پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٩)

بازدید
٤,٨٤٠
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ازین . چنین. ( غیاث اللغات بنقل از شرح گلستان خان آرزو ) : ازین جائی ندیده ام ؛ یعنی چنین جائی ندیده ام. رجوع به از این و زین شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بینش . در اینجا به معنی دیده / چشم به کار رفته است . چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم بفرما ازین جناب کجا حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بینش . در اینجا به معنی دیده / چشم به کار رفته است . چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم بفرما ازین جناب کجا حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اهل بینش ؛ مردم بصیر و بینا. اهل بصیرت : ای چشم و چراغ اهل بینش مقصود وجود آفرینش. نظامی. اولوالابصار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اهل بینش ؛ مردم بصیر و بینا. اهل بصیرت : ای چشم و چراغ اهل بینش مقصود وجود آفرینش. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.

پیشنهاد
٠

زاد فی الطنبور نغمة. [ دَ فِطْ طُم ْ رِ ن َ م َ ] ( ع جمله فعلیه ) مثل است. ( آنندراج ) ( امثال وحکم دهخدا ) . کنایه از: بر آتش دامن زد. مصیبتی بر مص ...

پیشنهاد
٠

در سماع آمدن ؛ در رقص و پایکوبی آمدن : بیار ای لعبت ساقی بگوی ای کودک مطرب که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد و یکتایی. سعدی. بهار آمد که هر ساعت رود خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در سماع آوردن ؛ بوجد ورقص آوردن : چون رسول روم این الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر. مولوی. گلبنان پیرایه بر خود کرده اند بلبلان را درسماع آورده ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسبت پذیر. [ ن ِ ب َ پ َ ] ( نف مرکب ) قبول نسبت کننده . تعلق پذیر. مربوط. متعلق : همه بود را هست اوناگزیربه بودِ کس او نیست نسبت پذیر. نظامی .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسبت پذیر. [ ن ِ ب َ پ َ ] ( نف مرکب ) قبول نسبت کننده . تعلق پذیر. مربوط. متعلق : همه بود را هست اوناگزیربه بودِ کس او نیست نسبت پذیر. نظامی .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسبت دادن. [ ن ِ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) منسوب کردن. ( یادداشت مؤلف ) . بستن به. اسناد : کدو بود چاهی تهی از فروغ به او نسبت نور دادن دروغ. ملاطغرا. ...

پیشنهاد
٢

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

پیشنهاد
٠

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

پیشنهاد
٠

چه نسبت است به چیزی / کسی چیزی / کسی را چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را

پیشنهاد
٠

خود را به کسی بستن : [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی نسبت دادن.

پیشنهاد
٠

خود را به کسی بستن : [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی نسبت دادن.

پیشنهاد
٠

خود را به کسی بستن : [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی نسبت دادن.

پیشنهاد
٠

نسبت خود به ( سوی ) کسی بردن ؛ خود را بدان منتسب ساختن : بخردی باید و دانش که شود مرد تمام تو به حیلت چه بری نسبت خود سوی تمیم. ناصرخسرو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسبت خود به ( سوی ) کسی بردن ؛ خود را بدان منتسب ساختن : بخردی باید و دانش که شود مرد تمام تو به حیلت چه بری نسبت خود سوی تمیم. ناصرخسرو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هم نسبتی ؛ پیوستگی. تعلق. ارتباط : نبی آفتاب و صحابانش ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

به نسبت ؛ در مقایسه. در سنجش : زر که بر او سکه مقصود نیست آن زر و زرنیخ به نسبت یکی است. نظامی. با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت با روی تو نیکو نبود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به نسبت ؛ در مقایسه. در سنجش : زر که بر او سکه مقصود نیست آن زر و زرنیخ به نسبت یکی است. نظامی. با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت با روی تو نیکو نبود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیر غم ؛ کنایه از کلبه احزان ، خانه غم و اندوه : آن همه یک دو سه دیر غم دان نه سدیر است و نه غمدان چه کنم. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ( کسی ) گرفتن از چیزی / کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ( کسی ) گرفتن از چیزی / کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ( کسی ) گرفتن از چیزی / کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ( کسی ) گرفتن از چیزی / کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کز صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب . مست. لایعقل. بیخود از شراب. مست طافح. ( از برهان قاطع ) ( از رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از ناظم الاطباء ) . سیاه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب . مست. لایعقل. بیخود از شراب. مست طافح. ( از برهان قاطع ) ( از رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از ناظم الاطباء ) . سیاه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خراب . مست. لایعقل. بیخود از شراب. مست طافح. ( از برهان قاطع ) ( از رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از ناظم الاطباء ) . سیاه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضور . مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت : حضورش پریشان شد و کار زشت سفر کرد و برطاق مسجد نوشت. سعدی. می ترسم از خرابی ایمان که میبرد محراب ابروی تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضور . مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت : حضورش پریشان شد و کار زشت سفر کرد و برطاق مسجد نوشت. سعدی. می ترسم از خرابی ایمان که میبرد محراب ابروی تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

حضور . مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت : حضورش پریشان شد و کار زشت سفر کرد و برطاق مسجد نوشت. سعدی. می ترسم از خرابی ایمان که میبرد محراب ابروی تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حضور یافتن ؛ حاضر شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کزو همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