پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٣٢٥)
هزارهء ابن مالک را دارد از بر می کند . ابن مالک و فرزندان و نوه هایش هم در همایش هستند. کسی پیایند پور سیناست کاری باهمایش و همایشوندان ندارد او به ک ...
محاوره ای:حرفی. لزم حرفی. لفظ حرفی. لفظ قلمی:قلمی . لزم قلمی. لزم قلمی. لزم حرفی. دوگونه سخن را می گویم.
زندگی باید تمدنی و فراتمدنی و برای جاودانگی و فراجاودانگی باشد و زندگی ساعتی و روز انگی دارای جایگاهی فروارزشی است. روزانگی. روزانه. روزانه ای. روزا ...
منعقدشد:" بسته شد. گره خورد. "
" خودرسان ":استقلال. در سرمایه شناسی.
ریختک:کاریکاتور.
" ریختکگر ":کاریکاتوریست.
طرخ:فارسی کهن و لری. " ریختگر تیکه " :طراح کیوت.
صورتگر کیوت: نقاشی کیوت. صورتگر تیکه:نقاشی کیوت.
" تیکه ":کیوت. cute.
" صورتگری پُزی ":نقاشی فانتزی.
صورت. صورتگر. صورتگری:نقش. نقاش. نقاشی. صورت فارسی است؛ گرت باور نمی آید رو از" صورتگر "چین پرس. حافظ. پس ؛ " صورتگر ":نقاش.
طرح:ریخت. طراحی:ریختی.
" نزدِ من ":به زعم من.
کاربرد گُل در ادب فارسی بیشتر شنیدشی است تا چینشی ( شنیدنی ( سماعی ) تا قیاسی ( چینشی ) .
گُل یعنی شناخته و آشکار و نمایان و نمونا می گویند گل زیرا گل در هر کجه باشد ادور ونزدیک نمایان و چشم ناز استو میگویند زغالها گل کرده اند یعنی قرمز شد ...
سنگلج. سنگله:بَردگِله به لری سنگهای بزرگ، صخره .
وضع:نهاد. توضیع:نهادن. وضع نمودن:نهادینه کردن. جعل:هلیدن، بهل هر چه شد شد.
پخش:اطراد. پخش نیست:اطراد ندارد.
ویراست". ویرایش. ویراستار. ویراستاری. ویراستمند. ویراستگر. ویراسته. نو ویراست. نوویرایش. نو ویراستار. نوویراستاری. نوویراستگر. نوویراستمند. نوویراس ...
مرج ها به دست می دهد: به اقتًضای شرایط. مرج:شرط. مرج بندی:شرط بندی.
سورهء اقراء:" سورهء بخوان ".
سوره ":زودی برگه ای را سُور ( سوره ) کرد. زودتر به جا آنکه بگویند زودی برگه ای را سیاه کرد . می گفتند زودی برگه ای را سور ( سرخ ) کرد. شاید ، چنین بو ...
" باریک بین. باریک گو. باریک نویس. باریک پندار. باریک اندیش. باریکش. باریکشا. باریکشان. باریکشانی. باریکشانیان. باریکشانیانه مندی گرویپندارانگی های ا ...
فرزانش ها دو گروهند؛ ۱_بادستگاه ( با دستگاه منطق صوری ) . ۲_بی دستگاه ( بی دستگاه منطق صوری ) . که گرم دستگاه و سرد دستگاه نیز گفته شده است.
" نژاده. نژدگی. نیک گهر. بوته دار. گرامی. باارزش. بامنش. باریشه. با رگ و ریشه. خمیرهء نیک. پایهء نیک. اصل نیکو. پدر مادر دار. پدردار. مادردار ":نجابت.
داشته ها و پسران آرایش زندگی دنیایند و نیکماندها نیکند به پاداش نزد پروردگارت و نیک ترین آرمانند. ( نیک ترین آرمان از تمدن تا بهشت. )
نوچه: تازه یادگیر. تازه یادگیری. تازه کلاس. نوکلاس. تازه چه. نو ورزش. تازه آموخته. تازه آموخت. نویادگیر. نویادگیری. نو آموخت. نوآیین. کهنه چه:کهنه ک ...
" چِک =چهار گوش کوتاه ":مربع. " چِب =چهارگوش بلند ":مستطل. " چرخَن ":دایره.
" کَرته. کَرت ":مستطیل. " خِشتِه. خِشت ":مربع.
" کدبانو ":hausvife. " کدبابا ":hausehasebande
" رسیدگی بهداشت ":سرویس بهداشت. بهداشت. بهداشت رسی. کار بهداشت. کار وبار بهداشت. بهداشتش. بهداشتشان. بهداشت ایشان. بهداشتتان. بهداشت شما. . . . . . . ...
" گزینش کانشی ":انتخاب طبیعی. " گزینش کانش ":انتخاب طبیعت.
هوار. داد و هوار. کمک. امداد:که محاوره را می رساند پس فارسی است.
حَرفی:محاوره ای.
زیبا. زیباتر. زیباتری. زیباترین. زیباترینِش. زیباترینی. زیباتران. زیباترانه ترین مندی. وارانه مندی . گراییانهگرایی. هایشان. most beautiful. زیباتران ...
بیش. بیشتر. بیشترک. بیشتَرَکش. بیشترکشان. بیشترکشانگیوارشی. . بیشتری. بیشترین. بیشترینه. بیشترینگی. بیشتران. بیشترانه. بیشترانگی. بیشترش. بیشترشایی. ...
دل و دماغ؛ دل می شکند. دماغ می پرورد.
" دُوکُتِه ( دوقطعه ) ":بیسکویت.
دانه با آب بارور گردد.
اخلاق:رفتر. کرداد. گفتار. منش. سرشت. کاروبار. دادوستد. آزمون. آزمایش. هنر. . توان. خمیره. بن. تَه. بیخ. ریشه. پیشه. روند. رند. آرزو. آرمان. آیین. آور ...
" رفتار کشور داران ":سلوک الملوک.
ارزشنکه گی. ور. وری. ورزی. مندی. وارانه آیینی:قدر دانی.
ارج دان. ارجدانی. ارج دانستن. ارجمند. ارجمندی. ارجا. ارجایی. ارج ور. ارجوری. ارج ورز. ارج ورزی. ارج. ارجش. ارجا. ارجای. ارجایش. ارجایشی. ارجایشمند. ا ...
می برازد
بزرگش:متکبر. بزرگش یافت:متکبر شد.
نصایح:اندرزها. فضایح:رسوایی ها.
نصایح الصغار:اندرزهای کوچکان. کوچک : می کوچد کمکمک جابجا میگردد. نصایح الکبار:پندهای بزرگان. بزرگان: مبرازد. آشکار است. بزرگ شده است.
برخط بنگر که خود هنر می باشد. چون دانه و کشت برزگر می باشد. مانندهء کار و کارگر میباشد. دریاست ودشت و هم کمر می باشد. شهرام ص . صمد شهرام
ارزش راستین. ارزش دروغین. ارزش میانین. هر پدیده ای یکی از ا ین سه ارزش ها را دارد که به تکایه و همایه در دانستهای چهاگانهء دانشها. فرزانشها . آیین ...
"شکوهش. شکوهمند. شکوهور. شکوه ور. شکوه ورز. شکوورزا. شکوه ورزان. شکوهورزانه. شکوه ورزانگی. مندی. واران. باشی. گروی. گرانه. مند. ناک. ش. ها. شکواهن. ش ...
" فرمانفرما ":اباطره به عربی. امپراتور.
قدیم و ندیم: کهن و کنون. اکنون. اینک. آنک.
فِرَه ( لری ) فراوان. بسیار. زیاد. بیشمار. افزون. افزونه. افزایش. بیکران. بیمرز.
گونیا:" گونا. ریخت. نوع. شکل. صورت ".
" رازوریهای نوپیدا. نویافته. نو. نورسیده. نوآمده. تازه یافت":عرفان های نوظهور.
" دانش کهن و شَهرِشِ نوین ":العلم القدیم و المدنیه المحدثه.
آنانکه سخنگوی زمان می باشند. دانند سخنگوی کسان می باشند. وآنانکه از این اش یکی را نبوند. گویند نه اینند و نه آن می باشند. شهرام ص.
با باور یزدان تو دگر شاد بزی. همواره تلاش کن و آزاد بزی. اندیشهء سازندگی هستی کن. ای بندهء او تو به چو او راد بزی. شهرام ص.
بر زن بنگر که مادرت می باشد. یا آنکه عروس پسرت می باشد. از این سه دگر در جهان برتر نیست. دیگر بنگر که همسرت می باشد. شهرام ص
در هر چه که هست کار انسانی کن. آن هم به روند و راه یزدانی کن. در دولت و در همایه و در تاریخ. جاوید بیندیش و چو می دانی کن. شهرام ص
مادر سه روند است که روان می باشیم. غمگین و عادی و شادمان می باشیم. پس می نکند فرقی بر انسان کم وبیش. این است روند و جاودان می باشیم. ص شهرام.
" تُهی و پُر ": خلاء و ملاء.
" زیِ خودها ":حیاة النفوس.
" پسانهء گمراهی ":عصر جاهلی.
" آخ و لاق بر شمار راه افلاطون و شمار راه ارسطو ":اخلاق حسب رای افلاطون و حسب رای ارسطو.
نسخهء پایه ای = نسخهء اصلی.
نسخهء آلشتی در خورد و خوراک و دود و دم آسیب رسان به همگان است.
" نسخهء آلشت. نسخهء آلشتی ":نسخهء عوضی.
خوراک آلشتی. غذای آلشت:غذای عوضی.
" به نمودشان ":بساحتهم.
" نمودها ":ساحتها.
" نمود الهی ":ساحت ربوبی.
" پاکان نمود ":برائت ساحت.
" نابی نمود. پاکش نمود. پاکای نمود. پاک نمود. پاکا نمود. پاکه نمود" :برائت ساحت
" نمود خانه ":ساحت خانه.
ساحت: نمود است و در هر پدیده ای نمودی هست.
: نمود ":ساحت.
نمود:ساحت.
نمود ناب. نمود پاک:ساحت . . .
" تن پیرا. روان پیرا. خرد پیرا. اندیشه پیرا. ذهن پیرا " :پزشک.
خیام ترانه های خوبی می گفت. باخواجه نظام الملک هم بودی جفت. در بخش ریاضیات هم گشت رئیس. بنوشته و اندیشه بسی داد و بخفت. شهرام. ص
این کشتی هستی که بر آب روان است. دارندهء آن فرای هر فکر و گمان است. فرزانش خود را به روند خویش داراست. در جایگه و فرای سبک همگان است. شهرام. ص
ماتریالیسم دیالکتیک:" مادیگری کشمکشی ". " کشمکش ":دیالکتیک.
گفتشان:مذاکره. گفتشانها:مذاکرات.
شنود دانست کالبد؛ شنودکالبد:سمع الکیان. کالبد:فیزیک. طبیعه. طبیعی. طبیعیات . فراکالبد:متافیزیک. ماوراءالطبیعه.
همانند. مانند. مانندها. مانندهای :امثال. امثال او:همانند او. مانندهای او. مثل او:مانند او. در همایشهای دانستی و آکادمی بسا گفته شود اندیشه اش قد ن ...
فرای چینه و بی چینه گر دد.
مرج. مرجان. مرجا. مرجانه. مرجانِگیوار. مرجی. قمار. قمارش. قمارا. قمارینه. قمارانه. . قماری. برد. بردی. بردانه. باختانه. بردانگی. باختانگی. باخت. باخت ...
" ریزه باوری. نِکِه باوری. سرمه سابی. سرمه ساب باوری. سرمه باور. باوری. مندی ":ذره باوری.
هسته گرایی. اتم گرایی. دانه گرایی. دانِش. بزرگرایی. اَتُخم. اَتُخمگرا. اَتُخمگرایی. تُخم گرایی. خِرمَنِش. خِرمَنگرایی. خرمنگرایانگیوارناکیمندیهایش. ب ...
شایسته. بایسته. در خور. درکار. لازم. آویز. حق. بایا. شایا. پیش. پیشه:assumption.
انگاشته. انگاشت. پنداشت. پنداشته. جایش . جایه. جایا. درست. درسته. درستا. درستیندرستش. درستوار. راست. راستی. راستین. راستانه. راستینه. راستایی. راستش. ...
استوار. استوارش. استوارگی. استوارایی. استواراییناکیمندی گی ها. روا. روایانه. روایانگی. روایانش. روایاوارگی مندی باشی گری وار ناک یها. برجایش. برجایشه ...
ایرِشت. برخورد. پیشامد. پیشایند. . رویداد. پِت. نوک. پت و نوک. رویارو. رویاروی. برخورد. بهم برخوردن:accident.
آبِسَرد. نابراورد. بی براورد. بیخود. بیجا. بی هیچ:absurd.
acceptance:دریافت. پنداشت. پندار. دریافتش. دریابش. پندارش. پنداشتش. دریافتش. دریابا. دریاکاری. دریافتاییانگیوارمندانه ها. دریابانه. دریابانه گی ورزی ...
گرفت. گرفتا. گرفتینه. گرفتینگی. گرفتشی. گرفتشایی. گرفتمند. گرفتمندی. گرفتمندگیواریگی وارش ها. بخودگرفت واریگرا مندی وارانه ورزی ها. گرفتن. گرفتش:abso ...
جهان مرزش. جهان پیما. جهان نورد. جهانگرد. جهان دار. جهان پوش. جهانی. جهانیت. جهانش. جهانمند. جهان ورز. جهان ور. جهان وار. جهان واره. جهان دار. جهان د ...
روا#رویه. رویه:تصدیق. affirmation. روا:تصور. idea ( . concept ) .
باداباد. روند. دَو. رو. رونق. روش.
act of thought: هنر اندیشیدن. کار اندیشه.
جستار. گفتار. نوشتار. گشتار. گردار. واژار.
سرپا:سر فصل. ؛ فصل:آورده بودیم فصل پای سال است. پاسال که میشود فصل.
تطور : جورواجور. نامانی. روندپذیر. روندناک. روندمند. دگرنده. دگرشو. دگرشونده. دگر شوندگی. دگرورز. دگورورزی. دگرورزندن. دگورزندگی. دگرورزندش. درگرور. ...
دریدانه. دریدورزی. تو. تورو. توروی. توشو. توشد. توور. توورتونما. تونمایی. توگری. تودلی. توبر. توبری. توکری. توکر. توکرد. توکردش. توکردشانه. توور. تور ...
قاتی. قاتیکردن. قاتیگرا. قاتیگرایی. قاتتیور. قاتیورز. قاتیورزی. قاتیورزیگر. قاتیورزیگرا. قاتیورزیگرانه. قآتشکار. قاتیکاری. قاتیباش. قاتیباشی. قاتیباش ...
" جهان اندیشه. جهان اندیشگی. جهان اندیشوار. جهان اندیشواری. جهان اندیشوارگی. جهان اندیشایی. جهان اندیشا. جهان اندیشن. جهان اندیشند. جهان اندیشگی. جها ...
وار. وارن. وارانه. وارانا. وارانش. وارانه. وارانیدن. وارانا. وارانایی. ورانور. ورانورز. ورانمند. وارانه. واراندگی. وارانمنش. وارانه سرشت ...
فن شناسی. فناوری. فناورزی:تکنولوژی.
sablimation:فراز. فرازش. فرازنا. فرازناک. فرازین. فرازناک. فرازمند. فرازمندی. فرازور. فرازورز. فرازجا. فرازگاه. فرازند. فراننده. فرازندگی. فرا. فرارَ ...
بستهء راست#. :باز راست. بستهء راستی#. باز راستی. بستهء راستین. #باز راستین.
آزموده و افتاده. آزمایش و افتش. آزموده و ناآزموده. آزمودن و نا آزمودن. آزما ونا آزما. آزمایشگاه و زایشگاه. آزمایش و زایش. آزمود و رازمود. آزم ...
جوهر مدرک:گوهر دریاب. گوهر دریافت. گوهر پنداشت. دریاب:دریابنده. دریافت: دریافتگر. پنداشت:پندارنده. پنداشتگر.
* گِرد میان راههای دو فرزانه. ( افلاطون الهی وارسطو ) . بابایار فارابی *. الجمع بین الآراء الحکیمین، افلاطون الهی و ارسطو. ابونصر فارابی.
فارغ: پایِ رو. پای رفتن. دور شدن. پرداختن.
بوته:بو وته. بن وته . نوشته که می شود بوته. پس بوته فارسی ناب است و لری هم بُتَه می گوییم و لکی هم بِتَه می گوییم.
همه ای ها:کلیات. " همه ایات در پزشکی ":کلیات فی الطب. همه ای :کلی. همه ها:کل ها. ناهمه ها:نا کل ها.
جمع: گَل. گروه. لِف. بُرّ. قِرِه. شمار. چند. دسته. بسته. مشتی. خیلی. گِرد. انبوه. بسیار. فراوان. افزونی. یِک مِنَتَه. بری. چندی.
همه چیز را همگان دارند و همگان و همه چیز هنوز رونمایی نشده اند. شهرام ص
" مرز ایست ":حد یقف.
الاشباح:گمان ها. وقیل بالاشباح الاشیاء انطبعت:و گفته شده. به مانندی، چیزها چاپِش یافته اند. ۲۱//۶۰ images; mental similitude; گمان ها. همانش بُنی.
, اسماء الله الحسنی:ایزد نامهای نیکا. the most beautiful of God. 22/48
السماء الله التنزیهیه:ایزد نامهای ناغش. the purifying names of God.
الاسماء الله التشبیهیه:ایزد نامهای همسانه. the assimilatingname of God. 5/160
الاسماء و الصفات: نامها و نشانها. names and attribures. ( Divin ) ۲۱/۶۳
الاسماء والرسوم: نام ها و نماها. name and traces. حدث وجدد من المرتبه الاحدیه:شده ای یافته از جایگاه یکایی. ( ۱/۱۱۴
الاسماء :نام ها. اسمها. Divin names. کالمبدی المبدع المنشی المکون:مانند آغاز سازنده نشاندهء باشنده.
اس المطالب ( ثلاثه ) :" پایه پرسش ها سه اند. سه پرسشهای پایه ای". the basic question.
الاسد و الاخصر:سخت ترین و کوتاه ترین دلیل الاسد و الاخصر یبطل التسلسل:دلیل سختترین و کوتاهترین می تواند زنجیره ( تسلسل ) را بِتِلاند. تسلسل:از سیلی ...
الاستیعاب الشمولی: ( converiفراگیرهرکدام فراگیر. ) converting whole without leaving anything. گزارش همه بی انداختن هرکدام. گزارش همه بی انداختن ی ...
استعدادات:توانشها. preparedness. عودها بجملتها: برگشتش به گذارده اش. گذارده:جمله.
الاستعداد:preparedness :توانش. نسبه تهیوء الشیء الی الشیء المستعد: در خور آمادش چیز به چیز آماده. ۳/۱۰۸. یرتفع بطریان الفعلیه: برداشته می شود به ر ...
الاستدعاءالمطلق:absolutedemanding. خواستهء مطلق. کما فی وجود المعروف بالنسبه الی عدم العله: چنانکه در هستی شناخته به در پیوسته به نا انگیزه است. ۲/۹۹
الاستدعاء بلااقتضاء:خواهش بی رسش. demanding without requirement. کما فی وجودی المتضایفین: مانند آنچه در هستهای هم افزوده.
الاستدعاء:خوانش. demanding. الاعم من الاقضاء:پوشش تر از تُندا.
الاستحاله:دگرچون. دگر چونی. qualitativ change. , مثال لمراتب الشدید و الضعیف فی الاشتداد. متل ( مثل ) است برای روندهای سخت و سست در سختیدن.
لازیدیه و الانقصیه:زیادتر و کمترین. من اقسام التشکیک:از بخش های شِکنمایی.
الازمنه؛ المقادیر الحرکات الدوریه ازمنه:اندازه های جنبشهای چرخایی زمانها۲/۲۱۴ . السابق والاحق غیر مستمعین بالذات فیها:گذشته و پیوسته نا گرداینده به ...
الازمنه :" زمانها. "
ارتسام الاعدام و الوهم: "کشیدن نبودها و گمان ". باعتبار الاضافه الی الممکنات:" به انگار افزودن به شایدها ".
الارتباط الحقیقی: پیوند راستین.
الارتباط الی الجاعل:" پیوند به نهنده . "
الادوار الفلکیه:قِرهای چرخایی.
الادراک؛ نحوی الادراک، ای التعقل والاحساس: سبک های دریافت، اندیشیدن و یابیدن. سبک های پنداشت، خردورزی و دریافت.
الادراک :دریافتها.
الاخص: ویژه تر.
الاخبار بلا اخبار:گزارشهای بی گزارش.
الاخبار :گزارشها.
الاحوال:جاها.
دستورهای خردی. دستورهای اندیشی:الاحکام العقلیه.
دستورهای هستی:احکام الوجود.
الاجناس العالیه: جنسهای برین. المتفاوته بنفس ذواتهاالبسیطه: ناهمسان به خودِ سرشتِ ساده اش.
الاجسام العالیه:جنسهای فرایین.
الاجسام:تنها.
الاجزاء المقداریه:پاره های اندازه ای.
الاجزاء المرکب الحقیقی:پاره های درهم راستی.
الاجزاء العینیه:پاره های خودشی. پاره های خودی.
الاجزاء العقلیه:پاره های خردی. پاره های اندیشی.
الاجزاء الخارجیه:" پاره های بیرونی . "
" فرق:باز. بازش. بازشی ". تفاوت:" دور. دورش. دورشی. ".
تفاوت:دوری. دورش. ناهمسان. ناهمسانی. ناهمانند. ناهمانندی. جدا. جدایی. جدایگی. جدامند. جدامندی. جداوار. جدا واری. جداوارگی. جدایند. جدایندگی. جدایندگی ...
" افتامدِ افسونی ":ریالسم جادویی.
" ناارگانیک ":ناسامانشی.
