پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٢٤)
نوحی. ( ص نسبی ) منسوب به نوح پیغمبر. || منسوب به نوح سامانی. رجوع به سیم نوحی شود. || قسمی کاغذ. ( ابن ندیم از یادداشت مؤلف ) . نام قسمی کاغذ در قد ...
نوح. [ ن َ ] ( ع مص ) نوحه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) . گریه و ماتم نمودن به آواز بلند بر شوی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ب ...
مشحون. [ م َ ] ( ع ص ) پرکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. ( از ناظم الاطباء ) . آکنده و بر سرآمده. پر. مملو : وآیة ...
مشلوز. [ م ِش ْ ش َ ل َ ] ( ع اِ مرکب ) ( از �م ش ل ز� ) زردآلوی شیرین مغز. ( منتهی الارب ) . زردآلوی شیرین مغز، و این مرکب است از مشمش ( زردآلو ) و ...
مشل. [ م َ ] ( ع مص ) کم دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || شمشیر برکشیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) . و ر ...
مشلول. [ م َ ] ( ع ص ) شل شده و تباه شده. ( آنندراج ) . دست خوشیده و خشک شده. ( ناظم الاطباء ) . - دعای مشلول ؛ نام دعایی منسوب به امیرالمؤمنین عل ...
واژهٔ �اَلَنگو� که در زبان فارسی به معنای دستبند حلقه ای فلزی ( معمولاً برای زنان ) است، واژه ای است که منشأ دقیق آن مورد اختلاف و بررسی است. در ادام ...
- - - ❌ ادعای مطرح شده: �ناقاره� ترکی است. - - - ✅ پاسخ مستند و علمی: واژهٔ ناقاره ( نقاره ) ، برخلاف ادعای مطرح شده، واژه ای عربی الاصل اس ...
ادعاها نیاز به تحلیل زبان شناختی، تاریخی و تطبیقی دقیق دارد. در اینجا این ادعا را بخش بخش بررسی و پاسخ مستند و مستدل می دهیم: - - - ❌ ادعا: �اید ...
ادعاهای مفصل، نیازمند بررسی دقیق زبان شناسی تطبیقی، استناد به منابع علمی و تفکیک دقیق بین زبان گفتاری، زبان معیار، زبان های ناحیه ای، و تأثیرات تاریخ ...
عیان. ( ع مص ) به چشم دیدن. ( از اقرب الموارد ) . رویاروی چیزی را دیدن. ( دهار ) . دیدن به چشم. ( غیاث اللغات ) . مُعاینه. رجوع به معاینه شود. عیان. ...
منجلی. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) روشن و آشکارا. ( غیاث ) ( آنندراج ) . هویدا و منکشف. روشن و آشکار. ( از ناظم الاطباء ) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً ...
جلی. [ ج ِل ْی ْ ] ( ع اِ ) تابدان که در سقف سازند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . جلی. [ ج َل ْی ْ ] ( ع مص ) جلا دادن. ( ا ...
مشهود. [ م َ ] ( ع ص ) حاضرشده. آنچه دیده شده و معاینه میگردد. ( ناظم الاطباء ) . نمایان. هویدا. پیدا. پدیدار. رویاروی دیده شده. ( یادداشت مؤلف ) . ...
عطوف. [ ع َ ] ( ع ص ) مهربان. عاطف. رؤوف. مشفق. گویند: رجل عطوف ؛ یعنی شخص شفوق و نیکوخلق و نیکوکار. ( از اقرب الموارد ) . مهربان. ( دهار ) . || قوس ...
رحیم. [ رَ ] ( ع ص ) بخشایشگر. ( ناظم الاطباء ) . بخشاینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . همواره بخشاینده. ( دهار ) . راحم. ( از نفایس الفنون ) . ج ، ...
رحیم. [ رَ ] ( ع ص ) بخشایشگر. ( ناظم الاطباء ) . بخشاینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . همواره بخشاینده. ( دهار ) . راحم. ( از نفایس الفنون ) . ج ، ...
رئوف. [ رَ ] ( ع ص ) رؤوف. رجوع به رؤوف شود. منبع. لغت نامه دهخدا
تقلید. [ ت َ ] ( ع مص ) در گردن کردن کار و قلاده. ( تاج المصادر بیهقی ) . قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العم ...
تبعیت. [ ت َ ب َ ی ی َ ] ( ع مص ) پیرو شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی ؛ پیروی و متابعت و تقلید. ( ناظم الاطباء ) . تابع و پیرو بود ...
مساعد. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مسعد. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مسعد شود. مساعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده. ( غی ...
مساعدت. [ م ُ ع َ دَ ] ( ع مص ) مساعدة. مساعده. یاری کردن. ( غیاث ) . مدد کردن. کمک کردن. کمک. یاری. یارمندی. دستیاری. همراهی. معاضدت. معاونت. موافقت ...
اشرف. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) شریفتر. مهتر. - اشرف مخلوقات ؛ آدمی. || گاه عنوان و صفت شخص یا مکان مقدس باشد: حضرت اشرف. جناب اشرف. نجف اشرف. || بلندت ...
