پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
نان در جامه کردن ؛ آهار دادن جامه. ( ناظم الاطباء ) .
نان در خون افتادن . رجوع به نان به خون افتادن شود : گرد کلفت از دل فرهاد چون شیرین نشست در میان عشقبازان نان او در خون فتاد. صائب ( از آنندراج ) .
نان در انبان گذاشتن و نهادن ؛ سامان سفر کردن. مسافر شدن. ( آنندراج ) . کنایه از مسافرت کردن. ( برهان قاطع ) . سفر کردن. مسافرت نمودن. آماده سفر گشتن. ...
نان در انبان گذاشتن و نهادن ؛ سامان سفر کردن. مسافر شدن. ( آنندراج ) . کنایه از مسافرت کردن. ( برهان قاطع ) . سفر کردن. مسافرت نمودن. آماده سفر گشتن. ...
نان در انبان یافتن ؛ موجود یافتن اسباب معاش. ( آنندراج ) . رجوع به نان در انبان شود.
نان در تنور سرد بستن ؛ نان به دیوار بستن. نان به دیوار زدن. کار بیفایده کردن. ( از آنندراج ) : ز درد و داغ عشق ما که میگویند با زاهد ز خامی در تنور س ...
نان در انبان کسی گذاشتن یا نهادن ؛ او راتهیه اسباب سفر و تکلیف غربت کردن. ( آنندراج ) . از خانه بیرون کردن. ( امثال و حکم ) . عذرش را خواستن. رویش را ...
نان در انبان کسی گذاشتن یا نهادن ؛ او راتهیه اسباب سفر و تکلیف غربت کردن. ( آنندراج ) . از خانه بیرون کردن. ( امثال و حکم ) . عذرش را خواستن. رویش را ...
نان در آب زدن ؛ به سختی و امساک زیستن : خاک بادا بر سرش نام قناعت گر برد چون صدف هر کس که نان خشک را در آب زد. محمدقلی سلیم ( از آنندراج ) . رجوع ب ...
نان درآستین خوردن ؛ غایت خسّت و فرومایگی به کار بردن. ( آنندراج ) : صدف نبود که از گرداب در چشم تو می آید که دریا از بخیلی میخورد در آستین نان را. س ...
نان خود را خوردن و حرف مردم را زدن یا غیبت مردم را کردن ؛ بدون احتمال منفعتی از کسی بدگوئی کردن.
نان خود را خوردن و حرف مردم را زدن یا غیبت مردم را کردن ؛ بدون احتمال منفعتی از کسی بدگوئی کردن.
نان خود را بر سفره مردم خوردن . رجوع به ترکیب های ذیل نان خوردن شود.
نان خود را حلال کردن ؛ سودی را در برابر تحمل رنجی بر خود مباح کردن. ( امثال و حکم )
نان حادثه خام بودن ؛ کنایه از حادثه مغلوب است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . - || نامرد بودن را نیز گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . - || با یا ...
نان خود را آجر کردن ؛ باعث قطع روزی و نفع خود شدن. ممرّ معاش خود را مسدود کردن. به روزی و بخت خود پشت پا زدن.
نان به قرض هم دادن ؛ از کسی به امید تلافی حمایت کردن. جانب کسی را گرفتن به هوای آنکه در آینده تلافی خواهد کرد.
نان به نان نرسانیدن ؛ نهایت فقیر و تنک مایه و تنگدست بودن ، غذای دو وعده را آماده نداشتن.
نان به روغن افتادن ؛ حاصل شدن آرزو. ( مجموعه مترادفات ص 120 ) . برآمدن کار و مراد خوب نشستن نقش ومنتفع و کامیاب بر حسب دلخواه شدن. ( آنندراج ) : ننوش ...
نان به شیشه مالیدن ؛ نان بر پشت شیشه مالیدن. بخست و لئامت و امساک زیستن : گر نگذرد به خست دایم مدارعالم مالد به شیشه چرخ خورشید از چه نان را. خان آر ...
نان به دیوار زدن و نان بر دیوار بستن ؛ کنایه از کار بیفایده کردن. ( آنندراج ) : میروم صائب از این عالم افسرده برون نان خود چند چو خورشید به دیوار زنم ...
نان به دیوار زدن و نان بر دیوار بستن ؛ کنایه از کار بیفایده کردن. ( آنندراج ) : میروم صائب از این عالم افسرده برون نان خود چند چو خورشید به دیوار زنم ...
