forget

/fərˈɡet//fəˈɡet/

معنی: صرف نظر کردن، فراموش کردن، پشت سرگذاشتن
معانی دیگر: ازیاد بردن، نادیده گرفتن، فراموشکاری کردن، فراموشی، غفلت

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forgets, forgetting, forgot, forgotten
(1) تعریف: to fail or lose the ability to recall.
متضاد: recollect, remember, retain

- I keep forgetting his name.
[ترجمه رضا رمضان] من نامش را فراموش کردم
|
[ترجمه ترجمه ی اپادیس] من نامش را فراموش کرده ام
|
[ترجمه Avatar] همش اسمشو فراموش میکنم.
|
[ترجمه گوگل] مدام اسمش را فراموش می کنم
[ترجمه ترگمان] من نامش را فراموش می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He'd forgotten how to play the game.
[ترجمه گوگل] او فراموش کرده بود که چگونه بازی کند
[ترجمه ترگمان] او فراموش کرده بود که چگونه بازی را بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I forgot why I came into this room just now.
[ترجمه Ali] من یادم رفت که به چه دلیلی الان وارد این اتاق شدم
|
[ترجمه نسرین رنجبر] یادم رفت الان برای چی اومدم تو این اتاق.
|
[ترجمه محمدمهدی حسنی] یادم رفت چرا همین الان وارد این اتاق شدم
|
[ترجمه mahdi] نمی دونم چرا وارد اتاق شدم
|
[ترجمه گوگل] یادم رفت چرا همین الان وارد این اتاق شدم
[ترجمه ترگمان] یادم رفته بود که چرا الان وارد این اتاق شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to no longer have memories of.
متضاد: remember

- She has forgotten most of her childhood before the war.
[ترجمه ترجمه محمدمهدی حسنی] او بیشتر دوران کودکی خود را قبل از جنگ فراموش کرده است
|
[ترجمه گوگل] او بیشتر دوران کودکی خود را قبل از جنگ فراموش کرده است
[ترجمه ترگمان] او بیشتر کود کیش را قبل از جنگ فراموش کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How could you forget playing stickball when we were kids?
[ترجمه گوگل] وقتی بچه بودیم چطور می توانستی بازی استیک بال را فراموش کنی؟
[ترجمه ترگمان] چطور میتونی وقتی بچه بودیم بازی \"stickball\" رو فراموش کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I will never forget trying to ice skate for the first time.
[ترجمه ابوب رحمانی] من هرگز اولین تلاشم در اسکیت بازی را فراموش نمیکنم
|
[ترجمه محمد مهدی حسنی] هرگز تلاش برای اولین بار اسکیت روی یخ را فراموش نمی کنم
|
[ترجمه گوگل] هرگز تلاش برای اولین بار اسکیت روی یخ را فراموش نمی کنم
[ترجمه ترگمان] من هیچوقت فراموش نمی کنم که برای اولین بار اسکیت بازی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to neglect inadvertently because of lack of attention (often fol. by an infinitive).
متضاد: remember

- I forgot to pay the electric bill, so now I have to pay a late fee.
[ترجمه گوگل] من فراموش کردم قبض برق را بپردازم برای همین الان باید جریمه دیرکرد بپردازم
[ترجمه ترگمان] یادم رفت صورت حساب الکتریکی را بپردازم، بنابراین حالا باید دست مزد دیرم را بپردازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I forgot the bathroom rug when I did the laundry last week.
[ترجمه نسرین رنجبر] هفتۀ گذشته که لباسها را شستم فراموش کردم قالیچۀ حمام را هم بشویم.
|
[ترجمه محمدمهدی حسنی] وقتی هفته پیش لباس ها را شستم فرش حمام را فراموش کردم
|
[ترجمه گوگل] وقتی هفته پیش لباس‌ها را شستم فرش حمام را فراموش کردم
[ترجمه ترگمان] من فرش حموم رو وقتی که هفته پیش کار کردم رو یادم رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't forget your manners! This is a nice restaurant!
[ترجمه محمد مهدی حسنی] آداب خود را فراموش نکنید! این یه رستوران خوبه!
|
[ترجمه گوگل] آداب خود را فراموش نکنید! این یک رستوران خوب است!
[ترجمه ترگمان] ادبت را فراموش نکن! ! این یه رستوران خوبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to leave behind inadvertently.
متضاد: remember

- Can I borrow your cell phone? I forgot mine at home.
[ترجمه zohre] می تونم موبایلت رو قرض بگیرم . من موبایلم رو در خونه ام جا گذاشتم.
|
[ترجمه محمد مهدی حسنی] آیا می توانم تلفن همراه شما را قرض بگیرم؟ مال خودم را در خانه فراموش کردم
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانم تلفن همراه شما را قرض بگیرم؟ مال خودم را در خانه فراموش کردم
[ترجمه ترگمان] میتونم موبایلت رو قرض بگیرم؟ خونه خودم رو تو خونه جا گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to neglect to mention.