" سامانشی ":organic.
" پاره های مرزی ":الاجزاء الحدیه.
" همایهء رویاروها ":اجتماع المتقابلین.
همایه. زمایه:اجتماع. دیواره:خانواده. تکایه:فرد.
اثر الجاعل: " جای گذارنده ".
الاتصاف:ویژش.
اتحاد المدرک و المدرک:یکش دریافته و دریابنده ( دریافتور و دریافتگر ) .
" یکش ماده و صورت": اتحاد الماده والصوره:unity of matter and forme.
اتحاد الزمانunity of time. یِکِش زمان. شرط الزمان: مرج زمان.
الاتحاد بحسب الوجود:unity withregard to ( external ) existence. یکه بر پایهء هستی .
الابداعی:originated. ( with no preceding elemet ) ( کون الفلک ابداعیا:" بودن چرخ آغازند. آغازش ) "
" پیما. پیمایش ":مسافت. " پیماها. پیمایشها ":مسافتها. " پیمایی. پیمایشی ":مسافتی.
الآنیات:momentary things کالوصولات الی حدود المسافات. آنکها و اینکها. مانند راههای به مرزهای پیما یشها ( پیماها ) .
الآناتmoments. ; units of time. اوعیه الآنات۷/۱۱۳؛اطراف الآنات. ۷/۱۱۳:آنکهاو اینکها. ژرف های آنَکها و اینکها. گِرد آنَکها و اینکها. ژرف:ظرف.
الآن:moment; unit of time: اینک. آنک. هو الحدالمشترک فی جزئی الزمان۸/۱۸۰* آن مرز میان در جزهای زمان است. هو حد الزمان کالوصولات و المماسات:۵/۱۸۶* آ ...
" بازش دانستهای فراکالبد ":بحث علم ماوراء الطبیعه.
حکمت اولی:" فرزانش والا. فرزانش برین. فرزانش فرا. فرزانش فرازین. فرزانش والایی. فرزانش والایین. فرزانش فرازا. فرزانش فرازنده ".
بنیاد ساختار فراکالبد فرزانش. ساخت بنیاد فراکالبد فرزانش. ساختار بنیادین فرزانش ساخت سبزواری. بنیاد ساختی ( ذهنی ) فرزانش کالبدی و فرا کالبدی و ان ...
مِه آلود :" کَرِّ پی آلود ".
راه حل:" راه گُشا. راه گُش. ره گُشا. ره گُش ". نوشته بودیم که حل فارسی است در شهراوردی پهلوانان که آهن را کج و به زبان فارسی کهن و لری کج را حل میگوی ...
قندایی:حلوایی. آورده ایم که حلوا فارسی است زیرا با حول وبا حول باش و زود باش درست میشود.
سوداو اندیشه؛ گاهی انسان سودا می کند گمان برده است که می اندیشد. من سودا می کنم پس هستم#من می اندیشم پس هستم. سود برای فردا هم دیبچهء اندیشه برای آ ...
اخراج:" دست یافت. دست یابی. دست یاب. دست یابش. دست آورد. دستاورد. دستاور. "
هنجارورانه. هنجار وارانه. هنجارمندانه. هنجارینه. هنجارانه. هنجارش. هنجار. هنجاری.
" دست به کار فرا هنجار ":اقدامات فو ق العاده. دست به کاری فرا هنجار زد. . . . دست به کارهای فرا هنجار زد . . . . دیس به کا هایی فرا هنجار زدند. . ...
" فرایاد ":فوق الذکر.
" دانست دیرین و شَهرِش نوین ":علم القدیم و مدنیه الحدیث.
متخصص فارسی است زیرا اصل وپایهء آن خص است که به زبانش لری و فارسی کهن است و وزن که داناک دهخدا آورده است که از پیش درزبان فارسی بوده و بزرگان ادب خوا ...
" کارورزشناسی ":کاردیولوژی.
" ویژانمَند قلب ":متخصص قلب.
" فراویژنی ":فوق تخصصی.
" فرا ویژن ":فوق تخصص.
من غیر عمد ترونها:از ناستونهایی که دیده ایدشان. ؛ که شاید ستون هایی باشند که تا کنون ندیده ایم. ویا سپس می بینیم. و یا ستونهایی که دیگرانی ببینند که ...
ویژگی انسان گوناگونی های بسیار فراوان ژنی. اندیشه ای. آرمانی. سرمایه شناسی. سیاست شناسی. فرهنگ شناسی. خانوادگی. تاریخی. جغرافیایی. هوشی. پسندی. گزینش ...
" پیشوا و الگو ":امام و مقتدا.
" پیشوا و پیشوا زاده ":امام و امام زاده
اِعداد:" آمادگی ". در رسانه ها و دِگره ( غیره ) .
اشراف:" نگرش ".
" پیرویت ":تابعیت.
آیا فرزانگان الهی باور و فرزانگان مادی باور همانندیهایی باهم دارند.
سوژه:" ساخته "#اوبژه:" آخته ".
" سوسهء پایه ای ":سوژهء اصلی.
" سوسه ":سوژه.
" رگ و ریشه. آب و خاک . ته وتو. تنه و شاخه. سر و ته. سر و بن. شاخه و ریشه. تَنه و بُنه. زیر و رو ":اصل و فرع.
آنچه پایه اش فارسی است و مایه اش فارسی است لفظ ( لَزم ) و وزنش هم فارسی است. داناک دهخدا آورده است که زبان فارسی در آغاز دارای پایانش و گردانش بوده ...
" در زمان کُهن کُهَنا ( کهنها ) گفته اند " :از زمان قدیم قُدما گفته اند. بسا که کاهنها به چم ِ کُهنها باشد.
"دریاب. دریابش. دریابانیدن":تفهیم. تفهیم:" آموزش. آموختن. "
" پنداشت خوانی. پنداشت یابی. پنداشت خوان. پنداشت دان دریافت خوانی. دریافت خوان. دریافتش. پنداشتش. دریافت. پنداشت ":تفهیم. تفهیم کنید:" بگویید. یاد آ ...
" گوش خوانی. دهان خوانی ":تلقین.
دِچ به لری و لکی یعنی ( یا نه ) پر؛ سیل دچ بیه:استخر پر شده است. دِچادِچ به چم پُرِ پُر.
نزدیِکش. میانِش. دورِش.
پایینِش. بالایِش. فرودِش. فرازش. چپِش. راستِش. اوجِش. تهِش. این ورِش. آن ورِش. درازش. پهنِش. ژرفِش. رویِش.
راستش دو رویان در پایینِش دوزخِ از آتشند. و یاوری ایشان را نمی یابی.
خدای خوبیها خوبیها را از آن شما نماید. ایدون باد . چنین باد.
خدا نیکت بده. خدا نیکتان بدهد. خدا از شما در گذرد. خدا ازت بگذرد.
خدا برای شما بهترینها را داشته باشد. خدا برایتان بسازد. خداهمهء نیکیها را پاداشتان نماید. خدای خوبمان پاداش خوبتان دهد. آفریدگار کارتان را درست ک ...
پاداش نیک شما را از خدا خواهان و خواستار میباشم.
خداوند بزرگ برای شما پاداش فرا ذهن وفرا زبان بنهاد و بدهاد. خدا به شما پاداش نیک بدهد و بنهد.
دیپلماسی:" کاریابشی ". دیپلمات:" کاریابش ".
روزگاری بود که نویسندگان و خامه به دستان زبان فارسی زبان از پایانش و گردانش زبان فارسی می زدند . نگو واژگان فراوان در ترجمهء دانشهای نوین و همتاهای و ...
از بهر شما سخت و بر ما ساده است. هر نقشهء شعری که مرا افتاده است. هرگاه قلم گیرم وچامی گویم. گویی که زدیرها مرا آماده است. شهرام ص.
رستاخیزِ فناوریِ در دست ۵۰ سال پیش. همراه. خودپرداز و . . . . . .
تاریخ دانست: تاریخ دانستها:دانش. فرزانش. آیین. راز=دانشها. فرزانشها. آیینها. رازوریها. علم و دانش یکی از رشته های دانستها به شمار میرود.
" گل نمودن و گل کردن ":تاریخ شدن.
جغرافی:" جای گردیدن و پی زدن پس فارسی است ".
تاریخ و جغرافی مانند زمان و مکان هستند.
" سراینده و شاعر چند زبانی و یا چند زبانه ":ذولسانین.
خور زی: خورشیدزی. هورزی:خورشید زی.
سحاب:" سیاهی و آب. واسه آب ". فارسی است.
" کوی ناب ":ناحیهء مقدسه. گر چه ناحیه نیه است مانند قلمرو.
اینکه در زبان لری و لکی به کسی ( قدو ) گفته شود شاید به چم قطع دوغ باشد چون در کهن همهء مردم دوغ داشته اند و اگر تژگاهی و تژگاهایی دوغ را ازدست داده ...
دانست ( دانش ) پنهان. دانست نهان. دانست ناآشکار. دانست نانموده. دانست ناشناخته. دانست ناشناس. دانست نایافته. دانست نایافت . دانست نادریافته. ...
بنگر که شراب ما لُران دوغ بود. جامی بزنی تا دلت افروغ بود. با سفره ویا بی سفره ای می باشد. در کولکه ای و یا به کولوغ بود. شهرام . ص
بنگر تو به هر ترانه یک آیین است. از فرزانش و دانش و راز ودین است. خیام سراید رودکی یا بوالخیر. دهری بسراید یا که یزدان بین است. ص شهرام.
گویند که هر که هست همین است که هست. پرهیز ز آب شب مانده و همیشه است. ترسنده و بی باک کنون یکسانند. تا کیست گرفتار و که باشد تا رست. شهرام. ص
دانسته فرای دیده و بشنیده است. زیرا که خرد فرای گوش و دیده است. اندر دل تو دماغ تو افزون است. آرای کدام یکش بپسندیده است. ص شهرام ( صمد شهرام ) .
از ششصد وسی و سه کاشی ای دیدند. کز بهر ترانهء خیام بگزیدند. ( کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش ) . بگزیده و بنوشته و بپسندیدند. شهرام ص.
کم بود خودت رانگری کم باشی. گرسور بهشت باد به ماتم باشی. وآنگه که پوشش فرا گیرت باد. بی باک ز آتش و آب زمزم باشی. صمد شهرام ( ص . شهرام )
فرزانش هستی بنگر نیک بود. دانش که دانیدهء جبریک بود. یزدان که ویرایش و پیرایش راست. نیکو بنگر کو همه را تیک بود. ص. شهرام ( صمد شهرام )
بنگر که به کار زندگی درکاری. وآنگه به کنار زندگی بیکاری. در پرسش زندگی و در پاسخ آن. اندیشه و آرمان چه می پنداری. شهرام. ص
"دشت. داشت. داشته. پهنه. گستره. گسترش. پهنش. باز . بازه. بازش. بیابان ( بی آب. پیداکن ) . بیابانه. چشم انداز. تخت. تختی. تخته. ماهور. کف. کفی. هامون. ...
قلب در زبان مردم گاهی به معنای دیر دریافت است نمونه را می گویند نام قلبی دارد ویا نام کیک کالا قلب است. گاهی هم به معنی آلشتی و عوضی بودن است میگویند ...
اُمَت:از یک مادر . مادراشان یکی است. شاید از باب آسانش و تسهیل باشد. زیرا نمی توان اَبَت را آسان گفت و یا اُبُوَت گفت پس به آسانی اُمَت گفته می شود.
تاپیک تاز. تازتاکتیک. تاکتیزتاخت. تاخت تاکتیک:تازیان.
تاریخ به جغرافی خود می گذرد. شهرام. ص مصرع سوم.
اما و اگر را نتوان کرد سرود. بر هر چه سراینده چه گویید درود. تاریخ به جغرافی خود می گذرد. بسرای و ِببُرّ و خود بینداز به رود. شهرام ص. شهرام. ...
کین. آز. بخل. رشک. تقاس. دژ. تنگ. کین ود. رو خواه . بداندیش. بد. زشت. زننده. کُشنده. خشم.
در زبان و واژگان فارسی چند وجهی بودن جایگاه واژگان را به دست می دهد. و وزن واژگان به راهبرد واژگان نمی پردازد.
" اِگهارِ نِگر ":اظهار نظر.
چم: در زبان لکی به پنداشت و دریافت ومعنی چشم است پس ( به چمِ ) "به چشمِ "معنی می دهد.
تاز. تاخت و تاز. تاز و تاخت. تازوتاز. تازش. و تاختش. تیزتک. تیزتاک. تاکتیز. تازتاخت. تازش و تاختش. تیزتکتاز. تیزتاخت تاک. تاخت تیز. تاخت تاز. تازیدن. ...
" نام گرامی. نام گرام ":اسم اعظم.
شناخت. شناسنده. شناخته؛ دانش. دانشور . دانشوریده:علم و عالم ومعلوم. دانش. دانشمند. دانسته. معلوم: شناخته. روشن. آشکار. دانسته.
" خورد و خورنده و خورده ":اَکل و آکل و ماءکول.
بزرگواران؛ بزرگ ویران=در یاد وویر بزرگ می نمایند. بزرگواران و ار و ور برگ وبار =دارای میوه هستند. بزرگ بهر =دارای بهرهء بزرگی میباشند.
" بادابادجویی ":ماجراجویی.
یک رشته از رشته های دانستها بسا برای جا افتادن به سالها و یا دهه ها و یا نسلها زمان نیاز دارد تا شناسه گردد ودر روند دانستوری جا بگیرد پس نباید زود ب ...
" با این روند . با این روش. با این منش. با این کار و بار ":با این حال. با این کار.
" با این چگونگی ":با این حال.
" با اینها ":با این حال.
با این: با این حال.
" برش سرود ":قطعه شعر. به جای قطعه واژهء " بُرِش " را به کار می بریم.
درست داشت. درست داشتن:صحه گذاشتن. این سخن را درست داشت. آیا این سخن را درست می دارید.
چامه اندیش. چامه اندیشی. چامه سرا . چامه سرایی. شعر اندیش . چامه اندیشی. چامک اندیش. چامک اندیشی.
چِشِمان:ذوق. چِشِمان زده:ذوق زده. به چِشِمانش خوش آمده است:به ذوقش خوش آمده است. خوش چِشِمان: خوش ذوق. چِشِمان:مذاق. ذوق: چشش.
عید:جشن. مواعید:جشنانه ها. " جشن و جشنانه ": عید و مواعید. جشنانه:عیدانه.
" سرود وساده ":نظم و نثر.
میانجا. فسیح. " میانجای بهشت ":فسیح الجنه.
" یابِشها گِرد " :حواسها جمع.
" یابشگِرد ":حواس جمع.
بپا. بدار. داشته باش. درکارباش. درکارشان باش. نگاه کن. چشم داری. ببین. بنگر. پاس دار. نگاهدار. نگاه بان. فراموش نکن. چشم نینداز. به هوش ...
" یِکسانِه:تنظیم ".
" چاهنما#راهنما ".
" پُویَک " :دینام.
پری=فراپری. حور= فراحور.
گل می وزد زدست و دامانش. می می رسد ز هر دو دستانش. ص. شهرام.
علت به چم و پنداشت ودریافتِ همه چیز هم هست علتش این است یعنی همه چیزش این است و یا همه چیزش چیست. الکل را رازی اِل کُل و سپس به روند الکل نامید تا هم ...
" فرازه ":پوئن.
" برابرِش ":تطبیق. برابرش زبان نوشته با زبان گردانیده. برابرش زبان متن با زبان ترجمه.
" بازدید . بازخوانی. برگشت. بازدید ":مراجعه.
نُه گانِه ها . گِرد اثر های فلوطین. لطفی تبریزی. چاپ پخشهای خوارزمی. این نوشته ها پنجاه و چهار اثر است که در نه دستهء شش تایی ساختار دارد. انآد ن ...
زِک:اگینستagainst.
" به طور کانِشی ":به طور طبیعی.
" پر و پیمان " :fullfilment.
صد آفرین صد آفرین بر این نخستین چامه ات. صد دفتر و دیوان زنی از خامه براین نامه ات. شهرام. ص
سلپیده. ( سِلپِس به لری ) :گسلیده. لگام سلپیده:لگام گسلیده.
بنامیزد. بسم الله. نامِ خدا. بِنامَش. بِنامَت:بسمله
پنهانه کرد. پنهانه کردم. . . . . . استتار.
" پردش ":استتار.
پنهان. پنهانش. پنهانی. پنهانک. پنهانا. پنهانیت. پنهانور. پنهانورز. پنهانا. پنهانک. پنهانوار. پنهانان:استتار.
استتار:پوش. پونما. پوشنمایی. پوشش. پوشیدن. پوشاندن . پوشانیدن. پوشان. پوشانش. پوشای. پوشایه. پوشک. پوشَن. پوشاک. پوشا. پوشایه. پوشاکه. پوشینه. پوشانه ...
داشتن:مواظب.
" نگاهدار بودن. درکاربودن. سروکار داشتن ":مواظب. مراقب
بپا:مواظب باش.
یابش گرد:حواس جمع.
سرزمین زبان نباید در دست دیگران باشد. وهر بهانه ای واگذاری سرزمین به بیگانه است. وآنگاه دشمن پیروز است که سرزمین زبان را بگیرد. پس پیروزی زبان درکام ...
تیو=تیو:پابرجا . استوار. نیو=نیوا: دلیر.
" لَبی بودن آزمون دانشگاه ":شفاهی بودن آزمون دانشگاه.
آموزگار سوم" میر ستا کاوا داماد" دارنده و نگارندهء" اخگرها ". معلم سوم میر محمد باقر داماد صاحب و کاتب" قبسات ".
" سامانهء فرزانشِ فرزانه پُرا رهجو سبزواری ":منظومهء حکمت حکیم ملا هادی سبزواری.
من. تو. او. ما. شما. ایشان. هرکسی هر گناهی انجام دهد و بکارد ؛ سه گناه؛ ۱_برای کالبد . ۲_برای فراکالبد. ۳_برای خرد. به سزاواریش دریافت می کند. وسه ...
بی قانونی. بی اخلاقی. بی ارزشی. بی ارجی. بی مرجی. بی هنری. بی سنجش. بی دانشی. بی خردی. بی اندیشه. بی آیینی:بی مبالاتی. بی آیین. بی اندیشه. بیخردانه ...
"یِکیَّت. ناچند. ناچندی. نادوییت. یکسانیت. یکسان. همسان. همسانیت. همباشیت. یکی. یکواره. یکوار. یکوارگی. هموار. همتا ":بی تفاوت.
" سر به هوایی. خودسرانگی. خودسری. خودسرانه. خودوارگی":بی مبالاتی.
" بی فرهنگی. نادیده انگاری ":بی مبالاتی.
" دیدار و برخورد واژگان ":ملاقات و تلاقی لغات.
خلیفه الله:" جا نشین خدا ". خلیفه الله فی عرضه:"خلیفهء خدا در زمینش. "
" خلیفه ":جانشین. " خلیفهء مسلمین ":جانشین مسلمین. " خلیفهء سلطان":جانشین پادشاه. " خلیفهء پیامبر":جانشین پیامبر. خلیفهء وقت:جانشین وقت.
دینها به سبک شناور باید در دسترس مردمان باشند تا سود خود را از دستاوردهای آنها به دست آورند. و نیز همهء آیین های دیگر.
مبدا فیض:" بنِ افزا. آغاز افزا. افزا بن . بن افزا. افزا آغاز. بنیاد افزایش. افزونه بُن.
اقوال:" قول ها. گفت ها. "
" گفته ":مقوله.
" گُفتِه ها ":مَقُولات.
" ناشناسه ":گنگ.
منقح:پالش.
فایده# ضرر: سود#زیان.
زوردار#زورندار. دارا#نادار. توانا#ناتوان. ورزیده است :ورزیده نیست.
وارو:مخالف. ناهمخوان.
" جست وخیز:دویدن و گریختن. خیزگرفتن و دونهادن. دوِش و خیزش ":فرار و قرار.
فهرست کامل: نمایهء کام. کامل لام الحاقی و لقی است و کام و کامیابی را می رساند. کام نمایه=کامل نمایه
" لغت نامهء داناک والا بزرگ دهخدا ":لغت نامهء علامه علی اکبر دهخدا.
"جست:" گریخت. دوید. فرارکرد. دررفت . "
" سرعتِ گریز ":سرعتِ فرار.
" سرعت ناگهانی. ناگهان سرعت. ناگهانی سرعت ":سرعت انفجاری.
خردمند و دریافته. اندیشمند و پنداشته. اندیشور اندیسورز اندیشگر. اندیش بهر. اندیش بهره. اندیشناک:عاقل و فهمیده.
" خردمندِ خردمند ":عاقل ِ عاقل=اندیشهء اندیشه.
اندیشور و اندیشیده:عاقل و معقول .
" اندیشه است و یا اندیشه نیست ":عاقل است و یا دیوانه.
" برو و بگزین ":به دانشگاه و یا حوزه برو روش دانستوری با خودت.
" درشت و در رو ":عتاب و خطاب. درشت ودر رو گفت:عتاب و خطاب کرد.
سرزنش :طعن. کنایه. کناره. لابِردِنگ به لری. به لای وبه سمت چوب زدن مانند کُلَه بِردِنگ:چوبی را به چیزی پرتاب نمودن.
نمایهء گیاهان:فهرست گیاهان. نمایهء جانوران. نمایهء پرندگان. نمایهء مردمان. نمایهء پیشوایان. نمایهء پیشوایان. نمایهء نمایه گان. نمایهء نمایه ها ...
سود های گیاهخواری راستین راهورز؛ فواید گیاهخواری از صادق هدایت.
گِرد کارهای برتر دین مرقی کاشانی ویرایشِ گزین مینوی طهرانی. چاپِ پخشجات خوارزمی: مجموعه آثار افضل الدین مرقی کاشانی. به تصحیح مجتبی مینوی طهرانی. ...
" لَزم لبی ":تلفظ شفاهی. لَزم: لفظ. تلفظ= لزم به لری و پارسی کهن.
" پیوست لبی ":ارتباط شفاهی.
" سرچشمه های لبی ":منابع شفاهی.
" منبع های لبی ":منابع شفاهی.
" پخش لبی ":وحی شفاهی.
" آزمون لَبی ":امتحان شفاهی.
" دریافت لبی. پنداشت لبی ":مفهوم شفاهی.
لبی؛ لبی بگو. لبی بشنو؛ :شفاهی.
" نوشتهء آموخته های لَبی ":تعالیم مذهبی شفاهی.
" آموخته های آیینی ": تعالیم دینی:
کشف الریبه عن احکام الغیبه:" برداشتن دودلی از دستورات ناپدیدی. "
" برداشتن دودلی ":کشف الریبه.
" پایه های معرفت ها ": اصول المعارف.
بالا و پایین: شریف و وضیع. بالاییها و پایینیها. برخاسته و بنشسته. برخاسته و افتاده. بالانشین و پایین نشین. بالاترین و پایین ترین. فراها و فروها ...
گرامی داشت. بزرگداشت. ارج گذاری. ارج نهی. بجا آوری. شکوهمندی. سپاس آوری. ستایشگری. سناگری.
نباید به خوار داشت بزرگان پرداخته شود بلکه باید با چاپ و پخش کارهایشان در نوشته و سروده و دگره ( غیره ) به برزگداشت روی آورد وگر نه با سورورزی خود را ...
سخت کارها. کارهای سخت:کارمردم بُر:اَعمال شاقه.
چی روح روُ. چی جُم شراو.
[از روان: on the soul. ARISTOTEL]
شور. شورآور. شورمند. شورخواه. شوراک. شوراگ. شوراخ. شوراست. شورور. شورورز. شوراندود. شورآمیز. شورگر. شورور . شورورز. شورسان. شوربان. شورجان. شورگان. ش ...
سفرنامه. سورنامچ. سورچری. سوربری. سورسری. سور. سورسیری. سور ساری. سورگری. سورورزی. سوروری. سورناکی. سورپزی. سور دار. سورداری. سورانگاری. سورسوری. سور ...
سوگنامه. سوگواره. سوگ سرود. سوگچه نامه. سوگوارگی. سوگورزی. سوگوری. سوگ داری. سوگیاری. سوگ انگاری. سوگ اندیشی. سوگ آوری:تعزیه نامه.
سوگ. سوگواره. سوگ دار. سوگناک. سوگ گردان. سوگ گردانی. سوگناکی. سوگوارگی. سوگ نامه. سوگ دینی. سوگ آیینی. سوگ کژایی. سوگی:تعزیه.
" تیر کشی ":قرعه کشی.
مشاغبی:"تزور. تزویر. زورشکاری. زورشکار. زورشکاریگویی. زورشکاریگو". [وباشد که مزَوِّر بود سوفسطایی و مشاغبی خوانند. مجموعه آثار افضل الدین مرقی کاشان ...
" طلب ":تلو خوردن و تلو تلو خوردن به سمت چیزی مانند دانش ویا هر چیز دیگر.
آزوارش و آزواریدن . هزوارش: دست یافتن به فن ویا هنری در زبان و زبان شناسی.
برخی واژگان عربی در گذارده انداختنش بس است زیرا خود گذاردهء فارسی کامل است. مانند ؛ به امتیاز تبدیل شد که؛ به امتیاز شد است ونیازی به واژه ءتبدیل در ...
" آیا مردم یک افتامد فرزانشی است ":مردم یک واقعیت فلسفی است.
" دیگر نژادی. نژاد دیگر . دیگر نژاد. . نژادی دیگر . دیگر. دیگری ":تبعیض نژاد.
رِیت در لری و لکی به پنداشت و دریافت تُنک بودن است مانند کشت کیک تنک بود و کیک کشت تنک بود و راتِه هم میگویند و اگر کشت ندرستیده باشد میگویند راتِه ا ...
" باداباد کردن ": ریسک کردن. ماجراجویی کردن.
اندیشه ای به یادم رسید. به من برات شد. به دل من برات شد. به ذهنم رسید. در ذهنم گذشت. به ساخت من رسید":به ذهن من رسید. " ساخت و آخت :ذهن و عین.
" به پایگاه فرا فرشتگان پیوست ": به ملکوت اعلی پیوست.
" به جایگاه فرا فرشتگان پیوست ":به ملکوت اعلی پیوست. به فرافرشتگان پیوست.
" از این گونه کارها. از این ساخت کارها. ازاین دست کارها. از این سبک کارها ":از این قبیل امور.
" همکاری در کارها ":اشتراک در امور.
رونویسی از روی دست دیگران نان نکبت و بد سرانجامی و واروگشتن را به دست می دهد. که بهتر است ابله نویسی گفته شود. ومانند سند و مدرک دزدکی پیگرد جاودانگی ...
فارابی دومین آموزگار خود اندیش و نو آور بوده است و از روی دست دیگران رونویسی ننموده است بلکه نو آور و خردمند و دانشور واندیشور وسنجشگر بوده است. زورک ...
جمهوریت. مردم سالاری. کشور دوگروه را میخواهد؛ ۱_مردم سالار. ۲_جمهور. جمهوری که جِم و هُرّ است فارسی است. دو گروهش؛ جمهور. و مردم سالار. ساختار ...
واژگان زبان فارسی گسترده هستند و برای هر معنی واژهء آن را دارد پی لازم نیست واژگان تازی را به همهء آنها در یک واژه به دست دهیم و به کار گیریم. واژه ه ...
سانحه:" گزند. رویداد ناخوشایند. "
سانحه:" ناپسند. رویداد ناپسند . "
برخورد. کنارآمدن. تَکوار= طبق وار. نزدیک. تصادف. توافق. انطباق.
" نوشته و رویداد ":کتاب و ماجرا.
ول شدن در این میان و گرایش های بسیار و فراوان.
وآشکار است که؛ ضربه و ضربات وجریمه پنداشت ودریافت همدیگر را می رسانند. میگویند کیک را جریمه کردند؛ کسی می گوید که ضربه اش را خورد. ویا؛ می گویند؛ ...
استخدام:خدمت؛ خُدَمَت. خودم توایم. خودم تو را می باشم. خودم کار تو را به دست می گیرم.
" خواستهء فرجامین ":تصمیم قاطع.
عزم جزم:" آهنگ استوار ".
برش. داگ. ایستایی. پویایی. رفتار. کردار. پندار. گفتار و پندار و کردار در کاری داشتن.
از ته دل :از صمیم قلب. تصمیم:گرفت ( به چیزی. ) عزم:آهنگ. قصد:خواسته. هدف:آماج. اراده :آراده. رای:رءای. راسخ:رخنه. . سخت و سفت دست به کار شدن ...
" نیکِش و بدِش ":تحسین و تقبیح.
خوهان:اراده. خواهش:عزم. خواسته:تصمیم.
( دستور و نگاهداری ) ونه ( بستگی و شناس و رابطه و ضابطه ) . قانونی و راسته ای نه رابطه ای و شناخت. به جای ضابطه ورابطه؛ قانونی و شناختی. قانون باش ...
" قانونمد و ناقانونمد. قانونی نه بی قانونی ": ظابطه نه رابطه.
" دانش آموختهء باارزش ( ارزشمند ) با ارج ومرج ":متخصص و متعهد.
گرایش. راه. آماج. گرایش:میل. راه:سبیل. آماج:هدف.
اراده:خواستن.
قصد:خواست.
" استوار. استواری. استوارش ":تصمیم.
عزم :آهنگ. اراده: خواست.
جِکَّه:نام پرنده ای است در لرستان که برخی کسان نوجوان تله ای از سنگ که به آن برتله=بَردتِله=سنگ تله به فارسی و یا کرم طویله که ملخی را با بالهای قرمز ...
ای خوشا. نیکا. خوبا. خرما. خوشا. شیرینا. نسرینا. بهینا. بها. نازا. نازنینا ":حبذا.
زود سرایی. زودسرا. زودسراینده. زودسرایندگی. زودسرایندگان. دردم. دردمگویی. در دم سرا. در دم سرا. دردم سرایی. دردم سراینده. در دمسرایندگی. سرپایی. سرپا ...
از ویژگیهای سرایندگی این است که اگر سراینده سرشت و منش و کانش سرایندگی داشته باشد فراتر از دانست سرود شناسی سرودش جای دارد و جا می افتد گرچه دانست سر ...
صحیح الطبع:درست قریحه . درست زخمه زن با سرود بر دل و دماغ تکایه و همایه مانند بوی جوی مولیان رودکی. و دیگر سرودها . هنگامه پرداز و هنگامه ساز بودن سر ...
صحیح الطبع:" هنگامه ساز . هنگامه پرداز. "
" درست قریحه ":نیکو زخمه زننده مانند زخمه بر ساز و یا از نوع ناخنک متکلمین اگر چه بر منابر قُضبان، که درست سرود را برساند و فتح یک قرن به دست یک شعر ...
اینک هم در لری و لکی به جِردَک " کُلرُنی "می گویند.
انقلاب ( رستاخیز ) مانند انسان است؛ انسان؛ ۱ _در روند زادن به مردن می رسد. ۲_درآغاز به روند به پایان نمی رسد و جوانمرگ می شود. ۳_درروند گرفتار خودک ...
انقلاب. ۱_قلابی. ۲_تقلبی. ۳_قالبی. ۴_قلبی. مردم هم چهار گروهند؛ قلابی. قالبی. تقلبی. قلبی.
کیک " آمده " در کلاس حاضر است. کیک" نیامده "در کلاس حاضر نیست و غایب است. و هر کجای دیگر چه همایه چه تکایه و چه[ دیواره خانواده]
ارزش فرد در همایه برپایهء؛ ۱_گفتار و کردار. ۲_تکایه و همایه و ارزش هر کس در همایه. ۳_آغاز و انجام ودیدگاه آرمانی و کاربردی تکایه ها در روند زندگی.
چاپ رنگی. رنگی چاپ: print colour
" چاپِ چهار بیدی ":پرینت چهار بعدی. آورده بودم که بعد لری است و بید گویند[ بید کرد =دورشد]. مانند [ ایت کرد=اوت کرد بیرون شد. ]
" چاپَش را بگیر ":پرینتش را بگیر.
"درست. درستیت. درستش. درستا":اصحیّت. دیباچه بر پیشی بودن. دیباچه بر زودتر. ملاک اصحیت بر اقدمیّت:" ملاک درستی را برکهن تر بودن . "
تلویح، لوح:رُویَک. تجرید:کَندِش. تنزیه:پاکِش.
اخلاق محتشمی گَردانش و گُسترش از خواجه نصیرالدین طوسی
همّت. همه ات. با همه توانت. باهمهء هست و نیستت. و . . . . مانند خدمت:خُودَمَت. خودم تو رایم. خودم تورا می باشم. خودم در کار شما هستم. . . .
"داد. دادش. دادشانه. دادِن. دادک. دادکانه. دادوری. دادورزی. دادورزانه. دادورزانگی. دادورانگی. . داداور. داداوری. داداورزی. داداورزیگری. داداورزیگرانه ...
بان مانند" گوشبان " نگهبان "زبانبان " چشمبان ". دستبان ". پابان و . . . "
تمدن بایسته و شایسته آن است که بر پایهء تکایه به روند اندیشه و دانش وسنجش و نیز دانشوری و سنجشگری و اندیشوری در نهادهای کشور در جایگاه خود نمودار یاف ...
نیست و هست کردن. هست و نیست کردن:حاضر وغایب کردن. درکلاس هست. درکلاس نیست. هست در کلاس. نیست در کلاس. حاضر است در کلاس. حاضر نیست در کلاس. غای ...
" نماز و نیایش ":نماز و دعا.
" نماز بردن به تباهی و تباهان در سرازیری فروپاشیدن تکایه و دیوار ه و همایه است . دیواره:خانواده. "
" گزارش یابی ":استخراج اخبار.
" گزارشگیری ":استخراج اطلاعات.
نان نکبت: "نان نکبت دستاوردش هرزه زبانی و هرزه دهانی است ودیگر خواری ها میباشد نسل را بار کش دشمنی میکند که برای آن دشمن می کوشد و آن دشمن برنامهء سر ...
رفیق:" ره پیک=پیک ره. راه پیک. پیک راه. "
" کاراسازی ":فعال سازی .
" پنداشتن ":تلقین. " دریافتن ":تلقین. پنداشتی. دریافتی. پندارشی. دریافتشی.
کمک=کم ک. کُم:ایستادن. کُم ک:اندکی ایستادن= درکاری همکاری و یاری نمودن. گِرِ نیکی زدن#گیردادن به دیگران.
تبلیغ گات. جات. غات مانندِ ترویج ترشیجات. تروی جات. فارسی اند. تبل ( طبل ) گات. جات. غات.
واژگان دانستنیهای همگانی بِین ( سایت ) باید فارسی باشند وگرنه ناراستی و نادرستی در کار زبان وادبیات فارسی به شمار میرود. زبان مردم از خون گواههای را ...
واره:وار. وارش. واری. وریدن#داره. دار. دارش. داری. داریدن.
باز پدید :تولید مجدد.
" پدیدش ناب ":تولید ناب.
تولید اضافی یا بیش از حد:" پدیدِافزونی یا بیش از مزر ".
تولیدی:پدیدشی.
تولید صنعتی:پدیدش فناوری.
تولید شدن:پدید شدن، گشتن.
" پدید دستاورد ":تولید محصول.
" پدید پایه ای ":تولید اصلی. پدیدش پایوی:تولید اصل. پدیداری ریشه. ای:تولید اصلی. پدیدای شاخه ای:تولید اصلی.
" پدیداری اولیه " :تولید اولیه. پدیدای نخست. " پدیدش نخستین ":تولید آغاز.
" پدید نیرو ":تولید نیرو. " پدیدش نیرو ":تولید نیرو. " پدیداری نیرو ":تولید نیرو.
پدیدش: تولید. پدیدش کالا:تولید کالا. پدید کالا:تولید کالا.
" و هستند از شما گروهی ( پیروانی ) می خوانند به نیکی و واداران به شناسه و بازداران از ناشناسه اند ":ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف ...
آزادی بیان رُکِن. . . . مردم سالاری است.
" بجا آ . بجاآیی. آجا. آجایی " :وقوع الوجوب
" بودید بهتر مردمی برون آی برای مردم امر به شناسه و نهی از ناشناسه می کردید. ":کنتم خیر امت اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر.
بجا و در خور و پله ای: ترتبی.
" درخور و ( وجوب ) خِرَدِی و شَنَوِی ":وجوب عقلی و سمعی.
" پژوها و پیشا ":تحقیق و تقدمه. پژوهید وپیشید. پژوهیده پیشیده. پژوهان و پیشان. پژوها و پیشا.
" مفتاح الباب: کلید درب . " از مخدوم الحسینی. حققه و قدم علیه: ( پژوهید و پیشا ) بر آن دکتر مهدی محقق.
النافع یوم الحشر:سودگر روز پاش ( پاشو ) از سیوری.
" پاپ ( پوپ ) یازدهم از دانستمند حلی ": باب حادی عشر للعلامه الحلی.
" بررسی پاپ یازدهم ":شرح باب حادی عشر.
" پایه های آیین ":اصول مذهب. پایه های دین. فرقه. جدایه.
هیچ چیز از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می آید.
" پایانش شمار":تکمله المجسطی.
" پایانشِ راهشِ دُورِش ":تکمله منهاج البراعه.
" پایانش گزاره ها. گزارشها":تکمله الاخبار.
" دارندهء پایانش. دارای پایانش. دارند پایانش. دارندِگان . دارایان ":صاحب تکمله.
" پایانش راهورز. راهور. راهوری. راهوران. راهورانی. ":تکمله المنهاج
" پایانش نکته های گرداورندگان":تکمله معجم مؤلفین.
تکمله الاعمال:" پایانش کارها . پایانش کارکردها".
" پایانشِ پایاندن ":تکمله الاکمال.
"تکمله":پایانش. پایانید. پایانیدش. پایاندن. پایانش در بررسی یافته خاوران در بررسی کَند سخن ( کلام ) . فیاض لاهیجی بر خواجهء طوسی.
شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام:خاوریافته ها در بررسی کَندِشِ سخن ( کلام ) . متن خواجهء طوسی. و بررسی فیاض لاهیجی دارندهء ( گوهر مراد ) در دانست سخ ...
" خاوران یافته ها ":شوارق الالهام. " خاوران دل یافته ها . خاور یافته. دل یافته. دل یافته ها. دل یافتگان. یافتک ها. یافتک. خاورانه ها. خاورانش ها. خا ...
" کیک و فلان به کار هستند ":کیک و فلان فعالند.
برگ. برگه ها:جراید. برگش. برگش ها. دفتر . دفتر ها. برگه نا مه :روزنامه. برگه نامه ها:روزنامه ها. برگش نامه:روزنامه. برگش نامه ها:روزنامه ها
" پسانه گیری ":عصاره گیری
" پسانه گیر ":عصاره گیری.
" بیرونش گزارشها. بیرونش خبر ها بیرونش دستاوردها. بیرونش دستگیرها":استخراج اطلاعات.
" بیرونشی ":استخراجی
" بام پَنک. بام پَنکه . پنک بام. بامپنک . پنکه بام":پنکه سقفی. تهویه.
" واراگرگرمایی رویه ای. گرماوارا رویه ای ":مبدل حرارتی صفحه ای.
" واراگرگرمایی. گرماوارا. واراگرما ":مبدل گرمایی.
" وارنده. واراینده. وارا. واراگر ":مبدل
دانستنیهای چهار گانهء دانشها فرزانشها آیینها ورازوریها که رشته های ناشمار و ناپایان دارند از آغاز تا به روند ساختاری و پایان یابی جایگاهشان برپایهء د ...
پدیدهء مردمان برای زندگی خود باید درباور و یا به سبک الگو ؛ ۱_خود یزدان. ۲_ خود وجدان. ۳_خود سنجان. باشند و اگر باور به خدا و دوستانش و راهش و جاو ...
دیار. زادگاه. سرزمین. زمین. ایستگان:موطن.
میهن داری. زادگاه داری:دیارداری. آشیان داری. خانه داری. سرزمین داری. میهن بانی. دیاربانی. آشیان بانی. خانه بانی.
دیار. خاک. آب و خاک. زاد. زادگاه. سرزمین. سرزمین مادری. سرزمین نیایی. سرزمین نیاکان. سرزمین نیا کانی. سرزمین نسل و نیا . سرزمین دین و آیینی:وطن
"مَرگاندن. مَرگِش. نیستاندن. کشتاندن. کشتن. دارزدن. تیرباران ":اعدام.
آیین های همایه شناسی. آورش همایه شناسی . روانامهء همایه شناسی :آداب اجتماعی.
سبکهای آیینها. روشهای آیینها. نمودار های آیینها. نماهای آیینها. برنامه های آیینها:آداب آداب.
" چشم انداز نامه ":آداب نامه.
" روا نامه ":آداب نامه.
" خَط نامه. ارزش نامه. ارج نامه ":آداب نامه.
" روش نامه. سبک نامه. فرهنگ نامه. برنامه نامه. آیین نامه ":آداب نامه.
" روش آموزش. روندآموزش. سبک آموزش. آیین آموزش. روندو روای آموزش ":آداب تعلم.
" شایای فرزانگان. شایست فرزانگان. بایست فرزانگان. درخور فرزانگان. آیَد فرزانگان. نایدفرزانگان. آید و ناید فرزانگان ":آداب الفلاسفه.
" فِرز فرزانگان. روای فرزانگان. سبک فرزانگان:نشست و برخاست فرزانگان. چابکای فرزانگان ":آداب فرزانگان.
" همه پیوندا ":روابط عمومی.
" جُدایه نامه. پَروانه نامه ":امتیاز نامه.
" جُدایهء قهرمانی ":امتیاز قهرمانی.
" جُدایهء تنباکو ":امتیاز تنباکو.
سرایگان:روابط عمومی.
" ناسِتانا ":غیر استاندارد.
رسیده. رسنده. رسان. رسانه. رسانده: رسن.
"بند. قرس. تناب. چله. نخ. پلّه. تابیده. بادآورد؛که برای آب آوردن با مشک است و مانند بافتنیها تخت بافته می شود. باریکان؛رشتهء باریک. رشته. ریسمان":رسن
پذیرفتنی. خواستنی. پسندیدنی. آرزویی. آرزومندانه. دلپذیرانه. دلپسندانه. پسندش. پذیرانه. آرزویانه. خواستانه. پذیرانه. خوشانه. خوشداشت. خواداشته. خوشداش ...
در هر پیشنهادی که از واژگان به دست داده می شود. همه و هر کدام جایگاه خود را دارند.
پاسخگران. پاسخگرها. پاسخور. پاسخوران:پاسخورزان. پاسخورز. پاسخورزی. پاسخورزیدگان. پاسخورزنده. پاسخا:مسئولان.
" آمدا ( یِ ) همگانی. رفت و آمد همگانی. آمدگان همگانی. آمدگانی. آمَدِش همگانی. آمدِ همگانی ":روابط عمومی.
" سخنورز ":بحاث. " از سخنورزان بود ":از بحاثان رود.
" بَرگَردان. قَیّ ":تهوع.
" بُنای فرزانش " :مبانی فلسفه.
چیزی در دست است دیر هنگامی است در روزگار به آن می نگرند و چیزی نیافته اند و به روند روزگار ناگهان به آن می نگرند و می بینید آینه است و خود را در آن م ...
چَپلُه ری زُ=چپله ریزان:هلهله.
شِرّدِرّکی:هلهله.
رِم ِ کُت. هر که برای خودش. قِیژ وِلِن. زِی پُ. دادهَوار. دادِقال:هلهله.
آتشی در نهاد انسان است. آتش ار هست مهر یزدان است. ص شهرام.
