اسم - صفحه 39
خوش نام آریایی
پسر
فارسی ارناک
رزمجو
پسر
پهلوی، اوستایی آرنگ
حاکم، مالک، آرنج، مرفق، رنگ
پسر
فارسی آرنیا
از نسل آریایی
پسر
فارسی آرنیک
آریایی نیک خو
پسر
فارسی ارهام
باران نرم باریدن آسمان
پسر
فارسی آرهان
پادشاه پاک و درستکار
پسر
ترکی آرو
نام فرشته ای در آیین زرتشت
پسر
کردی آروا
نام فرشته ای در آیین زرتشت
دختر
کردی ارواد
نیرومند
پسر
پهلوی، اوستایی آرورا
الهه طلوع و سحر
دختر
لاتین آروز
هدف بزرگ
پسر
فارسی اروس
سفید، درخشان، زیبا
دختر
پهلوی، اوستایی اروشه
سفید، روشن، اروشا، به فتح الف، دختری با روی سپید
دختر
فارسی ارون
( به فتح الف ) شاد و شادمان
دختر
عربی آرونا
منسوب به آرون، صفت نیک، فضیلت، خصلت پسندیده، خوی خوش، ( آرون، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی ارونا
شاد و شادمان، ( ارون = شادمان، سرمست، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به ارون، ( به مجاز ) شاد و شادمان و ...
دختر
فارسی، عربی آروکو
نجیب نجیب زاده، ( اَعلام ) نام فرزند کوروش هخامنشی ( اول ) که به رسم گروگان نزد آشور باناپال از سوی ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آرویج
همیشه سبز، باطراوت، شاداب
پسر
ترکی آروید
آریایی و آتش پاک
پسر
فارسی آرویشه
نام روستایی در نزدیکی بیرجند
دختر
فارسی آروینا
برازنده، شایسته، لایق
دختر
سانسکریت آرکا
آرخا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
پسر
ترکی آرکان
کسی که سرشت و خون او پاک است، به معنی کسی که سرشت او پاک است و کسی که خون او پاک است
پسر
ترکی آرکیا
شاه آریایی
دختر
فارسی ارکیا
آریایی بزرگ، ( در زند و پازند ) جوی آب، ( هزاوش/arkyā/ و /ārkiā/ در پهلوی yôy = جوی ) اما به نظر می ...
دختر
فارسی آری
آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر ...
پسر
کردی اریا
در زبان کلدانی به معنی برج اسد، درخت آمله که دارای میوه هایی ترش و کوچک مانند آلو است
پسر
فارسی، اوستایی، پهلوی آریارامنه
آرام کننده آریائیان، نام پدر آرشام، جد داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریارمنه
نیای داریوش بزرگ از شاهان هخامنشی است
پسر
فارسی آریاباد
آریاپاد نگهبان قوم آریایی
پسر
فارسی آریابان
نگهبان قوم آریایی
پسر
فارسی آریابرز
شکوه آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریابرزین
برادر زاده ی داریوش بزرگ، ( اَعلام ) نام پسر ارتبان و برادر زاده ی داریوش بزرگ
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریاچهر
آریا نژاد، ( آریا، چهر = نژاد، تبار، گوهر، اصل )، دارای اصل و نژاد آریایی
دختر
فارسی آریادخت
دختر آریایی، دختر ایرانی، ( آریا، دخت = دختر )، دختر آریایی نژاد، ( اَعلام ) آریادخت «آرتوسونا» از ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن اریار
یار جوانمرد
پسر
ترکی آریاراد
آریایی جوانمرد آریایی شجاع آریایی دانا، آریایی شجاع و دلیر، آریایی جوانمرد و بخشنده، آریا+راد ( جوا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریارمن
رامشگر آریایی، شادی آور از نژاد آریایی
پسر
فارسی آریاس
آریایی بزرگ
پسر
فارسی آریاسب
دارنده اسب ایرانی، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی اریاسب
نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریاسپ
دارنده ی اسب، ( اَعلام ) ) نام یکی از سرداران کوروش، ) نام یکی از پسران اردشیر [داریوش که بزرگتر از ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آریافر
دارای فر و شکوه آریایی
پسر
فارسی آریاگیو
سخنور آریایی، به فتح گ، سکون ی، سکون و، آریا + گیو ( سخنور )، نام یکی از سرداران ایرانی در روزگار ب ...
پسر
فارسی اریامن
آرامش دهنده، خوشبختی دهنده، نام دریا سالار شجاع و رشید خشایارشاه پادشاه هخامنشی در جنگ سالامین
پسر
فارسی آریامنش
دارای خوی و رفتار آریایی، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی آریامهر
ترکیب دو اسم آریا و مهر ( آزاده و محبت )، برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پا ...
پسر
فارسی آریان رضا
ترکیب دو اسم آریان و رضا ( آریایی و خشنود )، از نام های مرکب، ا آریان و رضا
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی آریانوش
شادکننده و خوشحال کننده آریاییان، ( آریا، نوش = جاوید ) آریایی جاویدان، ( آریا + نوش = جاوید ) آریا ...
پسر، دختر
فارسی آریاوا
منسوب به آریا، آزاده، م آریا
پسر
فارسی آریاوش
آریایی، نجیب، ( آریا، وش ( پسوند شباهت ) ) همانند آریایی ها، شبیه آریایی ها
پسر
فارسی آریاک
نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه، ( اَعلام ) ) نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار ک ...
پسر
اوستایی، فارسی
تاریخی و کهن اریاک
آریایی، ( اری = آری = آریا، ک ( پسوند ) )
دختر
فارسی آریتما
نام یکی از سران ماد
پسر
کردی اریحا
مکان خوشبو، نام شهری قدیمی در فلسطین، گلی که شکوفه آن چلیپا شکل است
دختر
عبری اریدیس
نام همسر ارفاوس، شاعر و موسیقی دان ترکیه، در افسانه ها آمده است که اریدیس فرشته ای بود که معشوقه ار ...
دختر
ترکی آریز
نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج
پسر
کردی آریژه
نام شهری در زمان اسکندر
دختر
فارسی آریس
ﺩﺧﺘﺮﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺮوﺱ زﯾﺒﺎﺳﺖ، برزگر
پسر
ارمنی آریسته
آریستئوس در اساطیر یونان، پسر اپولون، او تربیت زنبور عسل را به مردم آموخت
پسر
فرانسوی آریشا
شاه آریایی
پسر
فارسی آریشن
معنوی، مینوی
پسر
کردی آریشیدا
بانوی درخشان آریایی، آرشیدا، بانوی آراسته و درخشان، مرکب از آری مخفف آریایی + شیدبه معنای نور و روش ...
دختر
فارسی آریل
شیر خداوند
پسر
عبری آذربویه
بوته ای از تیره اسفناج با گلهای تکی زرد رنگ که در نواحی کویری و کناره های آبهای شور می روید
دختر
فارسی آذرپاد
آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست، صورت دیگر آذرباد
پسر
فارسی آذرپی
دارای قدمی چون آتش
پسر
فارسی آذرتاش
دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند، آذر ( فارسی ) + تاش ( ترکی ) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند
پسر
ترکی، فارسی آذرتوس
صورت دیگر آذرطوس، در وامق و عذرا مردی که با مادر عذرا ازدواج کرد
پسر
فارسی آذرجهان
آتش جهنده، آتشخیز
دختر
فارسی آذرجوش
پهلوانی در داستان سمک عیار
پسر
فارسی آذرچهر
دارای چهره ای چون آتش، نام پدر آذرداد از خاندان کیانیان، آن که رویی سرخ چون آتش دارد، ( به مجاز ) د ...
دختر، پسر
فارسی آذرخاتون
بانوی آتش، آذر+ خاتون
دختر
فارسی اذرخش
آذرخش، صاعقه، نام نهمین روز از ماه آذر
پسر
فارسی آذرداد
داده آتش، نام پدر آذرباد از خاندان کیانیان
پسر
فارسی آذردیس
مانند آتش
دختر، پسر
فارسی آذررخ
دارای چهره ای چون آتش
دختر، پسر
فارسی آذرسا
مانند آتش، به رنگ آتش، ( به مجاز ) زیبارو، ( آذر، سا ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی آذرشب
فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، ( تصحیف آذرشُست )، به معنی شسته در آتش، نام سمندر و پنبه کوه ...
دختر، پسر
فارسی آذرشسب
مخفف آذرگشب، آتش جهنده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، آتشکده
پسر
فارسی آذرشست
( به ضم شین ) پاک منزه شده در آتش، پنبه کوهی
دختر، پسر
فارسی آذرشن
نام پهلوانی ایرانی در گرشاسب نامه، آفتاب پرست سمندر
پسر
فارسی آذرطوس
صورت دیگر آذرتوس، در وامق و عذرا مردی که با مادر عذرا ازدواج کرد
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آذرفر
دارای شکوه وجلالی چون آتش، نام یکی از بزرگان عهد هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آذرفرنبغ
یکی از سه آتش مقدس محافظ جهان در دین زرتشت
پسر
فارسی آذرفروز
روشن کننده آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، نیز دلداده بهرام در داستان همای ...
دختر، پسر
فارسی آذرفروغ
درخشنده و زیبا، شراره ی آتش، پرتو و روشنایی آتش
دختر
فارسی آذرفزا
آذرافزا، آتش افروز، وسیله ای سفالین که جهت شعله ور کردن آتش از آن استفاده می شود
دختر، پسر
فارسی آذرگشسب
مخفف آذرگشنسب، یکی از سه آتش مقدس محافظ جهان، نام فرشته موکل آتش
پسر
فارسی آذرگشسپ
مخفف آذرگشنسب، یکی از سه آتش مقدس محافظ جهان، نام فرشته موکل آتش
پسر
فارسی آذرگل
گلی سرخ رنگ شبیه شقایق، نام گلی سرخ رنگ که پُرپَر است و به آن گل آتشین می گویند
دختر
فارسی
گل آذرگون
گلی است از دسته شقایق ها که رنگش زرد است و میانش مشکی است، به رنگ آتش، ( در گیاهی ) نام گلی از انوا ...
دختر
فارسی
گل آذرمان
آذرمن، دارای فکر روشن، ( = آذرمن )
پسر
فارسی آذرماه
دختری که مانند ماه زیباست و مانند آتش درخشنده، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی
کهکشانی آذرماهان
ماه آتشین
پسر
فارسی آذرمن
دارای فکر و اندیشه روشن، ( آذر = آتش، من/مان = اندیشه و فکر )، ( اَعلام ) نام سردار صاحب آوازه انوش ...
پسر
فارسی آذرمه
آذرماه، رئیس و بزرگ آتشها، ( = آذرماه )، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
دختر
فارسی آذرمهر
مرکب از آذر+ مهر، محبت خورشید، مهربانی خورشید، نام یکی از موبدان ساسانی و همچنین یکی از هفت آتشکده ...
دختر، پسر
فارسی آذرمیدخت
پادشاه ساسانی و دختر خسروپرویز
دختر
فارسی
تاریخی و کهن