پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
دست برکفش نهادن ؛ کنایه از احترام کردن : بخدمت منه دست برکفش من مرا نان ده و کفش بر سربزن. ( بوستان ) .
بی کفشی ؛ کفش نداشتن ، پابرهنگی : هرگز از دور زمان ننالیده بودم. . . مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود. . . یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای ...
پا در کفش کسی کردن ؛ موجب اذیت و آزار کسی شدن. ( فرهنگ فارسی معین )
راه نو ؛ آهنگ نو. نغمه ٔجدید : گر نیوشی چو زهره راه نوم کنی انگشت کش چو ماه نوم. نظامی.
بیراه ؛ خواننده ای که خارج ازمقام خواند. و رجوع به ذیل کلمه آهنگ در همین لغت نامه شود. علاوه بر ترکیبات فوق ، ترکیبات دیگری نیز بصورت ماده مستقل در ا ...
راه کلندر ؛ نواییست از موسیقی و اصل آن گلندر است بکاف فارسی و قلندر معرب آن است. ( آنندراج ) . رجوع به راه قلندر در همین ماده شود.
راه گل ؛ سرودی است از موسیقی ، و شاید که راه جزو کلمه نباشد چنانکه در راه خسروانی گذشت. ( رشیدی ) . نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( ...
راه عراق ؛آهنگ عراق. پرده عراق. مقام عراق که نام مقامی است در موسیقی : این مطرب از کجاست که راه عراق ساخت وآهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد. حافظ.
راه قلندر ؛ نواییست از موسیقی. ( رشیدی ) ( از بهار عجم ) ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) : نعره رندان شنید راه قلندر گرفت کیش مغان تا ...
راه روح ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . نام پرده ای است از موسیقی. ( برهان ) . لحن هفتم از سی لحن باربد و آن را راح روح نیز گویند. ( از برهان ) ...
راه سماع فروکوفتن ؛ نواختن مقام موسیقی. زدن آهنگ سماع : فرو کوب مستانه راه سماع که دارد دلم دستگاه سماع. ظهوری ترشیزی ( از بهار عجم )
راه شبدیز ؛ لحنی است از سی لحن باربد. ( از انجمن آرا ) ( رشیدی ) . لحن سیزدهم از سی لحن باربد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( از ش ...
راه خارکن ؛ نوایی از موسیقی. راه خارکش. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) . و رجوع به ترکیب راه خارکش شود.
- راه خسروانی ؛ نغمه و آهنگ خاص که به خسروانی معروف است. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( رشیدی ) . طریق سرود خسروانی ، نه آنکه راه خسروانی سرودی است چ ...
- راه جامه دران ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . نام صوتی از تصنیفات نکیسای چنگی. گویند این صوت را چنان نواخت که حضار مجلس همه جامه ها بر تن پار ...
راه حجاز ؛ آهنگ حجاز. پرده حجاز. مقام حجاز. مقامی در موسیقی : این مطرب از کجاست که راه عراق ساخت و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد. حافظ.
راه خارکش ؛ نوایی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . راه خارکن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) .
راه بقا ؛ نواییست از موسیقی. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( نظام ) : پای کوبدسر پرچم چو زند راه بقا چنگ شیر علم و لحن سرود خرنای. سیف اسفرنگ ( از رشید ...
در راه خدا ؛ فی سبیل اﷲ. قربة الی اﷲ. ( یادداشت مؤلف ) : و هر بنده که در بندگی من [ سلطان مسعود ] است همه آزادند در راه خدا. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص ...
براه خدا دادن ؛ در راه خدا خرج کردن. قربة الی اﷲ خرج کردن. فی سبیل اﷲ بخشیدن. ( یادداشت مؤلف ) . بخاطر خدا. از برای خدا. محضةﷲ.
بیراه گردیدن ؛ بیهوش شدن. از هوش رفتن. از خود بیخود شدن : بزن راهی که شه بیراه گردد مگر کاین داوری کوتاه گردد. نظامی ( از شعوری ) . || باطن شخص. ( ...
ز راه ( از راه ) ؛ از حیث. از جهت. از لحاظ. از نظر. بواسطه : جان و روان یکی است بنزدیک فیلسوف ورچه ز راه نام دو آید روان و جان. ابوشکور بلخی.
راه و آیین ؛ کیش وآئین. سنت و رسم. دین و آیین : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز ازو راه و آیین اوی. دقیقی.
روی و راه ؛ چاره جویی و اراده : ازآن خون که او ریخت بر بیگناه کسی را نبد اندر آن روی و راه. فردوسی. || هوش و شعور. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آر ...
راه یزدان ؛ آیین ایزد. کیش یزدان. سنت ایزدی : پی جادوان بگسلاند ز خاک پدیدآورد راه یزدان پاک. فردوسی.