" ساختار سیاسی بومیایی ":نظم ژیوپولتیک
پیریخت. پی ریخت. :آلزایمر
آنچه خیام را شکوهمند نشان داده است؛ ۱ _شمارشناسی. ۲ _کیهان شناسی. ۳_باده شناسی. . . . . . . زین پیش نبودیم ونبود هیچ خلل. زین پس نباشیم و همان خ ...
" برنامهء سوگند ":مراسم تحلیف. یکی. بخشی. برشی از برنامه های این همایش برنامهء سوگند بود. همایش با شکوهی بود . . . . . .
الشواهدالربوبیه فی المناهج السلوکیه: گواهشهای اهورایی در راههای روندایی. نگاشتهء ملا صدرا. آویزهء ملاهادی سبزواری. ویراستهء: سیدجلال الدین آشتیانی ...
اگر هر کسی به اندازه شمارش فوتون ها کتاب بنویسد زیاد نیست. زیرا بسا کسی به یک گذارده نیاز داشته باشد که در بِین ( سایت ) زود یافت خواهد شد. ودرخور ول ...
ضد و نقیض:" نما و نانما ". " زدا و نازدا ".
منطق بی معنی. باور بی معنی. سرمایه شناسی بی معنی. راستهء مادی و معنوی بی معنی. پیشنهاد بی معنی. مهر بی معنی. عشق بی معنی. دوستی بی معنی. تاری ...
کم و بیش و درست کردن. تعدیل درست نیست و معنی وپنداشت ودریافت ندارد مگر پندارشانه و دریافتشانه که درست نیست.
کتاب کوب. کتابکوب. کتابکوبه. کوبه کتاب. کوبکتاب:بوکمارکت.
" کوبه کتاب . کوبکتاب. ":بوکمارکت
پلّکانه:فیلم. می پلکد. پلکیدن. پلکانهء ( فیلم ) بهار را بگیر. پلکانهء ( فیلم ) خانواده را بگیر. فیلم فارسی است از گذشته های دور به برخی چیزهای مان ...
" درگیر ":فیلم.
"داگ. دال. دالگه. دالگاه. جا. جای. جایگاه. ایستگاه. ایستایه. ایستواره. ایستوار. ایستا. باش. باشا. گاه. مرز. گِنده ": مقام. منزلت. رنکینگ. مرتبه.
" هم ایستا. هم ایستایی. هم ایستایان. هم ایستاده اند. هم ایست. هم ایسته. هم ایستان. هم ایستا. هم ایستشان. هم ایستشانه. هم ایستشانگانگان. هم ایستانگنگا ...
" ذهنکوره. کوره ذهن. ذهنریخته. ریخته ذهن":الزایمر
پیریخته:عصب فروپاشیده؛ پی ریخته=عصب فروپاشیده.
واخورده و پذیرفتهء نهادها و ارگانها:مصوب.
"درخور. درپیوند. درپیوست. شایسته. شایان. بایسته. بایسته و شایسته. درکار. پای کار ":مرتبط.
تصویب شد:واخورد شد. تصویب شده واخورد شده. تصویب کنندگان: واخوردکنندگان. نهاد واخورد گر :ارگان تصویب کننده. واخوردها. واخوردگان: مصوبات. مصوبها.
واخورد:مصوب. واخورده. واخورده ها.
پسه های فرزانشی: ابن عربی. ( فصوص الحکم )
نوردیدگان:قره العیون. روشنی دیده. . پرتو چشم. نراقی
گزینه هایی از کارهای فرزانگان اهورایی ایران. از پسهء میرداماد و میرفندرسکی تا زمان کنونی.
هر دانشی ناچار از سه چیز است. [نهادها:موضوع]و[مبادی:بنیادها. ]و[مسایل :پرسش ها. ]. هر دانستی ناچار از سه چیز است ۱_نهادها. ۲_بنیادها. ۳_پرسشها. آو ...
سردست در بازنمود دانست:تحفه در مباحث علم. ملانظرعلی گیلانی. ویرایش . آویزش. و دیباچه سید جلال الدین آشتیانی.
روهم. روهمگذاری. روهمنهی. روهمنهاد. روهمنهادش. پولهایمان را روهم گذاشتیم. روهنهادیم.
" تووار ":تلفیق. " تووارسخن ": تلفیق سخن. تو وار=تووار. تووارگی. توی هم نمودن سخنان. باهم نمودن سخن و . . . .
نابکاشتَک. ؛ نا آب کاشتَک.
نابداشتَک:hydroponics؛ نا آب کاشت . داشت. برداشت.
آبداشت؛ کاشت. داشت. برداشت
" گسترندِ واژگان دانستِ اندیش. ":موسوعه مصطلحات علم المنطق.
سادهء راستی همه ءچیز هاست و . یکتایی هستی:بسیط الحقیقه کل الاشیاء و. وحدت وجود. ملاعلی نوری.
" کارَک های در پایانش ":عوامل فی النحو. کارَک های در گردانش: عوامل در صرف. کارک :عامل. کارک ها:عوامل.
وحی آمدن و پیک و ( بوکbook ) و پخش و وخش و پیغام و پیغام و پیام و. . . . .
زورگاهی پیش راندگی دارد و گاهی پس خواندگی می آورد.
لری لرستان خَلکَه. خلک خاک:خلق خاک لری لرستان لرکوچک.
" حلقهء گمگشته. " :حلقهء مفقوده.
نوشته ای را باشید در نوشتخانه ای جا دارد ودر بِین ، ( سایت ) ارزش آن آرمانی هم به نگر می رسد و ناگهان نیاز به پژوهش می افتد واین نوشته نیز در نیاز ود ...
" جهان آفرینش ":تحول خلاق. در زبان فارسی فرهنگ است و فرزانش تازه ای به شمار نمی آید.
باور. باورمند. باورندی. باورمندانه. باورمندانگی؛ به خدا. به خود. به جهان. به آن جهان. به خرد. وبه پیدا و پنهان. و آشکار وجهان. وبه جاودانگی. ...
خود. خویش. خودم. خویشتنم؛نفس. خود سرکش:نفس امّاره. خود سرزنش:نفس لوّامه. خود مطمئنه:خود به راه. خود خوشنود:نفس راضیه. خودخوشناد:خود مرضیّه. خود ...
بنگر به خرد که رهبرت می باشد. اندیشه فرا پیامبرت می باشد. زیرا که شناخت هر چه داری از اوست. از اوست که خدا باورت می باشد. شهرام.
خدا آیین روند#واروگشته. آخوندیت دو گروه اند؛ ۱=خداآیین روند پیشرو که دو روزشان در پیشروی یکسان نیست ۲=واروگشته که دوساعتشان در واماندگی یکسان نیست.
" روا. رفتار . روش. ":مذهب. ایاب وذهاب:" آمد وشد. رفت و آمد ".
مقاطع گِردِ مقطع است به پنداشت ودریافت :برشگاه. جای برش. جای بریدن. بریدگاه. بریدنگاه. بُرانش. بُران.
پیمانش:مقاطعه.
اقطاع:بخشی.
تقاطع:" بُرّایِه .
قطع:برش. بریدن. قاطع:برا. برشگر. مقطوع: بریده. قاطعیت:برشدار. برشداری. تقطیع:برشا. برشایی. بریدن. برش زدن.
" برشگر و برشمند":متقاطِع و متقاطَع.
" پارِشِ سرود به سنگهای ( وزنهای ) گونه های سرود ":تَقطیع. پارش:تقطیع.
" هَمُبُرّا ":مُتقاطع. قَطع :بُرّ. بُرّا. بُرّش. تَقطیع:بُرانَدن. بُرانِش. برانِیَّت. برشگری. بُرشوَری. بَرشوَرز. برشوَرزی. بُرِش. بُرّش.
ادب:اَ دَو ازدَو ازتَو ( طَو ) طبع:طبع سرود. طبع شعر.
" ناشناس ":غریب.
ویژش. ویژشیت. ویژشگان. ویژشمند. ویژشا. ویژشایی. ویژشش. ویژششناک. ویژانانه. ویژک. ویژ. شاید ویژه با واژه همریزگ باشد و واژه به دریافت و به پنداشت ویژ ...
" ویژانِش ":مختصات. ویژانش جغرافیایی. ویژانش:. . . . . . . . . . . . . . . . .
" بارگاه خانه ":گالری.
راه. دلیل. خود دلیل. خودراه.
الملل:رواها. النحل:روندها. الملل و النحل:رواها و روندها. ملل : رواها که همه جا هستند و روا می دارندشان چه پسند و پذیرش نمایند چه پذیرش و پسند ننما ...
" رواها و روندها":ملل و نحل. ملل:رواها. نحل:روند.
مُفرَدات : تَکِش ها. مفردات راغب اصفهانی:تَکِش هایِ راغب اصفهانی.
عنفوان :شاید اونفه که همانا " ناف " جوانی باشد، به فارسی کهن.
تراکم#پراکنده. تیچ. پَر. وله. ریخت و پاش. پاشیده.
آکنده و پراکنده. تَراکُمش#پراکندش. دورش#نزدیکش. گِرد:پَر ( پراکندن ) . گِرد و پَر. " کوپه و کوپله و کومره. کو ":جمع.
" بوی پراکنده ":بوی ساطع
" کاراگَر ":کاریزماتیک. در همهء زمینه ها ودر همهء آسمانه ها " کاراگر " باشد.
ویرایش و پژوهش:تصحیح و تفسیر.
تفتیچ:لری است که گِرد و پخش کردن است.
ویراستهء ادبی. پیراستهء ادبی:تنقیح ادبی. ویراستار ادبی:مصحح ادبی. پیراستار ادبی:تنقیح ادبی. پیراسته:منقح.
الگویانه:تقلید
با اخلاق به پزشک بیشتر نیاز میباشد. زیرا رفتن به پزشک از ویژگی های اخلاقی همگان است. پس "دانستِ اخلاق" این ویژگی را به دست میدهد. دانستِ اخلاق:" دا ...
فرد معتبر:" فرد شمارده ( شمرده ) . فرد شناخته. سرشناس. با ارزش. گرامی . نیک. نیک منش. جوانمرد. مرد ( مردم :مردمی ) .
حلال و حرام و مکروه و مباح و واجب ومستحب که در دین آمده است نیک وبد ویا حسن وقبح دینی میباشند. و؛ آنچه اخلاقی ها در اخلاق و فلسفهء اخلاق آورده اند. ...
خردمندانِ خویش باید از نیک وبد سخن گویند. نیک وبد چه دینی و چه دانشی از دانستنیهای چهارگانهء دانشها و فرزانشها و آیینها ورازوریها و شایستگان و بایستگ ...
" نیک و بد سرشتی و خردی ":حسن وقبح ذاتی و عقلی.
چه خردی و چه عرفی:نیک وبد.
" نیکش و بدش ":تحسین وتقبیح. نیکیایی و بدیایی:تحسن و تقبح
هر چیزی به آزمایشش می ارزد. هر چیزی به آزمایشش می ارزد؟ هر چیزی به آزمون میارزد؟ آیا هر چیزی به آزمون می ارزد.
به هنگام بودن:نبوغ. نا به هنگام بودن:پخمه.
به هنگام پای کار بودن:نبوغ.
بودن:تکوین نمودن:تشریع " بودن و نمودن ":تکوین و تشریع. [" نوشتهء بودن و نمودن " :کتاب تکوین و تشریع . ] بود و نمود: کون و شرع. تکون و تشرع:بودی و ن ...
" رُوبگَر ":سیفون. آنچه می روبد.
مایه:ماده که مادر ِفسادهاست. مایه و ماده اش این است.
مَستگَر:مسکرات مشروبات الکلی یا آنچه آدم را مست کند ؛ مانند نسخهء آلشتی پزشک است که مرگ یا دیگر پیامدهای آن را در پی دارد چه باور به حرام و حلال باشد ...
" یِکِه ها ":اِستِثناها.
روغن و رُوقِن است که به پنداشت ودریافت روان و آبکی و سفت و روچ باشد. و روچیده.
صافی مانند صوفی که صوفی سفتن ویا گوهر جان را سفتن است در مایه و پایهء باستانی خود فارسی هستند. و صافی از همان ماده است چیزی را صافی کردن واز صافی و ی ...
کافی و وافی:کافی به دست بودن. مانند به دست باش. وافی برپایی و پاییدن مانند به پا. پس پایه و مایهء هر دو واژه فارسی است.
بازسازی راه زندگی:محجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. احیاء علوم الدین:زنده داری دانستهای دین. پیشوا محمد غزالی. راه نمایا در زنده داری زنده داری:محجه ا ...
راه روشن در پرداخت بودن:المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. راه روشن در سبک بودن.
" راه را برهمه نمودن ":حجت رابر همه تمام کردن .
بسا باشد که ایمان ایما و اشاره و گرا وگرایش به پدیده ای وچیزی باشد. و واژگان رفته رفته در دهان وزبان جایگاه خود را برپایهء جایگاه تاریخی و جایگاه جغر ...
کودکی را باشید که جلوی پستان مادر ش به شیرخواری در کار است و گاهی به بر مادر می چسبد وگاهی دیگر به یقهء مادر خود می چسبد به بر آویختن را باور وبه یقن ...
عَقیده:عُقده :عَقد:گره. گره زدن. گره بستن:خود را به چیزی گره زدن و یا خود را به چیزی بستن. پس پدیدارها بدینسان به هم می جوشند و می بندند و گره می خور ...
پَرکِ راستی و درستی و یا پَرکِ بُنامدی و اُفتامدی. پَرک:فرق. بُنامدی:حقیقت. اُفتامدی:واقعیت. پَرکِ سر:فَرقِ سر.
بُنای فراکالبدی و بُنای کالبدی دانستنیهای چهارگانه دانشها و فرزانشها و آیینها و رازوریها.
شادی. شیدایی. خوشی. سر دماغی. دماغ چاغی. شادمانی. شادخواری. سروری. خوش و دُشی. آسودگی. آرامی. تخت. آزاد. درست. نیک. ناب. نود. خوشنود.
" سرور بخش. سرور آور " :مسرت بخش.
یک شب در سدد روزگار گذشته بودم و بر زیگار از دست رفته افسوس می خوردم و این بیت ها را در خور دماغ ( حال ) خود می گفتم. دماغ شما :حال شما. زی . زیگار ...
" بزرگورزان ":مستکبران. " بزرگورز ":مستکبر.
آنچه چو زمان و چو مکان میباشد. یا آنچه پدیده ای در جهان میباشد چینش به یزدان نتوانش بنمود. دانسته و نادانسته همان میباشد. شهرام. ص
( دل پسند مردم هنرمند شده است. شهرام ) [مقبول طبع مردم صاحب هنر شود. حافظ].
واژگان چششی:کلمات ذوقیه. بستان دلها:بستان القلوب. سوت سیمرغ:صفیر سیمرغ. در راستش اِشک ، عشق. خرد سرخ. نامه های رازوری:رسایل عرفانی. نامهء پرنده ...
"دارای. گیرندهء. پوش. پوشش. گنجانیدهء. دربرگیرندهء. فراگیرندهء":متضمن. شامل. محتوای.
آسمانی ها. آسمانیات. بالاییات. والاییات. والایان. بالایان. فرازیان. فرازیات. [فرایین ها #فرویین ها. ].
گردِ نگاشته های پادشاه خاوران سهروردی. مجموعه مصنفات شیخ اشراق. سهروردی.
" راهها و نقشه ها":المشارع و المطارحات از سهروردی. تلویحات:برگه ها. سهروردی. کتاب المقاومات:نوشتِ ایستایه ها.
پیگیر :متتبع.
چاپ:طبع. چاپِیَت:طبیعَت. چاپَم:طبعم.
" دردست چاپ. در کار چاپ. زیر چاپ " :در دست طبع
راست ودر وغ بسیاری از تنهایی های تک و خانواده از درست دریافت نکردن واژگان و دریافت و پنداشتهای آنهاست زیرا درست دریافت ننمودند واژه ها به واکنش واکنش ...
" شبی با گروه سُفتیان ":شبی با جماعت صوفیان. خاور سهروردی ( اشراق ) .
انوار: روشن. اسرار:راز. اشراق: خاور. برای[ آزادش سرود] ویا تخلص شعر. سعدی: رستگاری، رهایی. رستا و رها. حافظ:نگاه. داشت. دار. نگاهداری. نگاهدار.
الواح عمادی:برگه های ستونی. لبه های ایستایی. کاغذهای افراشتی. ( افراشته کاغذ ها ) . تیکه های نهاده. پاره های نماده. ( نموده ) .
درس گفته ها و درس نوشته ها:تقریرات و تقریرات.
ریخت های نگرشها:مطارح الانظار. پادشاه یاری ( شیخ انصاری ) .
اساطین الحکمه:" ستونهای فرزانش " تیرهای فرزانش. پایهای فرزانش. کول های فرزانش. گزها فرزانش. گزگ های فرزانش.
" اندیش ریختها ":منطق مطارحات از سهروردی.
ریخت ها ( مطارحات ) از پادشاه خاوران سهروردی.
" دانشنامهء فرایی ":دانشنامهء علایی از پورسینا.
دستاورد و دستاورده:الحاصل والمحصول از پورسینا. بانام: ص شهرام؛ نیا، صمد شهرام نیا.
گردانیده و پژوهیدهء [هشدار ها و کنشها ازپورسینا. ]=ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات اثر ابوعلی حسین بن عبدالله ابن سینا.
الاشارات والتنبیهات . الجزء الاول فی علم المنطق :بخش سوم در دانست اندیش . الجزءالثانی فی علم الطبیعه؛ بخش دوم در دانست کالبد. الجزء الثالث فی علم م ...
" پادشاه سَر، بابابزرگ، هوشنگ ِپور بنده خدا، پور سینا ":ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا.
خوارج:" دورَک ها ". معتزله:کِنارَکها.
سنی:پایه. شیعه:پیرو. ؛ سنی و شیعه :" پایه و پیرو ".
خرمسان. =خرمستان:خرمیثن. زادگاه بابابزرگ پورسینا.
بخش سوم در دانست پیشا دانست کالبد. الاشارات والتنبیهات ؛ الجزء الثالث فی علم قبل علم الطبیعه. از پورسینا و پژوهش خواجهء طوسی. وپژوهش پژوهشها از ...
بازشها و یازشها. بازها و یاز ها. بازه ها و یازه ها. مباحث و محافل.
بازشها:پورسینا؛ المباحثات از ابن سینا.
بازیهای خاورانی:المباحث المشرقیه از پیشوای شِکورزان فخر رازی. دارندهء بررسیهای قرآن، ( پیسر بزرگ فخر رازی. ) پیسر:تفسیر.
گشایش سختی های ( اشارات و تنبیهات ) =هشدارها و زنشها از خواجه یار دین توسی. حل مشکلات اشارات:گشایش سختی های اشاره ها و تنبه ها. از پور سینا و بررسی ...
درّه التاج لغرّهِ الدباج:" درّ تاج برای بزرگِ شناخت ": قطب دین شیرازی.
درمان:از پورسینا. کاری در بارهء؛ اندیش. کالبد. فرا کالبد. گیاه شناسی. جانور شناسی. آسمان وزمین. سازسازی. آوازشناسی. اندازه و شمار. زلزله. اث ...
داوری میان فرزانگان خاور وباختر:الانصاف بین الفلاسفه الشرق و الغرب. کاری از بابابزرگ هوشنگِ پور بنده خدا پور سینا. هوشنگ:حسین. آژنگ:حسن. هوشنگ و آ ...
المنطق المشرقیین:" اندیشِ خاورانها " از بابا بزرگ پورسینا.
حقوق ومزایا:" راسته ها و مزیت ها ". " دستاورد و دستاورده ":الحاصل و المحصول از پور سینا. التحصیل:" دستاورش ". " رهایش با فرار از نهر گمراهی ها ":ا ...
معانی:مینوها. بیان:بیان. صور خیال:رخای گمان. بدیع:نومیدی. نومند. فنون فصاحت وبلاغت:" فنهای شیوایی و رسایی. ". منطق صوری:اندیش صوری. [پایه گرفت. ...
کین جویی. کشیدن. تقاس. درآوردن:انتقام
دانشورزان دانشگاه :فارغ التحصیلان. دانشگاه. دانشورزان دانشکدهء:فارغ التحصیلان دانشکده. [دانشورزان=دانشورزیدگان].
امید است در آبادیس پیشتر و زودتر و جلوتر از همه واژگان فارسی از آرمانها به کاربردها گرایند. تا ستایش راستین در روند باشد. و پاداش نیک را از خود وخلق ...
تماشا:مشاهده. تماشای ادامهء پیشنهادها:مشاهده ادامه پیشنهادها. خواهشمند است این آرمان را کاربردی نمایید.
دِت ِدتُون. کُرّ کرونِ. ژِن ژِنونِ. پِیا پیاوُن. مَرد مَردونِ.
زن. مرد. پدر . مادر. پرما ( ها ) پدرها ومادرها به جای پرنسها. دختر. پسر. نوه. نتیجه. نبیره. ندیده. نسل. نیا. تِژگا. دوده. تیره. درخت. بوته. دخترزاده ...
زمانهای گذشته. اکنون. آینده. ومردم هم؛ گذشته. گذشتگان. کنون. کنونی. اکنونی. آیندگان. گذشت. اینک. آیند. ( آیا ) . رفت. گذشت. دیرین. آیا. آیند. آین ...
سابق: گذشته . لاحق:پیوسته. سابق و لاحق:گذشته و پیوسته. حدیث سابق و لاحق:گفتهء گذشته و پیوسته. روایت سابق و لاحق:خواندهء ( از روی نوشته خواندهء ) گ ...
مجلس شورای ملی: همایش شورای. ملی. ملت. کشور. میهن. سرزمین. خانه. دیار. خاک. آب و خاک. زادگاه. گستره. آشیان. آشیانه. لانه. لیز. لِیزِنِ ...
" صندلیهایی که در همایش می گذارند تا آمدگان بر روی آنها بنشینند ":کرسیهایی که در جلسه می گذارند تا حاضران بر روی آنها جلوس نمایند.
