خشک نانه ناگهان در ...
سنجش خِرَد ناب ( به آلمانی: Kritik der reinen Vernunft ) نخستین کتاب از سه گانه ی فلسفه ی انتقادی از ایمانوئل کانت است که نخستین بار در سال ۱۷۸۱ چاپ ...
گویه ها، گویِگان
برزیستی، برزیستن
نهادِگی
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود / زِنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت ...
درود این که شما دنیا را جایی پر از کاستی و ستم و بدی و سیاهی و. . . می پندارید از روی نگاه نادرست شما به دنیاست، آری این دنیا آمیخته با کمبودها و نار ...
ندانم کاری
درود جناب دلشاد، در نگاه شما انسان و جهانی که این انسان درآن ست چگونه پدید آمده؟ آیا به دست شیطانی ستمگر یا نادان یا هوسباز؟ این شیطانی که می گویید چ ...
چالش پذیر
بخشندگی، دست و دل بازی، ولخرجی
/دُژآگاهی/ دژآگاهی = جهل مرکب دژآگاه = جاهل مرکب، دارنده جهل مرکب: در این کارگه مرد هشیار جوی / نه دنگ و دژآگاه و بسیارگوی. خسروانی. به هر سوش د ...
پیمان شکنانه
دُژیار، دشیار ( یار بد ) برپایه پیشنهاد یکی از کابران ( م بیک ) در زیر واژه های خائن و خیانت. با سپاس از ایشان
بی دردی
درود جناب پارسوماش دای قزی هم شد دلیل؟! خود واژه قز یا قیز هم به گمان بسیار، ترکی نیست*. آیا شما نمی دانید واژه های دا، دایک، دایه، داییک، دالگ و. ...
گوناگونی باور، ناسازگاری باور
شکاف دهکها
/گُسَست، شکاف، گوناگونی/ اختلاف میان کشورهای دارا و ندار در حال افزایش است. شکاف ( یا گسست ) میان کشورهای دارا و ندار رو به افزایش است. باید از ا ...
شکاف دهکی، شکاف دهکها
روا دیدن
روادید، رواداد، پروانه، پذیرشنامه
دلوَرز یا دل ورز، دلورز = پرحوصله، باحوصله. دلورزی = حوصله
واژه قورت در قورت دادن به چم خوردن یا بلعیدن، به گمان بسیار از واژه "خورد" گرفته شده است. قورت دادن = خورد دادن، خورد رفتن، خوردن
درود آیا درباره یک واژه ساده نیاز به این همه فلسفه بافیست؟! اینکه در ترکی کارواژه های داغلاماق یا داغیلماق یا هرچیز دیگری هست نکته درخور نگرشی نیست ب ...
/گپ زدن/ جمله زین سویی از آن سو گپ مزن / چون نداری مرگ، هرزه جان مکن. مولوی چون زن صوفی، تو خائن بوده ای / دام مکر اندر دغا بگشوده ای که ز هر ناشس ...
/گُسَست/ فاصله ی بین کهکشانها هر لحظه در حال افزایش است. گسستِ میان کهکشانها هر دم رو به افزایش است. 🟢 پارسی بنویسیم، پارسی بگوییم
ساختار درختی ارزنده ترین کاربرد درختواره این است که آگاهی و دانش به شیوه ای درست و سامانمند، نگارش، ذخیره و دسته بندی می شود. با جدایی شاخه ها از اصل ...
کم خوری، بدخوری
درود در پاسخ به جناب مدبر شما از کجا می دانید که 2500 سال پیش، سرزمین یا دره پازیریک ترکنشین بوده؟ دیرینه ترین یادمان ترکی، سنگنبشته اورخون است که کم ...
و اینک. . ، و اکنون. .
بگذریم. .
درود آیا درباره یک واژه ساده نیاز به این همه فلسفه بافیست؟! اینکه در ترکی کارواژه های داغلاماق یا داغیلماق یا هرچیز دیگری هست نکته درخور نگرشی نیست ب ...
سختی کشی، خون دل خوری
/خون دل خوردن/ گر خون دل خوری فرح افزای می خوری / ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی. سعدی شیرازی سالها اهل ادب باید که خون دل خورند / تا چو صائب آشنا ...
گشوده، گشوده شده، گرفته شده
/انگیزاننده/ انگیزه بخش، دولت، رسانه و دانشگاه، موتورهای محرک مردم یک کشور هستند. دولت، رسانه و دانشگاه، انگیزاننده[انگیزه بخش] مردم یک کشور هستند.
گرفته شده
به چنگ آوردن، به چنگ آوری به جای اِشغال
بسی، به فراوانی
بسی، به فراوانی
از آن میان
سفارش دهنده، سفارشگر،
سفارش دهنده، سفارشگر، سپارنده، در بانک: سپرده گزار
درود خوددریافت، توانمندی تازه ای است که در ایران از کمابیش سال نود خورشیدی به پاره ای از دستگاههای خودپرداز برخی بانکها افزوده شد به اینگونه که دستگا ...
بیدرنگ، در دم، هماندم
واپاشی، واکاوی
درود / شناسواژه / شناسواژه یا حرف معرفه و تعربف در زبان پارسی، واکه ( واج صدادار ) / اِ/ است که به ریخت /ه/ در پایان نام می آید درواقع /ه/ در پارسی پ ...
درود / شناسواژه / شناسواژه یا حرف معرفه و تعربف در زبان پارسی، واکه ( واج صدادار ) / اِ/ است که به ریخت /ه/ در پایان نام می آید درواقع /ه/ در پارسی پ ...
درود / شناسواژه / شناسواژه یا حرف معرفه و تعربف در زبان پارسی، واکه ( واج صدادار ) / اِ/ است که به ریخت /ه/ در پایان نام می آید درواقع /ه/ در پارسی پ ...
این زبانزدی اصفهانی ست که می گوید: "هوو هوو را خوشگل می کنه، یاد یاد را کدبانو" به چم: هماورد و رقیب، مایه پیشرفت می شود. واژه "یاد" به جز آن معنای ...
/تاریغ سرآمد/ تاریخ سررسید/ کارواژه "سرآمدن" به چم به پایان رسیدن است بنابراین از واژه "سرآمد" به جای انقضا می توان بهره برد. همچنین از کارواژه "سر ...
اینگونه می توان پنداشت که واژه " آستین" شاید در آغاز به ریخت دَستین ( =دستی، بخشی از جامه برای پوشاندن دست ) بوده که برای واگویی ساده تر به ریخت داست ...
درود عربگرایی که چه بگویم عربزدگی برخیها هم نوبره به خدا! همه جهان می دانند که شماره "صفر" در دستگاه شمارگان دهدهی دارای کاربرد است و دستگاه دهدهی هم ...
غوته گر
کوره هسته ای
کوره، کوره هسته ای
/فناورانه/ در پیوند با فناوری یا تکنولوژی
فن آور ( فناور ) به جای تکنسین یا تکنولوژیست
فن آور، فناور = تکنسین فناوری = تکنولوژی
چرکسها از مردمان قفقازی هستند نه ترک، با زبان چرکسی که پیوندی با ترکی ندارد. حرفای برخی ها، گفته مینورسکی خاورشناس رو به یاد آدم می ندازه!
تنبل، سست
سستی، تنبلی، کوتاهی
چَم = معنی، معنا؛ دهخدا: معنی را نیز گویند که روح لفظ است ، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، ...
واژه قورت در قورت دادن به چم خوردن یا بلعیدن، به گمان بسیار از واژه "خورد" گرفته شده است. قورت دادن = خورد دادن، خورد رفتن، خوردن
کُل، چُل، شُل، شَل، کُله، چوله، شُله و . . همگی از یک ریشه اند به چم کج، کوتاه، ناراست، ول . . . کج و کُله، کج و چُله کارواژه ی کُلیدن = شَلیدن = لنگ ...
کفشدوزک یا پینه دوز پینه به چم ( معنی ) [تکه ای پارچه یا چرم که به جامه یا کفش پاره بدوزند، وصله. ] پینه دوز = وصله دوز به کفشهای پاره، کفشدوز چون پش ...
کفشدوزک یا پینه دوز پینه به چم ( معنی ) [تکه ای پارچه یا چرم که به جامه یا کفش پاره بدوزند، وصله. ] پینه دوز = وصله دوز به کفشهای پاره، کفشدوز چون پش ...
کفشدوزک یا پینه دوز پینه به چم ( معنی ) [تکه ای پارچه یا چرم که به جامه یا کفش پاره بدوزند، وصله. ] پینه دوز = وصله دوز به کفشهای پاره، کفشدوز چون پش ...
دل ورزی = حوصله، دل ورز = پرحوصله، نادل ورز = بی حوصله
دل ورز = پر حوصله، با حوصله، دل ورزی = حوصله
درود آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست / وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست حال متکلم از کلامش پیداست / از کوزه همان برون تراود که در اوست هرزه گویی سو ...
درود ُ سپاس گفتاری که اینجا هست یک گفتار دانشی و فنی است دلیل ندارد که گفته ها، رنگ و رویکرد مذهبی پیدا کند و سخن از اسلام و مومنان و. . . به میان آی ...
واژه "دنگ" به چم: گیج، پخمه، نادان، خنگ و خرفت وادنگ = به گیجی، به خنگی و نادانی. وادنگ کردن یا وادنگ آوردن به چم: خود را به خنگی و خرفتی و گیجی زدن ...
واژه "دنگ" به چم: گیج، پخمه، نادان، خنگ و خرفت وادنگ = به گیجی، به خنگی و نادانی. وادنگ کردن یا وادنگ آوردن به چم: خود را به خنگی و خرفتی و گیجی زدن ...
واژه "دنگ" به چم: گیج، پخمه، نادان، خنگ و خرفت وادنگ = به گیجی، به خنگی و نادانی. وادنگ کردن یا وادنگ آوردن به چم: خود را به خنگی و خرفتی و گیجی زدن ...
/ شوخی پذیر، قابل شوخی/ این واژاک ( اصطلاح ) بیشتر در فرازها ( جمله ها ) ی منفی به کار می رود: این کار شوخی بردار نیست = در این کار نمی توان ساده انگ ...
دبه کردن، وادنگ آمدن یا وادنگ کردن = نکول کردن
دبه کردن، وادنگ آمدن
درست، دانشی، دانشیک، دانشورانه، بنیادین
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی/ اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی آه از نفس پاک تو و صبح نشابور / از چشم تو و چشم تو و حجره فیروزه تراشی پلکی بزن ای مخز ...
مچل کردن
مچل
درود ُ سپاس در پاسخ به کاربر Ko�: اتگار چشمهات آلبالو گیلاس می چینه! در رویه ای از فرهنگنامه سانسکریت که جناب فرتاش بارگزاری کرده اند واژه Kas [رفتن، ...
کوچیان یا کوفچ ها عرب نبودند بلکه به گمان بسیار، گروهی چادرنشین از پشتونها بودند همچنانکه هنوز هم هستند. اگر عرب بودند مقدسی که بیگمان عربی می دانست ...
انبارنامه
در زبان تاتی ( آذری ) ، به ریخت " کِژمِژ " گفته می شود.
درود سرمه، اکسید یا سولفید سرب و روی است که از کوره های گدازش سرب و روی به دست می آید. سرب در پی سادگی برون آوریِ آن از کان ( معدن ) ، یکی از کهنتری ...
لیزابه لیزابه = تراوش لعابدار و روان غده ها = موکوس
پشت تاپویی یا به گفته اصفهانیها پشت تاپوی به آدم دنیا نادیده، خجالتی و بی سر و زبان و بی دست وپا گفته می شود. پشت تاپوی یعنی که انگار یارو تاحالا از ...
شاید [بُش یا پُش یا بوش] در بشقاب ( بوشقاب، پشقاب ) ، ریخت دگرگون شده ی واژه ی [پیش] باشد ولی اگر به گفته برخی دوستان، بش را به چم تهی و خالی بدانیم ...
" بَوِش" سُراینده شاهنامه استاد سخن پرداز فردوسی واژه بَوِش ( =بودن ) را به چم تقدیر و سرنوشت به کار برده است: هر آن چیز کو خواست اندر بَوِش / بر آن ...
خودخواسته، آگاهانه، ئانسته
ناخواسته، نادانسته، ناآگاهانه
ماداَندامه، مادگی
نراَندامه، نرِگی
ماداندامه، مادگی
نراَندامه
زَهار، شرم اندام، شرمگاه
اندام نر، نرگی، کیر، نر ندامه به جای آلت رجولیت
نر اندامه
بهاشکنی
روانساز، روانکن، روان کننده
هدف شکنی
کوبه، کوبش، زنش
عادت ماهانه، قاعدگی
[دوره زنانگی]: ماهینِگی، دشتان
فرتور یا نگاره سراسر نمای دندانی
واژه اندامک را می توان بجای پروتز ( اندام ساختگی یا مصنوعی ) نیز بکار ببریم.
اندامیار = ارتز، بریس اندامک = پروتز
"سراسرنمای دندانی" دستگاه پرتونگاری ( رادیوگرافی ) پانورکس یا سراسرنمای دندانی: یک ابزار شناسایی باارزش برای دندانپزشکان است. در سنجش با دیگر روش ها ...
" نگاره سراسرنمای دندانی" گونه ای نگاره، فرتور یا تصویر پرتونگاری ( رادیوگرافی ) ست که از آرواره بالا و پایین و دندانها انجام می شود. - دستگاه راد ...
جنبش گیر، جنبش کاه، ویراینده، اندامیار بِرِیس یا اندامیار در پزشکی و توانبخشی: ابزارهایی که پیرامون اندام گذاشته و پوشیده می شود تا از جنبش اندام کاس ...
بهم ریختگیها، آشفتگیها، ناهماهنگیها، نابسامانیها
پیرادندانی، پیرامون دندانها
اندامک
مرزینه، مرزداری
مرزدار، مرزینه دار
جای گذار، کارگذار
تفتیدگی، افروختگی که دربردارنده ی آماس، داغی، قرمزی وگاهی درد یا سوزش است. در پزشکی می توان واژه پارسی تفتیدگی یا افروختگی را به جای واژه تازی التها ...
تفتیده، افروخته، تفتیدگی یا افروختگی به جای التهاب
دمابان، دمابان چای
/ اوهر ریخت کهن ابهر است نه اهر/ یعقوبی تاریخنگار وگیتاشناس سده سوم هجری درباره نامگذاری ابهر چنین می گوید؛ [ابهر شهری مشهور میان قزوین و زنجان و همد ...
واژه سراسرنما به جای واژه ی بیگانه پانوراما برساخته شده است. سراسرنمایی = پانورامیک
سراسرنمایی/ سراسرنما = پانوراما
" سراسرنمایی" واژه ای برساخته است به جای واژه ی بیگانه ی پانورامیک. سراسرنما = پانوراما
سراسرنما = پانوراما سراسرنمایی = پانورامیک
ناخوشی، بیماری، درد
ناخوش
جغرافیدان
گیتاشناس، گیتی شتاس
درود برخی بنیاد و ریشه واژه آستارا را به تالشی [هوسته رو] دانسته اند به چم " آهسته رو". برخی دیگر نیز گمانه ی [اُستورو[ را درست می دانند به چم "کنار ...
نزدیک به باور، به گمان بسیار، باور پذیر، باور کردنی
/چیره دل/ به ایران زمین باز کردند روی / همه چیره دل گشته و رزم جوی ( دقیقی )
نا - هار = ناخورده، گرسنه/ در گذار از زبان پهلوی به پارسی نو، برخی دگرش واجها دیده می شود ماننددگرش واج /ه/ و /خ/ به یکدیگر، برای نمونه هوپ خوب / هُش ...
واژگان از ترکی در سومری؟! خیلی راحت می گویید این واژگان ترکی است پس اگر سومری همان نیاترکی نباشد دستکم ترکی در آن زمان بوده؟! نتیجه گیری به همین سادگ ...
درود به نظر می رسد واژه یقه از "یوغ" گرفته شده باشد و آن چوب بندی است که برای کشیدن خیش و شخم زدن به گردن گاو و اسب می انداختند. چنین ابزاری در ان ...
شوهر، شویبانو
درود واژه چکش در پهلوی به دیسه چکوچ و در اوستا به ریخت چکوک وجود دارد و واژه ای پهلوی - پارسیست. بودن این واژه در ترکی مانند هزاران واژه دیگر پهلوی ...
درود پاسخ به کاربر بهزاد واژه جان به همین ریخت وهمچنین ریخت کهنتر آن " گیان" در زبان پهلوی نمایان است که از واژه " گیه" در اوستایی به چم زندگی به دست ...
درباره پسوند وان: تکواژهای وان و گان در جایگاه پسوند دارای یک چم ( معنا ) هستند که نشان دهنده جا می باشند، دگرش واجِ /و/ به /گ/ از پارسی میانه به پار ...
درود نام باکو در نوشته های کهن ارمنی به دیس [باکاوان یا باکوان] نگارش یافته که از دیدگاه جناب کسروی بخش نخست آن باکا یا باک همان بَغَ اوستایی و وان ه ...
چهرایی، به رنگ چهره
صورتی، گلی
تخم راهه، لوله نخم بر، لوله ای ست از تخمدان به رحم ( زهدان ) ، دارای مژکهایی ست که یاخته ی تخمک و یا تخم را از تخمدان به زهدان می برد.
لوله تخم بر، تخم راهه
ماهینگی، دشتان
درود خان یک واژه ترکی و مغولی است! یعنی چه؟ بلاخره یا باید ترکی باشد یا مغولی یا شایدم سغدی باید بُنمایه های تاریخی را دید، به هر روی اگر گمانه ی زبا ...
زبانزدِ [بلبلی که خوراکش زردالو هلندر باشه بهتر از این نمی خونه!] این زبانزد را در پاسخ به سرور و کارفرمایی گویند که در برابر دستمزدی اندک و کم ارزش، ...
انجام قانون،
انجام شدن
دنده مرده گونه ای حرکت خودروست که در آن دور موتور و سرعت خودرو کمتر از حد نیاز برای دنده داده شده به گری بکس یا جعبه دنده است.
انجام پذیر
بی خیال، بی تعصب، آدم بسیار دیر رنج، کسی که در برابر ریشخند یا توهینهای دیگران، بی واکنش یا دیر واکتش است.
جنگلی، کوهی، خودروو
بهره بری
واژه بهره بری به جای واژه مصرف
پاسخ به کاربر بالا من از خودم چیزی نگفتم، ، کانیشکا بزرگترین شاه کوشانی در سنگنبشته خود ( نامور به رباطک ) زبان این سنگنبشته را [ آریائو] می نامد که ...
هَلَندِر گونه ای زردالوی کوچک، کمتر خوشمزه، پُربار و ارزان بها که هم بهره بریِ تازه خوری دارد و هم در فراهم آوری لواشک و پر زردالوی خشک ( ترشاله ) کا ...
چارسو، چارسوک چترنگ
چاشت، سور
همی می چکد گویی از روی او / همی بوی مشک آید از موی او ( فردوسی ) وآن قطره باران که برافتد به گل زرد / گویی که چکیده ست گل زرد به دینار ( منوچهری ) ...
آب مقطر = چکیداب
"چکیداب" آب چکیده، آب چکانده
درود اردشیر پاپکان، اردشیر پور پاپک، بنیانگذار پادشاهی ساسانی. این نام در بُنمایه های پهلوی ساسانی که دارای پیشبنه 1800 تا 1400 ساله هستند دیده می ش ...
درود اردشیر پاپکان، اردشیر پور پاپک، بنیانگذار پادشاهی ساسانی. این نام در بُنمایه های پهلوی ساسانی که دارای پیشبنه 1800 تا 1400 ساله هستند دیده می ش ...
"وهیشت آباد اردشیر" [بهشت آباد] نام شهر بصره در ایرانِ ساسانی. بصره یا بسراه، بس راه؛ شهری که در آن راهها بسته می شود به دریا.
واژه ی جانِور در بنیاد خود [جان آور / جاناور] بوده به چم باشنده ی جاندار و زنده، واژه ای ست که کاربرد در زبان پهلوی نیز داشته است. واژگانی مانند دا ...
درود ُ سپاس آینه در زبان پهلوی به دیسه "ایوینَگ" ( ewenag ) آمده که برگرفته از ریخت پارسی باستان آن " ادَیَنَکَ" است، دَی به چم ( معنی ) دیدن و ادینک ...
درود ُ سپاس به کاربر بالا: نامواژه ارشک در بُنمایه های پارسی باستان به دیس " اَرَشکَ " دیده می شود که در بنمایه های یونانی به ریخت " آرسِس" و در ارمن ...
درهمرَوی، درهم روی، درهم نهشت، نِهِشتن به چم نهادن، گذاشتن، نشستن است و "درهم نهشت" = درهم گذاشتن، درهم رفتن = تداخل با بکارگیری چندین باره ی نووا ...
در دست گرفتن، در دست بودن، مال خود کردن
درود و سپاس از کاربر آرش. کاربر گرامی؛ من زبانهای ترکی و مغولی را به هم ربط و پیوند ندادم و پیرو دیدگاه زبان شناسانی هستم که دیدمان و نظریه زبانهای ...
درود واژه فسقلی از فسقل و اینگونه می نماید که فسقل، تازی شده ( معرب ) واژه پشکل ( = سرگین کوچک گوسفند ) باشد. فسقلی، واژه ای ست برای خواری و کوچک شم ...
پسین به چم [بعدی و آخرت] است. جهان پسین = جهان آخرت دنیا = گیتی
بُن و بَر = علت و معلول /به جای واژه های تازی، برابر پارسی آنها را به کار ببریم. می توانیم به جای واژاک یا اصطلاح برهان علیت بگوییم "فرنود بُنابَر"
آوا نمایی، آوا نمایشی وسایل صوتی تصویری = ابزارهای آوا نمایی رسانه های آوانمایی
درود * مگه میوه غیر آویزون هم داریم؟!* برخی کاربران جوری می گویند گیلاس یعنی دانه یا گردی آویزان و روی این چمار و معنا پافشاری می کنند که انگار دیگر ...
درود ُ سپاس واژه آلو، واژه ای پهلوی ( پارسی میانه ) است که آن را به ریخت آلوگ در پهلوی می بینیم مانند شفتالوگ، هلوگ، زردالوگ در پهلوی، در همین راستا ...
درود ُ سپاس برخی از کاربران واژه گیلانار به چم آلبالو را واژه ای گیلکی دانسته اند برای اینکه واژه گیل یا گیلان در آن است و کاربران ترک آذری زبان، گیل ...
نوواژه ی "همپَر" ( به جای wingman ) ، واژاک یا اصطلاحی ست برای نامیدن هواگردی که در پشت سر هواپیمای پیشگام در پرواز است. و "پهپاد همپَر" مفهومی پیشن ...
( در آرایش پرواز هواپیماهای جنگنده ) هواپیمای پشت سر هواپیمای پیشگام، خلبان هواپیمای دوم، خلبانی که بیرون از فرمان دسته هوایی پرواز می کند.
درود دوستی که در بالا گفتند بهتر بودبه جای واژه ی پهپاد، پرپاد ساخته می شد این نکته را در نظر نگرفته اند که نامهای دیگری مانند خهپاد و شهپاد هم ساخنه ...
از واژه "دارابی" می توان به جای گریپ فروت بهره برد.
پیشداشت به جای عَرضه، پیشداشت و درخواست = عرضه و تقاضا به گفته شادروان دهخدا
به کاربر بالا اوستایی همان زبان یا گویشی از پارسی ست که در نَسک اوستا بکار رفته، این نسک و گونه ی زبانی آن در دسترس است آنگاه شما می گویی هستیِ زبان ...
" کارآماد" آماده به کار شدن یا عملیاتی شدن = کارآماد شدن
برآورد نادرست، بد برآوردی، سنجش نادرست، بد سنجشی
درود واژه آغوش از نگاه تاریخی در بنمایه های کهن پهلوی دیده می شود در زمانی که هنوز ترکی به نوشتار در نیامده بود که بخواهد چیزی را از آنِ خود بداند. ...
درود رودخانه مقدس ترکان؟!!! کجا هست این رودخانه؟ تقدسش را از کجا آورده؟ اگر قرار باشد گروهی از مردم رودخانه ای را مقدس بدانند آن مردم باید اصولا یکجا ...
ژادیک، زادیک دانشی که درباره زاد و نژاد جانداران پژوهش می کند. پسوند یک ( ایک ) پسوندی از زبان پهلوی ست که برابر با "ی" نسبت می باشد.
" کوژی" کوژ بودن، برآمده بودن، کوژپشتی ز کوژی پشت من چون پشت پیران / ز سستی پای من چون پای بیمار ( فرخی ) ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت / ...
" زیست کشت افزار" دانشی درپیوند با دستگاه های کشاورزی و صنایع خوراکی. رشته [مکانیک زیست کشت افزار] یا [مکانیک بیو سیستم]، رشته ای دانشگاهی و شاخه ا ...
زیست شیمی، دانشی ست که درباره آمیختگیها و دگرشها ( کنشها و واکنشها ) ی شیمیاییِ مولکولهای آلی ( کربن دار ) در بدن جانداران پژوهش می کند.
زیست شیمیدان
زیست کشتار
نیام داران، گیاهان نیام دار مانند گونه های بنشن
نیام، گیاهانی که میوه آنها به ریخت نیام بوده و دانه ها درون نیام می رسند را نیام داران یا لگوم داران گویند مانند بنشنها: لوبیا، نخود، ماش و. . .
درختچه گل فردوسی که به زبان دانشیک، اریترینا کریستا گالی نامیده میشود، گیاهی از خانواده نیام داران بومی برزیل، آرژانتین، اوروگوئه، پاراگوئه است. گل ...
خوش مزاج، بِه مزاج
امیر بهاءالدین برندق خجندی ( ۷۵۷–۸۳۵ قمری ) در این دو بیت می گوید: چون به میدانِ طرب رانی بُراقِ عیش را / هم ز عینِ مردمی باید که چینی هفت سین سبزه ی ...
یادکرد، اشاره کردن = یاد کردن، نشان دادن، نام بردن او در جای جای کتابش به فرهنگ و آیین ایرانی اشاره کرده است. او در جای جای کتابش فرهنگ و آیین ...
نشان دادن، نمایاندن
دفترچه، کتابچه، نبیگ
داستانک
"پیشخوان" این واژه را فرهنگستان زبان به جای داشبورد پیشنهاد کرده است. زبان پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
پیشخوان خودرو
پیشخوان
واژه ی " بُنابَر" را می توان از آمیختنِ بُن و بَر [به چم علت و معلول] ساخت وبه جای واژه علیت به کار گرفت. فرنود بُنابَر = برهان علیت
" بُنابَر" واژه بُنابر آمیزه ای از: بُن و بَر = علت و معلول در گفتمان فلسفی می توان از نوواژه بُنابر به جای علیت بهره برد؛ فرنود بنابر = برهان عل ...
" بُن" بن به چم پایه، ریشه و اساس است که در پارسی سره و در گفتمان فلسفی به جای واژه علت به کار رفته است. بُن و بَر = علت و معلول نوواژه ی" بُنابَر" ...
" بَر" بر به چم میوه، نتیجه و بار است که در پارسی سره و در گفتمان فلسفی به جای واژه معلول به کار رفته است. بُن و بَر = علت و معلول نوواژه ی" بُنابَ ...
در زبان پهلوی "دشت ی تازیکان" ( به زبان امروز: دشت تازیان ) نامی بود که به سرزمین عربها یا عربستان گفته می شد. همچنین در شاهنشاهی ساسانی و در شمال م ...
واژه " تَسوک" در زبان پهلوی که در پارسی نوین به دیس "تسو" در آمده به چم [یک بیست و چهارم از هر چیزی] یا یک چهارمِ دانگ است: چو دیناریست شش دانگ ای بر ...
دل ایرانشهر یا آسورستان نام سرزمین کنونی عراق در دوران ساسانیان بود. آسورستان یا آشورستان همان قلمروهای کشور های آشور و بابل بود که بدست کوروش پادش ...
خون زهر، خونزهر گوشتزهر = میوتوکسین پِیزهر = نوروتوکسین
گوشت زهر، گوشتزهر زهر و سمی که پس از درونشد به تن، زمینه ساز از کار افتادگی ماهیچه و مرگ آن می شود. پِیزهر = نوروتوکسین خونزهر = همو
"پِی زهر" ، "پِیزهر" پِی به چم عصب و پیزهر به چم زهر و سمی ست که دستگاه عصبی را از کار می اندازد. گوشتزهر = میوتوکسین خونزهر = هموتوکسین
"چلیپای بینایی" جایی در کف مغز، روی بخش زین ترکی استخوان پروانه ای که استخوان کفی جمجمه است. در چلیپای بینایی، عصبهای بیناییِ دو چشم به همدیگر رسیده ...
درود به کاربر بالا سپاس از شما برای پیشنهادهایتان ولی دوست گرامی [مرداندن؟!] را چگونه و بر پایه چه دستور زبانی ساخته اید؟ این کارواژه یا بنواژه [میرا ...
" کانا نمایی" واژه " کانا" به چم نادان و جاهل است: اگر چه گو سرو بالا بود / جوانی کند پیر کانا بود. ( فردوسی ) که پیر فریبنده کانا بود / اگر چند پیر ...
آیا ما می توانیم بگوییم که زبان پارسی نو با زبانهایی مانند کردی، بلوچی، پشتو و. . . دستکم پیوندی در حد پسرعمو را باهم دارند یا نه؟ هفت پشت غریبه که ن ...
تنگ چشمانه، رشک ورانه
ارجمند، ارج پذیر، ارزشمند، آبرومند
نگاره یا شکلی مانند چشم یا یک بیضی که دو سوی آن به جای گرد بودن تیز باشد. برای چنین نگاره ای می توان همان نام هلیله را بکار برد یا هلیلگی یا اینکه ب ...
" کوژی" کوژ و برآمده بودن، محدب بودن = کوژی
" باشنده" مرده بُدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم/ دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن / گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم ( ...
" باشندگان" سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره می باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی سده 6 ه ) . و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او ق ...
" باشندگان" سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره می باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی سده 6 ه ) . و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او ق ...
" باشندگان" سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره می باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی سده 6 ه ) . و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او ق ...
گوجه، گویچه است به پارسی به چم گوی کوچک که در اصل به الوچه سبز گفته می شده و هنوز هم گفته می شود چون بدرستی که مانند گوی کوچکی ست. در سده گذشته این ...
درست است که ما پارسی هزار سال پیش مانند شاهنامه را به خوبی درمی یابیم که زمینه ساز جایگیری این زبان در جایگاه زبانهای کلاسیک جهان شده ولی هرگز نمی تو ...
جایگیری
دماپویایی، گرماپویایی
" گرماسخت" به جای ترموسِت؛ گرماسخت به بَسپار ( پلیمر ) هایی گفته می شود که در پی گرمادهی به آنها، پیوندهای عرضی با واکنش های شیمیایی پدیدار می شود و ...
" گرماسخت" به جای ترموسِت؛ گرماسخت به بَسپار ( پلیمر ) هایی گفته می شود که در پی گرمادهی به آنها، پیوندهای عرضی با واکنش های شیمیایی پدیدار می شود و ...
خریدنامه، فروشنامه، پرداختنامه، هزینه نامه هر یک از این پیشنهادها را می توان در جایگاه درخور خود به کار گرفت.
خریدنامه
کنشیار، کنش یار کاتالیزگر
کنش یار، کنشیار، کاتالیزگر
شتابدهی
شتابدهی
به جای [در نتیجه یِ] می توان گفت: در پیِ، به دنبالِ، پی آمدِ
یخدان
بیمارخویی = اعتیاد / بیمارخو = معتاد ( در معنای همگانی اعتیاد ) افیون زدگی = اعتیاد / افیون زده = معتاد ( در معنای ویژه اعتیاد )
"بیمارخو" [در چمار ( معنا ) همگانی] - بیمارخویی = اعتیاد " افیون زده" [در چمار ویژه] - افیون زدگی = اعتیاد
گرمالیان به جای ترمولومینسانس واژه " لیان" واژه ای پارسی به چم [درخشان، تابان] است و آمیخته واژه ی گرمالیان، واژه ای برساخته به جای واژاک ( اصطلاح ) ...
" مردمی " واژه مردم در بنیاد خود به چم انسان و مردمی به چم انسانیت: من اندر برف و باران ایستاده / تو چشم مردمی برهم نهاده ( فخرالدین اسعد گرگانی ) ...
" گرمالیان" واژه " لیان" واژه ای پارسی به چم [درخشان، تابان] است و آمیخته واژه ی گرمالیان، واژه ای برساخته به جای واژاک ( اصطلاح ) تِرمو لومینِسانس ا ...
سالگشت، سال گشت
سالگشت: هنگام گردش سال کهنه به سال نو در آغاز نوروز
گیرنده، دریافت کننده
گرفتن، به دست گرفتن، دریافت کردن
درود در پاسخ به کاربر بالا اینکه [در پارسی گل باید غُل می شد] را از کجا آوردی؟ واژه " غُل"، بن و ریشه بنواژه "غُلیدن" است و پیوندی با گل ندارد. همان ...
دارسنگ
واژه ی "شیر" که اکنون به چمهای جانور جنگلی، مایه نوشیدنی و در سده گذشته به شیر آب هم گفته شده درواقع به چم همان مایه نوشیدنی است. آن جاندار جنگلی در ...
در پاسخ به کاربر بالا هنگامی که گفتمان بر تاریخ کهن ایران زمین می رود دیگر سخن از بخشبندی زبانها به پارسی وکردی و آذری و لری و. . . چندان درست نیست. ...
هرکسی چهره و شخصیتی جداگانه برای خودش دارد و پیوند داشتن با پیغمبر و امام مانند همسر، فرزند، برادر و. . به تنهایی مایه بالندگی و افتخار یا رهایی و نج ...
آژدار آج = دنده، نوار یا زبره ی تایر آجدار به چم دنده دار، زبره دار آژ به چم هاشور، نوار و آژدار = نواردار، پرفراژ
به جای عرصه ( خانه ) می توان گفت " زمینه" وبه جای اعیانی: ساخت، ساختمان
به جای عرصه ( خانه ) می توان گفت " زمینه" وبه جای اعیانی: ساخت، ساختمان
واژه ی " تِرِنگ" در گویش اسفهانی به چم سفت ( بستن ) است. ترنگ کردن یا ترنگ بستن. این واژه با افتادن واج /ر/ به تنگ دگردیس می شود.
بی آهنگ، ناهنگ ( ناآهنگ ) سخن ناهنگ یا بی آهنگ
آهنگین، خوشاهنگ
بی آهنگ، ناهنگ ( ناآهنگ )
خوشنوا، هماهنگ
خوشنوایی، هماهنگی هارمونیک = خوشنوا، هماهنگ
درود بر شما و همه اندیشه ورزان سپاسمندم به پاس روشنگری که برای واژه "بنواخته" نمودید، با این پرتو افکنی، می توان این پیشنهاد را [بُنِ واژه شده] چمید ...
به جز، مگر
درود بر مرد بزرگوار جناب فرتاش مرا شرمسار از سخنتان کردید. به گمانم "واختن" واگویشِ پهلویِ کارواژه ی "باختن" باشد که به جز چم شکست خوردن، چمار بازی ...
چگونی
مگر، به جز، جز
مگر
خوشایند
درود ُ سپاس بر شما جناب فرتاش! اینکه شما مرا شایسته پرسشتان دانستیدو دیدگاه مرا خواستید از بزرگواری شما بود وگرنه بنده خودم را در این اندازه ها نمی ب ...
ارزش داشتن
با ارزش بودن
نمایاندن، وانمود کردن، نمایش دادن
کارواژه آمیزه ای
دلبخواهی
درخور نگرش، نگرش پذیر
روپوشه ای، روبافتی = اپیتلیال، پوششی = اپیتلیوم
مواد زهرناک
خوردنیها، ماتکان خوراکی
خورشی، خورشتی
چنگاری، یاخته های چنگاری = سلولهای سرطانی
خودافزایی
درود به جناب فرتاش باید بگویم بنده کسی نیستم و این شایستگی را ندارم که درباره چنین جستارهایی، سخنی برای گفتن داشته باشم و این کار را بر دوش ادیبان زب ...
بریده
واژه زنگ در زبان پهلوی نام گونه ای ابزار موسیقی بوده که این چمار ( معنا ) در سده های پسین و در سروده های شاعران دیده می شود: چه آواز نای و چه آواز چن ...
زنگوله = زنگ - پسوند کوچکسازِ [گوله]، پسوندکوچکساز [گوله] به جز واژه زنگوله، در واژه "دیگوله" هم دیده می شود به چم دیگ بسیار کوچک ( کوچکتر از دیگچه ...
نابلد، تازه کار، خام ( در جایگاه فروزه = صفت ) ناشیانه، خامیانه ( در جایگاه بندواژه = قید )
پرتوسنج گرمالیان
پرتوسنج
پرتوسنجی
ناشیانه
نابلد، تازه کار، بازیکن بی تکنیک = بازیکن نابلد
صفویان ترک نبوده بلکه از مردم بومی آذربایگان ( آذری ) بودند و نیاکان آنها ازجمله شیخ صفی الدین اردبیلی که نیای او به "فیروزشاه زرین کلاه" می رسد همگی ...
شاید بتوان گفت نخستین شناسنامه یا بهتر بگوییم مدرک شناسایی، سنگ نوشته ای بجا مانده از دوران هخامنشیان است که از بایگانیهای پادشاهی ایران به دست آمده، ...
تراش بن کنونی کارواژه ی تراشیدن، از کارواژه پهلوی " تاشیتن" به دست آمده است به چم ستردن مو و جز آن. این واژه در سغدی به ریخت " تش ( بریدن ) بوده است ...
گندانبار
آب انبار، آبدان
ممکن الوجود= شدنی واجب الوجود = بودنی
واجب الوجود = بودنی ممکن الوجود = شدنی
اِسپاش جامه، سپاش ( س بیصداست ) در زبان پهلوی به چم فضا بوده است.
کارجامه
چنگار ( سرطان ) ، یاخته هایی که به شیوه ی بی رویه ای بخش شده، خودافزایی کرده و با افزایش چندین برابری، به بافتهای پیرامون هم دست اندازی می کنند.
یونیفرم، لباس کار
کارگزاران، زمینه سازها
چارپر
ماتِکان به چم ( معنی ) مواد، ماتریال، نیازگان، خمیرمایه
تکانشی تکانشی، گفتار، رفتار یا واکنشی عجولانه و ناگهانی ست که بی اندیشه و سنجش انجام پذیرد.
سلام بر جناب قندی ( بهتر است همیشه از نام اصلیتان بهره بگیرید نه فرنامهای ناآشنا! ) شما که می پذیرید نیروهای ادراکی انسان اینقدر محدود است و آن هم ...
ناآشنا
اگر نیروی باد را به انرژی حرکتی برای آسیاب گندم تبدیل نماید چطور؟ باز هم آگاهی حقیقی به خدا ندارد؟ حتما باید ابتدا نیروی باد را به انرژی برق تبدیل کن ...
درود ُ سپاس شاید و گویا برداشت نادرستی از گفته من به وجود آمده باشد، ما نیز خداوند را تنها در دوردستها و بیرون این جهان نپنداشته ایم: سوره ق آیه 16: ...
باورمندانه
کرانه دار، کرانمند
کارجامه
کِنِسک، دوزاری
کِنِسک در گویش اسفهانی
دوزاری، دوزاری بیشتر به چم آدم بی ارزش است ولی پیوند دادنی به آدم خسیس هم هست کسی که دوزاری اندیش است.
سلام و درود بر شما به کارگیری واژه بالا از سوی اینجانب در [جهان بالا=معنویت] تنها رویکرد تمثیلی و انگاری داشت و منظور و خواسته من، مفهوم مادی این واژ ...
بسته، مرزینه
انگاری، انگاره ای
پیوند دادنی
بربستن، پیوند دادن
بربستن، پیوند دادن، وابسته کردن
بربستن، پیوند دادن
بربسته شدن، پیوند شدن
اطلاق شدن = بربسته شدن، پیوند شدن، اطلاق کردن = بربستن، پیونددادن. واژه دوزاری گاهی به آدم خسیس هم بربسته می شود ( اطلاق می گردد ) .
واژه "دوزاری" گاهی به آدم خسیس و گداصفت نیز بربسته می شود ( نسبت داده می شود ) .
درود در پاسخ به نویسنده نوشته های بالا کدام علم؟ دانش تجربی یا ریاضی هیچکدام راهگشای انسان به سوی خدا نیست. دانشی که از راه تجربه به دست آید نسبی ست ...
درود در پاسخ به نویسنده نوشته های بالا کدام علم؟ دانش تجربی یا ریاضی هیچکدام راهگشای انسان به سوی خدا نیست. دانشی که از راه تجربه به دست آید نسبی ست ...
رساندن
نام کاربری، شناسه کاربری، شناسه
کشیدن غذا، کشیدن خوراک، چیدن غذا، چینش خوراک
"راکیزه" یکی از چمها ( معانی ) واژه ی "راک"، رشته است و راکیزه به چم [رشته ای] است از این روی که راکیزه یا میتوکندری، اندامکهایی هستند که معمولا رشته ...
"راکیزه" یکی از چمها ( معانی ) واژه ی "راک"، رشته است و راکیزه به چم [رشته ای] است از این روی که راکیزه یا میتوکندری اندامکهایی هستند که معمولا رشته ...
فراژِنگان: ژنگان یا ژنوم یک اجتماع میکربی
گودالهای بسیار ژرف اقیانوسی که دارای 6000 تا 11000 متر ژرفا ست.
فراپیام یا خدمات پیام چندرسانه ای ( MMS ) در گوشیهای همراه گونه ای از خدمات پیام کوتاه است که در آن، افزون بر توانایی فرستادن پیامهایی با درازای بیش ...
وادادن ( در برخی جاها )
رایانگاری، رایانویسی
رایانگار، رایانویس
پایشگر
خوار ُ بار فروشی
گذر بستن، گذر بندی کردن، گذر بند، گذربندی = سد معبر
گذر بند، راهبند، گذر بستن، گذر بندی کردن = سدمعبر کردن
درود ُ سپاس نه از ده ⬅ نوازده ⬅ نوزده = نه در ده، نه بر ده، نه برای ده، نه با ده افزون واژ ( =حرف اضافه ) [از]، به جز چم ( معنی ) بنیادینش، دارای چم ...
تیزبُر
در هندسه می توان از واژه های پُرساز یا نودساز به جای متمم بهره گرفت، کنج پرساز کنجی ست که کنج کناری خود را تا 90 درجه پر می کند. کنج پساورد یا کنج ...
کنجهای نودساز، کنجهای پُرساز، می توان واژه ی درخوری برگزید و به جای متمم به کار گرفت. این کار در آموزش و پرورش و رسانه ها کاری بایسته و انجام پذی ...
کنج نودساز = زاویه متمم، کنج پشت بند = زاویه مکمل، کنج پساورد
کنج پسآورد، کنج پشت بند، کنج یا زاویه ای که همراه با کنج کناری خود، کنجی 180 درجه را بسازند. زاویه متمم = کنج نودساز
درود و سپاس به کاربران نیک اندیش استاک یا ایستاک ( =ایستاده ) ، واژه ی درخوری برای جایگزینی به جای قائمه است ولی راست، واژه ای با چمها ( معنیها ) ی ...
هخامنشیان نام خود را از "هخامنش" نیای چهارم کورش بزرگ ( کوروش دوم ) و نیای پنجم داریوش گرفته اند. برابر با سنگنبشته داریوش در بیستون، او نیاکان خود ...
تاوانِ گذشته
تاوان دهی، تاوان دادن = جبران، جبران کردن
پذیرش اشتباه و درخواست برای جبران کردن = جُور کشی
جبران ناپذیر، تاوان ناپذیر
جُورِ . . . دادن = جبران کردن، تاوان دادن، او جُورِ کار اشتباهش را داد.
جبران کننده، جُور دهنده
جُورِ . . . دادن، جُورِ . . . کشیدن = جبران کردن، [jowr ] او جُور کار نادرستِ دوستش را داد.
جُور دهنده، جور دِه، جورکش
کوتاهی یا کار نادرست کس دیگری را تاوان دادن ( جبران نمودن )
جوندار در زبان مردمی و عامیانه. بیشتر برای دادن ویژگی نیرومندی به ابزارها، چیزهای بیجان یا برخی مفاهیم به کار می رود: آچار جوندار ( بزرگ و قوی ) شع ...
دانِگان
" زِهراه" " زِه" ، بن کنونی کارواژه " زهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد. زه به چمِ رویان ( جنین ) و ...
" زَه" یا زِه، بن کنونی کارواژه " زَهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد. زه به چم بچه و کودک بوده و زهی ...
زهدان = رَحِم " زَه" یا زِه، بن کنونی کارواژه " زهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد. زه به چم بچه و کو ...
" زَه" که دهخدا آن را زِه گفته، بن کنونی کارواژه " زَهیدن" به چم زاییدن ( بچه آوردن ) است، بر همین پایه "درد زه" چم [درد زایمان] دارد. زه به چم بچه ...
تخته سنگ، خرسنگ = سنگ بزرگ
تکان کُش، رویدادی ناگهانی، سخت، ناگوار و دلهره آور. رخدادی دشوار و ترسناک که به طورناگهانی بر کسی سربار شود. ( در گویش اصفهانی ) تکان کش کردن: آگا ...
سربار، تحمیل کردن = سربار کردن، تحمیل شدن = سربار شدن، آمریکا همیشه بر کشورهای مخالف با خودش، تحریمهایی را تحمیل می کند. آمریکا همیشه بر کشورهای ...
سربار، تحمیل کردن = سربار کردن، تحمیل شدن = سربار شدن، آمریکا همیشه بر کشورهای مخالف با خودش، تحریمهایی را تحمیل می کند. آمریکا همیشه بر کشورهای ...
"با" پیشوند دارندگی، پیشوند "با" نشاندهنده داشتن یک ویژگی ست ( دارندگی ) که با چسبیدن به آغاز یک نام، آن را به فروزه ( صفت ) دگرگون می کند: باخرد، ب ...
در زبان پارسی، حالت دارندگی، هم با پسوند و هم با پیشوند، خود را نشان می دهد. پسوندهای دارندگی مانند"دار"، "مند"، "وَر" و. . که با چسبیدن به پایان ی ...
درود ُ سپاس پیشوند نایِش، پیشوند نفی، نایش = نفی، نفی کردن، پیشوند نایش مانند " نا" و "بی"، نشانگرِ نبودن یا نداشتن یک ویژگی ست و با چسبیدن به واژه ...
خدایانِ گونه ها، ایزدان گونه ها، ایزدان یا فرشتگانی در مینو ( جهان بالا ) که هریک، نماینده ونگهبان پدیده یا گونه خود در گیتی ( جهان پایین ) است. [با ...
گونِگان، گوناگون
"با" پیشوند دارندگی، پیشوند "با" نشاندهنده داشتن یک ویژگی ست ( دارندگی ) که با چسبیدن به آغاز یک نام، آن را به فروزه ( صفت ) دگرگون می کند: باخرد، ب ...
پیشوند دارندگی، پیشوند "با" نشاندهنده داشتن یک ویژگی ست که با چسبیدن به آغاز یک نام، آن را به فروزه ( صفت ) دگرگون می کند: باخرد، باادب، باهنر، باصف ...
# پیشوند نایش# نایش به چم نفی کنندگی که نشانگر نبودن یا نداشتن یک ویژگی است. پیشوند نایش پس از چسبیدن به برخی نامها، آنها را به فروزه ( صفت ) دگرگون ...