راه یزدان سپردن ؛ دین ایزدی گرفتن. برآئین یزدان عمل کردن : همان راه یزدان بباید سپرد ز دل تیرگیها بباید سترد. فردوسی.
راه محمد ؛ دین محمد. دین اسلام : ز یزدان جز که از راه محمد ندارم چشم فصلی و اتصالی. ناصرخسرو.
راه مردان ؛ آیین بزرگان. رسم رادمردان. مسلک مردان : راه مردان بخودفروشی نیست در جهان بهتر از خموشی نیست. اوحدی.
راه سنت ؛ مذهب سنت : طبل خواری در میانه شرط نیست راه سنت کار و مکسب کردنیست. مولوی.
راه خدا ؛ سبیل اﷲ. دین خدا. آیین خدا.
راه دین ؛ شریعت محمدی ( ص ) . ( از شعوری ج 2 ورق 11 ) : گر مسلمانی به راه دین برو بر سبیل و راه خیرالمرسلین. ناصرخسرو.
راه باطل ؛ دین باطل. مذهب ناحق. کیش باطل : راه حق یکیست و راه باطل هزار. ( از کیمیای سعادت ) .
راه حق ؛ دین حق. شریعت درست. مقابل راه باطل و شریعت باطل : راه حق یکی است و راه باطل هزار. ( از کیمیای سعادت ) .
گم شدن راه ؛ از میان رفتن آیین. برچیده شدن رسم : چنین گفت با رای زن شهریار که پیکار سخت اندرآمد بکار چو رستم بگیرد سر گاه ما بیکبارگی گم شود راه ما. ...
گم کرده راه ؛ که راه را گم کند. که از طریق راست منحرف شود. گمراه : بیزدان پناهیم کو بد پناه نماینده راه گم کرده راه. فردوسی. || صلاح. مصلحت. طریق ح ...
فرمان و راه ؛ آیین و دستور. شیوه و حکم. طریقه و فرمان. آیین و فرمان : بگفتند ما نیکخواه توایم ستاده به فرمان و راه توایم. فردوسی.
گمراه ؛ منحرف. ضال. ضایع : ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم لاجرم ره بتو آن فرقه گمراه زدند. ملک الشعراء بهار. و رجوع بهمین ترکیب درحرف گاف و نیز ماد ...
سری براه پایی براه ؛ در همه اعمال مطابق رسم و قاعده و قانون و اخلاق نیکو. ( یادداشت مؤلف ) .
سر پیچیدن از آیین و راه ؛ از دین و آیین سرپیچی کردن. سر از راه تافتن. از شریعت و آداب روی برتافتن : ز ما مهتر آزرده شد بیگناه چنین سر بپیچید از آیین ...
سر از راه تافتن ؛ نافرمانی کردن. سرپیچی کردن از طریقت یا مذهبی. و رجوع به ترکیب سر پیچیدن از آیین و راه در ذیل همین معنی شود.
سربراه ؛ در تداول عامّه ، مطیع. سربزیر. غیر سرکش. که عاصی و طاغی نیست.
سربراه ؛ در تداول عامّه ، مطیع. سربزیر. غیر سرکش. که عاصی و طاغی نیست.
رسم و راه ؛ رسم و آیین. سنت و کیش : کسی را بود ارج ازین بارگاه که با داد و مهرست و با رسم و راه. فردوسی.
روبراه آمدن ؛ به اطاعت گرویدن. از سرکشی وعصیان دست برداشتن. ترک گناه و نافرمانی کردن : راهم بدهید رو به راه آمده ام بر درگه حضرت اله آمده ام بی تحفه ...
- راه و سنت کسی را گرفتن ؛ طریقه و آیین او را پذیرفتن. آیین و قاعده کسی را قبول کردن : استنان ؛ راه و سنت کسی راگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) .
آرام و راه ؛ آرامش و آیین. سکون و قاعده و قانون : خرامید و شد سوی آرامگاه همیگشت گیتی به آرام و راه. فردوسی.
راه و روش ؛ نحوه و طرز. طریقه و روش : قنادید؛ روش و راه. مدار؛ روش و راه. معاک ؛ روش و راه. منسم ؛ راه و روش. ( منتهی الارب ) .
راه نیک ؛ طریق خوب. روش نیکو. سنت ستوده : اکنون دو راه یکی راه نیک و دیگر راه بد پدید کرده می آید. ( تاریخ بیهقی ) .
راه و بیراه رفتن ؛ از راه راست و کج رفتن. - || بمجاز، به طریق صحیح و غلط عمل کردن. شیوه و روش صواب و ناصواب برگزیدن.
راه و رسم ؛ ادب. ( یادداشت مؤلف ) . کنایه از طرز و روشن و قاعده و قانون. ( لغت محلی شوشتر ) . طریقه و آیین. سنت و رسم. آیین و قاعده : او برگرفته راه ...