پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٩)

بازدید
٤,٨٣٢
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آب آشنا؛ عارف بکار آب بازی : کسی کاندر آب است و آب آشناست از او گرچه آتش بترسد رواست. ابوشکور.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بازدیدن. [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن : اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان. فردوسی. برو زود ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وزیدن گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن وزیدن. وزیدن گرفتن : بیفکند دستش بشمشیر تیز یکی باد برخاست چون رستخیز. فردوسی. کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن وزیدن. وزیدن گرفتن : بیفکند دستش بشمشیر تیز یکی باد برخاست چون رستخیز. فردوسی. کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از بیماری ؛ شفا یافتن. خوب شدن. به شدن از بیماری. ( یادداشت مؤلف ) : تا میر ببلخ آمد با آلت و عدت بیمار شده ملکت برخاست زبیماری. منوچهری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ...

پیشنهاد
٠

برخاستن به ؛اقدام به. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

برخاستن به ؛اقدام به. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخاستن به ؛اقدام به. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برخاستن بوی ؛ ساطع و مرتفع و منتشر شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

برخیزیدن مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر کاری برخیزیدن ؛ قصد آن کردن. آهنگ آن کردن : چند گویی که بداندیش و حسود عیب گویان من مسکینند گه بخون ریختنم برخیزند گه ببد خواستنم بنشینند. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر کاری برخیزیدن ؛ قصد آن کردن. آهنگ آن کردن : چند گویی که بداندیش و حسود عیب گویان من مسکینند گه بخون ریختنم برخیزند گه ببد خواستنم بنشینند. سعدی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. برپا ایستادن. بپا خاستن. قائم شدن : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا می نشینی. نظامی. هوای دل رهش م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برخیزیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. برپا ایستادن. بپا خاستن. قائم شدن : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا می نشینی. نظامی. هوای دل رهش م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برخیزیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. برپا ایستادن. بپا خاستن. قائم شدن : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا می نشینی. نظامی. هوای دل رهش م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باد شرطه. [ دِ ش ُ طَ / طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شُرط. باد موافق : با طبع مخالف چه کند دل که بسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. کش ...