پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
ارباب هنر؛ هنرمندان. صاحبان هنر: دویم آنکه قدر اهل فضل و فضایل و ارباب هنر بشناسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 70 ) . آسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه آن ...
ارباب وفا ؛ عاشقان. ( آنندراج ) : حیف از تو که ارباب وفا را نشناسی ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی.
ارباب همت ؛ بلندهمتان و مردمان با جود و کرم. ( ناظم الاطباء ) : مراتب میان. . . ارباب همت مشترک و متنازع است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب مناصب ؛ پایه وران.
ارباب نشاط ؛ مغنی و رقاص و خواننده و اهل طرب. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب نعمت ؛ صاحبان نعمت. متنعمان و متمولان : میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویّتی به انصاف ظاهر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 439 ) .
ارباب معرفت ؛ صاحبان معرفت : جان پرورست قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو. حافظ.
ارباب معنی ؛ مردمان روحانی. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب مکرمت ؛ کریمترین بزرگان. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب مثلثه ؛ اصحاب احکام ، بروج دوازده گانه را بر چهار قسمت کرده و هر قسمتی را که سه برج است به عنصری از عناصراربعه قدما نسبت کرده اند و هر یک از ای ...
ارباب معالی ؛ مردمان بزرگ عالی مقام. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب فضل ؛ فضلا و ادبا. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب قلم ؛ اهل قلم و صاحب قلمان.
ارباب قلوب ؛ صاحبدلان.
ارباب صنعت ؛ صنعتگران و پیشه وران و اهل حرفه. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب عمایم ؛ عمامه داران. عمامه بسرها.
ارباب عقول ؛ اولوالنهی. اولوالالباب. عقلا.
ارباب صفای باطن ؛ مردمان متدین خوش عقیده. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب صنایع مستظرفه ؛ هنرپیشگان. ( لغات فرهنگستان ) .
- ارباب سخن ؛ مردمان فصیح و بلیغ و خطبا. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب سلوک ؛ پارسایان و مردمان زاهد از دنیا گذشته. عرفا. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب خرد ؛ عقلا و دانایان. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب دیوان ؛ وزرا و مدیرین امور جمهور. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب ساعات ؛ هر یک از ساعات روز را احکامیان به کوکبی نسبت کنند و آن کوکب را رب آن ساعت نامند.
ارباب حجت ؛ کنایه از اهل منطق. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب حوائج ؛ حاجتمندان. نیازمندان : [ خواجه احمد حسن ] گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. ( تاریخ بیهقی ص 153 ) .
ارباب تنعم ؛ اهل تنعم.
ارباب تیمار ؛ اهل معاش و وظیفه خوار. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب جاه و تمکین ؛ صاحبان جاه و جلال و قدرت. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب تغلّب ؛ فاتح و مظفر و کشورگشای. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب تمیز ؛ زیرک و صاحب فراست و هوشیار. عاقل و خردمند و صاحب بصیرت. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب ایام ؛ در احکام نجوم هر روز از ایام هفته را به کوکبی منسوب کنند و او را رب آن روز نامند.
ارباب انواع ؛ اصنام عقلیه. مُثُل. امامان. امثله علیا. صواحب الطلسمات.
نوکر چریک ؛ نوکرانی که در فوج هنگام ضرورت بسخره ملازم گیرند و بعد اختتام جنگ آنها را معزول سازند. ( آنندراج ) ( از سفرنامه شاه ایران ) .
- چراغ دزد. چراغ دزدان ؛ کنایه از چراغ کم نور و چراغ کم سو و چراغی که نور ضعیف دارد : زرد و لرزان و نیم مرده ز غم راست همچون چراغ دزدانیم. کمال اسما ...
چراغ از خانه کسی بردن ؛ کسب نور کردن از وی. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) : هر سحر موسی چراغ از خانه من میبرد نور ازین وادی سوی وادی ایمن میبرد. سنجر ...
چراغ بروح کسی سوختن ؛ چراغ بر مزار او برافروختن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) : امانی آنچه تو از دوست خواستی آن شد بروح مجنون میسوز گاه گاه چراغ. خان ...
چراغ از پا نشستن ؛ مؤلف آنندراج بنقل از �غوامض سخن � نویسد: �خاموش شدن چراغ ، و این نهایت غریب است ، چه نسبت �از پا نشستن � بطرف شعله آمده ، نه بطرف ...
چراغ از چشم پریدن ؛ چراغ از چشم جستن. چراغ از چشم و دیده جهیدن. ( آنندراج ) . کنایه از آن روشنی است که آدمی را از رسیدن ضرب سخت پیش چشم بهم میرسد. ( ...
چراغ از چشم جستن ؛ چراغ از چشم و دیده جهیدن. چراغ از چشم پریدن. کنایه از آن روشنی است که آدمی را از رسیدن ضرب سخت پیش چشم بهم رسد. ( آنندراج ) . کنای ...
خود را به شغال مردگی زدن ؛ کنایه از خود راکوچک و مظلوم وانمود کردن است. ( یادداشت دهخدا ) .
شغال مردگی ؛ موش مردگی. مانند شغال مرده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
قطب شمال ؛ آن قطب از کره زمین که در محاذات ستاره ٔقطبی می باشد. ( ناظم الاطباء ) .
نسیم شمال ؛ نسیمی که از جانب شمال می وزد. باد شمال. ( ناظم الاطباء ) . - || ( اِخ ) نام روزنامه ای بود که آن را سیداشرف الدین حسینی قزوینی ( گیلانی ...
بلاد شمال ؛ شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده باشند. ( ناظم الاطباء ) . شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده باشند. ...
ریح شمال ؛ باد شمال. ( ناظم الاطباء ) .
باد شمال ؛ نسیم شمال. بادی که از جانب شمال می وزد. ( ناظم الاطباء ) . اَور. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به باد شود.
شمال شکل ؛ همانند باد شمال. مانند باد شمال : صباصفت منازل می برید و شمال شکل مراحل قطع میکرد. ( سندبادنامه ص 143 ) .
خط شمال ؛ سمت چپ. سوی شمال : گر خط شمال خسف گیرد از مکه روم امان ببینم. خاقانی.