حقایق. [ ح َ ی ِ] ( ع اِ ) ج ِ حقیقت. ( از اقرب الموارد ) . حقیقتها. درستی ها. راستی ها. || ج ِ حُقُق و حقق جمع است حِق را. پس حقایق جمعالجمع حِق است ...
موافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) سازوار. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) . سازوار و مطابق و هم آهنگ. ( از یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) . سازگار. سا ...
قبل. [ ق َ ] ( ع ق ) پیش. نقیض بعد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . از ظروف مبهمه است. ( ناظم الاطباء ) . گویند: اتیتک من قَبل ُ و اتیتک قَبل ُ و هر دو ...
مواظب. [ م ُ ظِ ] ( ع ص ) پیوسته در کار. ( ناظم الاطباء ) . مواکظ. مداومت کننده. ( از یادداشت مؤلف ) . مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار ...
تشدید. [ ت َ ] ( ع مص ) استوار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . قوت دادن و گران نمودن ، خلاف تخفیف. ( منت ...
لعب. [ ل ِ ] ( ع مص ) بازی کردن. لَعْب. لَعِب. تلعاب. ( منتهی الارب ) . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعب به کسر لام ، مصدر لعب به فتح عین است ، یعن ...
مشدد. [ م ُ ش َدْ دَ ] ( ع ص ) قوت داده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . قوت داده شده. تواناکرده شده. ( از ناظم الاطباء ) . ...
لهو. [ ل َ ] ( هندی ، اِ ) اسم هندی خون است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . لهو. [ ل َ هَُ وو ] ( ع ص ) رجل ٌ لهو؛ مرد بازنده. مرد بسیار غفلت کننده و اعراض ن ...
لهو و لعب. [ ل َهَْ وُ ل َ ع ِ / ل َهَْ وُ ل َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طرب و بازی و عشرت و شادی و سرگرمی. رجوع به لهو و نیز لعب شود : حاصل لهو و ل ...
عیاشی. [ ع َی ْ یا ] ( حامص ) عمل عیاش. عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی. || شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی. ( ناظم الاطباء ) . و ر ...
عشرت. [ ع ِ رَ ] ( ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . الفت و مصاحبت. ( ناظم الاطباء ) . خوش زندگانی کردن با هم. ( غیاث ...
عیش. [ ع َ ] ( ع مص ) زیستن. ( از منتهی الارب ) . زندگانی کردن. ( آنندراج ) . زیست و زیست کردن. ( از ناظم الاطباء ) . مَعاش. مَعیش. مَعیشة. عَیشة. عَ ...
عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال. ( ناظم الاطباء ) . صیغه مبالغه است از �عیش �، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشنده �عیش � یعنی نا ...
ارذال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَذل. فرومایگان. ( غیاث اللغات ) . ناکسان. ( مهذب الاسماء ) . دونان. خسیسان. ارذال. [ اِ ] ( ع مص ) ناکس و فرومایه گر ...
الواط. [ اَل ْ ] ( از ع ، ص ، اِ ) در تداول عوام ، دارای اعمال زشت. این کلمه که صورت جمع دارد در تداول عامه بیشتر بجای مفرد استعمال شود چنانکه گویند: ...
اجامر. [ اَ م ِ ] ( از ع ، اِ ) اَجامِره. جمعی است بی مفرد بمعنی بوش. اراذل و اوباش. منبع. لغت نامه دهخدا
اجازت. [ اِ زَ ] ( ع مص ) رجوع به اجازه شود. منبع. لغت نامه دهخدا
تمنا. [ ت َ م َن ْ ن ] ( اِ ) خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوخت ...
ظاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم. واضح. روشن. عیان. باهر. مرئی. پدیدآینده. نمودار. بیان کننده. پدید. زمم : این قا ...
مباحث. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبحَث و فارسیان بمعنی بحث استعمال کنند. ( آنندراج ) . ج ِ مبحث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : مباحثی که در آن ح ...
سفاک. [ س َ ف ْ فا ] ( ع ص ) خون ریزنده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . بسیار خونریز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما م ...
ظالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظلم. کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی. جابر. متعدی. مردم آزار. جفاکار. غاشم ...
واژه ی �موسیر� یکی از واژه های جالب در زبان فارسی است که به گیاهی خوراکی اشاره دارد و به ویژه در ایران کاربرد خوراکی و دارویی دارد. برای تحلیل ریشه ش ...
موسیقی. ( معرب ، اِ ) علم تألیف لحون. فن تألیف الحان. ( مفاتیح ) . علم ادوار. علم نغمات. علمی است که بدان احوال نغمات و ازمنه آن توان دانست. به عبا ...
مؤسی. [ م ُ ءَس ْ سی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأسیة. تعزیت دهنده. تسلی دهنده. مؤسی. [ م ُ ءَس ْ سا ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأسیه. تیمار داشته شده. ...
درباره واژه �داش� و ریشه ی آن خیلی مهم و در عین حال پیچیده است، چون برخی منابع سنتی و غیررسمی تلاش کرده اند با برداشت های نادرست و جعلی ریشه های ترکی ...
واژهٔ �سیک� ( Sikh ) به طور معمول به پیروان آیین سیک گرایی ( Sikhism ) اشاره دارد که دینی یکتاپرست است و در قرن پانزدهم میلادی در منطقه پنجاب ( در هن ...