پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٣٣)
قولون. ( معرب ، اِ ) از یونانی کلن . روده فراخ. - قولون افقی ؛ ( اصطلاح پزشکی ) قسمتی از روده فراخ را گویند که دنباله قولون صاعد است و پس از آن قرا ...
نقلیات. [ ن َ لی یا ] ( از ع ، اِ ) قصه ها و حکایتها و روایتها و چیزهای نقل شده و جابه جاگشته. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
نقلیه. [ ن َ لی ی َ/ ی ِ ] ( از ع ، ص نسبی ) تأنیث نقلی. مقابل عقلیه. - علوم نقلیه ؛ چون حدیث و تاریخ. مقابل علوم عقلیه. ( یادداشت مؤلف ) . - و ...
نقلی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . مقابل عقلی. || قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی. || ساخ ...
( اصیلة ) اصیلة. [ اَ ل َ ] ( ع اِ ) هلاک و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . هلاک و مرگ ، چون اصیل. اوس بن حجر گوید: خافوا الاصیلة و اعتلت ملوکهم و ...
اصیل. [ اَ ] ( ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. ( غیاث ) . آنکه دارای اصل است. ( از اقرب الموارد ) ( آنندر ...
فتو. [ ف َ ت َ ] ( ص ) عربده جوی و مغرور. بصورت فنو هم آمده است. ( برهان ) . رجوع به فنو و فنودن شود. فتو. [ ف ُ ت ُوو] ( ع اِ ) ج ِ فتی. ( منتهی ال ...
اصیهب. [ اُ ص َ هَِ ] ( ع ص مصغر ) تصغیر اصهب ، بمعنی اشقر. ( از معجم البلدان ) . رجوع به اصهب شود. اصیهب. [ اُ ص َ هَِ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک مروت ...
( آصیه ) آصیه. [ ی َ ] ( ع اِ ) آش که از گندم و خرما کنند. منبع. لغت نامه دهخدا
این ادعا که �بهادر واژه ای ترکی است و بها هم در ترکی به معنای ارزش و قیمت آمده� جعلی و غیرمستند است. اجازه بدهید با استناد به منابع معتبر زبان شناسی ...
این متن ترکیبی از واقعیت و تحریفات است. من به صورت علمی و با استناد به منابع معتبر، نکات درست و غلطش را جدا می کنم تا مشخص شود کجا جعل و اغراق وجود د ...
واقعیت های تاریخی و اغراق های ایدئولوژیکه. برای نقد علمی باید دونه به دونه بررسی کنیم. - - - ۱. قاجار و جنگ با روس واقعیت: در دوره ی قاجار ( ا ...
به این دست متون جعلی یا عامدانه تحریف شده که سعی می کنن ارتباط های بی اساس و بدون پشتوانه ی علمی بین واژه های ترکی و فارسی ( یا برعکس ) بسازن، پاسخ م ...
این موضوعات رو میارید، چون این جور متن ها معمولاً با مخلوط کردن چند واژه ی مشابه، بدون بررسی علمی، سعی می کنن همه چیز رو �ترکی� یا برعکس �غیرترکی� نش ...
منصرف. [ م ُ ص َ رِ ] ( ع ص ) برگردنده. ( غیاث ) . برگشته و رجعت نموده. || از حالی به حالی برگردنده. || از قصد و آهنگ خود بازگشته. ( ناظم الاطباء ) . ...
منصب. [ م َ ص ِ / ص َ ] ( ع اِ ) جای بازگشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || جای برپا شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . جای مرتفع ...
( منصورة ) منصورة. [ م َ رَ ] ( ع ص ) مؤنث منصور. رجوع به منصور شود. || ارض منصورة؛ زمین باران رسیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الم ...
منصف. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) داددهنده. ( دهار ) ( آنندراج ) . آنکه به عدالت و داد رفتار می کند و انصاف دارد و با انصاف و با داد و عدل و دادگر. ( ناظم ال ...
منیخ. [ م ُ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منیخ. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است و 700 ...
منیف. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �ن وف � ) پاک و بزرگ و بلند و زیاده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بلند و برآمده و افراخته. ( ناظم الاطباء ) : هر روز. . . و درجت ...
افتخار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نازیدن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بالیدن. فخر کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . || ...
منیع. [ م َ ] ( ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . استوار. ( منتهی الارب ) . استوار: حصن من ...
افقی. [ اُ ف ُ] ( ص نسبی ) نسبت است به افق ، مقابل عمودی. آنچه در افق باشد. که عمودی نیست. متوازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آنکه از آفاق زمین باشد. ...
( آفقه ) آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آفق. || ج ِ افیق. پوستهای دباغی شده. پوستهای نیم پیراسته. آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع اِ ) خاصره. تهیگاه. ...
( آفق ) آفق. [ ف ِ ] ( ع ص ) مرد بزرگوار. ( مهذب الاسماء ) . آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم. آفق. [ ف َ ] ( ع ص ) نامختون. افق. [ اُ ف ...
افراح. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فرح. شادیها. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . افراح. [ اِ ] ( ع مص ) شاد کردن. ( منتهی الارب ) ( از کنز بنقل غیاث اللغات ) ...
افراج. [اِ ] ( ع مص ) گذاشتن و یکسو شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . راه دادن. ( المصادر زوزنی ) . راه وادادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بازگذاش ...
تلاطم. [ ت َ طُ ] ( ع مص ) با یکدیگر ( بیکدیگر ) تپانچه زدن. ( زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . باهم طپانچه زدن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ...
بحران. [ ب ُ ] ( ع اِ ) تغییری که بیمار را پیدا آید در تب و با یوم اضافه شود چنانکه گویند �یوم بحران �. ( ناظم الاطباء ) . یوم باحوری برخلاف قیاس نیز ...
بودجه. [ ج ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) انگاره. دخل و خرج مملکت. مجموع درآمدها و هزینه های یک کشور، یک وزارتخانه ، یک اداره ، یک مؤسسه و یا شخص خاص. صورت بر ...
خلاصه و تحلیل شما دقیق و منظم است. برای اینکه متن پژوهشی شما کمی کامل تر و مستندتر شود، می توانم نکات زیر را پیشنهاد کنم: - - - ۱. ریشه شناسی نا ...
واکن. [ ک ِ ] ( ع ص ) نشسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . جالس. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . || پرنده نشسته بردیوار یا چوب ی ...
عملی. [ ع َ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله عمل درمی آید. ( فرهنگ فارسی معین ) . || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل ...
( معمولاً ) معمولاً. [ م َ لَن ْ ] ( ع ق ) برحسب معمول. عادةً. بنا به عادت. برحسب تداول. منبع. لغت نامه دهخدا
( نوعاً ) نوعاً. [ ن َ عَن ْ ] ( ع ق ) کلیةً. به طورکلی. عموماً. بیشتر اوقات. به طور معمول. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
نوعی. [ ن َ / نُو ] ( ص نسبی ) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. ( ناظم الاطباء ) . مربوط به نوع : صورت نوعی. حرکت نوعی. ( فرهنگ فارسی معین ) : من ِ نو ...
نوع. [ ن َ / نُو ] ( از ع ، اِ ) گونه. قسم. ( غیاث اللغات ) . صنف. لون. ( منتهی الارب ) . جور : هر روز نوع دیگر می گفت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ) . از ای ...
این ادعاهای جعلی درباره واژهٔ �سنجاب� و منشأ آن را مرحله به مرحله نقد علمی کنیم و با منابع معتبر تطبیق دهیم: - - - ۱. ریشهٔ واژه �سنجاب� در مناب ...
ادعا را دقیق و مستند بررسی کنیم. که برخی منابع مدعی اند واژه ی �اردک� از ترکی است، اما شواهد زبانی و تاریخی نشان می دهد این ادعا نادرست است. تحلیل دق ...
مسکون. [ م َ ] ( ع ص ) آرمیده. ( آنندراج ) . آرام کرده شده و تسلی داده شده. ( ناظم الاطباء ) . آرام گرفته. - مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن. خشنودکرده ش ...
محیل. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( آنندراج ) . چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : الکسندرخان که مر ...
محیر. [ م ُ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) که سرگشته کند. سرگشته کننده. ( آنندراج ) . حیران کننده. || ( اِ ) نام پرده موسیقی موافق تودی هند و بعضی گویندکه پرده ...
محابات. [ م ُ ] ( ع مص ) محابا. محاباة. رجوع به محابا و محاباة شود. - محابات کردن ؛ ترسیدن. - || کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن : اگر محابات ...
محابا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) محاباة. حباء. رجوع به محاباة شود. در اصل محاباة است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. ( آنندراج ) . در زبان فارسی مح ...
سطوت. [ س َطْ وَ ] ( ع مص ) حمله بردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . سطوة : خجسته روزاکاندر نبرد سطوت تو به آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد. مسعودسعد. || حشمت. ...
ابهت. [ اُب ْ ب َ هََ ] ( ع اِ ) بزرگی. ( وطواط ) . بزرگواری. ( دستوراللغة ) . شکوه. ( مهذب الاسماء ) ( خلاص نطنزی ) . عظمت : امیر مسعود پس از خلعت ع ...
مستحدث. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . از نو پیدا کننده. ( ناظم الاطباء ) . نو و جدید یا ...
مستحث. [ م ُ ت َ ح ِث ث ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث. برانگیزنده. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . برانگیزاننده. تشویق کننده. رجوع به استحثاث شود. ...
مستحسن. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحسان. نیکوشمرنده. ( اقرب الموارد ) . نیک پندارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . رجوع به استحسان شود. ...
مستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) . || بخود بازآینده. ( آنندراج ) . رجوع به استحضار شو ...