پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
- آتش از آب ندانستن ؛ عظیم متهور و بی باک بودن : یکی شهریار است افراسیاب که آتش همانا نداند ز آب. فردوسی.
آتش از جایی برانگیختن ( برآوردن ) ؛ ویران کردن آن جای : بکین سیاوش بریدم سرش برانگیختم آتش از کشورش. فردوسی.
آتش از خیار برآمدن یا جستن ؛ امری ممتنع و محال صورت بستن : چون بعشق از خیارت آتش جست آتش از آتشی بدارد دست. سنائی.
آبی بر ( بر روی ) آتش کسی زدن ؛ تسکین غضب او کردن : من بنده بفرمان رفتم نزدیک خواجه. . . و آبی بروی آتش زدم. ( تاریخ بیهقی ) .
آتش از آب ( دریای آب ) برآمدن ، یا آتش از آب افروختن ؛ کاری عظیم سخت پیش آمدن : پس آگاهی آمد بافراسیاب که آتش برآمد ز دریای آب. . . از ایران نهنگی [ ...
آبله رخ فلک ؛ مجازاً، ستاره. چشم شب.
أَ هُمْ خَیرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَهُمْ إِنهُمْ کانُوا مجْرِمِینَ ( دخان 37 ) آیا آنها بهترند یا قوم تبع و کسان ...
همدرس ؛ که با هم علم خوانی کنند. که با هم به مکتب درس خوانند : ارسطو که همدرس شهزاده بود به خدمتگری دل بدو داده بود. نظامی.
درس روان ؛ به اصطلاح معلمان درس را گویند که متعلمان را در اوایل سال دهند پیش از آنکه استعدادمعنی فهمی را بهم رسد. ( آنندراج ) : ندارد حاجت درس روانی ...
درس کردن ؛ علم آموختن : در پیش ردان شرع کن درس از پیش نهاد گمرهان ترس. خاقانی ( از آنندراج ) .
درس و بحث ؛ خواندن و بحث کردن.
از بر بودن درس خود ؛ بیدار و هوشیار کار خود بودن : فلان درسش از برش است ؛ درسش را روان است. می داند چگونه درس خود را پس بدهد. ( فرهنگ عوام ) .
درس داشتن ؛ تدریس کردن. مجلس درس بپا داشتن : بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [ بوحنیفه ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277 ) .
میانجی دیدن بازار کسی را ؛ وضع او را میانه و متوسط دیدن ، چنانکه نه بازار او تیز باشد و نه بیرونق : چو بهرام بشنید گفتار اوی میانجی همی دید بازار اوی ...
شلوغ بازار ؛ کنایه از شلوغی و بی نظمی.
کسی را با دیگری بازار بودن ؛ بمجاز سر و کار داشتن با چیزی یا کسی. معامله کردن. آمیزش و رفت و آمد داشتن : بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازا ...
مست بازار ؛ کنایه از بی نظمی و بی ترتیبی.
روز بازار کسی بودن ؛ روز روایی متاع او بودن. روز رواجی کالای او بودن : روز بازار گل و نسرین است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
راسته بازار ؛ بازار اصلی و راست.
دزدبازار ؛ کنایه از هرج و مرج و بی نظمی و گرانی بازار.
خر بازار ؛ کنایه از بیحسابی و بی ترتیبی.
بر سر بازار بودن ؛ کنایه از برملا و آشکار بودن : عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند داستانیست که بر هر سر بازاری هست. سعدی.
بازار ناروا ؛ بازار کساد. بازار بی رونق.
بازار ناروا شدن ؛ اکساد. ( تاج المصادر بیهقی ) . کساد شدن بازار. بی مشتری ، بی خریدار شدن.
- بازار ناروان ؛ سوق کاسد. سوق اکسد. ( منتهی الارب ) .
بازارگرمی ؛ کالای خودرا محاسن گفتن. توصیف فروشنده خوبی متاع را. کالای خود را ستودن نزد مشتری. جلب مشتری کردن بزبان فریب.
بازار کسی گرم بودن وماندن ؛ مراد تیز بودن و تیز ماندن است : بدانید کامد بسر کار گرم گذشت اختر و روز بازار گرم. فردوسی. ای زبردست زیردست آزار گرم تا ...
بازار گرم داشتن ؛ بازار با رونق داشتن. بازار بسیارمعامله و پرخریدار داشتن.
بازار کسی را تیره کردن ؛ وضع او را نابسامان آوردن : بد آید جهان را از این کار من چنین تیره کو کرد بازار من. فردوسی. چو خواهید کایزد بود یارتان کند ...
بازار کسی کاسد شدن ؛ ناموفق گردیدن : دشمنان. . . مقرر گردد ایشان را که بازار آنها کاسد خواهد بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بازار کاسد شدن ؛ بی رونق شدن. بی مشتری و خریدار گردیدن. کاسد گشتن : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی. رودکی.
بازار کسی برافروختن یا بفروختن ؛ کار وی رونق و رواج یافتن. وضع او روشن شدن. روبراه شدن کار کسی. اعتبار و اهمیت یافتن کسی : همانا خوش آمدش گفتار اوی ب ...
بازار کسی را تیره کردن ؛ وضع او را نابسامان آوردن : بد آید جهان را از این کار من چنین تیره کو کرد بازار من. فردوسی.
بازار کاسد ؛ بازار کم خریدار. بازار بی رواج. بازار ناروا. بی رونق. بازار کساد. بازار کم مشتری. بازار کم دادوستد. کم معامله. عُفر. مَعفور. ( منتهی الا ...
بازار کاسد بودن ؛ بی رونق ، بی مشتری ، بی خریدار بودن : اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277 ) .
- بازار شام ؛ اشاره به ورود اهل بیت امام حسین ( ع ) پس از واقعه کربلا بشام باشد: تعزیه بازار شام. و در فارسی کنایه از بازار پر جمعیت و پر از ازدحام ب ...
بازار ساختن ؛ بمجاز ایجاد هرج و مرج و شلوغی و آشوب بقصد استفاده : قاید منجوق را تعبیه کرده و از وی بازاری ساخته [ بوسهل ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ...
بازار زد و خورد ؛ روز ستیزه و منازعه و جنگ. ( ناظم الاطباء: بازار ) .
بازار شاداب ؛ بازار باطراوات ، پر رونق : فروماند مانی ز گفتار اوی بپژمرد شاداب بازار اوی. فردوسی.
بازار جدال و قتال ؛ کنایه از جنگ و پیکار. ( ناظم الاطباء: بازار ) .
بازار چیزی تیز بودن ؛ رونق و رواج داشتن. ( از آنندراج ) . و بمجاز کار کسی رونق داشتن. وضع کسی بسامان بودن : گر امروز تیزست بازار من ببینی پس از مرگ آ ...
بازار تیز و گرم و رایج ؛ از صفات بازار است. مقابل اینها بازار کند و افسرده و شکسته و بسته و غیررایج. ( غیاث ) . و تیز و گرم و روا کنایه از بازار رایج ...
بر سر بازار تیز کور شود مشتری ؛ بمجاز بمعنی گزافه گویی و لاف زدن.
بازار تیز کردن ؛ رواج دادن بازار. رونق دادن بازار. رونق دادن و بسامان کردن کار : به زرمهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر نگه کرد زرمهر و کس ر ...
بازار تیز گشتن ؛ رونق یافتن. به سامان شدن : خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار. فرخی.
بازار تیره دانستن ؛ وضع خود را نابسامان دانستن : پشیمان شد از کشتن یار خویش کز آن تیره دانست بازار خویش. فردوسی.
بازار تیز داشتن ؛ بازار بارونق داشتن. بازار بارواج داشتن.
بازار تیز شدن ؛ رونق یافتن. بسامان شدن : پشت اهل ادب است او و خریدار ادب زین همی تیز شود اهل ادب را بازار. فرخی.
بازار تبه شدن ، یا بازار کسی نزد دیگری تبه شدن ؛ از محبوبیت واحترام افتادن : حسد برد بدگوی در کار من تبه شد بر شاه [ سلطان محمود ] بازار من. فردوسی.
بازار تیره ؛ کنایه از وضع نابسامان : چو خواهید کایزد بود یارتان کند روشن این تیره بازارتان. . . فردوسی.