پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
خدا را. [ خ ُ ] ( صوت یا ق مرکب ) برای خدا. از بهر خدا. ( آنندراج ) . بجهت خدا. محضاً ﷲ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن : حکیم بین که برآورد سر به شیدائی حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست. سعدی. دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را د ...
ترنم شناس . [ ت َ رَن ْ ن ُ ش ِ ] ( نف مرکب ) دوستدار سرود و نغمه . عالم و علاقمند به سرود و موسیقی : موسیقیدان . آهنگ شناس که در نغمات بصیرتی دارد : ...
صرود. [ ص َ ] ( معرب ، اِ ) سردسیر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) : صرمایش نه سرمای صرود که زمهریرآن تگرگ از دماغ ریزد. ( ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9 ...
کار به جان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کارد باستخوان رسیدن . کار بجان رسیدن : عجب عجب که ترا یاد دوستان آمدبیا بیا که ز تو کار من به جان آمد. ( ...
کار به جان آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کارد باستخوان رسیدن . کار بجان رسیدن : عجب عجب که ترا یاد دوستان آمدبیا بیا که ز تو کار من به جان آمد. ( ...
نه عجب در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را حافظ
نه عجب در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را حافظ
وضع روش. طرز جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را حافظ
وضع روش. طرز جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را حافظ
گستردگی : وضع بساط
عیب گفتن. [ ع َ / ع ِ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. ( ناظم الاطباء ) . ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشم ...
عیب گفتن. [ ع َ / ع ِ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. ( ناظم الاطباء ) . ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشم ...
به یاد دار
به یاد دار
بادپیما . محروم : چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد دار محبان بادپیما را. حافظ.
بادپیما . محروم : چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد دار محبان بادپیما را. حافظ.
محبانه. [ م ُ ح ِب ْ با ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) دوستانه. دوست مانند. بطور دوستی. ( ناظم الاطباء ) .
محبّان
ماه سیما. ( ص مرکب ) ماه طلعت. آن که سیمای وی مانند ماه باشد. ( ناظم الاطباء ) . از اسمای محبوب است. ( آنندراج ) . مه سیما. ماهرخ. ماهرو. ماهروی. ماه ...
سهی قدان
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] ( ص مرکب ) سهی قامت. بلندقامت. موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان. فردوسی. چندان بود کرش ...
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] ( ص مرکب ) سهی قامت. بلندقامت. موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان. فردوسی. چندان بود کرش ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ طرز. روش. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . خصلت. شیوه. صفت. رسم و آیین : بریخت برگ گل مشکبوی پروین رنگ چو شکل پروین بر آسمان کشید اشکال. ازرقی ( ا ...
رنگ از روی بردن ؛ ترسانیدن. باعث بیم و هراس شدن : بدان خنده اندر بیفشرد چنگ ببردش رگ از دست و از روی رنگ. فردوسی.
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
از رنگ شدن ؛ از ترس رنگ چهره را باختن. ترسیدن. رجوع به رنگ باختن شود : دلاور نشد هیچگونه ز رنگ میان دلیران درآمد به جنگ. فردوسی.
رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .
از چه سبب