- I forgot the most important thing: I have a job interview next week!
[ترجمه گوگل] مهم ترین چیز را فراموش کردم: هفته آینده مصاحبه کاری دارم!
[ترجمه ترگمان] مهم ترین چیز را فراموش کردم: یک مصاحبه شغلی در هفته آینده دارم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to no longer care about or take care of.
متضاد: tend
مشابه: ignore, neglect

- He ran off with this woman and forgot his family.
[ترجمه گوگل] او با این زن فرار کرد و خانواده اش را فراموش کرد
[ترجمه ترگمان] اون با این زن فرار کرد و خانوادش رو یادش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's forgotten her appearance since she became ill.
[ترجمه محمد مهدی حسنی] او از زمانی که بیمار شده است ظاهر خود را فراموش کرده است
|
[ترجمه گوگل] او از زمانی که بیمار شده است ظاهر خود را فراموش کرده است
[ترجمه ترگمان] از موقعی که بیمار شد ظاهرش را از یاد برده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to put out of one's mind; to rid oneself of a memory or memories.

- She could never forget the horror of that day when they took her mother away.
[ترجمه گوگل] او هرگز نتوانست وحشت آن روز را که مادرش را بردند فراموش کند
[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی توانست وحشت آن روز را که مادرش را از خود دور کرده بود، فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to give up on.

- Forget trying to fix the pipes yourself; you need to call a plumber!
[ترجمه علی-شمیسا] کلا فراموش کن ( سعی نکن ) که خودت لوله ها رو تعمیر کنی؛لازمه که با یک لوله کش تماس بگیری.
|
[ترجمه گوگل] تلاش برای تعمیر لوله ها را خودتان فراموش کنید باید با یک لوله کش تماس بگیرید!
[ترجمه ترگمان] سعی کن خودت لوله ها رو درست کنی باید به لوله کش زنگ بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll have to forget the picnic; the weather is too bad.
[ترجمه گوگل] ما باید پیک نیک را فراموش کنیم هوا خیلی بد است
[ترجمه ترگمان] باید به گردش برویم، هوا خیلی بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: forgettable (adj.)
عبارات: forget oneself
(1) تعریف: to fail to remember a thing or something concerning it (usually followed by "about").

- Did you forget about the party tonight?
[ترجمه گوگل] مهمانی امشب را فراموش کردی؟
[ترجمه ترگمان] مهمونی امشب رو یادت رفته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I completely forgot about that old tree in my grandparents' yard.
[ترجمه گوگل] آن درخت کهنسال حیاط پدربزرگ و مادربزرگم را به کلی فراموش کردم
[ترجمه ترگمان] من اون درخت قدیمی رو تو حیاط مادربزرگم یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lose information that is stored in memory, or to be unable to store new information.
متضاد: recollect

- He's old now and forgets easily.
[ترجمه گوگل] او اکنون پیر شده و به راحتی فراموش می کند
[ترجمه ترگمان] حالا پیر شده و به آسانی فراموش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. forget the past!
گذشته را فراموش کن !

2. forget what you saw
آنچه را که دیدی فراموش کن.

3. forget it!
اهمیتی ندارد! فراموش کن !

4. forget oneself
1- به فکر دیگران بودن،از خود گذشتگی کردن 2- گستاخی کردن،عنان اختیار از کف دادن

5. don't forget to call!
یادت نره تلفن بزنی !

6. don't forget to stick a stamp on the envelope
فراموش نکن که روی پاکت تمبر بچسبانی.

7. let's forget our differences
بیایید اختلافات خود را به دست فراموشی بسپاریم.

8. i'll never forget the day he died
هرگز روز مرگ او را فراموش نخواهم کرد.

9. you must forget these fantastic notions about three-headed people
بایستی این تصورات عجیب و غریب درباره ی انسان های سه سر را از کله ات بیرون کنی.

10. forgive and forget
بخشیدن و فراموش کردن،آشتی کردن

11. i shall never forget my mother's angelic smile
هرگز لبخند فرشته آسای مادرم را فراموش نخواهم کرد.

12. i will never forget my encounter with my school principal
هرگز درگیری خودم را با مدیر مدرسه فراموش نخواهم کرد.

13. i will never forget your kindness
هیچ وقت محبت تو را فراموش نخواهم کرد.

14. she tried to forget that distasteful incident
او سعی کرد آن رویداد ناگوار را فراموش کند.

15. an experience i'll never forget
تجربه ای که هرگز فراموش نخواهم کرد

16. remind him not to forget bread
به او تذکر بده که نان یادش نرود.

17. my history is good but i forget chronology
تاریخ من خوب است ولی تقدم و تاخر رویدادها را فراموش می کنم.

18. he decided to stone himself so that he could forget laura
برای اینکه بتواند لورا را فراموش کند تصمیم گرفت خود را سیاه مست کند.

19. they tried to serve their adopted land and to forget about their mother country
آنان کوشیدند به کشور گزیده ی خودشان خدمت کرده و کشور مادری خود را فراموش کنند.