" صندلی دار. میزدار. کرسی دار. نیمکت دار. مبل دار ":صاحب کرسی ، در دانشگاه.
روندِ درویش و روایِ خاموش.
بهره جویی از هوش و توانمندی و بکارگیری دستگاه دریافتی و پنداشتی و قوای دماغی را بر پایه داشتمانهای ؛ ۱_کالبد ۲_فرا کالبد و ۳_خرد را بهرهء هوشی میگ ...
هرکسی دارای ضریب هوش خود است که تکایهء همایه می باشند و هرکس باخود ویا خانوادهء خو در روند روای خود است، و همایه از تکایه و تکایه همین همایه است و با ...
بنگر که نماد تو خدای است و خودت. هم آنچه به روزگار دریافت شدت. پنداره نباید بنمایی خود را. زیرا که فریب است که در کار شدت. شهرام ص.
آیا شما میکاریدش یا ماییم کارندگان.
" رویه آرایی ":صفحه آرایی.
" رویه آرا ":صفحه آرا.
جایش سند ها:جعل اسناد.
" زیراست ":دانلود.
از ویژگی زبان فارسی این است که گاهی واژه ای نمونا و همان واژه در جای دیگر نا نمونا است و این جایگاه واژگان را گسترش می دهد و گذارده ها را نموداری دیگ ...
" جایِش فرزانشی ":جعلِ فلسفی.
جعل:" جایِش. جا. جای. ". جال:لری است به دریافت جعل به روند جا افتاده است.
برنج:بریان کردن. بریان نمودن=پختن
سخنش تاز:خطیب.
سخَنِش:خطیب.
سخنگویی. سخنورشی. سخن دانگی. سخنورشی. سخنگویگی. سخندانشی:خطیب.
آتش بسیج. آتش آمادگی. آتش یورش. آتش تاخت. آتش تاز. آتش تاخت و تاز. آتش پیش. آتش پیش نیاز. آتش پیش تاز. آتش پیش تاخت . آتش پیش تاخت و تاز. آتش پیش تاز ...
کرِّ ستون:خطِّ عمود. کر ستونی:خط عمودی.
عمود منصف:نیمگر. ستون نیمگر. ستون نیمگر. نیمگر کران. کرانمند. کرانه. کرانگی. کرانگر.
ستون کران ( ها ) . ستون کرانی ( ها ) . کران ( های ) ستونی. ستون های کرانی، کرانه ای. کرانا. کرانوی. کرانا. کرانایی. کرانهای ستون، ستونی. ستونایی. ...
صمد توحیدی
" سددیات ( سددیاتی ) در فرزانش برین ":تاملات ( تاملاتی ) در فلسفهء اولی
" سَدَد در فراکالبد ":تاملات در مابعدالطبیعه. سدد : داد و ستد:تاملات و مدیتیشن.
عیال به لکی و لری ( اِیال ) لَزم ( تلفظ ) میگردد.
ناناءیر شاید به پنداشت نگیر و نشمار به دریافت از خود است باشد.
پرورده. نازپرورده. خانواده. خانه:عیال. تمدن هاپروردهء سیبویه هستند. تمدنها خانوادهء سیبویه میباشند. تمدنها خانهء سیبویه می باشند. تمدن ها نازپرور ...
" رَزمِش":معرکه
" درخورِ یاد است ":لازم به ذکر است
هر گذارده ای داری نهاد و گزاره است، میتوان؛ آغازه=مبتدا و گزاره=خبر را سود جست. آغازه=مبتدا. گزاره=خبر.
آزمایش. آزمایشگاه. آزماینده. آزماییده. آزمایشگر. آزمایشور. آزمایشوری. آزمایشورز. آزمایشورزی. آزمایشورزند. آزمایشورزنده. آزمایشورزندیگرایانگیمنداهوار ...
در زبانش لری به ماهیچه ها و تپه ماهور ها و پیز پیزه و فیزیک و فیزیک گفته می شود براین پایه این روند از شناخت را فیزیک شناسی می شود بکار گرفت زیرا کار ...
"اندامه نگری. اندام شناسی ":وظایف الاعضا
" پیشاسینویان از فرزانگان ورازوران تا رازوران و فرزانگان پسا صدراییان "
وَرزگاه:قرارگاه.
" فرا نوبت. بی نوبت. دورازنوبت" :خارج از نوبت
ازرده بیرون:" مردود=ناپذیرفته. " بر رده افزون:" قبول=پذیرفته. "
جایگاه سلمان چنان والا وبالاشد که از اهل بیت پیامبر به شمار رفت، و سبحه وتسبیه که برای ذکر است از گِل سلمان درست مینموده اند ونیز از گِل سرزمین پیامب ...
کَت و گُل بندی زنان را در گذشته که بود تَرَه می گفتند که همانندی با نام و هم ریختی با سفره دارد.
زرین تره:" شاید نام سفرهء خسرو پرویز بوده که زربفت بوده و مانند فرش چهار فصل بوده است که در مهمانی ها و درخور ها آن را میگسترده اند . "
نهادهای در پی ویا نهاد های پیگیر:نهادهای ذی صلاح. پیگیریها. پیگیران.
مشروح:پیدا و نمایان. مشروح اخبار : گزارشهای نموده. گزارش های نموداری.
بایسته و شایسته ودر خور و زودی و نادِیر. شایان. اهم اخبار:گزارشهای شایان. گزارش های در خور. گزارشهای بایست و در بایست که برپایهء روز وروند نویسنده ...
مهم: اندوه ور. ناشکیبنده. " اخبار و سخنان مهم و بااهمیت:گزارشها و سخنهای ناشکیبا و اندوها" چون که تاب همگان را بیتاب می نماید.
یاقاضی الحاجات:ای رسندهء بر نیازها. رسنده:قاضی. نیازها:حاجات.
بیان حقیقت انسان کامل و کمال جلاء واستجلاء:بیان راستینای مردم کامیاب و کامهء روشنش و روشنشواری. بیان ارتباط فیض مقدس با اشیاء؛ بیان پیوریتانیسم آغاز ...
بیان بساطت وجود وشرح مطالب اسفار؛ بیان سادگی هستی وشُرّ خواهشهای های اسفار. نقل کلام وسخن پژوهشگران از پساها در شر سخن اسفار. نایی مرز هستی:، نفی ح ...
[بیان شناسهء هستی و اینکه پوشش به راستینشهای هستی ناشد است؛ بیان تعریف وجود واینکه احاطه بحقایق وجودیه محال است. شرّ کلام وسخن والای الهی ها درنهش گ ...
بیان مانای گنسی و نایش درهمش از هستی:بیان معنای جنسی و نفی ترکیب از وجود. فرق وپرک بین گنس و پسی ( فصل ) و ماده وصورت. خطبهء کتاب:سخنش نوشته. بیان ...
" بیان دورش پایگی هستی و چیستی باهم ":بیان محذورات اصالت وجود وماهیت معاً.
بیان اقسام وحدت: بیان بخشهای یِکایَش.
استواری همبهر های مینوی هستیآورش و نقل کلمات وسخنان شاه خاور در شِکیتویژه و خاصی. بیان گال و قول رازوران و عرفا درستی و و جود. بیان پیوند درست و حق ...
دوشِک بودن بر ( باهم، سمنانی. ) باهم ( ها ) معاصر سمنانی.
نمایند و راه آشکارِ پایه ای هستی:دلیل و برهان اصالت وجود.
سرره گیری ( نقد وسنجش ) برسخنان و کلمات شاه خاور:اشکال بروکلمان شیخ اشراق.
بیان پایگی هستی:بیان اصالت وجود. بیان دوری ( دورش ) پایگی هستی و چیستی با هم" :اصالت وجود وماهیت. [ ( ناچیستیت راست فرا ) =نفی ماهیت حق تعالی. ]
سرراه گرفتن بر کلام ویا سخن درمان ( شفا ) ":اشکال بر کلا شفا
نامرزی هستی: نفی حد وجود. بیان پوشش راستین هستی:بیان شمول حقیقت وجود. بیان مازش در هستیها :بیان تمیّز در وجودات.
بیان در سادگی هستی:بیان در بساطت وجود. بررسی سخن ویا کلام اسفار:شرح کلام اسفار. بیان پنداشت جنسی و نادرستی در هستی:بیانیه ای جنسی وندی ترکیب از وج ...
پیوند . پیوندی. پیوندا. پیوندان. پیوندها.
پیداش. پیباد. پیکار. پیکاری. پیگار. پیگاری.
پی. پیگرد. پیگیر. پیکش. پیور. پیورز. پیوری. پیورزی. پیگردی. پیکشی. پیگیری. پیار. پیاری. پیابند. پیاور. پیاورز. سراپی. [سراپیت، لری].
سفارش پیشنهاد. سفارشی. پیشنهادی. سفرش. سپرده. زبانی. زبان. فرستادن. فرستادنی:توصیه. وصیت.
مکتب ویا آیین سفارشی نقاشی وآن نقاشیهای است که کسی ویا کسانی به نقاش سفارش میدهند تا نقاشی کسی یا کسانی و یاچیزی را بکشند که با نقاشی آیین مینیاتور و ...
شادمان. خوش. سرخوش. شن. منگ. شنگ و منگ. تازه. تراز . میزان#نامیزان. قبراق. سرحال. دبش. دبشِ دبش. :رضا.
زنده: بی مرگ. بیمرد. زندگی. تکاپو. جستجو. درکار. درکاروبار. درجنبش. درگردش. درورزش. درپویش. میپلکد. پِلِکِش. پِلک زن.
آیا درست است نیرویش ما بیهوده در کار شود. آیا بهتر نیست که نیرویش ما در کارهای هوده در کارگردد. چه بهتر نیروی خدادادهء در کارهای هوده و پرارج و مرج ...
نظرت برای خودت گرامی است. نظرت برای خودت بجاست. نظرت برای خودت رواست. نظرت برای خودت روندا میباشد.
متوقف:"ایستا. ناجنبا. ناروا. بیکار. ول. بیرونق. ناکارا. بازایستا. ایستاده. مانده. مانا. خاموش. خسته و مانده. ازکارماند. ازکارافتاده. ناگردا. ازرونق ا ...
" آماج ابزار را صورت می بخشد ":هدف وسیله را توجیه می کند.
" دیدگاهت برای خودت بجاست*. نگرت برای خودت ارج دارد*. نظرت برای خودت ارزش دارد * ":[نظرت برای خودت محترم است. *]
چشم بینش :چشم بصیرت.
ژرفی و زیبایی. زیبایی و ژرفی. ژرف و زیبا. زیبا و ژرف:ظرافت و زیباییت. ژرفش و زیبایش. ژرفایی و زیبایی. ژرفنده وزیبنده. ژرفا وزیبا. ژرف وزیب. ژرفاینده ...
ظرافت خاص:" ژرف ناب. ژرفی ناب. ". ژرفی خاص. ژرف اندیش. ژرف ویژه. ژرف مِنش. ژرف مِنشی. منش ژرف.
سلطه: فرمان. " سرمایه شناسی و فرمان ":اقتصاد و سلطه.
تسلط:برتری. برتر. " برتری ناب " :تسلط خاص. " برتری خاص ":تسلط خاص.
خودا. خودان. خودانه. خویشانه. خوداورزیگرکارانه. خودوژدانیگرایانگیورزیمندباشیگریباورناکش.
خود. خودش. خودشی. خودشیت. خودشان. خودشانیت. خودشانوی. خودشانِشی. خودانیت. خودیت. خودیتگر. خودیتگری. خودیتگرایی. خودیتگرای. خودیتگرانهم. خودیگرمندانگی ...
کنشت: خوردن جای که نذر ونیاز و خوردوخوراک بوده و می داده اند. کنشت: خوردن. دهانش در کنشت است: درکارخوردن است.
ایماژیست ها. تصویر گرایان: روگرایان. رخ گرایان. صورتگرایان. وجه گرایان. نم گرایان. نمادگرایان. نمود گرایان. رخشگرایان. ؛ در زبان فارسی چون واژگان چند ...
محفل . مجلس:همایش. نشست. پاتوق. خانه. تالار. خوان. پذیرایی.
" دست پیچه ": سوژه.
جمال : چهره. صورت. رو. روی. رخ. وجه: جمال#کمال؛ خرد. اندیشه. اخلاق. منش. سرشت. ارزش. ارج. مرج ( شرط ) . خمیره. مایه. راستی و درستی. راست ودرست. راه . ...
چشم انجام می دهم و بجا می آورم چشم دوست داشتنی ترین اندام آدمی به شمار می رود، چنانکه ارسطو هم در نوشت فراکالبد آورده است یعنی اگر چشم هم بخواهی میده ...
چشمداشت. امید. کاری از کسی برآمدن. آرزوخواهی. آرزومندی که کاری انجام گیرد:امیدواری. امیدوارگی. چشم. چشم داری. نگاه.
خودنمان. خودنمانی. خودنمانانگی. خودنماور. خودنمناورز. خودنماناورزیگری:تعیین هویت.
شناسایی. شناسش. شناس. شناسند. شناسندگی:شناسایی کیستایی.
ن
.
"دیاری":شناس. شناسا. شناسایی. شناخت. شناختی. شناختن. شناختی.
گیر و ول: جاذبه و دافعه. گیرایی و وِلایی. گیرش و ولش. گیر و رها. گیرشا. و ولشا. گیرشایی و ولایی. گرفت. و رها. گرفتش و رهایش. گرفتگی و رهایگی. گرفتا ...
"ادب آیین. ادب رشته و تاریخ رشته. و تاریخ آیین. ادبورز و تاریخ ورز. ادب شناس و تاریخ شناس. تاریخدان و ادبدان. ادب فرسا و تاریخ فرسا. ادب وز وتاریخ وز ...
مانند خود یا متل خود :مثلی المثلی.
چفت ولی. چفت و لیسی: پی پاره.
پیگر. پیگرانه. پیگیرانه. پیگیریت. پی وارانه:تقلید.
پیروانه. پیروانگیمندانهوار:تقلید.
" پیدایش. پیایند . پیامند. پیاپی. پیپامندانگی ":تقلید.
" پی پوی. پی پویا. پی پایانه. پی پایانی. پیورز. پیورز. پیورزانه. پی ورزیگر. پیورزیگرا. پیورزیگایانگی ":تقلید
الگویش. الگومند. الگوورز. الگوور. الگویی. پیروانه. پیگیرانه. پیوارانه. پیدارانهدرپی. درپیه. پیه:تقلید.
به سبک . به طور. به جور. نه نگاه. به فن. به نگاه. به پیروی. به پیرو. پیرو:تقلید.
" مانا. مینو . مینویی. مینویت. ماندگار. ماند. ماندنی. مانش. ":معنی.
" گرفت. گرفتن. گرفتش. گرفتا. گرفتایی. گرفتانگی. زورگیری . بازی ده. بازیدهی. گیرنده و گرفته ": متجاوِز و متجاوَز جنسی.
" بار . بارشده. باریاب. باریک. باب. باور. باب و باور. نمونا. نمونش. نمونگی. نمونایی. نمونای. نمون. نمونی. نموناک. نمونایه. نمونایگیوارانه ":اصطلاح.
"گنگ. گنگی. گنگش. گنگویت. گنگایی. گنگایش. گنگمندانگیواریها ": ابهامات
محقری.
" در کار درس. دردرس. درسخوانی. ":مشغول درس. اشتغال به تحصیل.
کهن لهجهء خویش را در دهن . به از لهجهء دیگری در سخن. شهرام. ص
لهجهء خودی. لهجهء دیار. لهجهء بوم. لهجهء بومی. لهجهء خانگی. لهجهء خودی. لهجهء خویش. لهجهء خویشاوندی. لهجهء خودمانی. لهجهء کهن. کهن لهجه.
ترک تَرکه. ترک راه. راه ترک. روش روا. روند نو. نوروند. نوروش. نوآیین. آیین نوین. سبک ساده. سبک سانه. سبک سود. سبک سودورزانه. سود سبک. سور سیر. سیر س ...
پنداشت ترک. دریافت ترک. یافت رهایش :مفهوم ترک.
ریزه کاریهای خودش را دارد. دارای سلیقهء بیمانندی است. ارز و ارج آن والا و بالاست. سرشت هنری دارد. به هنر و به فرهنگ . به خوبی و نیکی. به والایی ...
ظرافت خاص:هنر ناب. هنرنابی. ناب هنری. ازظرافت خاصی برخورداراست:ازهنر نابی برخورداراست. باهنرنابی ساخته شده است. باریزه کاری زیبایی. با ارج و مرج ...
" جایگاهی. جایی ":مقامی.
" دارای ارج ":حائز اهمیت. " دارای مرج ( شرط ) ":حائز اهمیت.
" واگذارمندپدافند ":وکیل مدافع. " واگذرمندِواگذارگر ":وکیل موکل
گیرایشگرا. گیرایی گرا. گیراگرایی:آبسربیزم.
ناهوش. ناهوشی. ناهوشمندی. ناهوشمندیت. ناهوشمندیگری، یانه:کما، اغما.
" کوبایشِ کوبایش ":تهافت التهافت. " کوبشِ کوبش ":تهافت التهافت. " کوبهء کوبه ":تهفهء تهفه.
" کوبایِش داناکها ":تهافت الفلاسفه.
" کوبشناکَگی داناکان ":تهافت الفلاسفه.
" صافانه با فرزانگان ":مصارعه الفلاسفه.
" واگذارمند و واگذارگر ":وکیل و موکل " واگذارمند ":وکیل. " واگذارگر ": موکل. ( واگذارنده#واگذارشده )
انداخت . انَداختن. انداختش. انداختایی. انداختا. انداختان. انداختور. انداختوری. انداحتورانه. انداختورانگی. انداختین. انداختینگی. . پَستش. خوارور . خوا ...
" پاسخگر ( ها ) ":مسئول ( ها ) " پاسخگری ( ها ) ":مسئولیت ( ها )
سویه. کویه. دوروبر. سرزمین. گسترهء: منطقه. حکام منطقه:فرمانروایان دور وبر . فرمانروایان گستره. فرمانروایان سویه. فرمانروایان کویهء ما. . ویا کشور ...
حکام منطقه: فرمانروایان سویه .
فرمانروایان:حکّام. درهمایش فرمانروایان . . . . . .
" عدم گسترش ":عدم اشاعه. ناگسترش:عدم اشاعه. گسترش ندادن:عدم اشاعه.
انگار=انظار . این همانی دارند یانه. مانند سفید وسفید. سپاهان وسفاهان. فیل و پیل. برگه و ورقه. . و . . . . .
" کَلام وَندِی ":دیکلمه.
هوشمندانگی. هوش ورزی. هوشیاری. هوش وری. هوشندگی. هوشنده. هوش ورز. هوشگری. هوشداری. هوشینه. هوشانه. هوشونه. هوشند. هوشا.
آگاهی مردمی. هوش مردمی. هوش انسانی.
فراست. زیرکی. هوش:شعور. شعور اجتماعی:آگاهی اجتماعی. آگاهی همایشی:شعور جلسه ای. آگاهی همایه ای:شعور اجتماعی. آگاهی تکایه ای:شعور فردی. آگاهی خانو ...
تنبل جا#زرنگ جا. دیرمند. دیرگار. دیرکار. دیرفن. دیرزن. دیردار. دیرپا. کندرو. کنددو. کندیاب. کندور. کندورز. کُندکَند. کندمند. کندویر. کندکاو. کندگار. ...
تندگدار. تندمدار. تندسوار. تندکار. تندگار. تندجا. تند تند. زودزود. :سریع الانتقال.
تند رو. تندرفت. تندروش. تندرو. تنددو. تندپیما. تند پیمان. . زودرفت. زودرفتار. زودکردار. زودگفتار:سریع الانتقال.
بهانه :علت. علت العلل:بهانه ای از بهانه ها. سبب:رسن. علت : بهانه.
" رسنی از رسنها ": سبب من الاسباب
" راز و زدا ( راز آلودگی و راز زدایی ) نمود ونهان ":سرّآء و ضرّآء.
" نامهء پرنده "اثر پور سینا:رساله الطیر کارِ پورسینا ( ابن سینا ) " پرنده نامه "از بابابزرگ پور سینا.
هر ساله با آمدن پای بهار مردم خانه های خود رابا رنگ یا گچ ویا خاک سفید نمادگرایی میکردند ونیز گاوها وگوسفند ها را که به آن کوبه میگویند.
زود. زودتر. زودتره. زوترش. زودترشی. زودترشیتمندانگیوارانهگانی ها. #دیر. دیرتر. دیرتره. . دیرتر. دیرترشی. دیرترشیت. دیرترشیتمنانگی.
رخنه. رخنه وار. رخنه زار. رخنه بار. رخنه کار. رخنه بدار ( مدار ) . شکاف. پاره. پارگی. پارش. سوراخ. سورخش. سوراخیت. درش. درشیت. درشانگی. شکافت. شکافتش ...
کاشانه :کشیدن به جایی. خانه :کَنه. کنده. جایی را که کنده اند از سنگ و کوه ویا از تپه و زمین.
اینک همگان در جامعهء بشری بر پایهء فرد وخانواده و جامعه و ایل وتبار در کشورها در جایگاه جهانی و تاریخی خوددرسرمایه شناسی و فرهنگ شناسی و سیاست شناسی ...
" زیان زدایی. آسیب زدایی ": دفع ضرر. آسیب زدا. زیان زدا:دفع ضارّ. دفع ضرززن.
" گزندزدایی ":دفع ضرر.
" میهن گزینی. میهن گزین. میهن پسند. میهن پسندی. میهنش ":توطن.
خواهه. خوهان. خواهش. خواهند. خواستار. خواهمند. خواهورز. خواهی. خوهشناک. خواهشناگ. خواهشیت. . دادا. برایه؛براییت، برای. برایش. برایت. واسهء:مدعی.
" خواهه ":مدعی.
رخنه و شکاف در روندهای رواهای نگره ها از پیشا افلاطون تا پسا لایبنیتز. در دانستوریهای چها گانهء دانشها و فرزانشها و آیینها و رازوریها و علم وفلسفه و ...
" روند رواها و رخنهء نگره ها ":سرگذشت اندیشه ها و نفوذ ایده ها
اگر انسان را به رنگ خدا شناسه نماییم ویژگیهای انسان مانند ویژگیهای خداوند است و به هنگام رونمایی وکاربردی می گردند. و هر درنگی به ساختاری نمودار می ی ...
" انگیزش و انگیختش ":علیت و معلولیت. انگیزه و انگیخته. انگیزش و انگیختش. انگیز و انگیخت. انگیزا و انگیختا. انگیزوی و انگیختگی. انگیزانی و انگیختانی. ...
" انگیزیت هیوم ":علیت هیوم.
انگیزیت از دیدگاه دیوید هیوم. انگیختیت از دیدگاه افلاطون . نگرهء افلاطون.
" زندگیِ اَندیشندِه و پَسودَندِه ":حیات معقول و محسوس. ؛ زندگی اندیشه و یابشه ویا زندگی اندیشی و زندگی یابشی.
" فراز زندگی پیشرفت مردمان ": ( تصعید حیات تکامل بشر ) . ( تنزیل حیات تکامل بشر ) :" فرود زندگی پیشرفت مردمان ".
" هشدار درش پاکش. " وازگذارده گواهشها و مانندشهای این خوانِد روشنهای ایرشتی و زویهء ستارشی است زیرا که روشن به خویش، نمای است و دیگر چیزها به روشن و ...
از گذارده مانندهای گونه های این خواهشهای زمان و زمانیانست، زیرا پیشی و پسی از برای جزهای زمان استوار است در گِندهء خویش خود، به این مانا ( مینو ) که ...
نوشتکوبه : بوکمارک
باسواد بنده خدا زنوزی :ملاعبدالله زنوزی.
لمعات الهیه:" لیمه های الهی ".
انی
تنبیه کلامی:هشداری کلامی.
فصل بیستم در استواری داد است از برای هستومند به سرشت "شکوهمند است نامش". وبیان آن ایستا ست به آمادگی دیباچه هایی. وآن دیباچه از این رونداست که داد ...
وبرخی از راههای روشنهء اندیشه و نمایندهای دادش گستره براین داگ والادر پرسش ناشدِ کُنهای سرشت نابا ( نابنده ) برپا نموده ام و بس است در این باره کلام ...
دریافت اندیشه ها و پنداشته ها. "درستی شناسی کنه سرشت او بر خردهای ناب و مردم برین نانماینده و نارویدادنده است ":حق معرفت کنه ذاتش بر عقول قدسیه ونفو ...
ادراک عقول: دریافت خردها. " درستی شناسِش کنه سرشتش":حق معرفت کنه ذاتش.
شکوهمند وار ه:جلَّ شانه.
سَربُلندکَدِه:گالری.
پیروزگان:گالری.
" شُکوهکَدِه ":گالُری.
کتاب ایده آل: نوشتهء بُنامَد. کتاب ره آل. رئال:, نوشتهء اُفتامَد. نوشتهءنگرا:کتاب ایده آل.
" باور ":عقیده. باورشناسی:عقیده شناسی. باورشی:عقیدتی. باورمندانه: معتقدانه. باورند:معتقد. باوری:عقیده ای. باورشناسی: عقیده شنایی. باورمند:عقید ...
گزارش روزانه. گزارش شبانه. گزارش شباروزی. گزارش های شب و روز. گزارشهای هفتگی. گزارشهای ماهانه. گزارش های فصلی. گزارش های سالانه. گزارشهای دهه ...
" گزارشهای فراکشوری ( فرامرزی. میان کشوری. میان ملتی ) ":اخبار بین المللی
" گزارشات امر وز ":اخبار امروز.
زودا گزارش :خبر فوری. زود گزارش:خبر فوری. زودیت:فوریت. زودیت گزارشی:فوریت خبری زودیت گزارشها:فوریت اخبار.
گزارش زودی:اخبار فوری. زود:فور.
" واپسین گزارشها ":آخرین اخبار=خبر ها.
" وزارت سرمایه شناسی و دارایی ":وزارت امور اقتصاد و دارایی.
پایه ( ها ) . ریشه ( ها ) . شاخه ( ها ) :اصول. ( تَک وگِرد هم کاربرد دارند=اصل و اصول )
اصول فقه:پایه های فقه. پایهء فقه. پایهء دین. پایهء دانستها.
پایه های سرمایه شناسی:اصول اقتصاد.
اصول ماتریالیسم:" پایه های مادیگری ".
اصول فلسفهء رئالیسم:پایه های فرزانش راستین. اصول فلسفه و روش رآلیسم:پایه های فلسفه و روش راستین. اصول فلسفه:پایه های فرزانش. اصول دین : پایه های د ...
شعور گِرد شعر است و گفته می شود فارسی است. شعر=چام. شعور :چام ها. شعور فردی:چام فردی. شعور اجتماعی:چام اجتماعی. شعور اجتماع:چام اجتماع. شعور خان ...
" دهان. دهانه. دهن. دهنه ":مدخل.
دیباچه. دراغل=در آغُل. زودتر در آغل گاو ها درون خانهء نشست مردم و داراخانه بود تا دزد سرمایهء کلان را به زود ندزدد ( و سپس نمونا شده است برای در خانه ...
" درگاه. درآمد. دربند. بندِدر. بَندر. آمدگاه. آمدرفت ( آرف ) . رفتامد ( رفت و آمد ":مدخل.
" آموزگاه. آموزانه ":استدیو.
کتابکُوبِه=کتاب کوبه:بوکمارک
" آهنگ. خواست. آماج ":اراده " کَرِش. ناگوش. ناشنید ":تصمیم. " استوارش. استوار. آهنه. آهنش. آهنوار. ":عزم
مردم داری کالبد و فراکالبد وخرد میباشند و روانشناسی و روان کاوی وروان باوری و باور به جاودانگی و روانکاوی و خردباوری و خدا باوری و اینها به مردم ساخت ...
" پایین و والا . مانا و آیا . این جهان و آن جهان. جهان خاکی و جهان مانی":دنیا و آخرت. جهان رفتا و جهان مانا. جهان کوتاه و جهان بلند. جهان رفتنی و جها ...
" جهان ناپایان ":عالم لایتناهی.
ناماده و فراکالبد:غیر مادی و متافیزیک.
" رونمای کالبد و رونمای فرا کالبد ":ضرورت فیزیک و ضرورت متافیزیک
" بُنهء فَراکالبد ":مبادی متافیزیک
مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین:" بُنه های فراکالبدی دانستهای نوین ".
بنه های لازم و درخور.
" هنگامیتِ فرزانش ":موقعیتِ فلسفه.
اهوراییات به پنداشت ودریافت ویژه و ناب*اهوراییات به دریافت و پنداشت ناب و ویژه#اهوراییات به دریافت و پنداشت همه و همگانی و یا پوششی به معنی الاعم.
اهوراییات به پنداشت ویژه:الهیات به معنی الاخص. یزدانیات به دریافت ناب. ایزدیات به پنداشت ویژه.
" بنهء درگیرند. بنهء گذرنده. بنهء گذرش. بنهء گذرشی ":مبادی متعدی. #بنهء درخور. بنهء لازم.
بنه های چندگانه:مبادی متعدد.
" بُنهءآداب ":مبادی آداب.
پیشا بُنه ( ها ) ، بُنه ، پسا بُنه ( ها ) :مبادی ها.
" آماجهای فراکالبد ":الاغراض مابعدالطبیعه بابایار فارابی.
مدخل:درگاه در رشتهء دانستنیهای آخت و یا ساخت .
دیباچهء نوشته. دیباچهء جایگاه. دیباچهء گفتار کردار. پندار. در آخت و ساخت.
" گواهشه. گواگاه ":مشهد.
" گواهگاه ":مشهد.
درگاه:مدخل.
مدخل :ورودی. ورودش. ورودا. دری. دریش. دَرِش.
پیوسته جنبش:پیوسته حرکت.
دانشِ آغازین و پایانین:علم اوّلین و آخرین. دانش آغاز و انجام. دانش آغاز و فرجام.
" دانش ِکانش ":علم الطبیعه. " دانش فراکانِش ":علم ماوراءالطبیعه. دانشِ کانِش و فَراکانِش:علمُ الطبیعه و ماوراءالطبیعه.
" دانش کانش و پایه های آن ": علم طبیعت و اصول آن.
" جا. تهی. هنگام ":مکان. خلاء . زمان.
" انگیزهء جنبش ":علت حرکت. انگیزه و جنبش درهم تنیدگیوارِگیهای آن.
" جنبش کانشی ": حرکت طبیعی.
" جنبش و نا پایان ":حرکت و نامتناهی.
" شناسِش و نمودِش جهان ":معرفت و تبیین جهان.
"گمان. دریافت. اندیشه":تخیل. ادراک. تفکر.
گوهء و توان یابشه:قوهء حاسه.
واژه ها گاهی هر یک یک دریافت وپنداشت دارند وگاه یک واژه چند دریافت وپنداشت دارد تا چند وجهی بودن آنها رونمایی و آشکار گردد. یک واژه در چند دریافت جور ...
سختی. گرفتاری. بدبختی. سرشانس. بد شانسی. بداوردی. بدبیاری. بَدش:مشکلات.
سختیها:مشکلات.
"همگار. همکار. هموند. همجور. همور. همورز. همداگ. همدار. همیار. همخود. همخویش. همپی. همپا. همخواه. همراه. همرای. همش. همار. هموش":مشترک.
هموَر. همانه. باهم. همباش. همداگ:مشترک همبهر. همبهره. هَمواِره.
" یابش هَموَر ( باهم ) ":حس مشترک.
" انگیزهء جنبش در بوده های زیمند":علت حرکت در موجودات ذی حیات.
" جایگاه یابشهای جورواجور در نگهداری بودهء زنده ": تاثیر حواس مختلف در حفظ موجود زنده.
" توانهای خودشی مردمی ":قوای نفسانی انسانی . "
قوای نفسانی:" ( گوه های خُودِشی ". توانهای خودشی. )
جسم ذی حیات مرکب است:کالبد ( زیمند: ذی نفس ) درهم است. ترکیب:تِرکیپ:کیپ دیگر. کاپ دیگر. کوپ دیگر.
قوای نفس در موجودات مختلف:" توانهای ( گوه های ) خویش در پدیدارهای جورواجور ".
" خرد کنشی ":عقل فعال. " خرد واکنشی ":عقل منفعل. " خرد کاری ":عقل فعلی.
" رُخِش و روآور. نمودش. نمادش":توجیه
" رُخش و اَرج نهاد ":توجیه و اهمیت موضوع
فایده واهمیت موضوع:" سود وارج نهاد "
" پیوند گُوه های رویی و زیری. نمایی و نانمایی. درونی و بیرونی ":ارتباط قوای باطنی و ظاهری.
" گوهء جُنبنده ":قوهء محرکه.
خرد ، یابش، گمان، پنداشت. :عقل ، حس، ظن. و تخیل
" نوبت ":سرویس. نوبت خودرو. نوبت خوراک . . . . . نوبت گرفت رفت باخودرو. نوبت خوراک بود رفت ( خود نوبت سلف سرویس ) . سلف سرویس :نوبت خود، خود نوب ...
" خردِ گِروی و خردِ نِگری ":عقل عملی و عقل نظری.
خرد کاری و خرد نگری:عقل عملی و عقل نظری
بیننده است پس دیدا، دیدا نام کننده ( اسم فاعل ) است. ودیده ( نام شده ویا اسم مفعول ) آن است
مبصِر ومبصَر :" دیدا و دیده ". " نامِ کننده دیدا. و نام ِشونده:دیده ) به جای اسم فاعل و اسم مفعول. دیدگر و دیده یا دیدا و دیده. بیننده و دیده شده.
" بیننده و دیده ( دیده شده ) ":باصره و مبصر
" زنده مند ":ذی حیات.
( اندیشه ) خردکاری. خردپرکار. خردتلاشگر. خردکوشنده. کوششگر.
چشنده و چشایه:ذایقه و طعم.
" چشایی و چشش ":ذائقه و طعم
نفس حاضر و غایب:خود آماده و خودِ ناآماده.
خرد وانما. خرد بازنما. خردواکنشگر. عقل انفعال:خرد واکنش#کنشگر.
لامسه و ملموس:" پسوایی و پسوده ".
متعلقات نفس:" بستش های خویش ".
اتلاف:افتادن تِلپِید به لری تِلپِس فروافتادن.
" سنجش ازنگرشی که می گوید خود ( خویش ) جنبندهء خویش ( خود ) است ":انتقاد از نظریه ای که میگوید نفس محرک خوداست.
" آمده و نیامده ":حاضر و غایب. است ونیست:حاضر ( است ) و حاضر ( نیست ) .
" تک و توک ":جمع و فرد. توک دسته ای از چیزی مانند پشم و یا مو.
امن به دستش ندارم:اعتماد به او ندارم. در ( " گِرد و پَر" :جمع و فرد. )
" بَهر ":قسط. قسط غذای من:بهر خوراک ( غذای ) من.
" گوهء یابشه ":قوهء حساسه. قوهء حاسه:" گوهء یابشگر ".
گوهء خوراکی و یا گوهءرویندگی:قوهء غازیه ویا گوهء نامیه.
رونمایی شناسهء خود ( خویش ) :توجیه تعریف نفس
( " شناسهء خویش ":تعریف نفس. شناسهء خود ) .
" گُوهء یابِش ": قُوِهء حاسه.
ناخودور. ناخودورز. ناخودورزند. ناخودورزنده. ناخود ورزندگی. ناخودورزندگیان. ناخودورزندگیانگی. در اینجا پسوندها و پیشوندها جایگاه خود رادر زبان فارسی ...
دگرگشت. دگرگشته. دگرگشتانه و. . . . . واروگشت. واروگشته. واروگردیده. واروگرانه. واروگران. وارومند. مندان. مندآنه. مندانی. مندانش. مندانشه. :مسخ.
دگرانه. دگرانگی. دگورزند. دگورزنده . دگرورزندگی. دگورزندگیان. دگرورزندگیانگی ها. ان:مسخ.
دگرمند. دگرمنده. دگرمندگی. دگرا. دگرور. دگرورز. دگرش. وگرند. دگرنده. دگرامد. دگرامَدِگی. [در زبان شیرین فارسی پیشوندها و پسوند ها جایگاه پایه ای را ...
دِگَرِه. دِگَرِشِه. دِگَرِگِی. دیگریده. ناخُود. دِیگرِش. دگرش. دگرش یافت. دگرش یافته. دگرش یاب. دگرش یابی. دگرش یابیده:مسخ.
هستی که هست وخدا نیست. جهان آفرینش:ماسوا الله. غیر خدا. آنچه خدا آن را آفریده است.
ماسوی الله:چیزی که خدا نیست. جهان آفرینش. آنچه را خدا آفریده است. این وآن جهان. همهء آفرینش.
هست ناخدا. باشِش ناخدا. هست وخدانیست و آفریدهء خداست:ماسوی الله.
سوی الله:آفرینش. جهان آفرینش.
" آفرینشه. آفرینشی ":ماسوی الله
گذشت زمان. بازهء زمان. بازهء مکان. بازه های زمانی و مکانی :اقتضا ی زمانی و مکانی. بازهء جایگاهی. بازه های جایگاهی. گذشت مکان. گذشت زمانی. گذشت مکانی. ...
روت به آنها باشد. چشمت به آنها باشد. روبرنگردانی. چشم بر نگردانی :مواظب و مراقب.
" در کِرِّبودن ":مواظب و مراقب هر چیزی بودن. در کرش باش. در کرّ باش . درکرشان باش :مواظبت و مراقبت کن.
"ویردار":مواظب. مواظبت. مراقب. مراقبت. ویردار کسی بودن. ویردار چیزی بودن:مواظب و مراقب کسی و یا چیزی و یا خود ودیگران بودن.
" درآمد همه ای. درآمد کلی. درآمد همگانی. درامدا. درآمدا. درامدش. درآمدش ":General interoduction
آفرینش آگاه. آفرینش آگاهی:عالم ماسوی الله . آگاهی آفرینش آگاهِ آفرینش: آفرینش آگاه:عالم الماسوی. عالم الخلق. عارف المخلوقات. عارف الخلق. بصیرالماسوی.
آفرینش شناس. آفرینش دان:علم ما سوی الله.
" آفرینش شناسی. آفرینش شناس ":علم ماسوی الله:آفرینش. جهان آفرینش.
ساختار. ساختامندانه. ساختش. ساختشی. ساختشیمند. ساختشیمندانه. ساختشیمندانگی. ساختشیمندانگیوار، وارانه. ساختکی. ساختکوار. ساختگرایانگی.
" بودن و نمودن ":کون و مکان. " باش و جاش ":کون و مکان. با و جا:کون ومکان. بایش و جایش. باییدن وجاییدن. بایمان و جایمان . . . . . .
ایرشت و آورد:کون وفساد. ایرشت همان عرض است که یورش هم می گوییم. یورش بردن و ایرشت آوردن به پدیده ای. به روند کالبد و فرا کالبد و خرد:فیزیک و متافیزی ...
" جهان برف وآفتاب ":عالم کون وفساد.
" جهانِ شور وشر " :جهان انگیزه و انگیخته.
چه کسانی از نبود آزمایشگاه در رنجش می باشند.
خانهء بودن و فرسودن. خانهء بودش و فرسودش. خانهء بودایی و فرسودایی. لیر بین و نین، به لکی.
بودایی و فرسودایی:کون و فساد. کونش و فسادش:کون وفساد.
بودک وفرسودک:کوین و فساد.
" جنبش گوهرین خویش ":حرکت جوهری نفس.
جنبش گوهرین. گوهرین جنبش. گوهر روند. گوهرش روند. گوهرش جنبش. گوهر جنب. جنب گوهر. گوهرا جنبش. گوهرا جنب. جنب گوهرا. گوهرا جنبشا. جنبا گوهرا. گوهرش رون ...
" آورد روان ":احضار روح. دانشی که امروزه روز به آن بسیار پرداخته شده است و در پنج قاره روند روای خود را به دست آورده است. تا روان باوری آزمایشگاهی گر ...
آنجا که شراب لر بگفتند دوغ است. تا آنکه بنوشند چه خوش آروغ است بهتر ز هر آن نوشیدنی می باشد دل را به چو چشمی جهان افروغ است شهرام. ص
" سَده های پسین ":رنسانس قرون وسطی:قرون آخری. سده های میانی:سده های سپسی. سده های سپسین. سده های سپس. سپسین سدگان. سده های اولی. سده های میانی. سده ...
فردای دانشوری:شب صبح دانشوری. زودکار دانشوری. رنسانس.
" ورزانشگری ":سفسطه گری. " فرزانشگری ":فلسفه گری.
کرانی. ستونی. ؛ کرانی:افقی. کران:افق. ستون: عمود.
" هر چه هست. هرچه خودتان می خورید. هرچه خودتان دارید ":ماحضر. ما حضری.
" زِم. گروه. بُرّ . بهره. بیشه. دسته. جَلِّه. بسیار تِلُو. چند. بسی. بستی. ":جماعت.
" نماز تک ":نماز فراداهرکسی برای خود تک وتنها نماز را به جا می آورد و می خواند. " نمازباهم و گروه و گر وهی ":نماز جماعت که پیشنماز در جلو وپسنماز در ...
باور ناسخته:اعتقاد غیر جازم
باور. باورمندی. باورمندان. پذیرش. گردن نهادن:اعتقاد.
درست بی کم و کاست. درست بی کاست وکم. بجا داشتم. بجا دانستم. :اطمینان.
آسوده. آرام. استوار. دلجا. دلگرم. دل بجا. آسوده. دانستم، دانستم کار انجام می گیرد. امید وار. سرراست درست است. راست است. دروغ نیست:اطمینان.
" روا و دستنهیی. انگشتنه. انگشتنهی. روا داشت و انگشنمایی نمود ":تصدیق و تایید. روایافت دوستش روند. روا و رو شد. روروا. روارو. روادست. دستروا:تصدیق و ...
رواداشت. روادانی. رواساختی. رواساز. رواسازی. روا باد. رواباش. روامند:تصدیق اقناعی.
روای در پی . رواپیایند. رواپیا. روامندی. روامندی. روامندیگرانا. رواپناری. رواگفتاری. رواگفتاری. روا داشت. رواپنداشت. روا آیی. رواآ:تصدیق تالی.
روای یافته. روایافت. روا. روامند. رواداشت. رواپنداری. رواگفتاری. رواپنداری. می پندارم. پندارش:تصدیق مکتسبه.
" برزبان آوردن. گواهش. راست دانی. درستداری. دروغ نیست. هیچ دروغ نیست. درست است. راست است. روا. روااست. ناروا نیست " :تصدیق
" واداشت نمودن . وادارنمایی. ":تشویق اذعان. واژگان زبان فارسی با پیشوندها و پسوندهای خود همراه است و پیروز شده است تا آنجا که از چها زبان ۱_سانسگریت ...
پذیرفتن. گواهی دادن. گردن نهادن. گردن گرفتن. دانستن. پی بردن. زیربار رفتن. دریافتن. یافتن. خستو شدن. خستویی . اذعان، مادربرابر واژگان بیگانه این همه ...
"استوار. استوارش. استواری. ایستایش. ایستایشی. . ماندن. مانش. ایستادن. ایستایی ":تصمیم.
" پدافندورزی ":پدافند عامل ، ورزیدن پدافند. ورزپدافند. پدافند ورز. پدافندورزندگی. پدافندی. پدافندگر. پدافندگرانه. پدافندورزانه. پدافندش. پدافندا.
" به چمِ ":به منزلهء
برای خواندن خط های یک تمدن باید جایگاه تاریخی و جغرافی آن راشناخت و ابزاری ساخت تا نشان دهد مخارج حروف گویشوران آن خطها چگونه مخارج حروفشان کار می کر ...
شهر ساخته. شهرآباد. هرچند بارها سوخته شده است بااین همه شهر ساخته. مانند بم که به چم بام است و خرم آباد و شهر سوخته. ساخته شهر. ویا شهرساخته است. وان ...
onlineدستگاه راه اندازی است ( . باز است ) . . offline. . . راه اندازی نیست. ( بسته است ) .
آفلاین:راه بسته. آنلاین:راه اندازی.
شپه ناک :مغالطه آمیز.
شپه گیری:مغالطهء استخدام.
شپه کانی:مغالطه غیر صوری.
شپه اندازیگری. شپه ورزی. شپه گری. شپه گرایانگی:مغلطه.
شپه اندازش. شپه گری. شپه گرایی:مغالطات.
شپه کِشی. دروغ کِشی. دروغگویانگی :مغالطه
شپه نمودن. دروغ دادن. دروغ زدن:مغلطه.
برنده. کوبنده. درهم کوبنده. سخت. پاسخ. زود. نزدیک. پشیمان کننده. به هنگام. ناگهانی. قاطع. صعب. جواب. سریع. قریب. بغته. ندادمت.
جازدن. جوزنمودن. درست داشتن. دستور یافتن. فرمان خواستن:اجازه
پشتیبانان. کنندگان. گردنندگان و راه اندازان. حامیان. عاملان. مدیران. مسببان.
پشتیبانان. کنندگان. گردنندگان و . . . . حامیان. عاملان. مدیران.
وزنهای پایانش و گردانش[صرف و نحو ] در هر زبانی ویژهء همان زبان است و مانند دیگر زبانها نمیباشد. پس همانند سازی درست نیست.
وزنهای پایانش و گردانش[صرف و نحو ] در هر زبانی ویژهء همان زبان است و مانند دیگر زبانها نمی باشد.
خلق خالق مخلوق: نهاد. نهادگر و نهاده. ساخت. سازنده. ساخته. کرد ، کننده ، کرده. ساخت. سازنده. ساخته. آفرین. آفریننده. آفریده.
واژگان به لفظ و معنی فارسی را ی باید آسیب ها در نوشته ای به دست دهند تا زمان در کار گفت و گوی و بحث آنها نگردد.
عرف و عارف و معروف:که وزن و افظ این سه فارسی است . آوردیم که علامهء دهخدا در جستار ( مقالات ) های خود آورده است که بسیاری واژگان با لفظ و وزن خود فار ...
دانست و داننده و دانسته:علم و عالم ومعلوم. دانش و دانشور و دانشوریده. دان و دانا و دانیده.
[تکای خرد و خرد ورز و خردورزیده ]که واژه ای از واژگان ( فرزانش#ورزانش ) است ود رفرزانش باسواد بزرگ والادین شیرازی در سفرهای چها گانه و یا نوشتهای چها ...
[تکای خرد و خرد ورز و خردورزیده ]که واژه ای از واژگان ( فرزانش#ورزانش ) است ود فرزانش باسواد بزرگ والادین شیرازی در سفرهای چها گانه و یا نوشتهای چهار ...
یکش خردورز و خردورزیده. یکتایی اندیشور و اندیشیده. یِکش. یِکتایی. یِکایی. یِکشایی. یِکّه. تَکه. یِکوار. تَکوار. یکتایش. تکتایش. تکتایه. تکوارش. تکو ...
خردورز و خردورزیده. اندیشور و اندیشیده. اندیشورز و اندیشورزیده.
" اندیشیده و یابیده ": معقول و محسوس.
" یابش پرسش می کنند ":احساس مسئولیت می کنند.
" یابِشِ پرسش " :احساسِ مسئولیت.
"دادش. دادن. داد. جابجایی. جابجا. جاجا. بردن. برد. بیار. ببر. بردن. بردش. بردمان. دادمان. بردمان. بردشمان. دادمان. دادشمان. داد. ازجایی به جایی. اینج ...
بیشینهء بُرَّنده و بَرَندِه:اکثریت قاطع و فاتح. کمینهء نا بَرَنده و نابُرّندِه.
" اندیشهء ساختارمندانه . اندیشهء ساختارا. ساختارانه. ساختاری. ساختی. ساختا. ساختارشی. ساختاروی. ساخت. ساختمند. ":تفکر سیتمی
" نگرش ساختارشی ": نگرش سیستمی
سنگر سخن. پچ پچ سخن. شب سخن. بخارای سخن. هوای سخن. نسیم سخن. روشنای سخن. نماهنگ سخن. نوازندهء سخن. نمایندهء سخن. نمایشگر سخن. نمایش سخن. یار سخن . ب ...
سخن پیرا. سخن ایرا. سخن ویرا. سخن سالار. سخن دار. سخن یار. سخن بار. سخن ساز. سخن آواز. سخن ناز سخن باز. سخن راز. سخن تاز. سخن نواز. سخن ...
فرهنگ واژه. فرهنگ پردازش. واژه پرداز فرهنگ. فرهنگ واژه پرداز. واژه پرداز نامه. نوشت واژه. واژه نوشت. واژه نویس. نویس واژه. واژه نویس پرداز. ...
مازیار:یارِماز. مانند کوهیار:یارکوه. یارِ غار.
چینش خویش:قیاس نفس. چینش خویشی:قیاس نفسی.
جاودان کث:جاودان سوراخ. جاودان در ، در جاودان. بهشت گنگ:سوراخ بهشت، دربهشت. لری سوراخ سوزن درزی و خیاطی را کُت می گویند . به شکاف و در ِ خانه یا در ...
" بیشتر ":معمولاً.
پرتونده، پرتوا. پرتوی. پرتوش. پرتوشی. پرتوایی. پرتوین. پرتوانه. پرتوینه.
گوهر:گوی درخشنده. گوی درخشان. گوی رنگین. گوی با آب وتاب. ( بِرق و هُرّ: درخشنده و پَرتُوَندِه )
هم سنگ . هم وزن. هم ارز. بَرد: ( سنگ به لری )
" گوهرها و ویژگی آنها ":الجواهر وصفاتها.
بسیاری بر آنند که جهان افتامدی هسته ای است. =جهان آفرینش درستِ اتمی است. ( راست ودرست=حقیقت و واقعیت ) . ( سابجکت و آبجکت=ذهن وعین=ساخت و آخت )
اَتُم"اتُخم، تخم، بزر جهان آفرینش فارسی است، هسته هم که می گوییم. ( هَستِه:اَتُم=اَتُم:هَستِه. )
" گوهرِ پَرت ":جوهرِ فَرد.
دانش بایسته است درونی باشد ونه درکی زیرا دانش درکی مانند دانش درونی از درون نمی تراود و از بیرون می آید. هرچند که دانش درونی اگر نادرست باشد دیگر ارج ...
نهایت گام در دانست کلام:نهایه الاقدام فی علم الکلام.
تاریخ وتمدن ما افت ناپذیر است زیرا تاریخ ما چند وجهی شده است، ۱_با یخ زدن در کپسولها در جا میزند ودر جا میماند و۲_ روند پیشین خود را هم داردو ۳_ به د ...
" نویسه و ویراسته ( نویس و ویراس ) ":حَررّه و صَحَحَهُ. تحریر و تصحیح. نویس و ویراس=نویسه و ویراسته. نویسش و ویراستش.
آوج:آوگ، آوک، آپک، پک، پیک.
" نَما و روند پیشرفت نگره شناسی سُفتیگری ":منشاء وسیر تکامل ایدئولوژی تصوف
ابناء عصر :باهمهای پسین. باهمهای روز، روزگار. دوران. فرزندان پسین. فرزندان پسه.
ها بِی هارَت:هان شد هان رفت لری که بی ( بود ) به چم ِشد است.
بودگیان. بودگیانگی. بودشانگی. بودشایی. نبودشایی. ببودش. ببودشایندگی. بوَدیت. بودیت.
شد. شدش. شدشیت. شدشانیت. شدشورز. شدشورز. شدشناک. شدشناکیگرانه . شدبه شد. شدا. شدایی. شدینگی. شدانگیورزانگیوارانهباورنمدیت. شدانه. شدشانگیها. و هر وا ...
چینش. چینشناک. چینشناکگی. چینشورز. چینشورزانه. چینشورزیگریناک. چینشایی. چینشا. چیاشار. چینشکار. چینشگار. چینشورمند. چینا. چینشیبان. چینشی چین.
چینشناگمچینشناکورزانگیباورانهشوادگرایانه. چینشوارانه باید به واژگان پرداخت و هر کدام خود یک واژهء پوششی و کام یافته وپیروز است وبی کم وکاست می باشد.
شدا. ناشدا. شدنی. نشدنی. بشدنی. ناشدا. شدایی. ناشدایی. شود. نشود. ناشود. یاشود. شودان. شوداین. شدشانی. شدشا. ناشدشا. شودمند. ناشودمند ...
بهنجار. بیهنجار. بیهنجار. نَهنجار. ناهنجار. باهنجار. هنجار آمیز. هنجار ستیز. هنجار پرهیز. هنجارگرا. فراهنجار. هنجار. فرو هنجار. به هنجار ...
" بسیارانگاه ستاره ها ( ستارگان ) ":فوران ستاره ها
استبداد:بیداد. بیدادگرایی. بیدادگرا. بیدادگرایان. بیدادگرایانه. بیدادگرایانگی. بیدادگرابانگیور. بیدادگرایانگیورز. بیدادگرایانگیورزیمندانهباورش.
پاکش. پاکیزه. پاکیزگی. پاک. پاکند. پاکنده. پاکندگی. پاکندگیور. پاکندگیورزانه. پاکا. پاکانه. پاکی. پاکین. پاکانگ. پاکایش. پاکمند . پاکایگی. پاکاباشیگر ...
تعویض:آلشت. آلشتی. آلشتیگری. آلشتیگرانه. آلشتیگرایانگی. آلشتیگرایان. آلشتیگرایانگیمندیوارگی. آلشتیباشیوار.
ارکستر. اشکستن. اشکستگی. اشکاندن. اشکانیدن. شکاند. شکنیدن. شکانیدش. شکست. شکستن . شکستانیدن. شکست. شکستایی. شکستا. شکستند. شکستندی. شکستندیت. شکستاک. ...
تضییع:ضایع. پایه فارسی کهن است به چم :زده. زده شده. زدش. زدشیت. زدشانیت. زدندشیت.
تقبل:پذیر. پذیره. پذیرش. پذیرنده. پذیرندگی. پذرفت. پذیرا. پذیرایی. پذیرایمندانگیوارگیباوری.
تجمل:نما. نمایی. نمایش. نمایشی. نمایشوار. نمایشواریگری. نمایشواریگرایانگیمندانگیورزیانه. نمایانگی. نمایلند. نمایاندن. نمایانش. نماورای. نماورزیگرویان ...
پوش. پوشش. پوششی. پوششناک. پوششناکی. پوششناکیگرایانه. پوششناکیگرابانگیمندانگیورزندگی باشی.
تصدیق:روا. روا داشت. رواداری. روامندی. روامندیگرا. روامندیگرایانگی. رواباوری . رواباورمندانه. رواباورمندانگیگراییورزی.
تصور:رویه. رویه مند. رویهمندی. رویه مندیگرایی. رویه مندیگرایانگی. رویش. رویشی. " رویه کردن ":تصور کردن. تصورنمودن. روی و روا:تصور وتصدیق . رویه کر ...
خیال. خرد. گمان. فکر به جای هم در میان مردم کاربرد دارند.
تخیل:گمان. گمانمند. گمانمندی. گمانمندییت. گمانمندیگرا. گمانمندیگرایی. گمانمندیگرایانه. گمانمندیگرایانگی. گمانمندیگرایانگیورزندگیباورمنانه.
خرد. خردمند. خردمندی. خردمندانگی. خردمندانگیت. خردورزانگی. خردورزانگیمندانه. اندیشناکی . اندیشناکیگراییت. اندیشناکیگراییورزیمندانه.
تشخص:کس. کسی. کسش. کسشانی. کسشانیت. کسانشمند. کسانشمندی. کسانشمندانیت. کسانیت. کسانیتمندانه. کسانیتمندانگی. کسانیتمندانگیورزی.
تعین:خود. خودش. خودیت. خودانیت. خودشیت. خودشانیت. خودا. خوداییت. خودایشیت. خودشمندانی. خودشمندانیت.
دُویِه:مثنوی که دارای ویژگی سرودشناسی خود است. سرشناسترین سروده های به دویه؛ ۱_دویهء شاهنامهء فردوسی. ۲_دویهءپنج گنج نظامی گنجوی . ۳_دویهء مینوی ( ...
فرا وزن از وزن درست خود بیشتر شدن و بیشتر بودن. overweight وزن. فراوزن. فرووزن.
چاغی کاری ( به لری ) : چاق سلامتی. حال و احوال. _فرووزن*وزن*فراوزن_ فرووزن =وزن کمتر از وزن پزشکی. وزن=وزن درست پزشکی. فراوزن وزن بیشتر از وزن پزش ...
نمایانش#نانمایانش. نمایانش#نمایانش زدا.
راه و سَرراه:برهان و ضد برهان. کسی سخنی می گوید و دیگری برآن سخن سخنی می آورد که سرراه گفته می شود؛ راه#سرراه. سرراه#راه.
قیاس و امکان :" چینش و شُدِش ".
" وَرزانش " :سفسطه.
" فلسفه و سفسطه ":فرزانش و وَرزانش.
دریافت های بی امید. بی امیدانه:ادراکات اعتباری. ( ناامیدانه ) .
" دریافت های ناامیدانه ":ادراکات اعتباری.
" نادرخور":لاضرورت
" درخور و شدنی ":ضرورت و امکان
" شاید وشُدن. شاید وشُد. ":امکان و فعلیت.
وحدت وکثرت:" یکایی و چندانی. یکه و بیشه. یکا و بیشا. "
جنبشِ پیشرفت :حرکت ِتکاملی.
کثرت:زِیادش. کثرت در علم و ادراک:زیادش در دانش و دریافت
" ارزش دانستنیها ":ارزش معلومات.
رآلیسم و ایده آلیسم: اُفتامد وبُنامد. درستگرایی و راستگرایی. درستی و راستی.
" فرزانش چیست " :فلسفه چیست.
" دانش و دریافت ":علم و ادراک. ؛ ادراک گِردِ دِرک که لری وفارسی کهن است.
" بد وتباه ":شرّ و فساد.
" پایه های فرزانش درست ": اصول فلسفهء ریالیسم.
" خودشِ هستی و کَسِشِ هستی ":تعین وتشخص وجود. شخص=شاخه است. کَسیِیَت را نیز می توان به جای تشخص به کار برد.
دستور برشی. فرمان برشی ( و پایانی ) :حکم قطعی. کُت هم فارسی کهن ویا لری است که به پنداشت و دریافت کُت کُت= قطعه قطعه است.
نیک وبد. نیکو کار و بدکار:خیر وشر. سعادت و شقاوت. رستگاری و نارستگاری . رهایی و گرفتارینی:سعادت وشقاوت. سعادت:نیکوکار. شقاوت:بدکار.
گرفتاری را بی کس و کار گویند. هیچ کس بی کس وکار نیست. خدا یار مویه چه حاجت اِ کس.
مردانگی. مردی:رجولیت.
جور است#ناجور نیست
خوب است. درست است. راست است:مرتب. مرتب است
" به سامان. به ساختار. سامانمند. ساختارمند ":منظم
" ساختارهء اکنون و آیا ( آینده ) ":منظم حال و مآل.
" راست و پاک ":طبق اخلاص
" روند کار ": طبق معمول
خُلک ( خُلق ) و خوی خداپسندانه:تخلق به اخلاق الله.
راه وروش. شیوه. کار وبار:آیین خدا پسندانه. تخلق به اخلاق الله:" روش خدا پسندانه ". منش خداپسندانه. آیین خدا پسندانه. سرشت خدا پسندانه. کردا خداپسند ...
نوینیگری و پسا نوینیگری. نوگرایی و پسانوگرایی:مدرنیزم و پسا مدرنیزم.
شادی و شیون. با شیواندن یکی نیست. سور وسوگ:اندوه و آسا= ( آسایش ) . آسایش و اندوهش.
شیوانیدن. کلاس شیوس. آزمون شیوس. مهمانی شیوس. کار شیوس به پنداشت و دریافت بهم خوردن ( کنسل ) است که در لغت نامهء دهخدا و فرهنگ معین نگرش نشده است.
" پوشین ":نقاب. ماسک. قاب.
مبرد شاید سنگی و برد و بردی که به معنی سنگ به لری است بوده باشد. بَرد:سنگ ( لری ) .
فرزانش داناکا:حکمت فلسفه.
فلسفهءساختاری:دانایشِ ساختاری. دانامندی ساختاری:فرزانش ساختاری. داناک ساخت:حکمت ساختا.
" حکمت ساختاری ":فلسفهء سیستمی.
" فرزانش ساختاری ":حکمت سیستمی
حلال:سفید. حرام:سیاه. سفید وسیاه:" حلال و حرام " .
تحریم: ( حرام ) ناروا. نارواداری. ناروایی. تحلیل ( حلال ) : روا. رواداری. روایی.
اندوغ. ترنجیدن. تشنیج:رنجیدن:می گویند کیک کار نکرده به کار پرداخته است و تنش به درد آمده و کوفته شده است و " رنجیده" است. رنجیدن: ترنجیدن. تشنیج. ان ...
تشنج:انجوغ کردن. ترنجیدن.
اعتراض:پیشدستی. زودانجام.
اندو ه سوزی. دردسوزی:ارتماض.
سروقت. دست یابی:افتراص.
التماس:جستن. یافتن. پیداکردن. دیدن.
نگاهداری. پاس داری:احتراز
اعتصار:افشره. پَسانه. پناه دادن. آنچه در گلو گیر کردرا با آب فرو دادن . مال ربودن. شیره کشی.
اعتبار:" پندگرفتن. اندرزیافتن. درس گرفتن. آموختن. اندیشناکی. اندیشه داشتن "
امنیت و امان داشتن از دیگران :اعتماد
زور خواهی:اقتراح. پیشاهنگام. پیش هنگام.
جادار. پادار. راه بلد: اعتبار.
بار. برومند. بیا کیا. کیا بیا. ارج. ارجمند. کیا. بیابرو. بروبیا. توش. توان. توش . توان. توانی . توشی . شمرده . سر. سران. دیدار. نگاه . آراست. ارزشمند ...
ریز شایدی:لیست احتمالی. " ریز ِشاید ": لیست احتمال " شاید ریز "=" شایدی ریز ".
" پنداشت ویژه ای ":تصحیح تخصصی.
" راست منش. درست سرشت ": صحیح الطبع
" تصحیح اقتضایی ":ویراست فراخوری.
" ویراست کنونی ":تصحیح فعلی.
" پنداشتهای درست " :معانی صحیح
" پنداشت درست ": معنی صحیح.
" تجرید المنطق ":کَندِشِ اندیش
" پاکِش در اندیش ":التنقیح فی المنطق.
" ویرایش سنجشی ":تصحیح انتقادی
آراست کردن. آراستن. پیراستن:اصلاح کردن. آرایش. پیرایش. ویرایش.
" ویراست سندها ": تصحیح الاسانید.
" سنجش و ویرایش متنها ":نقد وتصحیح متون.
" ویرایش راهها ":تصحیح المنهاج
" کَند و آراست ":حک و اصلاح.
" درستش چراغها ":تصحیح المصابیح ویراست و ویرایش چراغها.
درستش آزمون. درستکردآزمون. راستنمای آزمون، آزمایش.
تصحیح الاعتقاد:" درست باورها. راستین باورها. درستین باورها راست باورها. باورهای راست. باورهای درست. باورهای راستین. باورهای درستین . درستش باورها. د ...
درست است تمدن است اما تمدن پیشرفت راهم دارد.
زورکی مندانه. زورکی ورزانه. زورکی گویانه. زورآمیزانه:تحکم آمیز
" زورکی. زورکیانه ":تحکم. تحکمی.
مهندس پرتوشناسی:تکنولوژیست رادیولوژی
" فن پرتو شناسی دان . فن شناسی پرتوشناسی. ":تکنولوژیست رادیولوژی.
" دستگاه دید و شمارهء چشم": چشم نگار. چشم شمار. چشم نما. چشم بین. چشم پرداز. چشم شناس. چشم انداز.
" تیرابزارماشین . تیرابزار خودرو . ":اکسل ماشین . اکسل خودرو. " تیرابزار ":اکسل.
در هر کدام از /۵/قاره که بوده باشد ودر هرروزگاری که بوده است. پوست به روند پُست شده است و اینک نیز در جایگاه خود پُست است.
شاید پُست در پایه و بیخ وبن و اصل از پوست باشد که پیام ها را ونامه هارا در آن می پیچیده ویا می نوشته اند. وکم کَمک به پُست گراییده است.
برقبار:ژنراتور
راه اندازی. راهگر. ":گریدر *راهورز. راهساز:بلدوزر
ترابرندور. ترابرندورز. ترابرندا. تَرابَرند:بلدوزر. ترابرندک.
"سازندگ. سازندک. سازندکور. سازندکورز. سازندگور. سازندگورز ":گریدر
" سازندور. سازندورز ":گریدر؛ سازندگیورز. سازندگیور.
" راهگَر. راهوَرز ":بولدوزر
"باش. باشه. باشی. باشیدن. باشش":باجه
" کِیشک ":کیوسک.
شیشابزی:شیشه آب زی=شیشابزی. زیشیشاب:زی شیشه آب. ( آبزیشیش:آب زی شیش. ه )
به لکی و لری خوراک را آغِزَه هم می گویند.
گارد:گرد. گردشدن. آماده شدن.
" گَردانِه ":راکتور.
استکبار گزارشی:امپراتوریخبری. امپریالیزم خبری:استکبار گزارشی. خودفرابین گزارشی. فراجهانخودبین گزارشی، خبری.
