پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
خرستان . [ خ ُ رِ ] ( اِ ) گنجه . قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه ( در نزد فرنگان ) . خرستانه . ( از دزی ج 1ص 362 ) : فخافت منه المراء ...
خرستان . [ خ ُ رِ ] ( اِ ) گنجه . قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه ( در نزد فرنگان ) . خرستانه . ( از دزی ج 1ص 362 ) : فخافت منه المراء ...
British English informal a small amount of something در مورد مایعات ، یه قُلُپ . . . . . .
. . . . . . . . . a spot of
یاران حقیقت مآل ؛ دوستان با صداقت و اخلاص. ( ناظم الاطباء ) .
یاران حقیقت مآل ؛ دوستان با صداقت و اخلاص. ( ناظم الاطباء ) .
نقش بی مآل ؛ نوشته های بیفایده و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
نقش بی مآل ؛ نوشته های بیفایده و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت : شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب. امیرمعزی.
بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت : شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب. امیرمعزی.
خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت : شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب. امیرمعزی.
بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم ته ...
ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم ته ...
ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم ته ...
ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم ته ...
شراب صبح ؛ عبارت از شراب که بدان صبوح می کنند. ( آنندراج ) : روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی. صائب.
شراب صبح ؛ عبارت از شراب که بدان صبوح می کنند. ( آنندراج ) : روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی. صائب.
ارزن زرین. [ اَ زَ ن ِ زَرْ ری ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جرعه شراب است. ( برهان ) . || حبابی که بر روی شراب بهم رسد. ( برهان ) . حباب خُرد ...
قراقر. [ ق َ ق ِ ] ( اِ صوت ) آواز کردن شکم. ( آنندراج ) . آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. ( ناظم الاطباء ) . || ش
غراغر. [ غ َ غ ِ ] ( اِ صوت ) قراقر. صدای شکم . غراغر امعاء. غراغر شکم . رجوع به قراقر شود.
هم شکم. [ هََ ش ِ ک َ ] ( ص مرکب ) توأمان را گویند، یعنی دو فرزند که از یک شکم برآمده باشند. ( برهان ) . || دو خواهر یا دو برادر را نیز گفته اندکه د ...
سینه چاک
خوش زبانی. [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] ( حامص مرکب ) خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی : بدین شرمناکی بدین خوب رسمی بدین تازه رویی بدین خوش زبانی. ...
بقال باشی ( گویش تهرانی )
یقنلی ، یقنلی بقال لهجه و گویش تهرانی آدم عامی و بی سواد:یقین علی
یقنلی ، یقنلی بقال لهجه و گویش تهرانی آدم عامی و بی سواد:یقین علی
یقنلی ، یقنلی بقال لهجه و گویش تهرانی آدم عامی و بی سواد:یقین علی
یقنلی ، یقنلی بقال لهجه و گویش تهرانی آدم عامی و بی سواد:یقین علی
یغنعلی بقال/یخنعلی بقال . [ ی َ ن َ ب َق ْ قا ] ( اِ مرکب ) یقنعلی بقال . یغنلی بیگ بقال . تعبیری به تمسخر از خود یا دیگری به مردی ناچیز و بی سروپا: ...
یغنعلی بقال/یخنعلی بقال . [ ی َ ن َ ب َق ْ قا ] ( اِ مرکب ) یقنعلی بقال . یغنلی بیگ بقال . تعبیری به تمسخر از خود یا دیگری به مردی ناچیز و بی سروپا: ...
آفتاب زده
چرخ خوردن
چرخ خوردن
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ...