پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
کاسب کار. [ س ِ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری
هفت بیرون . [ هََ] ( اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم . نظامی .
پر اهمیت
نک و نال . [ ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، شکایت . گله . اظهار عدم رضایت . شکایتی نه روشن و واضح . ( یادداشت مؤلف ) . نال ...
نک و نال . [ ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول ، شکایت . گله . اظهار عدم رضایت . شکایتی نه روشن و واضح . ( یادداشت مؤلف ) . نال ...
ابهامات
ته بندی، ( ) کردن لهجه و گویش تهرانی غذای مختصر خوردن
ته بندی، ( ) کردن لهجه و گویش تهرانی غذای مختصر خوردن
ته بزک لهجه و گویش تهرانی آرایش مختصر
ته بزک لهجه و گویش تهرانی آرایش مختصر
دهنگیره لهجه و گویش تهرانی خوراک مختصر
دهنگیره لهجه و گویش تهرانی خوراک مختصر
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همتی
شگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] ( ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر. خاقانی
شگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] ( ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر. خاقانی
شگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] ( ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر. خاقانی
مختصران. [ م ُ ت َ ص َ ] ( ص ، اِ ) کنایه از کم همتان و فرومایگان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . مردمان کم همت و فرومایه. ( ناظم الاطباء ) .
تحولات
او گروهی از ایل بیات را مأمور حفاظت از آن کرد
تارانیدن. [ دَ ] ( مص ) تاراندن. پراکندن. فراری ساختن. دور کردن. با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن. چیزی را از هم ...
یک روند ؛ یک ریز. پیاپی.
یک روند ؛ یک ریز. پیاپی.
یک روند ؛ یک ریز. پیاپی.
سران
سران
موطوء. [ م َ ] ( ع ص ) کوفته شده و پاسپرده شده . || وطی کرده شده . ( ناظم الاطباء ) .
وطی . [ وَطْی ْ ] ( ع مص ) آرامش با کسی . آرمیدن . جماع کردن . ( غیاث اللغات ) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. ( شرایع علامه ٔ حلی ...
وطی . [ وَطْی ْ ] ( ع مص ) آرامش با کسی . آرمیدن . جماع کردن . ( غیاث اللغات ) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. ( شرایع علامه ٔ حلی ...
وطی . [ وَطْی ْ ] ( ع مص ) آرامش با کسی . آرمیدن . جماع کردن . ( غیاث اللغات ) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. ( شرایع علامه ٔ حلی ...
به تصرف کسی درآمدن
تصرف شدن
به تصرف کسی درآمدن
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
برهنه شدن راز ( روی پوشیده راز ) ؛ آشکار شدن آن . برملا گشتن آن . فاش شدن آن . از پرده بدر افتادن آن : همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای ...
باره کوب . [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) آلتی جنگی تخریب باره و حصار و دژ را. منجنیق . ابزاری چون توپ و تانک امروز.
رویین دژ. [ دِ ] ( اِ مرکب ) کوس رویین . ( ناظم الاطباء ) . || قلعه و دژ استوار و محکم : چو رویین تن اسفندیار است هردم بر او فتح رویین دژ آسان نماید. ...
رویین دژ. [ دِ ] ( اِ مرکب ) کوس رویین . ( ناظم الاطباء ) . || قلعه و دژ استوار و محکم : چو رویین تن اسفندیار است هردم بر او فتح رویین دژ آسان نماید. ...
رویین دژ. [ دِ ] ( اِ مرکب ) کوس رویین . ( ناظم الاطباء ) . || قلعه و دژ استوار و محکم : چو رویین تن اسفندیار است هردم بر او فتح رویین دژ آسان نماید. ...
کهن دژ مجازا دنیا
از همین روی
از همین روی
از همین روی