پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
از چه سبب
بند و دام به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
به = با به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
حسن خلق. [ ح ُ ن ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود. حافظ.
خُلق ملاطفت . || ادب به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
خُلق ملاطفت . || ادب به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغ دانا را حافظ
پرسش بیمار ؛ عیادت.
پرسش بیمار ؛ عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
اگر و مگر کردن: [عامیانه، کنایه ] شرط و بهانه آوردن .
اگر و مگر کردن: [عامیانه، کنایه ] شرط و بهانه آوردن .
ظلکم طویل
عمرش دراز باد
عمرش دراز باد
عمرش دراز باد
شکرخا کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد : ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. گر به شکرخنده آستی ...
شکرخا کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد : ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. گر به شکرخنده آستی ...
طوطی زرین نفس ؛ کنایه از قلم است. ( آنندراج ) .
سر دادن رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن : دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید ...
رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ) . گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ) . یله کردن. رها کردن. ول کردن : دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید ورنه سرتا ...
رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن : عروسم نباید که رعنا شوم به نزد خردمند رسوا شوم. فردوسی.
رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن : عروسم نباید که رعنا شوم به نزد خردمند رسوا شوم. فردوسی.
رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن : عروسم نباید که رعنا شوم به نزد خردمند رسوا شوم. فردوسی.
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ ملاطفت آمیز
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ ملاطفت آمیز
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ
به لطف صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را حافظ
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . ...
در سفتن. [ دُ س ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سوراخ کردن در. سنبیدن مروارید. || کنایه از سخن نغز گفتن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش ...
در سفتن. [ دُ س ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سوراخ کردن در. سنبیدن مروارید. || کنایه از سخن نغز گفتن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش ...
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
از دهر گذشتن ؛ مرادف از جهان گذشتن که کنایه از رحلت به عالم باقی است. ( آنندراج ) .