20. I just miss once, but forget that we have not had their own.
[ترجمه گوگل]من فقط یک بار دلتنگ می شوم، اما فراموش می کنم که ما خود آنها را نداشته ایم
[ترجمه ترگمان]من فقط یک بار دلم برای یک بار تنگ شده، اما فراموش کن که ما خود آن ها را نداریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Nothing improves the memory more than trying to forget.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بیشتر از تلاش برای فراموش کردن حافظه را بهبود نمی بخشد
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز حافظه را بیشتر از تلاش برای فراموش کردن، بهبود می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. If I change shape, and you forget the time.
[ترجمه گوگل]اگر من تغییر شکل دادم و تو زمان را فراموش کنی
[ترجمه ترگمان]اگر شکل را عوض کنم و زمان را فراموش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. That's an episode in my life I'd rather forget!
[ترجمه گوگل]این قسمتی از زندگی من است که ترجیح می دهم فراموش کنم!
[ترجمه ترگمان]این یک اپیزود تو زندگیم بود که ترجیح می دادم فراموش کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Then again, do not forget you have no experience of traveling.
[ترجمه گوگل]باز هم فراموش نکنید که هیچ تجربه ای از سفر ندارید
[ترجمه ترگمان]پس دوباره، فراموش نکنید که هیچ تجربه ای در سفر ندارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Don't forget to take out the garbage.
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که زباله ها را بیرون بیاورید
[ترجمه ترگمان]یادت نره آشغال ها رو ببری بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صرف نظر کردن (فعل)
call off, forbear, betake, pass up, withdraw, forget

فراموش کردن (فعل)
forget, disremember, misremember

پشت سرگذاشتن (فعل)
distance, forget, forsake

انگلیسی به انگلیسی

• fail to remember, be unable to recall
if you forget something or forget how to do something, you cannot think of it, although you knew it in the past.
if you forget to do something, you do not remember to do it.
if you forget something that you had intended to bring with you, you do not remember to bring it.
you also say that someone forgets something when they deliberately do not think about it any more.
if you forget yourself, you behave in an uncontrolled or unacceptable way, usually because you are feeling very emotional.
see also forgot, forgotten.

پیشنهاد کاربران

forget: فراموش کردن
Forget
( چک ، اسکناس ، . . . ) تقلبی بودن
Forget
( برای اسکناس ، چک ، . . . ) تقلبی بودن
aren’t you forgetting . . . ?/haven’t you forgotten . . . ?
used to remind someone about something, often humorously
Put something behind one = to try to forget about something
بر طاق نسیان و یا فراموشی نهادن ؛ کنایه از فراموش کردن. بالتمام او را ترک گفتن. از یاد دادن. ترک کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : forget
✅️ اسم ( noun ) : forgetfulness
✅️ صفت ( adjective ) : forgetful / forgettable
✅️ قید ( adverb ) : forgetfully
تفاوت forget to و forget verb ing:
I forgot to lock the door: یعنی قرار بوده در رو قفل کنم ولی فراموش کردم پس معنیش میشه :فراموش کردم در رو قفل کنم
I forgot locking the door: یعنی شما اون کارو انجام دادین فقط یادتون نمیاد پس معنیش میشه : در رو قفل کردم فقط توی خاطرم نمونده که قفلش کردم.
Forget : فراموش کردن - از یاد بردن
Forgive : بخشیدن - گذشتن از
to not remember easily
عدم پذیرش
بیشتر به معنی فراموش کردن است
بیخیال شدن
صرف نظر کردن
slip your mind/memory
به ( دست ) فراموشی سپرده شدن
Hello, bring the light, my time will not begin again. Never go back. Never turn off the light.
Dismember
?Have you forgotten
برای جا گذاشتن وسایل هم به کار میره.
forget:فراموش کردن.
forgive:بخشیدن.
Forgive and forget
ببخش و فراموش کن
You can not forget until you forgive
تا وقتی که نبخشید نمی توانید فراموش کنید.
برای یادسپاری بهتر می توان با استخراج کلماتی از داخل کلمه ی مورد نظر و ایجاد ارتباط با معنی اصلی کلمه ، ماندگاری ان را بیشتر کرد.
for:برای
get:گرفتن، بدست اوردن.
forget: فراموش کردن
برای گرفتن ( ارامش ) باید فراموش کردیا برای ارامش گرفتن باید فراموش کرد. لذا از این به بعدforgetیعنی ( برای گرفتن ) ، سوال می کنید که برای گرفتن چی؟و سپس ارامش و یاد فراموشی که می تواند انسان را به ارامش برساند.
...
[مشاهده متن کامل]

excuse but don't forget: )
غافل شدن
Forget the bitterness of the past
تلخی گذشته پایان یافته را فراموش کردن
فراموش شدن

از خاطر رفتن/بردن، بیخیال شدن
فراموش کردن
از یاد رفتن
جاعل، جعل کننده
فراموش کردن، فراموش نک
آلزایمر گرفتن
برای گرفتن
برای کاری
از یاد بردن
فراموش کردن
فراموشی . . . صرف نظر کردن

سپری کردن. . . پشت سر گذاشتن
فراموش کردند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس