پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٢٩)
سیلاب. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) سیل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. ( ناظم الاطباء ) : رهایی خواهی از سیلاب ...
ادعاهایی نیاز به دقت زبان شناختی و بررسی تاریخی با استناد به منابع علمی دارد. ادعای بالا ترکیبی از جعل، سفسطه و ناآگاهی از اصول زبان شناسی تاریخی است ...
ادعایی که مطرح شده، یک نمونه از جعل ریشه شناسی و تحریف تاریخی زبان هاست که با هیچ منبع علمی زبان شناسی پذیرفته شده ای همخوانی ندارد. در این جا، با اس ...
ادعایی که مطرح کرده اید، نمونه ای روشن از تحریف زبان شناسی تاریخی است و از لحاظ علمی، با واقعیت های تطبیقی زبان شناسی هندواروپایی و ترکی سازگار نیست. ...
نمونه ای از مغالطه های رایج در فضای مجازی درباره ی �ترکی بودنِ� واژگان فارسی است که با استدلال های ضعیف، بدون روش علمی زبان شناسی، و صرفاً با بازی با ...
واژه ی اترک ( که امروزه به صورت نام رودخانه ای در شمال شرق ایران به کار می رود ) واژه ای بسیار مهم از لحاظ تاریخی، جغرافیایی و زبانی است. در این پاسخ ...
پاسخ این ادعای نادرست را می دهم - - - ❌ ادعا: > �گر ایدون� ترکی است و به معنای �می دیدی� است. - - - ✅ پاسخ علمی و مستند: عبارت �گر اید ...
ادعایی یک نمونه ی کلاسیک از تحریفات زبانی و هویتی است که بدون سند علمی و با نیت جعل تاریخی و زبان شناسی مطرح می شود. در ادامه، هم به شکل علمی با مناب ...
ادعاهای نادرست را بررسی و نقد کنیم. در این بررسی از منابع علمی زبان شناسی، واژه نامه های تخصصی، متون کلاسیک و پژوهش های تطبیقی بهره می گیریم. - - ...
اتراب. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ترب. همزادان. همسالان. اَسنان. هم سنان. هم عمران. || همسران. اَمثال. اقران. دوستان : با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اق ...
اتراق. [ اُ ت ُ / اُ ] ( ترکی ، اِ ) توقف چندروزه در سفری بجائی. - اتراق کردن ؛ نشستن در منزلی چند روزی. موقتاً در منزلی اقامت گزیدن. منبع. لغت ن ...
بیلان. ( فرانسوی ، اِ ) در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است. ( از یادداشت مؤلف ) ( از لغات فرهنگستان ) . توازن. ( یادداشت مؤلف ) . موازنه دخل و خ ...
ادور. [ اَ وُ ] ( ع اِ ) اَدْؤُر. ج ِ دار. ادور. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از دور. ادور. [ اَ ] ( اِخ ) شطی بفرانسه که از تورمالِه ، کانتن ک ...
لیالی. [ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ لیل. او هو جمع لیلاة و هی اصل اللیل. ( منتهی الارب ) . شبها : تا به چشم شه نماید خوب روی روزگار از لیالی بر رخ ایام زلف و ...
ایام. ( ع مص ) دود کردن زنبورخانه را تا عسل چینند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . دود کردن زنبورخانه را تا انگبین چینند. ( ناظم الاطباء ) . اَوَم. ( م ...
کلام. [ ک َ ] ( ع اِ ) سخن یا سخن با فایده ای که بنفسه کفایت کند. اسم جنس است و بر قلیل و کثیر واقع شود. و درتعریف آن گفته اند که ، صفتی که جاندار بت ...
لفظ. [ ل َ ] ( ع اِ ) سخن. ج ، الفاظ. ( منتهی الارب ) . زبان. لغت. جرجانی گوید: ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه ، مهملاً کان او مستعملاً. ( تعریفات ) ...
کفالت. [ ک ِ ل َ ] ( ع اِمص ) کفالة. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری. ( ناظم الاطباء ) . پایندانی. ( مجمل اللغة ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( فرهنگ فارس ...
وصایت. [ وَ / وِ ی َ ] ( ع اِ ) وصایة. پند و اندرز و نصیحت. || فرموده و فرمان و وصیت. ( ناظم الاطباء ) : در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را میگفت. ( کلی ...
وکالت. [ وَ / وِ ل َ ] ( ع اِمص ) وکالة. || نیابت. خلافت. جانشینی. - وکالت دیوان ( اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. ( فره ...
اقلیم. [ اِ ] ( معرب ، اِ ) هفت یک ربع مسکون. ( منتهی الارب ) . کشور و مملکت و ولایت. ( ناظم الاطباء ) . کشور. ( مهذب الاسماء ) . هفت یک بهره ربع مسک ...
ولایت. [ وَ / وِ ی َ ] ( ع اِ ) ولایة. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به ولایة شود. || حکومت و امارت سلطان. ( غیاث اللغات ) . ...
منزلت. [ م َ زِ ل َ ] ( ع اِ ) منزلة. مرتبت و مقام و رتبه و حرمت و احترام. ( ناظم الاطباء ) . پایگاه. جایگاه. مکانت. مرتبت. قدر. ارج. شأن. اعتبار. خ ...