پشتیبان:حامی. پشتیبانی:حمایت.
" سامانهء اندیشه ":منظومهء فکری.
دردِبند. دردِبندها:اوجاع المفاصل.
نه کاخ شهنایی؛ نه کوخ بینوایی؛ به نام خدا بایاد خدا با امید وامیدواری خدا تلاش و کوشش با سختکوشی و آسانگیری بردیگران و سادگی خود به ؛ فرهنگ شناسی؛ و ...
جغرافیچهء تاریخ. تارخچهء جغرافی.
تاریخچهء تاریخ. تاریخ تاریخچه.
زندگی؛ نه باغ اپیکور؛ ونه راغ سینیسور؛ در زندگی به نام خدا وبا یاد خدا تلاش و کوشش باهمهء سختی و گرفتاری رهایی و رستگاری وپیروزی در زندگی و امید وامی ...
" حیاط ":سرا. سرای . سرایه. گشا. گشای . گشایه.
بَنا:بُنا=بُنیاد. ساختمان. سازه. بنّا:سازگر. مبنی:پایه. براین پایه:مبنی براین. کاخ زرین. کاخ شیشه ای. کاخ مرمرین. کاخ#کوخ. حیاه:هوش. محوطه:حیا ...
سازامند:معمار. سازگر:بنّا. سازورز:مهندس. سر . . . . . کارگر. کارفرما. سرکارگر.
پاکی پِیکی:در آخر کار خرمنی که پایان فصل کار کشاورزی در یکسال است با پاکسازی خرمنجا وآخرین جارویی آن که به خانه می روند می گویند" پاکی پیکی " کردیم و ...
" فَنِّ وارُو ":صَنعت ِعَکس. مانند ( شمارش وارو ) سخت گذر. سخت رَو. سخت درمان. بی درمان.
تصحیح و توضیح: ویراسته و پژوهیده. دربارهء نوشته ها. ویراسته و پیراسته و پژوهیده و گردانیده و دیباچه و آویزه و گزیده و نگریسته و نمایه ( فهرست ) ونمو ...
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را کوش. هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت. در فرهنگ لرستان به کسی سنجش می گیرند و سخنانی برایش میگویند سفارش ویا سرزنش و ...
"سرشت. سرشتاً. منش. منشاً. ذات. ذاتاً. خو. خوی. خویاً. خمیره. خمیراً. کانش. کانشً": طبیعتاً
درختو. درخته. درختک. درختچه. بوته. بوتک . دارو. داره. دارک. ریزدار. ریزدرخت. ریزبوته. ریزنهال. دار. درخت. :درختهای جنگلی. . . . ان. ها. و . . . .
استن. استش. بودن. بودش. آمده . آمدن. آمدش. هست. هستن. هستش. هستا. بودا. استا. آمدایی. آمدا:حاضر.
همایش. همایه. گردایه ( ها ) . نشست. مهمانی. گردهمایی:مجالس
پایگاه. جایگاه. پایه. جا. خانه. کوشک. کوی. کو. نشست. بِنِشین:محافل.
پیمان پذیر. پاسخگو . پاسخ پذیر. پاسخدار. پاسخمند. پاسخگر. پاسخ ورز. پاسخور. پاسخنما. پاسخچی. پاسخا. :مسئولیت پذیر.
میانی. دوری. جدایی:تفاوت. بی تفاوت:میانی، دوری و جدایی از چیزی گرفتن.
و. . . و " کوچه بانی پس از هلفدانی. " فرج بعد از شدت.
واژه شناسی در زبان شیرین فارسی بر پایهء پیشوندها و پسوندها می باشد براین پایه هر واژه ای پسوند ها وپیشوندهایی در خود دارند که در شعر ونثر به کار برده ...
پیرایه آرایه و آراسته نمودند نوشته ای را که به عروس وداماد میمانست. وهم چنانکه داماد و عروس را آرایش و پیرایش و آراستش می نمایند.
مزین و موشح:آرایه و پیرایه . بَزَک و دَستِه؛دسته=مانند دسته گل.
" هَمَندا ":تداخل.
همشد. یکشد. درشد. قاتی . قاتی واتی. هَمَند:تداخل.
" دستاوری . دستاورش. دستاورد. دستاورده . دستاور. بیرونه. بیرونش. دریافت . دریافته ":استنباط. برای دانستنیهای چهارگانهء دانشها ، فرزانشها، آیینها و را ...
احکام فقه در زندگی مانند آیین نامهء راهنمایی و رانندگیست برای رانندگی فقه بر پایهء سنجش وارزش آن.
چیره. برتر. روا. رو. برین. فرازین. به زور. اَوزِل به لری برتر. برتری. قوی. پیروز. نستوه. . شکست ناپذیر. فیروز. برنده. نابازنده. رام نبر. رامنابر. نار ...
شهراوردهایی برای؛ ۱_بالاترین وزن سالم. ۲_پایین ترین وزن سالم. ۳_ میانگین ترین وزن سالم. را برای ورزش راه اندازی کردن.
کُرنِش:تعظیم. " کرنش مینمایم ":تعظیم مینمایم.
بهداشت سه گونه است؛ ۱_بهداشت تن. ۲_ بهداشت روان. ۳_بهداشت خرد. هرچند بهداشت ؛ الف:بهداشت خود. ب: بهداشت خلق. ج: بهداشت خدا. که بجا آوردن این ها ...
" کم وبیش زندگی ":که مهرورزی خداوند بزرگ است و هرگز مختصر و اندک نیست
بیرون#درون. درونه#بیرونه. رو#تو. رویه#تویه. رو#زیر. زِیر#زَبَر. تازیدهء زَبَر می شود ( ظَفَر ) . کتابی از سخنان بزرگمهر حکیم دانسته از بابابزرگ ...
بیرونی و پور سینا از" باهمهای " سده های چهارم و پنجم بودند و باهم در پیوند بودند.
دانست:تفهیم. دانِست کرد:تَفهیم کرد.
دانست:تفهیم
بال، بال ها. سمت. سمت ها. سوی. سوی ها. سویه . سویه ها:جناحها. باندها.
پاکنما. پاکگر. پاکوَر. پاکورز. پاکچی. پاکن. پاکان، پاک آن":طاهر.
کَلِک :طَل. کَلِک ها:اطلال. کَلِکهایِ شهر پارسه:اطلال شهر پارسه.
جست. خیز . جست و خیز.
پیمایش. نوردش. حرکت. رفتش. آمدش.
رانش. حرکت. پیشش.
کشمکش:ناایستایی. پویانش.
حرکت. جنبش. پویش. رفتش. نامانش. ( دوش. دو ) . ناایستایی. ناایستش. گازش؛ ( گازدادرفت. ) . کشمکش. ( رو. روش ) . جِیل. جِیلش. گرا، گرایش. جستش. گریزش. ت ...
این نوشته هم آمزا بود وهم زیزا، ( هم آموزنده وهم امید به زندگی داشت.
رسانه؛ ۱برپایهء دانستنیهای چهاگانهء دانشها. فرزانشها. آیینهاو رازوریها باشد. ۲_برپایهء سنجش واندیشه امید و انگیزه برای همگان بر انگیزد. ۳_کشش آن ا ...
مالاندن. مالیدن. مالش. سَرخَر":اجحاف.
مداهنه:دانی؛هردو به ساخت و پرداخت فارسی هستند.
بیراست:مکاذبه.
کیراست ( کی راست ) :مفاهمه. بیراست:مکاذبه. راراست ( راسراست =راستراست:مصادقه.
زیراست. تیراست. ییراست:مقایسه. مقابله. مطابقه. زیراست:مقایسه. تیراست:مقابله. ییراست:مطابقه.
مقابله تصحیح و تطبیق. بِهَمِش و ویرایش و بَرهَمِش. مقایسه:باهَمش.
" باهُمِش " :مقایسه. بَرهَمِش:مطابقه. بِه هِمش:مقابله
کلاهخود شاید یک نام بوده باشد کلاخ، کلاخو و کلاخود و کلاهخود شده باشد.
خود:خای. خایم. خوایم. دانم. شناسم. وجدانم. خودم. خویشتنم. آنچه بهتر از همگان مدانمش. میشناسمش. مییابمش. می سنجمش. و نقد و نسیهء آن به دست من است. خوی ...
" ساختش جاسازه ":فرمت فایل
" جاسازه ":فایل، جاساز. جاسازک.
" ساختِش ":فرمتfomat، ساخته.
" فرزانشگران ":متفلسفین. " فرزانشگر ": متفلسف
برخی مردم جز اندیشه زندگی ای ندارند. برخی مردم جز زندگی اندیشه ای ندارند. در روند روا بایسته وشایسته آن است که در اندیشهء زندگی و زندگی اندیشه بود.
" تماشا . نگاه. دید. دیدن. نگرش. ":مشاهده
" نگرهء کلامگرایان که برپایهء نا پذیرش قانون انگیزش بود":نظریهء متکلمین که مبتنی بر انکار قانون علیت بود
" جاهای در خور ":محل های مناسب
" کلیدِ گشودِ پیچیدگیهای فرزانش ": مفتاحِ حلِ معضلات فلسفی.
" نگرِ فرزانگانِ پایه ای هستی ":نظر فلاسفهء اصالت وجود.
پرسش های فرزانش:مسایل فلسفه.
تاریخ دگرش فرزانش:تاریخ تحول فلسفه. تاریخ روند فرزانش. تاریخ دگرگونی فرزانش. تاریخ دگرش و دگرمندی و واگرایی فرزانش.
پایداری:مقاومت. پایداشت:تقاوم.
شِک و تِردید:شَک وتَردید. تِردید:دیدتِر، دید دیگر.
بنیادهای نُخستی :مبادی اولیه.
پایه های پسند:اصول مسلمه.
کِرّ به لری و لکی. خراش. خط:خدشه.
سمتهای چهارگانه :۱ خاور ( مشرق ) ۲_باختر ( مغرب ) ۳شمال۴جنوب. شمال خاوری. شمال باختری. جنوب خاوری. جنوب باختری.
۱_انگیزی و انگیختی:علی و معلولی. ۲_انگیزه و انگیخته:علت ومعلول. ۳_انگیزش و انگیختش:علیت و معلولیت. ۴_انگیزگی و انگیختگی:علیتی و معلولیتی. ۵_انگیز ...
فرو بدیهی. بدیهی. فرابدیهی. در راه هستی و پیش می روی پشت فرمان یا پیاده به را نمی نگرید در اندیشهء رفتنی و آرمان شما آماج شما میباشد پس راه رفته فرو ...
آوردها:موارد. آورد:مورد.
" چینش با جدا . چینش با دور. چینش باقَهر. باکسی که دست قهری داده است. قهرِ قهر ِقهر. باکسی که کنار نمی آید":قیاس مع الفارق.
نمود:استایل. نمودِش:استایل.
موزهران :" آموزخواران. آموزگاران که از راه آموزش می خورده اند".
" گشایش پس از سختی ":فرج بعد از شدت. بازش پس از بستش. گشایش پس از گیرش. فرازش پس از فرودش. رهایی پس از گرفتاری. آزادی پس از بند. رها پس از قید. یله ...
مکتب کامل:آیین کامل. کامیاب. کام. کامور. کامورز. همه. سراسر. سراسری. پوش. پوشش. پوششی. پوشا. پوشناک. گسترده. گسترا. همگی. هَمَش. همِش. همِناک. همه وا ...
انباز. انبازه. انبازا. انبازش. انبازک. انبازینه. انباخت. انباخته. اندوخت. اندوخت. اندوخته. اندوختا. اندوختان. اندوختانه. اندوزش. اندوزشه.
گِرد. گردا. گِردان. گِرده. گِرد:کلکسیون.
کلسار. کلسان. کُلسا:کلکسیون.
چاره:چهار ره. چهاراه. ناچاره:ناچهارره؛ پس چاره و ناچار از چهار راه و ناچهار راه که نا را بر چهارراه افزوده اندبدست آمده است و اندک اندک به خوانشهای ...
" جانشینگری ":خلیفه گری
جانشین:خلیفه. جانشین ها:خلفا. جانشینها ی عباسی چند سده جانشین بودند. جانشینهای اموی چند سال جانشینی کردن.
رُّبَ:بسا. چه بسا. ای بسا. کم و بیش. بیش وکم. تواند بود. میشود گفت. می توان گفت. تاحدودی. آری ونه.
چهاراره. چارواره:مستطیل. مربع. چارواره . چاروار:مربع. چهارواره. چهاروار:مستطیل.
میانجا. مرکز . مین. مین مینی. مینی مینجایی. هممینجایی. مینجایی مینجایی:وسط. به لری.
حاصل:دستاورد. محصول:دستاورده.
حصر:دیوار. چاتمه. محصور:دیواره. چاتمه ای. حاصر:چاتمه گر. دیوارگر. حصار:دیوار.
محسوس:یابشه. حس:یابش. حاسّ:یابشگر. حسی:یابشی. احساس:یابشها. یابِشَن.
حرکت:جنبش. روش. گامش. محرک جنبا. روا. گاما. متحرک:جنبنده. رواگر. راننده. گامنده. رواچی. رفتنده. رونده. راهی. راهرو. دررو. درراه. در روند. پیزن. گام ...
محاذات:صورتانه ها. رویانه ها. رخانه ها. وجهانه ها.
وجهانه
رورو:محاذ. روبه رو. رخ به رخ . رخارخ. صورتانه. رویانه. رخانه.
محدود:مرزیده. گِندِه دار. مرزدار. هُوردار. متحدد:مرزناک.
حدّ:مَرز. گِنده. هَور.
کاین:پدیدا. کاینات:پدیداها. کان:پدید.
قدیم:بوده. قدیم#حادث. حدوث و قدوم:شِوا وبُوا=شونده و بونده.
حدوث:شده. حادث:شونده. محدث:شدند.
حجت:گواهِه.
تجوهر:گوهرش. تجوهرالاشیاء:گوهرشِ چیزها.
مجهول:نادانسته. نادانش. معلوم:دانسته. دانش. معلومات:دانستنیها. مجهولات:نادانستنیها.
جمال:رو. صورت. کمال: راه . سیرت.
انجلاء:" آشکار. آشکاره. آشکارگی. آشکارش. آشکاری. آشکارا. آشکارند. آشکاریگری. آشکارندانه. "
التجزوء:بَخشا. جازم:استوار. اجتماع:گروهش. الاجماع: همه. جلاله القدر:شکوه مند. شکوه مند. مانند نیرومند. الجزیی المفرد:پارهء تَک.
اجزاء لاتتجزاء:بخشهای بخش ناپذیر#بخشهای نابخش پذیر پاره های پاره ناپذیر#پاره های ناپاره پذیر.
تحریر:بازنگاشت. بازنگاشته. . بازنویسه. بازنویسی. نونویس. نونویسه. دوباره نوشت. دوباره نوشتی و. . . . نونگاشت. نونگاری. نونگارش. نگارش. نونگار. نونگار ...
" وپیشواز شد مانند پیشواز سرداران ":والسقبل منه استقبال الابطال. پیرامون میگل اونامونو تعریف. . . . . فارسی:ص شهرام "ص ت
تجرید الاعتقاد: کندو کاو. کندش و کاوش. کندن و کاویدن. کندا و کاوا. کندینه و کاوینه. کندایی و کارایی. کندا و کاوا. کن وکا. کنش وکایش.
مجرد:جریده و چریده مانند محض که مزیده است#تجرد.
نوش. نومند. نومندی. نومندش. نومندیگرا. نومندیگرای. نومندی گرایانگیورزی ها:" تجدد.
ثِقل:ثَقَل. فُروش. فرود. ( سنگول . سنگله. سنگود. سنگوش. )
ثوابت : اِیستان ها. ایستان. ایستا ( ها ) . ستاده ( ها ) . #ناایستاده ها. ناستاده ها. ناایستانها.
ثابت:جا. برجا. درجا. به جا. استوار. پایدار. پایور. پایورز. پامند. پایبود. پایپا. پایجا مند. گر. گرا. مندانه. ش. ان. ها .
فرا پوش. فرا پوشش. فرا پوشا. فراپوشاینده. فراپوشایندگیوارگیورزایی:فوق التمام. مافوق التمام:فراتماما. فراتمامند. فراتمامنده . فراتمامندگیورزیگروی. چه ...
آراستش. آراستا. آراست. آرایی. آراستشی. آرایا. آراواریگرمندانهگیهاوزرینه.
تابع: درپی . پیا ( پی آ ) . پی برد. پیبر.
بیان للشیء من نفسه:" هویدایی چیز از خودش " ( . هویدامندانش ورزی گرایانه باور ناکِگی ورزانها . )
پیشوای هنر. پیشوای دانستها و دانستنیهای رشته های دانشها و فرزانشها و آیینها و رازوریها در هر کدام از رشته های فراشمار و نابه پایان. پیشوایان هنرهای ...
مباین: دور. دورا. دورش. دورایی. دورایش. دورایشی. دورند. دورنده. دوراک. دوراگ مانند بیکار و بیگار. دوروش. دورمند . دورکردن. دورگرد. دورمند. دورباش. دو ...
بیّن بنفسه:خود هویدا.
بیّن:هویدا
ماند و مانش گونه ها:بقاع الانواع. گونه مانی. گونه ماند. گونه مانش.
بُعد:بید، لری بِید کِرد: دور شد. اِیت کِرد:خارج شد اوت شد. هردو به زبان لری.
انگیختش:انبعاث. انگیخت:بعث. انگیخت؛مصدری انگیز انگیخت آن را:باعث مبعوث نمود او را.
اهورایی و اهریمنی. ثواب و گناه:برّ و اثم. سود وزیان. سود و گناه. سود و سیاه. تر و خشک. پول خشک. کیک این اندازه پول خشک داد. تَر شد زیان برد. بریء عن ...
برهان لم وان ( لمی و انی ) :بِرِهان دل و دماغ. دلی و دماغی. درونی و برونی. زبانی و ذهنی. قلمی و قلبی. اینی و آنی. این و آن. آن و این. آنی و اینی. راه ...
تبدل:دال به دال. بِه دِل ، کاری به دل باشد را انجام دادن. جا جا. جاجاش. جاجایی. جاجایش. جابجا. جایند . جاینده. جایندگی. جایندگان. جایندا. جایندای. جا ...
مبتدع:آغازگر. دستنه گر. دستنه گروی. دستنه گرا. دستنه وار. دستنهورزی. وری . ورا. وران. دستنه گرایی. آفرینگر. آفرینگرا. آفرینگرایی. آفرینا. آفرینش. آف ...
آغاز. آغازگر. آغازگری. آغازگرش. آغازگرشی. آغازین. آغازا. آغازش. آغازند. آغازنده. آغازندگی. آغازورز. آغاز ورزی. آغازورزنده. آغازورزندگی. ( ان. تن. ها ...
مبادی الکل:بنیاد همگی. بُن همه. بنیاد همه. بنیاد همه ای. بنیاد همگان. بُنایِ همگانی.
بُدوِ انجامگری:مبدا فاعلی. بدوانجامگر. آغازگرِ انجامگر.
" مبدا و معاد:" بدو و برگرد . "اول و فرجام. آغاز و انجام. دستنه و دستار.
نیست و است:تاییس وتالیس.
اولی:اَزوِل=ول، یک، دو، سه، چهار، . . . . به جای صفر. نخست، ول و صفر ( سپهر ) ، شمارشها، . . . . . .
انیه:خُودِش. خودیت. خودایی. خودویت. خویش. خویشیت. خویشانیت. خویشانی. خویشش. خویشمندیت. خویشمندی. خویشامند. خویشامندی. خویشاخویشیت. خویشاخویشی. خویشش. ...
تامل:سدد، در سدد؛دادوستد.
امور عامه:کاروبار همگانی. کار همگانی. کارهای همگان. بارهمگانی ، همگان امر : کار ، کاروبار. دستور. دساتیر. فرمانهای همگان، دستور همگانی. فرمانهای همه ...
" پیشین و پسین. پیش و پس. پیشینی وپسینی. ماند و راند. مانده و رانده. عقب و جلو. سَر و تَه ":تقدم وتاخر فی الازل:در، از اول.
دیگری:اخروی. جهان دیگر: حیاه آخر.
نانبود و ناپایان. *هی*. همواره*. فَراباش*. همیشگی. *بوده و خواهد بود*. ناشده و باشنده*. هستنده. *بودنده*. است*. می باشد*. می نماید*. نماینده. *هست. ...
بنگر که دو ریشه است اندیشهء ما. یک پیشهء دیگران یکی پیشهء ما . وان هم که مجازی نبود هرگز خود. تا ریشه دوانده در رگ و ریشهء ما. شهرام ص.
بی نیاز. صمد.
جمل . ابل:شتر یا اشتر.
اشتر. شتر:شب تُر، شب رو. رِیزگ. سِیل. پیسرهم!؟
سار:به لری[ سیا کَرک] است.
آیاسارگپه:سارِ گپ:سارِبزرگ. ساربزرگه است ویا نام این بالنه می باشد
آسمان:ایستادمان
نایکسان میباشد
پور ژله به جای ( باباژله ) که همان ابن زیله نویسندهء" الکافی فی الموسیقی" باشد که به فارسی " بَسایِه در ساز "میگوییم. " پورژله" از شاگردان" بابا بز ...
" بَسایِه در ساز " از پور ژله؛" الکافی فی الموسیقی" از ابن زیله .
کُت:نیم. تا.
ارزان نخریده ای گران نفروشی. مصرع چهارم.
نفروشی؛ مصرع و نیم بیت؛ ( ارزان نخریده ای گران نفروشی ) . است.
نفروشی
آسمان:اِیستادِمان.
اگر بابا بزرگ پورسینا را تنها در دهها نوشته اش به زبان فارسی انگار نماییم که پیشا فردوسی وپای فردوسی و پسا فردوسی ( شاهنامهء فردوسی ) آنها را به دست ...