پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
سرکش شدن
سرکش شدن
سرکش شدن
گنج قارون ؛ مالی سخت بسیار : اگر گنج قارون بدست آوری نماند مگر آنچه بخشی ، بری. سعدی ( بوستان ) . وگر دست داری چو قارون به گنج بیاموز پرورده را دست ...
گنج قارون ؛ مالی سخت بسیار : اگر گنج قارون بدست آوری نماند مگر آنچه بخشی ، بری. سعدی ( بوستان ) . وگر دست داری چو قارون به گنج بیاموز پرورده را دست ...
قارون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی ( بوستان ) . قارون گرفتمت که شدی در توانگری س ...
قارون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی ( بوستان ) . قارون گرفتمت که شدی در توانگری س ...
قارون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی ( بوستان ) . قارون گرفتمت که شدی در توانگری س ...
قارون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی ( بوستان ) . قارون گرفتمت که شدی در توانگری س ...
قارون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی ( بوستان ) . قارون گرفتمت که شدی در توانگری س ...
کیمیای سعادت ؛ داروی خوشبختی. ( فرهنگ فارسی معین ) . وسیله تحصیل سعادت و نیک بختی : که کیمیای سعادت در این جهان سخن است بزرجمهر چنین گفته بود با کسری ...
کیمیا عزیز و نایاب ، و این مجاز است. ( آنندراج ) . به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب. آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید : غم و حرمان نصیب ...
کیمیای سعادت ؛ داروی خوشبختی. ( فرهنگ فارسی معین ) . وسیله تحصیل سعادت و نیک بختی : که کیمیای سعادت در این جهان سخن است بزرجمهر چنین گفته بود با کسری ...
کیمیا عزیز و نایاب ، و این مجاز است. ( آنندراج ) . به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب. آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید : غم و حرمان نصیب ...
کیمیا عزیز و نایاب ، و این مجاز است. ( آنندراج ) . به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب. آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید : غم و حرمان نصیب ...
کیمیای اکبر ؛ اکسیر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . شراب و می. ( ناظم الاطباء ) .
کیمیای اکبر ؛ اکسیر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
اهل کیمیا ؛ کیمیاگران. ( فرهنگ فارسی معین ) .
اهل کیمیا ؛ کیمیاگران. ( فرهنگ فارسی معین ) .
اهل کیمیا ؛ کیمیاگران. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کوشیدن در هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را حافظ
کوشیدن در هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را حافظ
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
کوشیدن آرمیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجامعت : و کوشیدن با غلام بعد از آنکه هم در شریعت حرام است و هم خلاف طبیعت آفرینش است و هم سبب انقطا ...
خبائث. [ خ َ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خبیث به معنی شی پلیداست . ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از معجم الوسیط ) ( از متن اللغة ) .
سُکارا: باده نوشان، مستان
باشد که: به این امید که
باشد که: به این امید که
احل. [ اَ ح َل ل ] ( ع ن تف ) حلال تر. - امثال : احل من لبن الأم . اَحل من ماءالفرات .
عـَذارا آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا حافظ
عـَذارا آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا حافظ
عـَذارا آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا حافظ
عـَذارا آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا حافظ
عـَذارا آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا حافظ
( قبلة ) قبلة. [ ق ُ ل َ ] ( ع اِ ) بوسه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبل ...
عـَذارا
تلخ وش. [ ت َ وَ ] ( ص مرکب ) تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من ...
تلخ وش. [ ت َ وَ ] ( ص مرکب ) تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من ...
تلخ وش. [ ت َ وَ ] ( ص مرکب ) تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من ...
قضای شهوت کردن ؛ به آرزوی نفس عمل کردن و مقاربت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
قضای شهوت کردن ؛ به آرزوی نفس عمل کردن و مقاربت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
قضای شهوت کردن ؛ به آرزوی نفس عمل کردن و مقاربت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .