پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٣٢٥)
" جانشینگری ":خلیفه گری
جانشین:خلیفه. جانشین ها:خلفا. جانشینها ی عباسی چند سده جانشین بودند. جانشینهای اموی چند سال جانشینی کردن.
رُّبَ:بسا. چه بسا. ای بسا. کم و بیش. بیش وکم. تواند بود. میشود گفت. می توان گفت. تاحدودی. آری ونه.
چهاراره. چارواره:مستطیل. مربع. چارواره . چاروار:مربع. چهارواره. چهاروار:مستطیل.
میانجا. مرکز . مین. مین مینی. مینی مینجایی. هممینجایی. مینجایی مینجایی:وسط. به لری.
حاصل:دستاورد. محصول:دستاورده.
حصر:دیوار. چاتمه. محصور:دیواره. چاتمه ای. حاصر:چاتمه گر. دیوارگر. حصار:دیوار.
محسوس:یابشه. حس:یابش. حاسّ:یابشگر. حسی:یابشی. احساس:یابشها. یابِشَن.
حرکت:جنبش. روش. گامش. محرک جنبا. روا. گاما. متحرک:جنبنده. رواگر. راننده. گامنده. رواچی. رفتنده. رونده. راهی. راهرو. دررو. درراه. در روند. پیزن. گام ...
محاذات:صورتانه ها. رویانه ها. رخانه ها. وجهانه ها.
وجهانه
رورو:محاذ. روبه رو. رخ به رخ . رخارخ. صورتانه. رویانه. رخانه.
محدود:مرزیده. گِندِه دار. مرزدار. هُوردار. متحدد:مرزناک.
حدّ:مَرز. گِنده. هَور.
کاین:پدیدا. کاینات:پدیداها. کان:پدید.
قدیم:بوده. قدیم#حادث. حدوث و قدوم:شِوا وبُوا=شونده و بونده.
حدوث:شده. حادث:شونده. محدث:شدند.
حجت:گواهِه.
تجوهر:گوهرش. تجوهرالاشیاء:گوهرشِ چیزها.
مجهول:نادانسته. نادانش. معلوم:دانسته. دانش. معلومات:دانستنیها. مجهولات:نادانستنیها.
جمال:رو. صورت. کمال: راه . سیرت.
انجلاء:" آشکار. آشکاره. آشکارگی. آشکارش. آشکاری. آشکارا. آشکارند. آشکاریگری. آشکارندانه. "
التجزوء:بَخشا. جازم:استوار. اجتماع:گروهش. الاجماع: همه. جلاله القدر:شکوه مند. شکوه مند. مانند نیرومند. الجزیی المفرد:پارهء تَک.
اجزاء لاتتجزاء:بخشهای بخش ناپذیر#بخشهای نابخش پذیر پاره های پاره ناپذیر#پاره های ناپاره پذیر.
تحریر:بازنگاشت. بازنگاشته. . بازنویسه. بازنویسی. نونویس. نونویسه. دوباره نوشت. دوباره نوشتی و. . . . نونگاشت. نونگاری. نونگارش. نگارش. نونگار. نونگار ...
" وپیشواز شد مانند پیشواز سرداران ":والسقبل منه استقبال الابطال. پیرامون میگل اونامونو تعریف. . . . . فارسی:ص شهرام "ص ت
تجرید الاعتقاد: کندو کاو. کندش و کاوش. کندن و کاویدن. کندا و کاوا. کندینه و کاوینه. کندایی و کارایی. کندا و کاوا. کن وکا. کنش وکایش.
مجرد:جریده و چریده مانند محض که مزیده است#تجرد.
نوش. نومند. نومندی. نومندش. نومندیگرا. نومندیگرای. نومندی گرایانگیورزی ها:" تجدد.
ثِقل:ثَقَل. فُروش. فرود. ( سنگول . سنگله. سنگود. سنگوش. )
ثوابت : اِیستان ها. ایستان. ایستا ( ها ) . ستاده ( ها ) . #ناایستاده ها. ناستاده ها. ناایستانها.
ثابت:جا. برجا. درجا. به جا. استوار. پایدار. پایور. پایورز. پامند. پایبود. پایپا. پایجا مند. گر. گرا. مندانه. ش. ان. ها .
فرا پوش. فرا پوشش. فرا پوشا. فراپوشاینده. فراپوشایندگیوارگیورزایی:فوق التمام. مافوق التمام:فراتماما. فراتمامند. فراتمامنده . فراتمامندگیورزیگروی. چه ...
آراستش. آراستا. آراست. آرایی. آراستشی. آرایا. آراواریگرمندانهگیهاوزرینه.
تابع: درپی . پیا ( پی آ ) . پی برد. پیبر.
بیان للشیء من نفسه:" هویدایی چیز از خودش " ( . هویدامندانش ورزی گرایانه باور ناکِگی ورزانها . )
پیشوای هنر. پیشوای دانستها و دانستنیهای رشته های دانشها و فرزانشها و آیینها و رازوریها در هر کدام از رشته های فراشمار و نابه پایان. پیشوایان هنرهای ...
مباین: دور. دورا. دورش. دورایی. دورایش. دورایشی. دورند. دورنده. دوراک. دوراگ مانند بیکار و بیگار. دوروش. دورمند . دورکردن. دورگرد. دورمند. دورباش. دو ...
بیّن بنفسه:خود هویدا.
بیّن:هویدا
ماند و مانش گونه ها:بقاع الانواع. گونه مانی. گونه ماند. گونه مانش.
بُعد:بید، لری بِید کِرد: دور شد. اِیت کِرد:خارج شد اوت شد. هردو به زبان لری.
انگیختش:انبعاث. انگیخت:بعث. انگیخت؛مصدری انگیز انگیخت آن را:باعث مبعوث نمود او را.
اهورایی و اهریمنی. ثواب و گناه:برّ و اثم. سود وزیان. سود و گناه. سود و سیاه. تر و خشک. پول خشک. کیک این اندازه پول خشک داد. تَر شد زیان برد. بریء عن ...
برهان لم وان ( لمی و انی ) :بِرِهان دل و دماغ. دلی و دماغی. درونی و برونی. زبانی و ذهنی. قلمی و قلبی. اینی و آنی. این و آن. آن و این. آنی و اینی. راه ...
تبدل:دال به دال. بِه دِل ، کاری به دل باشد را انجام دادن. جا جا. جاجاش. جاجایی. جاجایش. جابجا. جایند . جاینده. جایندگی. جایندگان. جایندا. جایندای. جا ...
مبتدع:آغازگر. دستنه گر. دستنه گروی. دستنه گرا. دستنه وار. دستنهورزی. وری . ورا. وران. دستنه گرایی. آفرینگر. آفرینگرا. آفرینگرایی. آفرینا. آفرینش. آف ...
آغاز. آغازگر. آغازگری. آغازگرش. آغازگرشی. آغازین. آغازا. آغازش. آغازند. آغازنده. آغازندگی. آغازورز. آغاز ورزی. آغازورزنده. آغازورزندگی. ( ان. تن. ها ...
مبادی الکل:بنیاد همگی. بُن همه. بنیاد همه. بنیاد همه ای. بنیاد همگان. بُنایِ همگانی.
بُدوِ انجامگری:مبدا فاعلی. بدوانجامگر. آغازگرِ انجامگر.