پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٧٣١
پیشنهاد
١

ارباب صفای باطن ؛ مردمان متدین خوش عقیده. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

ارباب صنایع مستظرفه ؛ هنرپیشگان. ( لغات فرهنگستان ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

- ارباب سخن ؛ مردمان فصیح و بلیغ و خطبا. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب سلوک ؛ پارسایان و مردمان زاهد از دنیا گذشته. عرفا. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

ارباب خرد ؛ عقلا و دانایان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

ارباب دیوان ؛ وزرا و مدیرین امور جمهور. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب ساعات ؛ هر یک از ساعات روز را احکامیان به کوکبی نسبت کنند و آن کوکب را رب آن ساعت نامند.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب حوائج ؛ حاجتمندان. نیازمندان : [ خواجه احمد حسن ] گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. ( تاریخ بیهقی ص 153 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب حجت ؛ کنایه از اهل منطق. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب تنعم ؛ اهل تنعم.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب تیمار ؛ اهل معاش و وظیفه خوار. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

ارباب جاه و تمکین ؛ صاحبان جاه و جلال و قدرت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب تغلّب ؛ فاتح و مظفر و کشورگشای. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب تمیز ؛ زیرک و صاحب فراست و هوشیار. عاقل و خردمند و صاحب بصیرت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب ایام ؛ در احکام نجوم هر روز از ایام هفته را به کوکبی منسوب کنند و او را رب آن روز نامند.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ارباب انواع ؛ اصنام عقلیه. مُثُل. امامان. امثله علیا. صواحب الطلسمات.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نوکر چریک ؛ نوکرانی که در فوج هنگام ضرورت بسخره ملازم گیرند و بعد اختتام جنگ آنها را معزول سازند. ( آنندراج ) ( از سفرنامه شاه ایران ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- چراغ دزد. چراغ دزدان ؛ کنایه از چراغ کم نور و چراغ کم سو و چراغی که نور ضعیف دارد : زرد و لرزان و نیم مرده ز غم راست همچون چراغ دزدانیم. کمال اسما ...

پیشنهاد
٠

چراغ از خانه کسی بردن ؛ کسب نور کردن از وی. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) : هر سحر موسی چراغ از خانه من میبرد نور ازین وادی سوی وادی ایمن میبرد. سنجر ...

پیشنهاد
٠

چراغ بروح کسی سوختن ؛ چراغ بر مزار او برافروختن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) : امانی آنچه تو از دوست خواستی آن شد بروح مجنون میسوز گاه گاه چراغ. خان ...

پیشنهاد
٠

چراغ از پا نشستن ؛ مؤلف آنندراج بنقل از �غوامض سخن � نویسد: �خاموش شدن چراغ ، و این نهایت غریب است ، چه نسبت �از پا نشستن � بطرف شعله آمده ، نه بطرف ...

پیشنهاد
٠

چراغ از چشم پریدن ؛ چراغ از چشم جستن. چراغ از چشم و دیده جهیدن. ( آنندراج ) . کنایه از آن روشنی است که آدمی را از رسیدن ضرب سخت پیش چشم بهم میرسد. ( ...

پیشنهاد
٠

چراغ از چشم جستن ؛ چراغ از چشم و دیده جهیدن. چراغ از چشم پریدن. کنایه از آن روشنی است که آدمی را از رسیدن ضرب سخت پیش چشم بهم رسد. ( آنندراج ) . کنای ...

پیشنهاد
٠

خود را به شغال مردگی زدن ؛ کنایه از خود راکوچک و مظلوم وانمود کردن است. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شغال مردگی ؛ موش مردگی. مانند شغال مرده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نسیم شمال ؛ نسیمی که از جانب شمال می وزد. باد شمال. ( ناظم الاطباء ) . - || ( اِخ ) نام روزنامه ای بود که آن را سیداشرف الدین حسینی قزوینی ( گیلانی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

قطب شمال ؛ آن قطب از کره زمین که در محاذات ستاره ٔقطبی می باشد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بلاد شمال ؛ شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده باشند. ( ناظم الاطباء ) . شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده باشند. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریح شمال ؛ باد شمال. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شمال شکل ؛ همانند باد شمال. مانند باد شمال : صباصفت منازل می برید و شمال شکل مراحل قطع میکرد. ( سندبادنامه ص 143 ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باد شمال ؛ نسیم شمال. بادی که از جانب شمال می وزد. ( ناظم الاطباء ) . اَور. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به باد شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خط شمال ؛ سمت چپ. سوی شمال : گر خط شمال خسف گیرد از مکه روم امان ببینم. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذوالشمالین ؛ کسی که به هر دو دست کار میکند. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

اصحاب یمین و شمال ؛ کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بساعت ؛ درساعت. دردم. درحال. فوراً. برفور. فی الفور : هرچه ورزیدند ما را سالیان شد به دشت اندر بساعت تند و خوند. آغاجی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

الساعة ؛ الان. همین حالا.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

به ماموران دوزخ خطاب می شود : این کافر پر گناه را بگیرید ، و به میان دوزخ پرتابش کنید ! ( خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم ) . ( دخان 47 ) سواء به معنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به ماموران دوزخ خطاب می شود : این کافر پر گناه را بگیرید ، و به میان دوزخ پرتابش کنید ! ( خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم ) . ( دخان 47 ) فاعتلوه از ما ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

جوششی همچون آب سوزان ( کغلی الحمیم ) . ( دخان 46 ) حمیم به معنی آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صمیمی و گرم نیز اطلاق می شود ، و در اینجا منظور همان ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

همانند فلز گداخته در شکم گنهکاران می جوشد ! ( کالمهل یغلی فی البطون ) . ( 45 دخان ) مهل به گفته بسیاری از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

طعَامُ الأَثِیمِ ( 44دخان ) غذای گنهکاران است . اثیم از ماده اثم به معنی کسی است که بر گناه مداومت می کند و در این آیه منظور کفار لجوج و تجاوز کار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ ( 43دخان ) زقوم که در آیه 62 سوره صافات و 43دخان آمده به گفته مفسران و اهل لغت نام گیاهی تلخ و بد بو و بد طعم است که دارای ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بمست ؛ گله مند. گله دار. باگله : ای از ستیهش تو همه مردمان بمست دعویت صعب و منکر و معنیت خام و سست. لبیبی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شتر مست ؛ ناآرام و گشن خواه : همچون آن مرد باشد که از پیش شتر مست بگریخت و به ضرورت خویشتن در چاهی آویخت. ( کلیله و دمنه ) . ملامت کشانند مستان یار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هیون مست ؛ ناآرام و قوی : همین خواسته بر هیونان مست فرستم سزاوار چیزی که هست. فردوسی. بفرمود تا بر هیونان مست نشینند و گیرند اسبان بدست. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیل مست ؛ ناآرام : بیامد پر از کینه چون پیل مست مر آن گاو برمایه راکرد پست. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

مست بودن چشم ؛ کنایه از خمارآلود بودن آن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چشم مست ؛ چشم خمار. چشم خوش حالت زیبا : مست است بتا چشم تو و تیغ بدست بس کس که ز تیغچشم مست تو نرست گر پوشد عارضت زره عذرش هست کز تیغ بترسد همه کس خا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیم مست ؛ مست باخبر. آنکه کاملاً مست نشده باشد. رجوع به این کلمه در جای خود شود. - || در اصطلاح تصوف ، عاشق مستغرق در معشوق. ( کشاف اصطلاحات الفنون ...