پیشوند نایِش، نایش = نفی، نفی کردن، پیشوند "بی" همیشه در آغاز نام می آید و [نداشتنِ] چیزی را نمایان می کند، این پیشوند، نام را به فروزه ( صفت ) دگ ...
"نا" پیشوند نایِش یا نفی است. نایش = نفی، نفی کردن پیشوند "نا" همیشه در آغاز فروزه ( صفت ) می آید و [نبودن] را نمایان می سازد، این پیشوند فروزه را ...
نایِِش واژه، # پیشوند نایش# نایش واژه به چم واژه ی نفی کننده ( نشانگر نبودن یا نداشتن یک ویژگی ) که یا آزادانه در جمله می آید یا در جایگاه پیشوند به ...
همیشه بیاد
درمانگاه گردشی
خورگَرد، گردنده به گرد خورشید ( هر خورشیدی )
پاراکلینیک = پیرابالینی، پاراکلینیکی = پیرابالینیک، پاراکلینیکال = پاراکلینیکی = پیرابالینیک پسوند "ایک" ( ic ) در زبان پهلوی، پسوندی فروزه ( صفت ) ...
پاراکلینیک = پیرابالینی، پاراکلینیکی = پیرابالینیک، پسوند "ایک" ( ic ) در زبان پهلوی، پسوندی فروزه ( صفت ) ساز بوده که همینک به دیس "ای" کوتاه شده ...
در سروده و چکامه می توان واژه "جُفت" را به جای بیت و واژه "لنگه" را به جای مصراع بکار برد.
در زبان پهلوی، [بوره] و [بوری] به چم بیا: بوره بلبل بنالیم از سر سوز / بوره آه سحر از مو بیاموز تو از بهر گلی ده روز نالی / مو از بهر دلارامم شو و رو ...
درود مولانا در بند پنجمِ یکی از ترجیع بندهای دیوان شمس از زبان شمس تبریزی می گوید: "ولی ترجیع پنجم درنیایم جز به دستوری / که شمس الدین تبریزی بفرماید ...
درود کوشن در زبان مردم آذربایگان به چم زمینهای کشت و کار و کشاورزی و باغی روستاییان است. به نظر می رسد این واژه از [کاشتن] به دست آمده که در زبان بو ...
در سروده و چکامه می توان واژه "جُفت" را به جای بیت و واژه "لنگه" را به جای مصراع بکار برد.
در سروده و چکامه می توان واژه "جُفت" را به جای بیت و واژه "لنگه" را به جای مصراع بکار برد.
نویسه و واج /گ/ با نام "گاف": این واجِ بی کاربرد در تازی، در زبان پارسی، درست مانند واجِ /ک/ به دو شیوه ساخته و واگویی می شود یعنی مانند واج ک، دارا ...
نویسه و واج /و/ با نام "واو"، به جز واکه های ( واجهای صدادارِ ) [اُ] و [او] که برای نمونه در واژه های "خوش" و "گوش" به کار می روند، این نویسه در پارس ...
نویسه و واج /و/ با نام "واو" به جز واکه های ( واجهای صدادارِ ) [اُ] و [او] که برای نمونه در واژه های "خوش" و "گوش" به کار می روند، این نویسه در پارسی ...
جا گرفتن، اندوختن یا اندوخته کردن. جا گذاشتن، اندوخته گذاشتن به جای رزرو گذاشتن، جا نگه داشتن، اندوخته نگه داشتن
جا گرفتن به جای رزرو کردن، واژه " اندوخته" هم به جای رزرو، کمابیش درخور است.
کشیدن به جای سِرو کردن در فارسی به جای "سِرو کردن غذا یا خوراک"، می گوییم " کشیدن غذا یا خوراک". زبان پارسی نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
نامواژه اژدها را می توان در جایگاه هماَرز و برابر به جای دایناسور به کار برد. اژدها، خزنده و سوسماری بسیار بزرگ است در فرهنگ اسطوره ای مردمان جهان، ...
پیش کردن[در] = بستن در تا جایی که لای در باز بماند.
در گویش اصفهان، تُریدن به چم چرخیدن، دُور خوردن، تُر یا دُور شایدبا واژه tour به چم گردش یا جهانگردی و turn به چم چرخ، چرخیدن همریشه باشد.
در گویش اصفهان، تُریدن به چم چرخیدن، دُور خوردن، تُر یا دُور شایدبا واژه tour به چم گردش یا جهانگردی و turn به چم چرخ، چرخیدن همریشه باشد.
خواهش دعا کردن، نیک خواهی کردن
درخواست نیکخواهی، خواهش دعا
لابه کنان
در گویش مردم اسفهان، لُوه زدن، همان لابه کردن
لابه، لابه کردن = التماس کردن، لُوه زدن ( گویش اسفهانی )
به گویش اصفهانی [لُوه] لوه زدن = التماس کردن، اصرار بسیار کردن
چِزاندن، از بنیاد ( در اصل ) به چم برشته کردن، تفت دادن، آب کردن دنبه تا نزدیک به سوزاندن است. در فرهنگ عامیانه به چم با سخن آزار دادن، زخم زبان زدن ...
در گویش اسفهان، "جِز زِدَن" به چم [سوزش در جایی از تن داشتن] ( بیشتر در پی یک سوختگی کوچک )
در گویش اسفهانی کارواژه [کار دادن] به چم [کارایی داشتن، قابل استفاده بودن] است: این دستگاه هنوز کار میده.
اینگونه دگرشِ واج در واژگان، تنها ویژه ی واج /ن/ به /م/ نیست، دگرش به چ: هنگامی که در واژه ای واج /ج/ بیصدا باشد و پس از آن واج /ت/ بیاید، /ج/ به /چ ...
اژدها، نامواژه اژدها را می توان در جایگاه هماَرز و برابر به جای دایناسور به کار برد. اژدها، خزنده و سوسماری بسیار بزرگ است در فرهنگ اسطوره ای مردما ...
میانجی، میاندار، پیوندگر
میاندار، میانجی
/میانه/ در برخی جاها واژه میانه ( میونه ) را می توان به جای رابطه به کار گرفت: این دو برادر رابطه خوبی با هم ندارند. این دو برادر میانه خوبی با هم ...
دگرش به میم، اگر در واژه ای، واج /ن/ بیصدا باشد و پس از آن، واج /ب/ بیاید در هنگام واگویی ( تلفظ ) ، دگرش /ن/ به /م/ پدید می آید مانند واژه های شنبه ...
درود نویسه و واج [ک]: این نویسه ( ریخت نوشتاری واج ) در زبان تازی نماینده تنها یک واج است ولی در زبان پارسی نماینده دو واج، واج ک را در واژگان [کاهو، ...
سوزن قفلی
میخ شستی، شست میخ، شسمیخ
پاسخ به جناب باقری: داوش و ادعایی که بی سند دانشیک و گواهی تاریخی پیش انداخته شود چه ارزشی دارد؟ کوشکنلر! را از کجا آورده ای؟ برای کوچرو بودن آنها چه ...
در گویش مردم اصفهان نیز " مُک" به چم کامل و درست است.
مُکوار، مُک = کامل، تمام
در زبان پارسی گاهی، واژاکها ( اصطلاحها ) ی " کف رفتن" یا " کف زدن" به جای قاپیدن، قاپ زدن یا ربودن به کار می رود و کفرو یا کفزن، نام کُناک ( اسم فاعل ...
خودگردانی ( خودسالاری یا استقلال درونی )
پیوندی؛ خویشاوندی که پس از پیوند همسری پدید می آید. نَسَبی = تباری؛ خویشاوندی که در پیِ هم تبار و همخون بودن پدید آمده است.
پیوند همسری
ناپایدار = نِسبی، تباری = نَسَبی، پیوندی = سببی
/ پذیرفتن، روامند شناختن / ایران، استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. ایران، خودسالاری بحرین را پذیرفت. ایران، خودسالاری بحرین را روامند شناخت.
مانترا واژه ای ست در سانسکریت به چم اندیشه ی رها و آزاد، و این اندیشه رها و بی قید و بند، در بنیاد همان سخن ایزدی یا گفتار وَرجاوند اهورایی ست، برابر ...
درود واژه "من" با درونمایه ( مفهومِ ) اندیشه و منش، واژه ای ست کهن و بکار رفته در اوستا، سرش سبز باد و تنش ارجمند / مَنَش برگذشته ز چرخ بلند ( فردوس ...
نویسش
دورو؛ کسی که نمودش همان بودش نیست. بیرونش با درونش همسان نیست.
درود کارواژه کَپیدن در پارسی کنونی به چمِ عامیانه ی خوابیدن ( به رو افتادن ) است ولی در گذشته چمِ ربودن و گرفتن را داشت: در خون جگر بسی تپیدم / تا بو ...
فراخواندن
کَپی به چم میمون که در زبان پهلوی " کپیگ" گفته می شد به گمان بسیار، از ریشه "کپ" گرفته شده، ریشه ای که اکنون به ریخت "قاپ" در قاپیدن به کار رفته، تک ...
دهخدا واژه بوزینه را نادانسته واز روی دست فرهنگنویسان پیش از خود به ابوزینه! پیوند داده ( با چه معنا و چه سندی، خدا می داند ) ولی اینگونه نیست، این و ...
دهخدا واژه بوزینه را نادانسته واز روی دست فرهنگنویسان پیش از خود به ابوزینه! پیوند داده ( با چه معنا و چه سندی، خدا می داند ) ولی اینگونه نیست، این و ...
درود کارواژه کَپیدن در پارسی کنونی به چمِ عامیانه ی خوابیدن ( به رو افتادن ) است ولی در گذشته چمِ ربودن و گرفتن را داشت: در خون جگر بسی تپیدم / تا بو ...
درود سنگنبشته رَباطَک در سال 1372 در روستایی در نزدیکی شهر رباطک در خاور استان سمنگان در شمال افغانستان یافت شد. این سنگنبشته، فرمانی حکومتی ست که ب ...
به دست آمده - مستفاد شدن = به دست آمدن، دریافت شدن
واژه "مآب" واژه ای تازی ست که در ادبیات کنونیِ پارسی در جایگاه پسوند و برای نشان دادن گرایش به کار رفته است. به جای آن می توان از پسوند "گِرا" یا " ...
شکوه گرا
شکوهمند، باشکوه
زندگی اعیانی = زندگی باشکوه، شکوهمند
عربگرایی، عرب مآبی/ خوی و مَنِشی بر آمده از خودکم بینی و برتر دانستن فرهنگ و زبان تازی. این خوی و منش کم کم جای خود را به غربزدگی ( فرنگی مآبی ) دا ...
عربگرا، عرب مآب / کسی که بی چون و چرا، زبان و فرهنگ عرب را در همه چیز خود از گفتار تا رفتار نمایان می سازد. این خوی و منش را در یکی دو سده گذشته در ...
نویسش
درود نویسه و واج [ک]: این نویسه ( ریخت نوشتاری واج ) در زبان تازی نماینده تنها یک واج است ولی در زبان پارسی نماینده دو واج، واج ک را در واژگان [کاه ...
با نگرش به "سنگنبشته رباطک" که در سال 1372 در شمال افغانستان ( نزدیک شهر رَباطَک ) یافت شد تبار ایرانی کوشانیان استوار می گردد. این سنگنبشته، به فرم ...
ناراست، نادرست، دروغی، دروغین، دروغکی، الکی
کلاهبرداری، گوشبُری، دغل بازی
کارایی، بهبود، افاقه کردن = کارایی داشتن، کارا بودن، بهبود دادن
زبان نیاترکی یا ترکی قدیم چندان پیشینه کهنی ندارد که بتوان با استناد به آن برای واژگان ریشه یابی صد درصدی کرد، ریشه واژه ها را باید در بنمایه های زبا ...
این واژه های بیگانه رو بریزید دور. زبان ما نیازی به این چرند و چارها ندارد.
دیر انجام، کم انجام، ناروامند، نا آیینمند
مُک شدن، مُک = کامل، تمام
درود سنگنبشته رَباطَک در سال 1372 در روستایی در نزدیکی شهر رباطک در خاور استان سمنگان در شمال افغانستان یافت شد. این سنگنبشته، فرمانی حکومتی ست که ب ...
بی چون و چرا
بدرد نخور، ناکارآمد، سرریز، بیهوده، بیخودی
بر دوشِ، به گردنِ
بُرونریزی، دفع کردن = برون ریختن، زدن یا مشت کردن در فوتبال
به جای " سِیو کردن" در فوتبال، می توان گفت " توپ گیری". شوربختانه، کار گزارشگران ورزشی به ویژه فوتبال، شده روامند کردن و رایج کردن واژگان بیگانه. ش ...
توپگیری ( در فوتبال )
آبگردان، آبگردون
یگانه ها، یگانگان/ برجِستِگان، کسانی که در کاری یا چیزی، بی همتا بوده یا دارای ویژگیهایی برجسته و کمیاب هستند.
آزمونگر، آزمونکار
درود از هرکس پرسیده شود که کدامیک از واجهای پارسی در زبان تازی یا عربی کاربرد ندارد واجهای پ، ژ، گ، چ را به شیوه آمیخته پژگچ یا گچپژ یاد می کند ولی ت ...
درود از هرکس پرسیده شود که کدامیک از واجهای پارسی در زبان تازی یا عربی کاربرد ندارد واجهای پ، ژ، گ، چ را به شیوه آمیخته "پژگچ" یاد می کند ولی اینگونه ...
درود ُ سپاس شاید ایشان با رهسپاری در زمان و دیدار با نیاکانِ پهلوی زبانِ خودشان، چمار و معنای بختن را رهایی و نجات دادن یافته اند! جناب واژه شناس!، آ ...
هم بهره، همبست، همباز
درود ُ سپاس و بازهم از خود بافتن و برای خود تنیدن، بریدن و دوختن. درونمایه و مفهومِ بخشیدن را هم به اندازه [به اشتراک گذاشتن] پایین آورده! بخشیدن ک ...
فراگیرانه
پُری، شلوغی، ازدحام
تنیدگی
می توان در کاربری کلیپس برای بستن موی سر، واژه موگیر را به کار برد.
به جای ترافیک به آن چم ( معنا ) که در میان پارسی زبانان کاربرد دارد ( شلوغی و کندی رفت ُ آمد ) می توان همان "راهبندان" را به کار برد و به جای چم بنیا ...
"بالاسری" به جای ضربه چیپ در فوتبال می توان گفت ضربه بالاسری
گیره، موگیر: برای نگه داشتن مو
اسماعیل جرجانی در پیشگفتار کتاب خود ذخیره خوارزمشاهی ( سده 6 ) واژه "بازگشتن" را به جای مراجعه به کار برده است: [ و این کتاب چنان جمع کرده آمده است ...
گاهی "به جان خریدن" او برای بزرگ کردن بچه هایش، سختیهای بسیاری به جان خرید.
این گونه که در نگاه می آید و آوای آن به گوش می رسد دو گونه واج /ک/، درواقع دو واج جدا از هم هستند، به دو فرنود ( دلیل ) : 1 ) ناهمسانی در واجگاه دارن ...
" کاغذوَرز " کاغذورز، واژه ای پیشنهادیست برای نامیدن هنرمند اوریگامی کار. کاغذورزی = اوریگامی
" کاغذوَرزی" هنر کاغذ و تا. کاغذورزی، آمیخته واژه ای ست که به جای واژه بیگانه اوریگامی پیشنهاد می گردد.
کاغذوَرزی
کاغذوَرزی
تارآواها
ساختِ آوای هر یک از واجها ( حرفهایِ ) الفبا از سوی بخشهای گونه گون دهان و گلو، مانند واجهای ب، پ، م که از برخورد لبهای بالا و پایین به یکدیگر ساخته ...
" آواسازی" ساختِ آوای هر یک از واجها ( حرفهایِ ) الفبا از سوی بخشهای گونه گون دهان و گلو، مانند واجهای ب، پ، م که از برخورد لبهای بالا و پایین به ی ...
واجهای کامی، واجهایی که از برخورد بُن زبان به بخش پسین کام ( نرم کام ) آواسازی می شوند: واجهای ق، ک، گ
واجهای کامی، واجهایی که از برخورد بُنِ زبان به بخش پسین کام ( نرم کام ) آواسازی می شوند: واجهای ق، ک، گ
راهگذر
واجگاه، جایگاه آواسازی برای هر واج ( حرف ) مانند دو لبی، لبی دندانی، دندانی، کامی، گلویی ( حلقی ) و. .
