پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
man - box ( n. ) a coffin
lusty - guts lusty lawrence n. also lusty Hodge [a ballad entitled ‘Lusty Laurence’ is entered in the Stationers’ Register 1594]
lusty - guts lusty lawrence n. also lusty Hodge [a ballad entitled ‘Lusty Laurence’ is entered in the Stationers’ Register 1594]
lust dog n. = ( US campus ) a male term for an allegedly promiscuous woman
lust dog n. = ( US campus ) a male term for an allegedly promiscuous woman سگ حشر
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean
moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina
moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina
moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina
خدابانو
ایزدبانو
oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm )
oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm )
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است
oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm ) to bribe
oiling ( n. ) flattery
oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm ) to bribe
oiled ( up ) ( adj. ) ( orig. US ) drunk
مِلاک = قوام الامر؛ بندش و نظام کار. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) .
بقوام آوردن ؛ جوشانیدن که تا به حد عسل و بیشتر و کمتر زفت شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
قوامِ کار
قوام گرفتن کار
قوام گرفتن کار
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...
سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . ( برهان ) . کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . ( انجمن آرا ) ( آنن ...
سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . ( برهان ) . کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . ( انجمن آرا ) ( آنن ...
کوسه و ریش پهن ؛ امور متضاد. دو چیز مخالف. ( فرهنگ فارسی معین ) . دو امر گردنیامدنی. متناقضین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - امثال : کوسه پی ری ...
کوسه : به مجاز، کوچک. کم. اندک : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خرد کوسه بود. ادیب صابر.
کوسه : به مجاز، کوچک. کم. اندک : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خرد کوسه بود. ادیب صابر.
سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...
سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...
سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...
سبک خواری سبک خوار. [ س َ ب ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) آنکه به حرص و تندی و شتاب خورد: لَعْوَس ؛ مرد سبک خوار و حریص . ( منتهی الارب ) . tachyphagia