پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
نان از تنور سرد پخته برآمدن ؛ کنایه از وقوع امری غریب. ( آنندراج ) .
نان ورنیامده ؛ نانی که خمیر آن فطیر باشد و ترش نشده و ورنیامده باشد.
نان یخا ؛ نان یوخه.
نان نخودی ؛ قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل نان نخودی در ردیف خود شود.
نان نازک ؛ قسمی از نان که با آرد نرم و روغن سازند. ( ناظم الاطباء ) .
نان ِ مُشوش ؛ نانی را گویند بسیار نازک و رقیق که بیشتر در عیدها پزند ودوشاب و سفیده تخم مرغ را به قوام آورند به روی آن افشانند و خورند. ( برهان قاطع ...
نان میده ؛ نانی که از آرد بی سبوس و دو بار بیخته پزند. رجوع به میده شود : هرکه غرنین دیده باشد در سپاهان کی بود هرکه نان میده بیند چون خورد نان جوین. ...
- نان مربائی ؛ قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل مربائی در ردیف خود شود.
نان مسی ؛ نانی که ماش و آرد گندم و جز آن با هم آمیخته پزند و این متعارف هند است. ( آنندراج ) : ز قحط منعمان در کوره هند بما نان مسی هم کیمیا شد. قبو ...
نان لواش ؛ نانی که خمیر آن را با تیر نازک کنند و برتابه پزند. نان تیری. رجوع به لواش شود.
نان مانده ؛نان بیات. نان شب مانده.
نان گندم ؛ نانی که از آرد گندم پزند : نان گندم روی دل از زخم بریان برنتافت زخم بریان از لطافت زحمت نان برنتافت. بسحاق.
نان گندمین ؛ نان گندم : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید کونان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
نان لاکو ؛ نانی رایج گیلان. ( آنندراج ) . یک قسم نانی که در گیلان پزند. ( ناظم الاطباء ) : نعمت هند فراوان بود امّا نرود یاد گیلان ز دل و حسرت نان لا ...
نان گرجی ؛ نوعی از نان مخصوص گرجستان که مثل دایره میان تهی می باشد. ( آنندراج ) .
نان گرم ؛ نان تازه. نانی که از تنور برآمده گرم باشد : سماطش گسترانیده سحابی بر او هر نان گرمی آفتابی. وحشی.
نان گلاج ؛ یک قسم نان بسیار نازکی که از نشاسته و تخم مرغ پزند و با شیره شکر خورند. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مدخل های گلاج و نان کلاچ در ردیف خود ...
نان کشکین ؛ نانی که از آرد باقلا و آرد جو و آرد گندم پزند. ( ناظم الاطباء ) . نانی که از باقلی و گندم و نخود و جو از هر نوعی به هم کرده و پخته بود. ( ...
نان کماج ؛ خبزالفرنی. و رجوع به کماج شود.
نان کوماج ؛ طُلمَة. طُمروس. ( منتهی الارب ) . نان کماج.
- نان کسمه ؛ نان کلیچه. ( ناظم الاطباء ) . نان طابون.
نان کشک ؛ نانی که از آرد جو و گندم و باقلا با هم آمیخته بپزند. ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب نان کشکین شود.
نان فیروزخانی ؛ نانی بوده است به وزن یک من. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . نانی که یک قرص آن به وزن یک من باشد. ( ناظم الاطباء ) .
- نان قندی ؛ نانی که خاکه قند یا شکر در خمیر آن زنند.
نان قاق ؛ بکسمات. نان سفید تنک خشک به اندازه کف دستی.
نان فرنی ؛ به عربی خبزالفرنی نامند و آن نانی است که در فرن بپزند. ( فرهنگ نظام از محیط اعظم ) .
نان فطیر ؛ نانی که در آرد آن خمیرمایه بقدر لازم نزده باشند یا خمیر آن را پیش از آنکه مدتی مکفی بماند و ترش شود و ور آید به تنور برند و پزند. نان فطیر ...
نان فطیری ؛ نانی که خمیر آن برنیامده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
نان عدس ؛ نانی که از آرد عدس پخته باشند.
نان فخفره ؛ نان مانده سبزی زده پزند. ( ناظم الاطباء ) . نان کپک زده. رجوع به فخفره شود : آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره. مولوی ( ...
نان شیرمال ؛ نانی که آرد آن را با شیر خمیر کرده باشند : دارم الوان تنعم تا شدم مهمان خویش شیرمال از آبرو کردم چو گوهر نان خویش. تأثیر ( از آنندراج ...
نان شیری ؛ نان شیرمال. نانی که آرد آن را باشیر آمیخته باشند.
نان طابون ؛ نانی که در گرفتن سبوس آن مبالغه کرده باشند و با روغن ترتیب دهند و باریک باشد. مشهور به کسمه است. ( فرهنگ نظام ، از محیط اعظم ) .
نان سیلو ؛ نانی که از گندم کهنه در انبارهای سیلو مانده پزند و به علت کهنگی گندم طعم و بوئی ناخوش دارد.
نان شب مانده ؛ نان بیات. نان مانده.
نان سوخاری ؛ قسمی از نان بکسمات و سکاری. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به سوخاری شود.
نان سیاه ؛ نانی که سپوس آن را نگرفته باشند و رنگ آن مایل به سیاهی باشد.
نان سنگک ؛ نانی که در کوره ای که کفَش سنگریزه پهن کرده اند پخته می شود. ( فرهنگ نظام ) : حرف سخت منعمی کو نان سنگک میدهد گر بود کوه گران خشخاش میدانی ...
نان سفید ؛ سمید. ( دهار ) . درمک. حواری. ابونعیم. - || در تداول امروز تهران ، قسمی نان که با آرد بیخته سبوس گرفته پزند.
نان سمید ؛ نانی که در گرفتن سبوس آرد آن مبالغه کرده باشند. ( فرهنگ نظام ) . نان حواری. نان سفید.
نان زنجبیلی ؛ نوعی از نان که زنجبیل در آن اندازند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل زنجبیل در ردیف خود شود.
نان زنجفیلی ؛ نان زنجبیلی.
نان ساجی ؛ خبز الطابق. نانی که روی ساج [ تابه بزرگ ] پخته شود. ( فرهنگ نظام ) . نان تابه ای. - نان سخاری ؛ نان سوخاری. رجوع به نان سوخاری شود.
نان روغنی ؛ نانی که آرد آن را با روغن خمیر کرده باشند. مسمون. ( بحر الجواهر ) . نانی که در خمیر آن روغن مسکه داخل کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) . خبزا ...
نان ذرت ؛ نانی که از آرد ذرت سازند.
نان دوالکه ؛ نانی که آرد آن را دوباره از الک گذرانده و سبوس آن را بکلی گرفته باشند.
نان دوباره تنور ؛ نان دوتنوره.
نان دوتنوره ؛ نانی که آن را دوباره به تنور برندتا پخته تر و برشته تر گردد.
نان ِ دَشتَری ؛ نان که از آرد سپوس دور کرده پزند و مقابل آن نان خشک آرد است که سبوس آن دور نکرده باشند و اول را میده نیز میگویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ ...
نان دستاسین ؛ نانی که آردش را با دست آس خرد کرده باشند : در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ ز قوم و خون و ریم. ناصرخسرو.