واجگاه، جایگاه آواسازی برای هر واج ( حرف ) مانند دو لبی، لبی دندانی، دندانی، کامی، گلویی ( حلقی ) و. .
واجهای گلویی یا چاکنایی در پارسی واجهای /ء/، /ه/ واجهای چاکنایی به شمار می روند.
واجهای ( حروف ) کامی: ق، ک، گ واجهایی هستند که از برخورد زبان به بخش پسین کام ( نرم کام ) آواسازی می گردند.
واجهای ( حروف ) کامی: ق، ک، گ واجهایی هستند که از برخورد زبان به بخش پسین کام ( نرم کام ) آواسازی می گردند.
درود [ یه جوری میگه proto - turkic هرکی ندونه خودشو آماده می کنه با یه زبان چند هزار ساله ای، پیشاتاریخی، یا فسیلی چیزی روبرو بشه ، نه عزیزجان این خب ...
گیتیک، گیتایی
فراهستی، پساهستی
گاهی " فراهنجار"
فراهنجار
فراهستی، پساهستی
پَسا، فرا ، ماوراء بنفش = فرابنفش، ماوراءالطبیعه = پساهستی، فراهستی
پساهستی، فراهستی
پیشا، پیش از
ته مانده
سودبخشهای بجامانده، سودآورهای پسامرگ
سودبخشیهای بجامانده، سودآوریهای پَسامرگ
سودبخش
سودبخشی
ته مانده
پیش از پایان
درود جناب رضایی، سخن بر سر واژه "کاوورماک" نبود که شما آن را در نیاترکی نشان می دهی، آری کاوورماک یا قاوورماق کارواژه ای ترکی ست به چم پختن، تفت دادن ...
درود جناب رضایی، سخن بر سر واژه "کاوورماک" نبود که شما آن را در نیاترکی نشان می دهی، آری کاوورماک یا قاوورماق کارواژه ای ترکی ست به چم پختن، تفت دادن ...
به زبانزد
به آشنا سخن
کُلمن = سرمابان، سردبان، فلاسک = دمابان
فلاسک = دمابان، کلمن = سرمابان، سردبان
چالش
دیگبر به چم دیگ کوچک نیست بلکه ظرفی است در اندازه میان دیگ و دیگچه. دیگ، دیگبر، دیگچه، دیگوله . به جای قابلمه های کم وبیش بزرگ، می توان از واژه دیگ ...
دیگبر به چم دیگ کوچک نیست بلکه ظرفی است در اندازه میان دیگ و دیگچه. دیگ، دیگبر، دیگچه، دیگوله . به جای قابلمه های کم وبیش بزرگ، می توان از واژه دیگ ...
روی کردن، رویکرد/ خدا به او عنایت کرده است = خدا به او رو کرده است. عنایت شما باعث موفقیت ما شد = رویکرد شما مایه پیروزی ( یا سربلندی ) ما شد.
در زبانهای باختری ایران، واژه "پَتی" به جای [خالی] به کار می رود که شاید با empty در انگلیسی همریشه باشد. پَتی در زبان پارسی نیز به چم برهنه و لخت ا ...
واژه قرمه در ترکی، کارواژه ای ( فعلی ) می سازد که دارای معنای سرخ کردن، بریان کردن یا پختن است. ( قوورماق ) این واژه ( قرمه ) به گمان بسیار، ریشه در ...
به چشم، در نگاهِ نخست، نماش ( نمایَش ) ، انگار، پنداری
به چشم، در نگاهِ نخست، نماش ( نمایَش ) ، انگار، پنداری
" کُلیدن" در گویش اسفهانی همان لنگیدن است. ستاک " کُل" که بن این کارواژه است به چم کج، خمیده و کوتاه است. کلیدن = کج راه رفتن در پی کجی یا کوتاهی ی ...
کَل به چم نر، نیرومند، بزرگ و ریش سفید، ریشه واژه کلان که واژگانی مانند کلانتر، کلانسال و. . برگرفته از آن است. در گذشته پیشوند کَل در آغازِ نام مرد ...
ناکارآمد، بی کاربرد، بیکار، بیخودی
ناکارآمد، بی کاربرد، بیکار، بیخودی
به درد نخور، بیهوده، بیخودی، ناکارآمد
پتو: پَت - پسوندِ [و] نسبت. پت به چم موهای نرم و نازک ( کُرک ) که از پشم بز جدا می گردد.
گردشی، برای نمونه: مکانیک سیار = مکانیک گردشی، بازنوکار گردشی
آشوب، به راستی که بودنِ چنین واژگان ناهنجاری مانند اغتشاش و. . . در زبان پارسی مایه شگفتی ست!
"شوت" در پارسی به چم گیج و منگ برابرست با "شیت" به همان چم در زبانهای باختری ایران مانند کردی و لری. بسیاری از واژگان دارای آوای کشیده [او] در پارسی ...
باز آغاز
می توان آمیخته واژه ی "بستان سرا" را به جای [ویلا] به کار برد.
سرا، بُستانسرا، باغسرا/ بلبل بستان سرا صبح نشان می دهد / وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام ( سعدی ) آورده اند که عابد به شهر اندر آمد و بستانسرای ...
"بازنوگاه" - بازنوگاه / باز نو گاه: جایی که خودروها و دستگاهها در آن دوباره بازسازی و نو می گردند، تعمیرگاه، مکانیکی. - بازنوکار: کسی که کارش دوبا ...
"بازنوکار" می توان از واژه ی [بازنوکار] به جای مکانیک و تعمیرکار بهره برد. باز نو کار، کسی که کارش دوباره نو کردن و بازسازی دستگاههاست. بازنوگاه = ...
بازنوگر، بازنوکار
بازنو کردن
باز نو، بازنو، بازنو کردن
گِراندن، گیراندن. که از گُر گرفته شده و به چم گر گرفتن و سوختن
گیراندن در گویش اسفهانی، در اصل به چم روشن کردن آتش و چراغ بوده است و سپس برای روشن کردن همه ابزارهای برقی مانند چراغ برق و. . . نیز به کار رفت. در ...
بالا کشیدن،
ناپویا، ایستا، بیکار، خاموش، خوابیده
گوش آشنا
دیدارنامه
مادگان کانی
رگ بَند، رگبند/ هنگامی که واژگان پارسیِ معنارسان دردسترس است چه نیازی به واژگان بیگانه است؟
رگ بَند، رگبند/ زبان پارسی، در پیِ ویژگی درونی و سرشتی خود، برای هر واژه دانشیک دارای توانمندی واژه سازی ست و نیازی به واژگان بیگانه ندارد.
واژه قرمه در ترکی، کارواژه ای ( فعلی ) می سازد که دارای معنای بریان کردن یا پختن است. ( قوورماق ) این واژه ( قرمه ) به گمان بسیار، ریشه در پارسی باس ...
دورچین، واژه دورچین دارای معنای جمع است به چم خوراکیهایی که در کنار خوراک اصلی گزارده می شود و به جای مخلفات، نیاز به گفتن [دورچینها] نیست.
واژه دورچین را به جای واژه عربی مخلفات نیز می توان به کار برد به چم خوراکیهایی که در سفره ودر کنار خوراک اصلی گزارده می شود مانند سبزی، ماست، ترشی و. ...
تنخواه
تنخواه
درود در پاسخ به کاربر بالا: کسی ترکها و درواقع مردم آذربایگان را "غریبه های مهاجر" ندانسته، آری ایران، میهن هزاران ساله همه ایرانیان ازجمله مردم آذر ...
از این رو
درود دلیل آوردن از زبان نیاترکی یا نیامغولی که کاربر بالا آن را دستاویز نموده چندان دانشورانه نیست. این دو زبان آنچنان کهن نیستند که با دیدن واژه ای ...
درود بودن واژه ای در زبان نیاترکی دلیل بر ترکی بودن آن واژه نیست، باید ریشه آن واژه را در زبانهای کهنتر هم جستجو کرد. بنمایه ها یا منابع زبان ترکی ب ...
[[دیگوله]] دیگ اوله = دیگ کوچک، کوچکتر از دیگچه. در گذشته ظرفی که برای پختن دیزی به کار می رفت دیگول، دیگوله یا دوگوله نامیده می شد. این نام را همچ ...
دیگوله یا دیگول یا دوگوله، ظرفی کوچکتر از دیگچه برای پخت دیزی. این نام را می توان به جای قابلمه نیز به کار برد.
درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با gi ...
درود دیسه ی درست واژه بوالهوس، " بُلهوس" است به چم پرهوس، واژه هوس واژه ای پارسی ست و "ال" نمی گیرد: بلهوسی بر سر راهی رسید / جلوه کنان چارده ماهی بد ...
درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با g ...
درود واژگان دخت و دوختر در پهلوی به چم دختر ( فرزند مادینه برابر با daughter ) و واژه کَنیچَک در زبان پهلوی به چم دختر ( ژاد یا جنس دختر برابر با gi ...
نوواژه " رَوابین" را می توان به جای مَحرَم به کار گرفت. روابین به چم کسی ست که دیدن او روا ( حلال ) است. محرم به چم حرام شده ( برای زناشویی ) است د ...
[رَوابینی]، نوواژه روابینی را می توان به جای محرمیت به کار گرفت. روابین = محرم، روابینی یعنی حالتی میان دو نفر که کنش دیدن میان آن دو آزادانه تر ب ...
[رَوابینی]، نوواژه روابینی را می توان به جای محرمیت به کار گرفت. روابین = محرم، روابینی یعنی حالتی میان دو نفر که کنش دیدن میان آن دو آزادانه تر ب ...
رَوابین = مَحرَم، روابینان = محارم، روابینی = محرمیت، روابین: کسی که دیدنش روا ( حلال ) است. محرم به چم حرام شده، به کسی می گویند که پیوند زناشوی ...
رَوابینان، روابین = محرم: کسی که دیدنش روا ( حلال ) است.
پالایه، سختی گیر، تفاله گیر
در برخی آوندها و ظرفهای آشپزخانه می توان " تُفاله گیر" را به جای صافی به کار برد. تفاله گیر = صافی چای. یا به جای صافی یا فیلتر در دستگاه آب شیرین ...
گاهی از "در پوششِ" می توان به جای [به عنوانِ] بهره برد. جاسوسان به عنوان مبلغ مذهبی و پزشک به ایران آمدند. خبرچینان در پوشش دین رسان و پزشک به ایرا ...
دین گستر، دین رسان
چارپا
عربزدگی، عربگرایی, تازیگرایی
عربزده، عربگرا، تازیگرا
درود ُ سپاس برخی در اینجا می گویند ساو در ترکی یعنی صدا، وحی یا پیام خداوندی و ساوالان هم یعنی گیرنده وحی. جدای از اینکه آیا واقعا واژه ای به نام سا ...
درود جناب آذری؛فرنود و دلیل شما بر اینکه نامهایی مانند سبلان یا . . . به زمانی پیشتر از پیدایش ایرانی زبانها در آذربایگان برگردد چیست؟ نامهایی مانند ...
بیرون دادن، فرمودن
فرمایش، دستور مانا، دستور پایدار
در زمینه نرخ و قیمت می توان از واژگانی مانند پایدار، پابرجا، پاینده، استوار، ماندنی، مانا و. . به جای واژه بیگانه و تازی مقطوع بهره برد.
دگرش ناپذیر
رویگردانی، دلزدگی، سردی
رویگردان، دلزده
منتهی الارب با ارزشترین و گسترده ترین واژه نامه عربی - فارسی است که به دست میرزا عبدالرحیم پوری شیرازی در سال 1257 ه ق در هند نگارش یافته است. منتهی ...
گفته، گویمان
جلدینه، پوشینه
دو درجا
نام درست این شهر همان " مَمولو" است که از سوی باشندگان لرتبار این شهر نامیده می شود. ولی شوربختانه و به شیوه ای عرب مآبانه، به طور رسمی معمولان!!! ن ...
آسایش صد درصد، آسودگی یکسره
مطلق به چم "بی قید و شرط" و "بی چون و چرا" است یعنی رها، آزاد. طلاق نیز یعنی رهایی، جدایی. اگر کسی چم واژه ای را نداند دلیل بر بی چم بودن آن واژه نی ...
به جای صورت کسر در مزداهیک ( ریاضی ) ، می توان از واژه بخشده ( بخش شده ) و به جای مخرج می توان از بخشیاب بهره برد.
بخشیاب به جای مخرج کسر در مزداهیک ( ریاضی ) همان بخشیاب که در بالا هم یاد شده پسندیده و چم رسان است. به جای صورت کسر نیز می توان واژه بخشُده ( بخش ش ...
نمای پرسش
خوراکنامه
خوراکنامه
"آرامشگاه" واژه آسایشگاه بیشتر برای سالمندان به کار می رود، می توان به جای استراحتگاه، واژه آرامشگاه را نیز در کنار آسایشگاه به کار گرفت.
خستو شدن = اعتراف کردن/ بزرگان دانا به یک سو شدند / به نادانی خویش خستو شدند ( فردوسی ) به هستیش باید که خستو شوی / ز گفتار بیکار یک سو شوی ( فردوسی ...
واژه ی " اَست" ( به اوستایی: 𐬀𐬯𐬝 ( ast ) به چم استخوان و هسته، ریشه و دیسه نخستین واژه استخوان بوده که در زبان پهلوی به دیس اَستوخوان ( astuxan ) ...
اِستانِش = استاندارد سازی استانده = استاندارد
اِستانده = استاندارد، استاندارد شده، استانش = استاندارد کردن، استاندارد سازی، درواقع به جای سازمان استاندارد نیز باید سازمان استاندارد سازی گفته شو ...
درود از جناب حسنی به خاطر این نوشتار ارزشمند سپاسگزارم. ولی با عرض پوزش چند نکته نیز درخور نگرش خواهد بود: 1 ) شما که می گویید نام سبلان هیچگاه به د ...
گام نخست، آغاز ( کار )
گام نخست، آغاز کار
درود جناب امیر حسین با سپاس از نوشته یتان ولی باید دانست که کهنترین بنمایه ترکی ( ترکی باستان ) که در مغولستان یافت شده، سنگنبشته اورخون است که مربو ...
سازمان یافته، ساختارمند
درود دیسه ی درست این واژه " بُلهوس" است به چم پرهوس، واژه هوس واژه ای پارسی ست و "ال" نمی گیرد: بلهوسی بر سر راهی رسید / جلوه کنان چارده ماهی بدید ( ...
درود پسوند "وار" دیس دیگر "بار" و "دار" از کارواژه ی "داشتن" است. دو کاربرد گسترده این پسوند بدینگونه است: 1 ) در واژگانی مانند دیوانه وار، فرشته وا ...
بدین گونه، بدینسان
انبوه فروشی
انبوه فروش
در راستایِ . . .
روشنگریها، گزارشها
خرناس می تواند با واژه هِناس، هناسه یا هه ناس که در گویشهای ایرانی به چم نفس است همریشه باشد. شاید خُرهناس بوده ( خرخر نفس کشیدن ) که کم کم خرناس شد ...
درود ُ سپاس کارواژه های سرمک یا ساریماق یا سرک در ترکی بیشتر برای معنای بسته بندی کردن به کار می رود و به جای معانی گستردن یا پوشاندن یا احاطه کردن ک ...
بَهری
چَمار: چم آر = آورنده معنی، دارای معنا و مفهوم؛ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم. شهید بلخی [سده 3 و 4] ( از فرهن ...
چَم = معنی، معنا؛ دهخدا: معنی را نیز گویند که روح لفظ است ، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، ...
درود واژه وُل به چم گل در گویش پهلوی بابا طاهر همدانی: مسلسل زلف بر رو ریته دیری / ول و سنبل به هم آمیته دیری پریشان چون کری آن تار زلفان / به هر تار ...