نان به خون تر شدن و نان به خون افتادن ؛ کنایه از محروم بودن و منفعت نیافتن از چیزی. ( آنندراج ) . به تلخی و سختی زیستن : از صفای دل نباشد حاصلی درویش ...
نان به آب تر کردن ؛ به خست و امساک زیستن.
نان به خون افتادن ؛ با سختی و خون دل امرار معاش کردن : هرکه دارد جوهری نانش به خون افتاده است روزی شمشیر آب ناشتائی بیش نیست. صائب ( از آنندراج ) .
نان بر شیشه مالیدن ؛ نان بر پشت شیشه مالیدن. بغایت خسیس و لئیم بودن.
نان بر دیوار بستن و نان به دیوار زدن ؛ کنایه از کار بی فایده کردن. ( فرهنگ نظام ) : شد ز پیوند تن افسرده دل یکسان به خاک وای بر خامی که نان خویش بر د ...
نان بر پشت شیشه مالیدن ؛ بی نهایت خسیس و لئیم بودن. ( ناظم الاطباء ) .
نان بر دیوار بستن و نان به دیوار زدن ؛ کنایه از کار بی فایده کردن. ( فرهنگ نظام ) : شد ز پیوند تن افسرده دل یکسان به خاک وای بر خامی که نان خویش بر د ...
نان از تنور سردْ بیرون آوردن ؛ کار نادر و عجیب و غریب کردن. ( ناظم الاطباء ) .
نان با ناخن خوردن ؛ نهایت خسیس و فرومایه بودن. ( آنندراج ) .
نان یخه ؛ نان یوخه. - نان یوخه ؛ نان تنک. ( ناظم الاطباء ) . نان نازک. نان تیری. رجوع به یوخه شود.
نان از تنور سرد پختن ؛ کار عجیب و غریب کردن.
نان از تنور سرد پخته برآمدن ؛ کنایه از وقوع امری غریب. ( آنندراج ) .
نان ورنیامده ؛ نانی که خمیر آن فطیر باشد و ترش نشده و ورنیامده باشد.
نان یخا ؛ نان یوخه.
نان نازک ؛ قسمی از نان که با آرد نرم و روغن سازند. ( ناظم الاطباء ) .
نان نخودی ؛ قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل نان نخودی در ردیف خود شود.
نان ِ مُشوش ؛ نانی را گویند بسیار نازک و رقیق که بیشتر در عیدها پزند ودوشاب و سفیده تخم مرغ را به قوام آورند به روی آن افشانند و خورند. ( برهان قاطع ...
نان میده ؛ نانی که از آرد بی سبوس و دو بار بیخته پزند. رجوع به میده شود : هرکه غرنین دیده باشد در سپاهان کی بود هرکه نان میده بیند چون خورد نان جوین. ...
- نان مربائی ؛ قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل مربائی در ردیف خود شود.
نان مسی ؛ نانی که ماش و آرد گندم و جز آن با هم آمیخته پزند و این متعارف هند است. ( آنندراج ) : ز قحط منعمان در کوره هند بما نان مسی هم کیمیا شد. قبو ...
نان مانده ؛نان بیات. نان شب مانده.
نان لواش ؛ نانی که خمیر آن را با تیر نازک کنند و برتابه پزند. نان تیری. رجوع به لواش شود.
نان گندم ؛ نانی که از آرد گندم پزند : نان گندم روی دل از زخم بریان برنتافت زخم بریان از لطافت زحمت نان برنتافت. بسحاق.
نان گندمین ؛ نان گندم : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید کونان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
نان لاکو ؛ نانی رایج گیلان. ( آنندراج ) . یک قسم نانی که در گیلان پزند. ( ناظم الاطباء ) : نعمت هند فراوان بود امّا نرود یاد گیلان ز دل و حسرت نان لا ...
نان گرجی ؛ نوعی از نان مخصوص گرجستان که مثل دایره میان تهی می باشد. ( آنندراج ) .
نان گرم ؛ نان تازه. نانی که از تنور برآمده گرم باشد : سماطش گسترانیده سحابی بر او هر نان گرمی آفتابی. وحشی.
نان گلاج ؛ یک قسم نان بسیار نازکی که از نشاسته و تخم مرغ پزند و با شیره شکر خورند. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مدخل های گلاج و نان کلاچ در ردیف خود ...