پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
شکر در زیر آب پنهان کردن ؛ کنایه از امر محال انجام دادن : در تقویم. . . چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شکر در زیر آب پنهان کند. ( کلیله و دم ...
شکر عقیق رنگ ؛ کنایه از لب معشوق است. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) .
شکر در زیر آب پنهان کردن ؛ کنایه از امر محال انجام دادن : در تقویم. . . چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شکر در زیر آب پنهان کند. ( کلیله و دم ...
شکر به خوزستان فرستادن ( بردن ) ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن ؛ کار بیهوده انجام دادن. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شک ...
شکر به خوزستان فرستادن ( بردن ) ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن ؛ کار بیهوده انجام دادن. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شک ...
شکر به خوزستان فرستادن ( بردن ) ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن ؛ کار بیهوده انجام دادن. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شک ...
ملازم گردانیدن ؛ همراه ساختن : امیر سعید برلاس را ملازم امیرزاده رستم گردانیده. ( ظفرنامه یزدی چ امیر کبیر ج 2 ص 416 ) .
ملازم کردن ؛ همراه کردن : چون مجلس به آخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چ ...
دعا رساندن. [ دُ رَ/ رِ دَ ] ( مص مرکب ) رساندن درود از کسی به کس دیگر. ابلاغ کردن دعا و ثنا از یکی به دیگری : از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز د ...
معنی اصطلاح - > عذر کسی را خواستن کسی را از مقامی / جایی اخراج کردن مثال: خودش هم می دانست که کارش مدت زیادی دوام نخواهد آورد و همین که جواب استعلام ...
dispense with somebody’s services ( =no longer employ someone )
معنی اصطلاح - > عذر کسی را خواستن کسی را از مقامی / جایی اخراج کردن مثال: خودش هم می دانست که کارش مدت زیادی دوام نخواهد آورد و همین که جواب استعلام ...
معذور داشتن
معذور داشتن
معذور داشتن
( می آلوده ) می آلوده. [ م َ / م ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد : می آلوده دستار و پیراهنش گرو ...
( می آلوده ) می آلوده. [ م َ / م ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد : می آلوده دستار و پیراهنش گرو ...
( می آلوده ) می آلوده. [ م َ / م ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد : می آلوده دستار و پیراهنش گرو ...
( می آلوده ) می آلوده. [ م َ / م ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد : می آلوده دستار و پیراهنش گرو ...
می آلوده کردن ؛ کنایه است از بسیار سرخ کردن. ( آنندراج ) .
می آلوده کردن ؛ کنایه است از بسیار سرخ کردن. ( آنندراج ) .
بخود ؛ باختیار : نه خود را به آتش بخود میزنم که زنجیر شوقست در گردنم. سعدی. حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی ْآلود ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
بخود ؛ باختیار : نه خود را به آتش بخود میزنم که زنجیر شوقست در گردنم. سعدی. حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی ْآلود ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
بخود ؛ باختیار : نه خود را به آتش بخود میزنم که زنجیر شوقست در گردنم. سعدی. حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی ْآلود ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
خاکبیز مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) : چون بدانی حد از این حد می گریز تا به بی حد دررسی ای خاک بیز. عطار ( از آنندراج ) .
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. ( برهان قا ...
خاکبیز مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) : چون بدانی حد از این حد می گریز تا به بی حد دررسی ای خاک بیز. عطار ( از آنندراج ) .
بشارت عیسی ؛ کنایه از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( از انجمن آرا ) .
بشارت عیسی ؛ کنایه از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( از انجمن آرا ) .
بشارت عیسی ؛ کنایه از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( از انجمن آرا ) .
بشارت عیسی ؛ کنایه از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( از انجمن آرا ) .
خوبان پارسی گو، بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
پارسی گو. ( نف مرکب ) متکلم فارسی. که بزبان فارسی سخن گوید : خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را. حافظ.
پارسی گو. ( نف مرکب ) متکلم فارسی. که بزبان فارسی سخن گوید : خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را. حافظ.
داده آمدن . [ دَ / دِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) داده شدن ؛ شرح داده آمدن احوال ، بیان احوال : این احوال را شرح تمام داده آید. ( تاریخ بیهقی ص 410 چ ادیب ) ...
احوال پرسان لغت نامه دهخدا احوال پرسان . [ اَح ْ پ ُ ] ( اِ مص مرکب ) احوال پرسی .
ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
احوال . سرگذشت و سرانجام. حوادث. ماجراها. کیفیات : بشد فاش احوال شاه جهان به پیش مهان و به پیش کهان. فردوسی.
احوال گرفتن: [عامیانه، کنایه ] جویای حال شدن .
جویای حال شدن
احوال گرفتن: [عامیانه، کنایه ] جویای حال شدن .
جویای حال شدن
احوال گرفتن: [عامیانه، کنایه ] جویای حال شدن .
عرضه داشتن. [ ع َ ض َ / ض ِ ت َ ] ( مص مرکب ) اظهار کردن و بیان کردن ، از طرف کوچکتر به بزرگتر. ( فرهنگ فارسی معین ) : صورت حال عرضه داشت. ( مجالس سع ...
جام می. [ م ِ م َ / م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله شراب. قدح می. ظرف شراب : حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را . ...
جام می. [ م ِ م َ / م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله شراب. قدح می. ظرف شراب : حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را . ...
از موم سنگ ساختن ؛ کنایه است از کار عجیب و غریب کردن. ( از آنندراج ) . کار دشوار کردن : که چون شاه عالم به دانای روم بفرمود تا سنگ سازد ز موم به پیرو ...
چو مهره موم ؛ چون مهره موم سخت نرم و ملایم و در فرمان. تحت سلطه. که شخص برآن تواناست : از طبیعی و هندسی و نجوم همه در دست او چو مهره موم. نظامی.
از غیرت سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا حافظ