" گُواژه" به چم شوخی، طعنه گُواژه که خندانمَندَت کند / سرانجام با دوست جنگ افکند. بوشکور بلخی ( سده 3 و 4 ) گواژه بسی باشدت بافسوس / نه مرد درفشی و ...
بندبازی، سودازدگی و مالیخولیا، ویژگی برخی کاربران! طرف اومده به بند و باز هم بندال شده؛ واژه "بند" بن کنونی کارواژه بستن که این کارواژه به همین ریخت ...
"باز" بن کنونی کارواژه باختن به چم بازی کردن است و "بازی" به ریخت "وازیگ" در زبان پهلوی کاربرد داشته. سر شهریاران به رزم اندر است / ترا دل به بازی و ...
زایمان نخست، شکم نَخری = نخستین بارداری
مُک، درسته
لَتّه ( Latte ) در گویش اصفهانی
ارزیدن، صرف کردن، ارزش داشتن، کِراش کردن. صرف نمی کنه = کراش نمی کنه = ارزش نداره
کُتکُتی در گویش اسفهانی همان غضروف یا نرمه استخوان است که جویدنی و خوردنی ست.
گُتره ای، گوتره ای، واژه الکی، پیوندی با دست و دستساز ندارد و به چم بختکی و شانسی یا بیهوده و بی دلیل است که شاید با واژه Lucky = خوش شانس همریشه با ...
پسند، پسندیدن = ترجیح دادن
دیگول یا دیگوله یا دوگوله همان دیگچه یا دیزی است که بیشتر از سفال ساخته می شد و آن را مانش ( تشبیه ) به کاسه سر کرده اند. دیگ ول = دیگ چه
just به چم ( معنی ) تازه و هم کنون، می تواند با واژه "جَخت" ( تازه، همین الان ) همریشه باشد. جخت تازه = just now
در گویش اسپهانی ( اصفهانی ) نیز جخت و جخت تازه به چم اکنون، تازه و همین الان می باشد که شاید با واژه just انگلیسی که یکی از چمهای آن اکنون و همان دم ...
اِسکه در گویش اسفهانی. هاپچه
تنه دادن
تنه دادن
باید که ادبیات حقوقی یا "فرهنگ داتیک" در ایران در گذر زمان و تا اندازه ای که می شود از واژگان تازی پیراسته گردد. هرچند شوربختانه چنین کاری را امروز ...
باید که ادبیات حقوقی یا "فرهنگ داتیک" در ایران در گذر زمان و تا اندازه ای که می شود از واژگان تازی پیراسته گردد. هرچند شوربختانه چنین کاری را امروز ...
در اندازه، در حد امکان = تا می شود
زیر پیگرد، در پیگرد، در زیر پیگرد
پدیده های ناگهانی یا پیش بینی نشده
تازگی، پیدایش
تازگی و دیرینگی بنیادین
تازگی و دیرینگی
پیدایش جهان
شایمند، روا، شدنی، پیش بینی پذیر
پذیرفتنی
بوم، بوم و بر بوم و بوم و بر به چم ناحیه، منطقه و سرزمین در سروده های سرایندگان: بفرمود تا قیصر روم را / بیارند سالار آن بوم را ( فردوسی ) دل خزینه ...
بوم، بوم و بر بوم و بوم و بر به چم منطقه، ناحیه و سرزمین در سروده های سرایندگان: بفرمود تا قیصر روم را / بیارند سالار آن بوم را ( فردوسی ) دل خزینه ...
بوم به چم متن، زمینه ( کاغذ و پارچه ) گزارنده نقش دیبای روم / کند نقش دیباچه را مشک بوم ( نظامی ) در و دیوار و بوم آسمانه / نگاریده به نقش چینیانه ...
فرساز = صنعتگر فرسازی = صنعتگری فرساخت = صنعت فرساختها = صنایع
فرساز = صنعتگر فرساخت = صنعت فرساختی = صنعتی فرساختها = صنایع
افزاره واژه ای ست به جای قطعه در فرساخت ( صنعت ) . افزاره مکانیکی افزاره الکترونیکی
کُشَن = کشت افزار نوواژه "کشن" به چم ابزار کشتن که آمیخته از تکواژهای [کُش= بن کنونی کارواژه کشتن] و [ - َ ن = پسوند ابزار] را می توان به جای واژاک ( ...
درود ُ سپاس ناسزا گویی در هیچ شرایطی پذیرفتنی نیست. همراه با پوزش خواهی از سوی این برادر کوچکتر، کاربر بالا از کجا می داند کسانی که نام برده، یک کس ...
درود در برخی باره ها به جای محکوم کردن می توان گفت " زیرخشم گرفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن، زشت شمردن : دولت ایران این اقدام تروریستی را محکوم کرد. د ...
درود در برخی باره ها به جای محکوم کردن می توان گفت " زیرخشم گرفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن، زشت شمردن : دولت ایران این اقدام تروریستی را محکوم کرد. د ...
وادار شدن، او به رد مال و پرداخت جریمه و دو سال زندان محکوم شد. او به بازگشت مال و پرداخت تاوان و دو سال زندان وادار شد.
کارِش می توان این واژه را به جای اقدام، فعالیت و. . به کار گرفت.
آدمکشی، هراس افکنانه
درود ُ سپاس "گیج" واژه ای ست پارسی - پهلوی که در فرهنگنامه لغت فرس اسدی ( سده 5 ) آمده به معنای [احمق و ابله] و همچنین در معنای [خودستای و صاحب عجب و ...
شترگلو نامواژه ای که از گذشته های دور برای نامیدن لوله های خمیده به کار می رفت.
شترگلو واژه "شترگلو" را برای هرچیز خمیده ( U شکل یا S شکل ) می توان به کار برد مانند راه آب ( سیفون ) زیر سینی ظرفشویی.
سینی ظرفشویی یا لگن ظرفشویی به جای سینک ظرفشویی
تُهی گشت از آمیخنه واژه ی "تهی گشت" می توان به جای معنای انگاری ( مجازی ) خَلَا بهره برد مانندمعنای خلا در واژاک ( اصطلاح ) [خلا قدرت] که به جای این ...
نادادگرانه، نادادمند
نیکی، سود، چاره، چاره کار نیکمندانه، سودمندانه، گاهی نیز خردمندانه او صلاح کارش را بهتر می داند. او چاره ی کارش را بهتر می داند. این سخن درست است و ...
نیکی، سود، چاره، چاره کار نیکمندانه، سودمندانه، گاهی نیز خردمندانه مصلحتِ کار=چاره ی کار این سخن درست است ولی گفتنش به مصلحت یا صلاح نیست. این سخن د ...
سود اندیش، نیک اندیش، چاره اندیش سودخواه، نیکخواه،
نیک اندیشی، نیک خواهی سود اندیشی، سود خواهی
ناهومنی، نامردمی، نامردانه، ناجوانمردانه
دست اندازانه
هنجارمند
ناهنجار، ناهنجارمند
آریو اروپایی با نگرش به اینکه واژه آریا در بنمایه های پارسی باستان و اوستایی و سانسکریت در چمار ( مفهوم ) نژادی و آیینی برای تیره های ایرانی و هندی ...
زبانهای آریو اروپایی با نگرش به اینکه واژه آریا در بنمایه های پارسی باستان و اوستایی و سانسکریت در چمار ( مفهوم ) نژادی و آیینی ( دینی ) برای تیره ه ...
درود واژه صد یا سد، برگرفته از واژه ی سَت در پهلوی و سَتِم ( satem ) در اوستایی ست. نام این شماره در سانسکریت شَـتَ و در جایگاه پسوند به دیس شَتَم ( ...
درود در عربی از ریشه سه واجی ( د م ر ) واژگانی مانند دمار، تدمیر و . . ساخته شده ولی این نشان دهنده عربی بودن این ریشه نیست مانند بسیاری از ریشه های ...
تحت الشعاع قرار دادن = کنار زدن، زیردست کردن، خدشه دار نمودن، ناتوان کردن
ناتوان شده بودن، کنار زده بودن، زیردست بودن،
کنار زدن، زیردست کردن، خدشه دار نمودن، ناتوان کردن
درود به همانگونه که در بالا هم گفتم، بودن یک واژه در گویشهای یک زبان، دلیل خدشه ناپذیر و دست اولی نیست به ویژه در ترکی که گویشورانش، قبیله هایی کوچرو ...
خواستگاه که در جایگاه برابر پارسی برای مقصد آورده شده نادرست است، خواستگاه به چم مبدا است. به جای مقصد، پیشنهادهای دوستان مانند رسشگاه و یا هدفگاه ...
درود ُ سپاس در نامواژه ی قورباغه: "قور"، آوا و صدای برآمده از این جانور است. "باغه"، ریخت دیگری ست از واژه های پَک، بک، بق، وک، وزک، وزغ که در گویشه ...
نمونه ها، باره ها در برخی موارد = گاهی مورد = نمونه
در برابرِ . . . در برخورد با . . . دستخوشِ. . . در معرض دیدن = در برابر دیدن در معرض گناه = در برخورد با گناه در معرض اتهام = دستخوش بزه وری
در معرضِ . . . = در برابرِ . . . در برخورد با . . . دستخوشِ. . . در معرض دیدن = در برابر دیدن در معرض گناه = در برخورد با گناه در معرض اتهام = د ...
درود ُ سپاس آری، با درخواست پوزش، باید بگویم که برگردان واژه رگ به استانبولی که [gemi] نوشته بودم نادرست است واین خطا از روی اشتباهی که برای برگردان ...
دادنامه مردمان داتنامه مردم آگهی نامه هودگان مردم بخشنامه داتیکان هومنی
هودِگان مردم هودگان هومنی داتیکان هومنی داتنامه مردم = اعلامیه حقوق بشر
آگهی، آگهی نامه
درود سلام بر حسین و به روانهایی که درآمیختند به فنایش گداختند در خونش و زنده گشتند در زنده بودنش بیا! - ای تک سوار جاده نور! / جدا کن بندها، از دست ...
شفاف، شیشه گون
ترانما = شفاف ترانمایی = شفافیت "ترا" پیشوندی ست به چم " از سویی به سوی دیگر" مانند نمونه های ترادیس، تراداد، ترابری، ترامون و . . . ترانما هم به چ ...
تفنگدار، جنگی، جنگوَر جنگ آماد، جنگاماد = آماده جنگ مسلح کردن سربازان = جنگاماد کردن سربازان مسلح کردن توپ و تفنگ و. . = جنگی کردنِ . . . یا جنگاماد ...
جنگی کردن جنگ آماد کردن، جنگاماد کردن، آماده جنگ کردن جنگی کردن یا جنگاماد کردن [نیروها یا جنگ افزارها] به جای مسلح کردنِ [آنها] جنگاماد=جنگ آماد=م ...
کودن، خرفت، ناگیرا
گاند در زبان بلوچی به چم شکم است و گاندو یا گاندی در این زبان، به چمار ( مفهوم ) شکمو است که در جایگاه یک نامواژه برای نامیدن سوسمار بزرگ بلوچستان به ...
گاندو، سوسمار
کارتَن، کارتَنه، کارتون جانوری که کارش، تنیدن و بافتن است. ز دام کارتنه چون مگس فرار کند؟ / فضای روزی او بسته راه پروازش. رکن بکرانی
ابزار پزشکی ابزارهای پزشکی
ابزارها، دستگاهها
ابزارمندی
ابزارمند، ابزارمند کردن، ابزارمند شدن با سپاس از دیگر پیشنهادهای خوب دوستان، به جای "مجهز به" نیز می توان به سادگی از واژه ی "دارایِ" بهره گرفت: ای ...
دارایِ. . . این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می باشد. اینجا دارای دوربین مدار بسته می باشد.
پاک از، بی بهره از
درود ُ سپاس یک از ده ⬅ یکازده ⬅ یازده = یک در ده، یک بر ده، یک برای ده، یک با ده افزون واژ ( =حرف اضافه ) [از]، به جز چم ( معنی ) بنیادینش، دارای چ ...
افزون واژ
افزایشی، افزایش پلکانی
انگ خوردن، بزه ور شدن برچسب خوردن ( عامیانه )
انگ زدن
به خود دیدن، از سر گذراندن کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را تجربه کرده است. کشور ما دوره های خشکسالی بسیاری را به خود دیده است. ( یا از سر گذراند ...
گاهی می توان به جای تجربه کردن، از آمیخته کارواژه ی " از سر گذراندن" بهره برد: او روزهای سختی را تجربه کرده است. او روزهای سختی را از سر گذرانده است ...
درود به گفته کاربر بالا باید با اندیشه ای ژرف تر یعنی با روشی درستتر که بر پایه بنمایه های استوارِ تاریخی باشد، فرضیه ها و دیدمانهای مطرح شده را بررس ...
زخمپوش=پانسمان زخمپوش کردن=پانسمان کردن، زخمپوشی نکته: واژه های زخمبند و زخمبندی به جای واژه ی بانداژ درخور هستند.
"زخمپوش" می توان از واژه زخمپوش به جای پانسمان و از واژه زخمبند به جای بانداژ بهره برد.
"چِمای" چمای: چم آی = آمدنِ چم و معنا = یعنی چمای = یعنی = معنی می دهد زبان، چمای ( یعنی ) ابزاری برای تراداد دانسته ها رایانه چمای کامپیوتر
نمایه ای ست برای سنجش میان وزن با قد وزن ( به کیلوگرم ) بخش بر قد ( به متر ) به توان دو
نمایه به جای شاخص
توده جِرم در فیزیک ( مقدار ماده باشنده در پیکره یا جسم ) = توده مانند: جرم اتمی = توده اتمی، جرم مولکولی = توده مولکولی و نیز توده بدنی: وزن بدن بخش ...
نمایه نمایه به چم نمایش دهنده یا نمایاننده: نمای، بن کنونی کارواژه نماییدن و نمایاندن و "ه" پسوند نامساز همچم با شاخص = مشخص کننده، آشکار کننده
تنه، پیکره، جسمی به ابعادِ . . . = پیکره ای به راستِگانِ . . .
راستِگان
دربرگیری، دربرگیرندگی
تن شکافی، کُنِش تنشکافی
توده بیگانه یا توده بیرونی جسم خارجی ( foriegn body ) در پزشکی، به چیزی بیگانه با بدن جاندار گفته می شود که در آن رخنه یا فرو رفته و یا در پی "کُنِش ...
تنِگان، پیکرها، پیکره ها، تودِگان
" اندازش" با نگاه به گفته درست جناب کاویانی که حجم و گنجایش یکسان نیستند و با نگرش به اینکه واژه ی اندازه دارای چمارِ ( مفهوم ) حجم نیز هست، می توان ...
توده آسمانی
تُنُک، نازک در برخی باره ها: کمرنگ، کم مایه، شُل، آبکی
افسوس خوردن
نظر گویی، نگر گویی، نظر دهی پیشنهاد دهی، پیشنهادگویی
دانش نمایی، هنرنمایی برتری جویی، برتری نمایی خودنمایی
گفتگو برانگیز، گفتگو خواه گفت برانگیز، گفت پذیر
اِسپی مزگت یا اسپیه مزگت ( مسجد سپید ) نیایشگاهی ست در نزدیکی شهر تالش که در زمان ساسانی کاربری آتشکده و پس از آن تا دوران صفویان کابرد مسجد داشته ا ...
بنده هرچه در معانی akmak یا akish جستجو کردم معنی سپری شدن، حرکت کردن یا رفتن و یا سفید شدن ندیدم، برای نمونه در استانبولی، واژه بیاض برای ساخت کاروا ...
پیش نیازها
درود ُ سپاس اگر بخواهیم آبادیس را دستاویز کنیم که همین تارنما واژه عورت ( که ربط وپیوندش با قشلاق چیه نمی دونم ) را هم عربی گفته! ( برای خودتون بابا ...
دستی
به کار این دستگاه درحال استفاده است / این دستگاه به کار است. درحال استفاده از این دستگاه هستم / دارم این دستگاه را به کار می برم.
دیدنی ( به چم قابل دیدن ) ، دیدپذیر
دریافتنی
گاهی به جای قابل درک می توان از واژه های پذیرفته و پذیرفتنی بهره برد: این کار یا سخن او برای من قابل درک نبود. این کار یا سخن او برای من پذیرفتنی نب ...
