پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٢٦٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

man - box ( n. ) a coffin

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

lusty - guts lusty lawrence n. also lusty Hodge [a ballad entitled ‘Lusty Laurence’ is entered in the Stationers’ Register 1594]

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

lusty - guts lusty lawrence n. also lusty Hodge [a ballad entitled ‘Lusty Laurence’ is entered in the Stationers’ Register 1594]

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

lust dog n. = ( US campus ) a male term for an allegedly promiscuous woman

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

lust dog n. = ( US campus ) a male term for an allegedly promiscuous woman سگ حشر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

throw money around like a man with no hands ( v. ) ( Aus. ) to be very mean

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

moneybox ( n. ) ( also moneybag ) [its commercial potential] the vagina

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خدابانو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ایزدبانو

پیشنهاد
٠

oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm )

پیشنهاد
٠

oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > کف دستش مثل کون بچه صافه هیچ پول ندارد، فقیر است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm ) to bribe

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

oiling ( n. ) flattery

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

oil the hand ( v. ) ( also oil the fist, …palm ) to bribe

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

oiled ( up ) ( adj. ) ( orig. US ) drunk

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مِلاک = قوام الامر؛ بندش و نظام کار. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بقوام آوردن ؛ جوشانیدن که تا به حد عسل و بیشتر و کمتر زفت شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قوامِ کار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قوام گرفتن کار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قوام گرفتن کار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . ( برهان ) . کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . ( انجمن آرا ) ( آنن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک سایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از کم بقا و بی ثبات و گذرنده . ( برهان ) . کنایه از کم بقا و کم عمر و بی ثبات . ( انجمن آرا ) ( آنن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کوسه و ریش پهن ؛ امور متضاد. دو چیز مخالف. ( فرهنگ فارسی معین ) . دو امر گردنیامدنی. متناقضین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - امثال : کوسه پی ری ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوسه : به مجاز، کوچک. کم. اندک : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خرد کوسه بود. ادیب صابر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوسه : به مجاز، کوچک. کم. اندک : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خرد کوسه بود. ادیب صابر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک ریش . [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک داشت . [ س َ ب ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اهانت . مهانت . ( صراح اللغة ) . استخفاف . توهین . تحقیر. تخفیف : رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبک خواری سبک خوار. [ س َ ب ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) آنکه به حرص و تندی و شتاب خورد: لَعْوَس ؛ مرد سبک خوار و حریص . ( منتهی الارب ) . tachyphagia