پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
اهل شوکت ؛ خداوندان قوت و قدرت. ( ناظم الاطباء ) .
اهل شوکت ؛ خداوندان قوت و قدرت. ( ناظم الاطباء ) .
اهل سیاحت ؛ مسافر. ( ناظم الاطباء ) . جهانگرد. سیاح.
اهل سیاحت ؛ مسافر. ( ناظم الاطباء ) . جهانگرد. سیاح.
اهل رزم ؛ جنگجو. سلحشور. جنگ آور : دو کس پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و یکی اهل رای. سعدی.
اهل رزم ؛ جنگجو. سلحشور. جنگ آور : دو کس پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و یکی اهل رای. سعدی.
اهل سیاحت ؛ مسافر. ( ناظم الاطباء ) . جهانگرد. سیاح.
نیکبختانه
اهل رزم ؛ جنگجو. سلحشور. جنگ آور : دو کس پرور ای شاه کشورگشای یکی اهل رزم و یکی اهل رای. سعدی.
اهل دل ؛ دلاور. بهادر. ( ناظم الاطباء ) .
اهل دل ؛ دلاور. بهادر. ( ناظم الاطباء ) .
اهل دل ؛ دلاور. بهادر. ( ناظم الاطباء ) .
اهل درد ؛ دردمند. صاحب درد : سخنی کان ز اهل درد آید همچو جان در ضمیر مرد آید. اوحدی.
اهل درد ؛ دردمند. صاحب درد : سخنی کان ز اهل درد آید همچو جان در ضمیر مرد آید. اوحدی.
اهل دانش ؛ دانشمند. ( ناظم الاطباء ) .
اهل خرد ؛ خردمند. باعقل. دانا : اهل خرد گرچه در این ره بسند در همه چیزی نه به تنها رسند. خواجو.
اهل خبرت ؛ واقف بر کار. آگاه. نکته دان. ( ناظم الاطباء ) . کارشناس.
اهل حکمت ؛ حکیم. دانای حکمت. ( ناظم الاطباء ) .
اهل تقوی ؛ پارسا و خداترس. ( ناظم الاطباء ) .
اهل تقوی ؛ پارسا و خداترس. ( ناظم الاطباء ) .
اهل حرفت ؛ پیشه ور. اهل صنعت. ( ناظم الاطباء ) .
اهل بیان ؛ صاحب بیان : ازیرا حکیم است و صنع است و حکمت مگو این سخن جز مر اهل بیان را. ناصرخسرو.
اهل پرهیز ؛ پرهیزگار و زاهد. ( ناظم الاطباء ) . صاحب پرهیز و زهد.
اهل پرهیز ؛ پرهیزگار و زاهد. ( ناظم الاطباء ) . صاحب پرهیز و زهد.
اهل تحقیق ؛ حکیم. دانا.
اهل پرهیز ؛ پرهیزگار و زاهد. ( ناظم الاطباء ) . صاحب پرهیز و زهد.
اهل تحقیق ؛ حکیم. دانا.
اهل بصر ؛ بابصیرت. بامعرفت. زیرک. بافراست و دوراندیش. ( ناظم الاطباء ) . صاحب بصر.
اهل بصر ؛ بابصیرت. بامعرفت. زیرک. بافراست و دوراندیش. ( ناظم الاطباء ) . صاحب بصر.
اهل ایمان ؛ مردم باایمان. مؤمنان. صاحبان ایمان : ناصر اهل ایمان. ( گلستان ) .
اهل مدر و حضر ؛ ساکنان خانه ها. شهرنشینان. ( از اقرب الموارد ) .
اهل وبر ؛ تازیان چادرنشین. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) .
اهل وبر ؛ تازیان چادرنشین. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) .
اهل گیتی ؛ مردم جهان. اهل دنیا : تا کی گویی که اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند. ؟
اهل گیتی ؛ مردم جهان. اهل دنیا : تا کی گویی که اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند. ؟
اهل قریه ؛ دهاتیان. ( ناظم الاطباء ) . مردم ده و سکنه آن.
اهل قریه ؛ دهاتیان. ( ناظم الاطباء ) . مردم ده و سکنه آن.
اهل قریه ؛ دهاتیان. ( ناظم الاطباء ) . مردم ده و سکنه آن.
اهل قریه ؛ دهاتیان. ( ناظم الاطباء ) . مردم ده و سکنه آن.
اهل جهنم ؛ دوزخی. ( از ناظم الاطباء ) .
اهل جهنم ؛ دوزخی. ( از ناظم الاطباء ) .
اهل بودن ؛ شایسته بودن.
شرابث. [ ش ُ ب ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) .
اهل زمانه: مردم روزگار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۳۷ ) . ابناء زمان
اهل زمانه: مردم روزگار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۳۷ ) . ابناء زمان
اهل زمانه: مردم روزگار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۳۷ ) .
اهل زمانه: مردم روزگار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۳۷ ) .
اهل زمانه: مردم روزگار. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۴۳۷ ) .
اهل زنخ. [ اَ ل ِ زَ ن َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرچانه. پرگو. صاحب [ سخن ] بیهوده و لاف. || زن. ( شرح قران السعدین از آنندراج ) : کرده زنخ شان ز ...
اهل زنخ. [ اَ ل ِ زَ ن َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرچانه. پرگو. صاحب [ سخن ] بیهوده و لاف. || زن. ( شرح قران السعدین از آنندراج ) : کرده زنخ شان ز ...