توانا، گیرا
مستعد = گیرا، گیرنده؛ توانا - استعداد = گیرایی، گیرندگی؛ توانایی
درونی، سرشتی، نهادی، نهادینه، ودر برخی جاها خدادادی استعداد ذاتی = گیرایی درونی، هوشمندی خدادادی و. . .
گیرایی، گیرندگی
به ناچار، به ناگزیر، ناگزیر
درود از قشلاق تا کندو!، از خانه به دوشی تا یکجانشینی !! جایگاه روشنگری درباره بسیاری از واژه ها و پسوندها که برخی کاربران پیش کشیده اند، اینجا نیست، ...
بیجا، نابجا
بیجا، نابجا
نادیده گرفتن، ندید گرفتن، چشم پوشی کردن، چشم پوشاندن
با چشم پوشی از، با نادیده گرفتنِ، با ندید گرفتنِ
نمونه اش، نمونش
آنِ سپهر و زمین و زمان آنِ اوست / روان و خرد زیر فرمان اوست. فردوسی رازدار من توئی ای شمع و یار من توئی/ غمگسار من توئی من آنِ تو، تو آنِ من. منوچهری
"از" از آن=به خاطر آن از آن گریستم که ما بندگان چنین خداوند را خدمت می کنیم با چندین حلم و کرم. . . ( تاریخ بیهقی )
در پی داشتن، زمینه ساز شدن نمونه: نخوردن چربی و شیرینی، باعث کاهش گِرانه ( وزن ) می شود. نخوردن چربی و شیرینی، کاهش گرانه ( وزن ) را درپی دارد یا زم ...
هم نگری، هم اندیشی، رایزنی
"پُکِشی" پکشی از پکش از کارواژه پکیدن. این واژه در زبان شناسی نیز چمار ( مفهوم ) رسانتر است.
درود ُ سپاس در یک همچندی ( معادله ) ، برای برآوردِ ندانسته ها ( مجهولها ) ، باید دانسته ها ( معلومها ) ی آن معادله کنارهم چیده شده و با راه حل درست ر ...
سازش نامه
سازشنامه، پیمان نامه
میان کشوری گزینه ی بهتر و موشکافانه تری درسنجش با دیگر همچم ها به ویژه جهانی یا جهان گستر است. نمونه در پیکارهای ورزشی: جام جهانی به پیکارهای ورزشی ...
شاخه
رسته
رسته
به گفته ادیبان گذشته عرب، واژه ی "عسکر"، تازی شده واژه ی لشکر است. دکتر "جهینة نصر علی" نیز در کتاب "کلمات الفارسیة فی المعاجم العربیة" که سه هزار و ...
دربرگیرانه
بودشدنی، هستی پذیر
شدنی، روا، آزاد
شیوه نامه، دستورِ کار
شاید این واژه در آغاز سیاستدار بوده که با گذشت زمان به دیس سیاستمدار دگردیس شده.
خِرَند یا خَرَند در برخی از شاخه های گویش اصفهانی، به حیاط گفته می شود.
با، به یاریِ، به دستِ، در پیِ، برای، از برای. با میانجیگری
با، به یاریِ، به دستِ، در پیِ، برای، از برای. با میانجیگری
با، به یاریِ، از سویِ
با، از راهِ، از سویِ، به یاریِ، به دستِ
با، به یاریِ، از سویِ
والا تیمسار
تیمسار
درود ُ سپاس "کاوَک" کاوک بجای واژه سینوس در کالبدشناسی ( آناتومی ) کاوک کوتاه شده واژه "کاواک" است به چم گودال، چاله، پوک، میان تهی و آشیانه بن کنون ...
"دهلیز" دهلیز = راهرو یا دالان سرپوشیده، راهرو میان در و خِرَند ( حیاط ) در خانه های پیشین پیاده به دهلیز کاخ اندرون / همی رفت بهرام بی رهنمون. فردوس ...
"کاوَک" کاوک بجای سینوس در کالبدشناسی ( آناتومی )
نگریستنی، نگاه پذیر
سنجیدنی، سنجش پذیر
ترابرپذیر [در زمینه کالاها] واگیردار [در زمینه بیماریها]
استوار، درست، باورپذیر،
بایسته انجام
دستوری
بایسته انجام
بایسته انجام
بایسته انجام
بایسته ها، نیازها، نیازمندیها
برابری، جور درآمدن، همترازی، همتراز شدن واژه انطباق ساخته شده از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] که این واژه نیز تازی شده تبک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارس ...
همخوانی، همترازی مطابقت از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] ساخته شده که این واژه همان تپک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارسی است که پس از تازی شدگی به ریخت طبق ...
جور درآمدن، همتراز بودن
برابرسنجی کردن، همتراز کردن، همساز کردن
برابری، جور درآمدن، همترازی مطابق از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] ساخته شده که این واژه همان تپک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارسی است که پس از تازی شدگی به ...
هنگام برابرگزینی برای اینگونه واژگان تازی، نیاز و بایدی در جمع بستن واژه پیشنهادی نباید باشد، می توان واژه ای را در جایگاه یک واژاک ( اصطلاح ) و یا ...
ناقطبش، ناقطبی کردن
ناقطبی کردن، ناقطبیدن، ناقطبش
"پذیرفته" پذیرفته، همسنگ درستی بجای [مورد قبول] است که حالت کُنیکی ( مفعولی ) دارد، ولی واژه "پذیرا" مانند بینا یا شنوا، فُروزه کُناکی ( صفت فاعلی ) ...
کُناکی
درود ُ سپاس "تک" واژه ای پارسی ست به چم تنها که از [تاگ] در پهلوی گرفته شده و تا ( یکای شمارش ) و تا ( =لنگه، نمونه ) از همین واژه کهن پهلوی بدست آمد ...
سازش، سازگاری، هم اندیشی، همدلی
سازگاری، سازش، هم اندیشی، همدلی
بهبودی زودهنگام درمان زودهنگام
عربزدگی برخی دوستان گفته اند نگوییم شَفا، بگوییم شِفا! اینکه این واژه در عربی چگونه و به چه معنایی گفته شده، ربطی به ما و زبان ما ندارد، این واژه از ...
عجله کن = زودباش، بجُنب، دست بجنبون
زود باش، بجنب
کارپذیر، پایبند
کارپذیر، پایبند
ناپایبند، کارگریز
پایبند
پاسخگویی هازمانی
شهری، هازمانی ( اجنماعی )
نام تیره کیانرسی یا کیان ارثی از ویسِ ( =طایفه ی ) چهارلنگ بختیاری نام این تیره از پایه و بنیاد هرچه که بوده، بی گمان به ریخت [کیان ارثی] نبوده بلکه ...
"کار نَوردی" واژه ماموریت که درواقع به چم "گماشتگی" ست امروزه در چمار ( مفهوم ) سفر کاری هم بکار می رود، بنابراین در این چمار، می توان از آمیخته واژ ...
کیان
دولت هوشمند
وجود داشتن = پدیدار بودن، فراهم بودن، بودن کارواژه "بودن" را می توان همیشه و بدرستی بجای "وجود داشتن" بکار برد: وجود داشت = بود وجود دارد = هست وجود ...
نارسانه ای، بی رسانه ای
آمیخته واژه ی " کار ناروا" که کاربر علی پیشنهاد کرده اند، زیبا و شایسته کاربردی شدن است.
برون ناشدنی، بی برونرفت
به چشم آمدن، گمان رفتن
به چشم آمدن، گمان رفتن
به چشم آمدن، گمان رفتن
در برخی واژاکهایی ( اصطلاحاتی ) که در آنها ممنوع بکار رفته می توان بجای این واژه از واژه [نَه] بهره برد: سیگار کشیدن ممنوع = سیگار نه! بوق زدن ممنوع ...
در جایی که سخن از واژگان باشد، "پادواژه" جایگزین بسیار خوبی برای متضاد است.
راه نیافتنی، درون ناشدنی
راه نیافتنی، نارفتنی، نیامدنی بی درونشد
راهیافتن، درون شدن ورود = راهیابی، درونشد، درونرَوی، در برخی جاها: آمدن، رفتن
پدیدار بودن، فراهم بودن، بودن وجود دارد = هست وجود داشت = بود وجود داشته باشد = باشد، بوده باشد
آفریده شدن، فراهم شدن، هستی یافتن، پدیدار شدن
جای داشتن، جای گرفتن بجای کارواژه "واقع شدن"، دربرخی جاها می توان از جای داشتن ( یا گرفتن ) بهره برد: ایران در پهنه ( منطقه ) ی خاورمیانه واقع شده. ...
واژه "درگاه" بجای کانال تلویزیونی یا کانال اینترنتی هم بکار می رود.
چیره بودن، حکمفرما بودن، چیرگی،
دورِ هَمی، نشست، مهمانی
درود ُ سپاس جا گرفتن به ترکی=palave etmek / اشغال کردن=İşgal etmek معنی اصلی almak = دریافت کردن و alak = مربوط. دیگر واژه های نامربوط کاربر بالا را ...
"تپش" و "واتپش" بجای سینوس و کسینوس یک تپش قلب دارای دو بخش فشردگی و گشودگی ( انقباض و انبساط ) است، با فشرده شدن ماهیچه بطن چپ، انبوهه ای از خون به ...
"تپش" واژه سینوس در دانش کهربائیک ( الکترونیک ) ، به یک دوره ی نوسان رفت وبرگشتی یا جنبش اُفت وخیزدار گفته می شود. ما به این جنبش یا نوسان رفت وبرگش ...
گویا این واژه در پارسی همیشه در پیوند با [به ذهن] یا چیزی همانند این می آید، متبادر شدن به ذهن=به ذهن آمدن
"درباره ی" / "در سنجش با " در برخی باره ها می توان از واژه ی "درباره یِ" بجای "نسبت به" بهره برد: من نسبت به برادرم خوشبینم/من درباره ی برادرم خوشبین ...
"تختال" تکه های بزرگ تاسی ( مکعبی ) از پولاد که فراورده میانی و پیش از ساخت ورق پولادی می باشد. گونه ای برش بزرگ از سنگ است که دارای ستبری ( ضخامت ) ...
"تختال" 1 - تکه های بزرگ تاسی ( مکعبی ) از پولاد که فراورده میانی و پیش از ساخت ورق پولادی می باشد. 2 - گونه ای برش بزرگ از سنگ است که دارای ستبری ( ...
" تَختاس" تختاس= تخت تاس، مکعبی که از یک یا دو راستا، تخت یا کشیده شده باشد.
" تاسی" برگرفته از "تاس" به چم مکعب
"تاس" واژه تاس بجای مکعب همچنین می توان آمیخته واژه ی " تختاس" را ساخت و بجای مکعب مستطیل بکار برد. تختاس= تاس یا مکعبی که در یک یا دو راستا، تخت یا ...
واژه تاس را می توان بجای مکعب بکار برد و همچنین آمیخته واژه ی " تَختاس" را بجای مکعب مستطیل. تختاس= تخت تاس، تاس تخت شده، پهن شده.
برون ریزی، برونریزی، برای هرچیزی بجز انسان: برونریزی ( تخلیه ) بار از پشت کامیون. بروندهی یا برون فرستی برای انسانها: بروندهی ( تخلیه ) ساکنان ساختم ...
درود ُ سپاس این پنداشت که نامهای بیگانه ای مانند تلویزیون و. . . که یکسره روامند و جا افتاده شده اند را بتوان کنار گذاشت و برای نمونه نامی مانند "دور ...
شنواک
با سپاس از جناب امیر حسین بهره گیری از پیشوند "ترا" ( به چم از سویی به سوی دیگر ) برای ساخت نوواژه ای بجای تلفن بسیار بجا ودرست است ولی به نگاه این ب ...
فرهنگ توده، باور عامیانه
دم گرگ؛ همانندگویی ( استعاره ) از پگاه دروغین یا دم نخست روشنایی که در پایان شب از سوی خاوران پدیدار شود و گمان رود که پگاه است ولی پگاه راستین نیست ...
از نخستین نسک ( کتاب ) ها به پارسی ودر دانش پزشکی، گمان می رود نوشته شده به سال 370 ه ق باشد بدست ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری
" ترگویه" ترجمه، ترگومان برگردان، گردانش
ترگومان، همچنین " ترگویه" و " گردانش"
برگرداندن، ترگویه کردن
پدافندپذیر
" تراکافت" ترا پیشوندی ست به چم " از این سو به آن سو" و "کافت"، بن کنونی از کارواژه کافتن=کاویدن، جستجو کردن. تراکافت بجای دیالیز
ترادیس نیم واکه ای = تبدیل شدن واتها ( حروف ) نیمه صدادار ( نیم واکه ) به یکدیگر
بدرد نخور، بیهوده، ناکارامد، سر ریز، بیخودی
بدرد نخور، ناکارامد، بی سود، سر ریز، بیهوده، بیخودی
بدرد نخور، ناکارامد، سر ریز، بیهوده، بیخودی
در گذرانِ . . .
" تَرا" پیشوندی ست در زبان پهلوی به چم و معنای " از این سو تا آن سو" که اکنون نیز برای ساخت نوواژگان بکار می رود: ترابری=بردن از جایی به جای دگر ترا ...
همسِتیزی، هم ستیزی = تعارض ( ناسازگاری دوسویه ) هم ستیز = متعارض ( هر یک از سوهای ناسازگار با دیگری )
همسِتیز، هم ستیز
"از همین رو" بخاطر همین است که = از همین روست که
بار آوردن، پروراندن، پرورش دادن
بار آوردن، بارآوری، بارآورش
با بودنِ . . . به رغم وجود. . . = با اینکه. . . هم بود
کاستی، ریزش، کمبود می توان این واژه ها را جمع بست یا نبست.
کاستی، ریزش، کمبود می توان این واژه ها را جمع بست یا نبست و بجای واژه بیگانه و نازیبای کسورات بکار گرفت.
درود ُ سپاس # گوشگان# واژه "جوشَقان" که در ایران برای نامگذاری چند روستا یا شهرک بکار رفته، نامی کهن و ریشه در زبان پهلوی دارد. این واژه در بنیاد خ ...
سیم پیچ، چنبره
" زُرفین"، حلقه یا چنبری بوده که به چارچوب کوبیده می شد و هنگام بستن در، زنجیر در را به آن قفل می کردند.
چنبره
بجای تفسیر، گاهی می توان از یکی از واژگان "خوانش" و یا "برداشت" بهره برد. تفسیر شما از این سخن که سعدی گفته، چیست؟ برداشت ( یا خوانش ) شما از این سخ ...
در زبان پهلوی واژه ی "واژی تاژ" هست به چم قاری، دعاخوان، نمازگزار
اگر کارواژه پهلویِ "وردیدن" به چم گردیدن، دگرگون شدن را درنگرش آوریم، واژه "وردا"، فروزه کُناکی ( صفت فاعلی ) آن خواهد بود. بر این پایه، وردا به چم ...
پسابراه
گنداَنبار
میزراه، پیشابراه
گمیزدان، میزدان
شاشدان
اینگونه که به نگر آید، "کیف از واژه ی پارسی "کیپ" به چم پُر، بسته شده و به هم آمده، گرفته شده است. واژه کیپ در زبان لری نیز به دیسه "گِپ" کاربرد دار ...
در زبان لری، "گِپ" به چم بسته شده و به هم آمده است که در پارسی به دیسه "کیپ" و به چم به همان اندازه، انباشته و تنگ هم بکار می رود. می نمایاند که واژ ...
" قُور" یا "غُور شدگی" یا "غُوری" = فتق = هِرنی، به چم برجسته شدن یا برآمدگی ناهنجار بخشی از بدن در پی بیرون زدگیِ همه یا بخشی از یک اندامِ درونی ا ...
با سپاس از جناب باقری بریزیدن یا بریزاندن که در اصفهان به دیسه پیلیزاندن گفته می شود به چم سوزاندن مو ( به ویژه برای کله پاچه ) بکار می رود و همریشه ...
