پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
native country
native country
native country
. . . . . . . . . . . perceive the necessity of
در ید قدرت کسی بودن آیا اصلاح کشور در ید قدرت ماست ؟
celebrated
. . . . . . . . But it is a still greater evil to me that
slip your mind/memory
slip your mind/memory
Monsignor
Monsignor
Monsignor
get in there
get in there
the guilt
a badge of shame
a badge of shame
a badge of shame
British English informal, if you do not see someone for dust, they leave a place very quickly in order to avoid something
be on the throne
be on the throne
working definition/theory/title
. . . . . . . . . feel the want of
bitterly I bitterly feel the want of a friend
. . . . . . . the company of مصاحبت با / مصاحبتِ . . . . . . . . . . . . .
commit your thoughts/ideas etc to paper
commit something to paper=[formal] to write something down
commit something to paper=[formal] to write something down
commit something to paper=[formal] to write something down
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
sustain ( one ) in ( something )
a most severe evil
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.
dauntless courage
be possessed of something= ( literary ) to have a particular quality, ability etc