رتبه. [ رُ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) رتبت. رتبة. پایه. ( منتهی الارب ) . پایه. مرتبه. ( صراح اللغة ) . قدر و منزلت و جاه. ( از شعوری ج 2 ورق 26 ) . د ...
تعزیر. [ ت َ ] ( ع مص ) نکوهیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ملامت کردن. ( از اقرب الموارد ) : گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید تعزیر دلارام به ...
مبنا. [ م َ ] ( ع اِ ) بنا و عمارت. ( ناظم الاطباء ) . || بنیان و اساس. ( ناظم الاطباء ) . ابتداء. اول. پایه. ج ، مبانی. ( یادداشت دهخدا ) . فرهنگستا ...
( مآخذ ) مآخذ. [ م َ خ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَأخَذ. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . و رجوع به مأخذ شود. || دامها. ( از اقرب الموارد ) . - مآخذالط ...
مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده. ( غیاث ) . کوشش نماینده و اجتهاد کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . کوشش نماینده وسخت ک ...
جدول. [ ج ُ ] ( ع مص ) سخت و درشت گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) ج ِ جَدل ؛ استخوانها. اندام ...
نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] ( ع اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( دستور الاخوان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جوی آب. ( ترجمان علامه جرجانی ...
مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده. ( غیاث ) . کوشش نماینده و اجتهاد کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . کوشش نماینده وسخت ک ...
غدیر. [ غ َ ] ( ع اِ ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. ( منتهی الارب ) . آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ...
فقیه. [ ف َ ] ( ع ص ) دانا. ( منتهی الارب ) . دانشمند. ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ) . || دریابنده. رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه ؛ گشن ماهر و زیرک د ...
اهتمام. [اِ ت ِ ] ( ع مص ) اندوه مند شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . اندوهگین شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . اندوه خوردن. ( مقدمه ل ...
جدیت. [ ج ِدْ دی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) قطعیت. مقابل هزلیت تصمیم قطعی. || کوشش. پشت کار. دنبال کردن. مصدری که با اضافه کردن ئیت به آخر کلمه درست ...
مماشات. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی رفتن و همراهی کردن. ( غیاث اللغات ) . || مدارا. ( ناظم الاطباء ) . - مماشات کردن ؛ همراهی کردن در رفتار با ک ...
مدارا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) مدارات. رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن. ( غیاث اللغات ) . رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک. ملایمت. آرامی. ( آنندرا ...
مجاهدت. [ م ُ هََ / هَِ دَ ] ( ع اِمص ) مجاهدة. مجاهده. محاربه. قتال با دشمن. جهاد. جنگ در راه خدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجاهدة. مجاهده : ...
جهاد. [ ج َ ] ( ع اِ ) زمین سخت. ( مهذب الاسماء ) . زمین سخت و هموار و بی گیاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || بارپیلو. ( منتهی الارب ) . میوه ...
مصمم. [ م ُ ص َم ْ م ِ ] ( ع ص ) تصمیم گیرنده. رجوع به مصمَّم شود . مصمم. [ م ُ ص َم ْ م َ ] ( ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. ( منتهی الار ...
حاد. ( اِ ) کلاغ و زاغ. ( فرهنگ شعوری ) . حاد. ( اِخ ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ ...
قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) برنده. جداکننده. تیز و بران. ( ناظم الاطباء ) : کید قاطع مگو که واصل ماست کید چون گردد آفتاب منیر. خاقانی. - برهان قاطع ؛ حجة ...
شاق. ( اِ ) شکاف بود. || سوراخ بود. ( حاشیه لغت فرس اسدی ) . شاق. ( ع ص ) بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شاق شود. ...
صعب. [ ص َ ] ( ع ص ) دشوار. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . عَسِر. عویص. مقابل سهل. مقابل آسان. تند. ناهموار. . ناخوار. دشخوار : هر که همی خواهد از ...
تغافل. [ ت َ ف ُ ] ( ع مص ) غفلت نمودن بی غفلت. ( زوزنی ) . بقصد غافل شدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ناآگاهی نمو ...
سهل. [ س َ / س َ هَِ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی. ( منتهی الارب ) . مرد نیک خوی. ( دهار ) . سهل. [ س َ ] ( ع اِ ) زاغ. ( ...
مباضعت. [ م ُ ض َ ع َ ] ( ع مص ، اِمص ) ( از مباضعة عربی ) غِشیان. همخوابگی. آرمیدن با زن. جماع. مباعلت. مواقعه. وقاع. مقاربت. ملامسه. مماسه. مجامعت. ...
مباشرت. [ م ُ ش َ رَ ] ( ع مص ، اِمص ) ( از مباشرة عربی ) جماع کردن. ( غیاث ) . مجامعت. ( ناظم الاطباء ) . با کسی نزدیکی کردن. ( زوزنی ، یادداشت به خ ...
خالص. [ ل ِ ] ( ع ص ) ساده. بی آمیغ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ناب. صِرف. بَحت. مَحض. صافی. بی غش. سارا : دلت همانازنگار معصیت د ...
بحت. [ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) ساده و خالص از هر چیز: یقال عربی بحت ؛ ای محض. و شراب بحت ؛ ای صرف. خیر بحت ؛ ای لیس معه غیره ، و مؤنث آن به هاء است و نزد ...