ناکارآمد
کارآمد
پودی، برگرفته از پود در تار وپود که رشته هایی در طول و عرض پارچه هستند.
تاری، برگرفته از تار در تاروپود.
برون ریزی
متروپل، نمادی از یک کشورداری ناکارآمد و ناشایست. متروپل یعنی گندیدگی، فساد، کرم خوردگی
ناشایست، بی جربزه
پاسخ گفتن، پاسخگویی، برآوردن، پذیرش
پُرسه؛ در زبان پارسی و بخشهایی از ایران، به مجلس ترحیم و ختم، پُرسه گفته می شود.
ستاره، چهره، هنرپیشه
چهره
باشندگان، آفریدگان
فراهم شدن، پدیدار شدن، آفریده شدن، درست شدن، ساخته شدن
فراهم کردن، آفریدن، ساختن، پدید آوردن
آمدِگان، درخواستگر ( ان ) ، درخواست کننده، خواهان،
آمدِگان، درخواستگران، در خواست کنندگان، خواستاران
آمدِگان، درخواست کنندگان، درخواستگران
درود ُ سپاس اینکه استاد دهخدا واژه هزینه را هم معنی و مبدل خزینه دانسته، چیزی شگفت است هرچندکه خودش این دیدگاه را با واژه " ظاهرا " همراه کرده و آن ر ...
سر زدن، رو کردن، روی آوردن، روی آوری من برای آگاهی کامل از ریشه واژگان، به منابع پهلوی هم مراجعه می کنم. من برای آگاهی بُوَنده از ریشه واژگان، به بُ ...
سر زدن، رو کردن، روی آوردن
درود ُ سپاس واژه "خاویار" در پارسی به چم خایه دار ( دارای تخم ) است. واژه "خاگ" به چم تخم مرغ از واژه پهلوی "خایَگ" گرفته شده است. استاد دکتر علی ن ...
واژه "ماندارین" که نام زبان رسمی چین است ( چینی ماندارین ) ، از واژه سانسکریت "مانترین ( mantrin ) به چم وزیر گرفته شده که پس از ورود به زبان بازرگان ...
درود ُ سپاس واژه خون از واژه باستانی - اوستایی " وُهون" بدست آمده که در زبان پهلوی، واژه وهون به دیسه های هون و خون ساده گردیده است، این واژه به ریخت ...
برنده، آورنده، جابجاگر، درواقع معنای درست حامل، بَردارنده است که جناب شمس گفتند که نام کُناک ( اسم فاعل ) از برداشتن است. در جاها و باره های گوناگون ...
جابجاگر
فرنودین ( با فرنود و دلیل ) گواهمندانه، خردمندانه، بخردانه. دانشورانه، خردورزانه
اگر واژه استدلالی، در جایگاه فروزه ( صفت ) باشد هماَرزهای زیر شایسته جایگزینی با آن است: گواهمند، از روی گواهی. فرنودین، از روی فرنود ( دلیل ) . دا ...
درود ُ سپاس آنطور که گفته شده واژه [پول] نخستین بار در زمان اشکانیان، از واژه " اِبُل" یونانی گرفته شده و در پهلوی پول شده است. ابل در یونان، یکای و ...
درود ُ سپاس صیدلیه که تازیان به داروخانه گویند واژه ای ست برگرفته از صندل و این واژه نیز برگرفته از درخت چَندَن هندی ست که چوبی خوشبو و دارویی دارد: ...
به نظر می رسد که واژه "باجه" دگردیس شده واژه "بازه" باشد، یعنی سوراخ، دریچه یا روزنه ای که در سقف باز می کردند برای روشنایی و برون رفت دود، که در معم ...
درود ُ سپاس واژه های "باره و بارو" که به دیسه "وار" ساده می شوند به چم دیوار هستند ( مانندwall در انگلیسی ) و "دی" ساده شده دژ و دز. دیوار در اصل به ...
درود ُ سپاس دگرش واج "و" به " گ" در زبان پهلوی، پدیده ای روامند و پرکاربرد بود که نمونه هایی از آن در زیر می آید: [ویزاردن به گزاردن]، [ویداختن به گ ...
معمول= شناخته شده، پرکاربرد، فراگیر، انجام پذیر، شدنی به طور معمول= مانند همیشه، همآره
پرکاربرد، روامند
فراگیر، روامند
"چهارخانه بندی" برای یافتن آسان جاها و سازه های باشنده در یک نقشه، می توان نقشه را با خطهای ترازی ( افقی ) و ستونی ( عمودی ) بخشبندی کرد، به چنین نمو ...
درود ُ سپاس جناب باقری! به راستی که نوشته بالا، از شما بسیار دور از ذهن و باور نکردنی بود. آیا می توانید بیشتر روشنگری نمایید و بگویید که این ابزار ...
درود بر سرور گرامی جناب فرتاش با روشنگری شما که بر پایه بنمایه های پهلوی، فرنودین و پشتوانه دار [و به روز ] شده است، پیوند و همریشه بودن واژه هایی ما ...
نیروبخش، توان افزا، توانبخش مانند: قرص یا آمپول توانبخش ( تقویتی ) ویتامین ب
"فرازمان" صعود= فرازمان صعود کردن= فراز رفتن، فرارفتن، اوج گرفتن، بالا رفتن گروه کوهنوردی به چکاد ( قله ) دماوند فراز رفت ( صعود کرد ) فرازمان ( صع ...
درود ُ سپاس جناب رحمتلو ( البته با آوایش عجیب استانبولی! ) کدام سایت گفته که واژه دایی ترکی است؟ تارنمای آبادیس یا دهخدا و دیگران که چنین چیزی نگفته ...
درود ُ سپاس به مو در ترکی، توک یا ساچ یا بیرچک گفته می شود برابر با مو یا زلف یا گیسو و کاکل. به کرک و پشم هم یون و قَزیل گفته می شود. قیل اگر کارب ...
درود ُ سپاس آیا کسی هس که منو در یافتن واژه، کارواژه، سرواژه، بندواژ، تکواژ یا هر چیزی ( از هر زبانی که باشه ) یاری کنه که پیوندی با این اکمک نداشته ...
درود ُ سپاس "سرواژه" واژه ای ست که از واتها ( حروف ) نخست دو یا چند واژه ساخته می شود. یا واژه ای ست که برای نشان دادن انبوهه ای از واژگان به کار م ...
پادبَر یا ناهمتابر مانند: "سگوش پادبر" بجای مثلث مختلف الاضلاع
سِگوش پادبَر، سگوش ناهمتابر
هَمساگ؛ "سگوش همساگ" بجای مثلث متساوی الساقین
سگوش همساگ
همتابَر، "سگوش همتابر" بجای مثلث متساوی الاضلاع
همسوبر؛ نگاره ای با برها ( اضلاع ) همسو ( موازی ) ، کوتاهترین و شاید بهترین همسنگ بجای نام دراز و سنگین متوازی الاضلاع. #درخور نگرش سرپرستان آموزش ...
نگاره
درود ُ سپاس کهنترین پل بر روی زاینده رود که نامش را از روستای کناری خود ( شهرستان ) گرفته و اکنون این روستا یکی از بخشهای خاوری شهر اصفهان شده است. ...
"بخشُده" بجای مقسوم در دانش مزداهیک ( ریاضی ) بخش شده، بخشیده، بخشوده = بخشده
درود ُ سپاس # بارمان# می توان از واژه "بار" ( به چم دفعه و مرتبه ) به همراه پسوند مصدرساز "مان"، برای هماَرز سازی برای واژه [ضرب] در مزداهیک ( ریاضی ...
مضرب = بارگان بارگان = جای بارگرفتن، در اینجا به چم عددِ چندباره یا چند برابر شده، ( همتراز با دهگان، صدگان، هزارگان ) 10و 15 و 20، بارگانها ( مضرب ...
دریافتنی، آموختنی
درود ُ سپاس واژه قاشق که در پهلوی و پارسی کپچه و کفچه بوده، در زبان کردی کاوچک ( kawchek ) گفته می شود. کاو به چم فرورفته یا گود، و چک پسوند کوچکساز ...
درود ُ سپاس اینگونه بنظر می آید که اگر واژه قورمه در ترکی از قورماق به معنای بریان کردن و سرخ کردن گرفته شده باشد، در اصل از واژه پارسی گُر ( گر گرفت ...
با سپاس از سرور فرتاش به پاس کوشش و رنجه ای که برای شناساندن واژگان پهلوی و اوستایی بر خود هموار می نمایند. من هم با بهره گیری از بن "بخش" و پسوند ن ...
به پاسِ، برای، بهرِ، به بهانه، ازآنکه = بابتِ
بخشیاب هموَند
کاروَندی، کارگزاری، کارگشایی، کنشگری
سامان یافته، سازمان یافته، بسامان
ساماندهی، سازماندهی
هماره
درود ُ سپاس زبانهای لری، لکی، کردی، پارسی، آذری، بلوچی، گیلکی، تالشی و. . . و واژگان همانندی که در این زبانهاست همگی ریشه در زبان پهلوی دارند. در گ ...
درود ُ سپاس "رزم آوران" ورزش رزمی ایرانیست که در سال 58 بدست استاد بزرگ مجید رجایی پایه گذاری گردید. پلکان پیشرفت در این ورزش دربرگیرنده هفت خان و س ...
درود ُ سپاس روانشاد استاد دهخدا و فرهنگنویسان دیگری که از او پیروی کرده اند تاج سر ما هستند ولی هرچه ایشان گفته اند که آیه قرآن و وحی منزل نیست که در ...
درآیمان و فرستمان بجای واردات و صادرات
درود ُ سپاس بجای واژه صادر می توان از نوشتن یا نگاشتن یا گواهی کردن بهره برد: شناسنامه به نام نوزاد نوشته شد یا گواهی شد ( صادر شد ) . گسیل کردن به ...
درود ُ سپاس "درآیمان و فرستمان" بجای واردات و صادرات کارواژه درآمدن، بهترین هماَرز برای ورود است که واژه درآمد نیز از آن بدست می آید، بن کنونی این ک ...
درود ُ سپاس "درآیمان و فرستمان" بجای واردات و صادرات کارواژه فرستادن بهترین هماَرز برای صدور است و از بن همین کارواژه می توان واژه ای ساخت بجای صادر ...
وارد=درون ، وارد شدن = درون شدن یا درون رفتن همچنین وارد به چم زبردست و کاردان
واژه جوز ( gowz =گردو ) با واژه هایی مانند کوژ، قوز، غوزه، کوزه، کاسه، کوس ( طبل ) ، ک س ( زهار زن ) ، قوس ( کمان ) و. . ، همگی از یک ریشه و به چم "ب ...
واژگان غوزه، کوزه، کاسه، کوس ( طبل ) ، ک س ( زهار زن ) ، قوس ( کمان ) ، کوژ، قوز، جوز ( gowz =گردو ) و. . ، همگی از یک ریشه و به چم "برآمده وگرد" است.
مو شکافانه، تیزبینانه
نازک کار، ریزه کار نازک بین، باریک بین
درود ُ سپاس هنگامی که برخی دوستان می بینند به زبانی سخنورند که بیشینه واژه هایش را واژگان پهلوی - پارسی ( که زبان نیاکانشان بوده ) و سپس تازی فراهم ...
فراهم کردن، سرشتن
درود ُ سپاس جناب بهداروند! بگمانم شما این واژه را با واژه شاید عربی "زِین" جابجا گرفته اید که در زینت و زینب بکار می رود. تکواژ " زیب" از کارواژه" ...
درود ُ سپاس واژه "سخت" در زبان پهلوی به همین ریخت سخت کاربرد داشت. ریشه این واژه به زبان باستانی نیاآریایی باز می گردد به گونه ای که این واژه در زبا ...
درود ُ سپاس ممکنه دوستان از بنمایه ها ( منابع ) ترکی باستانی، یکی را بنویسند؟ اگر منظور دیوان لغات الترک باشد این کتاب صد سال پیش پیدا شده! ولی ادعا ...
گیریم که، با پذیرش به فرض درستی این سخن= با پذیرش درستی این سخن/ گیریم که این سخن درست باشد.
گیریم که، با پذیرش به فرض درستی این سخن= با پذیرش درستی این سخن/ گیریم که این سخن درست باشد.
درود ُ سپاس کارواژه "گستردن" به چم پهن کردن، در زبان پهلوی به دیسه " ویسترتن" بکار می رفت، ( پیشوند "وی" در پارسی به " گُ" دگرش می یابد ) ریخت نخستی ...
برخورد، برخوردمان برخورد کردن بجای تصادف کردن
می توان از کهن واژه مهستان به جای مجلس[ملی] بهره برد. مهستان جایی ست برای رایزنی و تصمیم گیری بزرگان برای کارها و رویدادهای کشور. در تراز پایینتر می ...
کومیک، کوم ( کُم ) در لری و گویشهای جنوبی به شکم، کُم گفته می شود که می تواند جایگزنی برای واژه معده باشد.
درود ُ سپاس کاربر بالا ابتدا دم از فرهنگ و ادبیات زده سپس خود نیز در یک چرخش 180 درجه ای در همان راهی گام می زند که رونده آن را سرزنش کرده بود! - و ...
کوت ( quote ) می تواند همریشه با واژه "گفت" پارسی باشد.
حکایت، روایت، حدیث، قول، نقل = گویمان
نوشتار درستتر این شماره ( 18 ) ، هژده است، دگرش یافته واژه هشتده: مرا بود هژده پسر در جهان از ایشان یکی مانده است این زمان ( فردوسی )
درود ُ سپاس داستان استر و جشن پوریم به گمان بسیار، داستانی ساختگی بدست یهود است چراکه چنین رویدادی به این بزرگی ( کشتار حدود 80 هزار کس به همراه وزیر ...
خدیو، نامی همتراز بجای صاحب
تیک واژه ای که می توان بجای ثانیه در زمان سنجی بکار برد که از آوای برخاسته از جنبش "پره تیک شمار" ( عقربه ثانیه شمار ) بدست می آید. واژگان پارسی کوت ...
پره یا پرک، تیغه واژه کژدمه که برگردان و گرته برداری از عقربه است، واژه ی درخوری نیست، درواقع عقربه هیچ همانندی با کژدم یا دم خمیده آن ندارد. در پرو ...
جِدی= سخت، سفت و سخت، سنگین
درود ُ سپاس واژه "غُن" در برخی شهرهای خراسان معنای گِرد و جمع کردن دارد؛ ( رختهایت را غُن کن ) به چم ( رختهایت را جمع کن ) ، همچنین واژه "غُند" نیز ...
مولوی در مثنوی معنوی: یار تو خرجین تست و کیسه ات / گر تو رامینی مجو جز ویسه ات ویسه و معشوق تو هم ذات تست / وین برونیها همه آفات تست
کیس یا کیسه در پارسی همریشه با سیست ( cyst ) در انگلیسی
واژگان پوچ، پوک، هوچ، هیچ و هیش ( در گویشهای گونه گون ) همریشه هستند که نمونه آن در انگلیسی ( pouch ) به چم کیسه و ( pack ) و ( pocket ) و در فرانسه ...
پشتکار سختگیری
میخگاه، نام ستاره قطبی یا جُدَی در زبان پهلوی ست.
درود ُ سپاس این واژه من درآوردی جدید الساخت دیگه چیه؟ از کجا آوردی؟ واژگانی مانند نوساز، نوساخته، نوین، تازه ساخت، نونهاد و. . به فراوانی در دسترس هس ...
درود ُ سپاس سرزمین شما؟! کجا هست این سرزمین شما؟ اگر منظورت آذربایگان باشد که سرزمین همه ایرانیان است نه فقط شما، چسبیده به پوست و گوشت ماست. مانند ...
درود ُ سپاس جناب دودانگه! در سخنی که از بیرونی نقل کردی و همچنین در سخنی که از پورسینا در جای دیگری نقل کرده ای، آن دو بزرگوار گفته اند که زبان پارسی ...
می گویند زبان سومری، پیوندی یا التصاقی بوده وزبان ترکی هم چون پیوندی است پس سومریها ترک بودند!!! آخه این چه جور دلیل آوردنه؟ هم اکنون اقوام بسیاری در ...