پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
نان کشکین ؛ نانی که از آرد باقلا و آرد جو و آرد گندم پزند. ( ناظم الاطباء ) . نانی که از باقلی و گندم و نخود و جو از هر نوعی به هم کرده و پخته بود. ( ...
نان کماج ؛ خبزالفرنی. و رجوع به کماج شود.
نان کوماج ؛ طُلمَة. طُمروس. ( منتهی الارب ) . نان کماج.
- نان کسمه ؛ نان کلیچه. ( ناظم الاطباء ) . نان طابون.
نان کشک ؛ نانی که از آرد جو و گندم و باقلا با هم آمیخته بپزند. ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب نان کشکین شود.
- نان قندی ؛ نانی که خاکه قند یا شکر در خمیر آن زنند.
نان قاق ؛ بکسمات. نان سفید تنک خشک به اندازه کف دستی.
نان فیروزخانی ؛ نانی بوده است به وزن یک من. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . نانی که یک قرص آن به وزن یک من باشد. ( ناظم الاطباء ) .
نان فرنی ؛ به عربی خبزالفرنی نامند و آن نانی است که در فرن بپزند. ( فرهنگ نظام از محیط اعظم ) .
نان فطیر ؛ نانی که در آرد آن خمیرمایه بقدر لازم نزده باشند یا خمیر آن را پیش از آنکه مدتی مکفی بماند و ترش شود و ور آید به تنور برند و پزند. نان فطیر ...
نان فطیری ؛ نانی که خمیر آن برنیامده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
نان عدس ؛ نانی که از آرد عدس پخته باشند.
نان فخفره ؛ نان مانده سبزی زده پزند. ( ناظم الاطباء ) . نان کپک زده. رجوع به فخفره شود : آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره. مولوی ( ...
نان شیرمال ؛ نانی که آرد آن را با شیر خمیر کرده باشند : دارم الوان تنعم تا شدم مهمان خویش شیرمال از آبرو کردم چو گوهر نان خویش. تأثیر ( از آنندراج ...
نان شیری ؛ نان شیرمال. نانی که آرد آن را باشیر آمیخته باشند.
نان طابون ؛ نانی که در گرفتن سبوس آن مبالغه کرده باشند و با روغن ترتیب دهند و باریک باشد. مشهور به کسمه است. ( فرهنگ نظام ، از محیط اعظم ) .
نان شب مانده ؛ نان بیات. نان مانده.
نان سیلو ؛ نانی که از گندم کهنه در انبارهای سیلو مانده پزند و به علت کهنگی گندم طعم و بوئی ناخوش دارد.
نان سنگک ؛ نانی که در کوره ای که کفَش سنگریزه پهن کرده اند پخته می شود. ( فرهنگ نظام ) : حرف سخت منعمی کو نان سنگک میدهد گر بود کوه گران خشخاش میدانی ...
نان سوخاری ؛ قسمی از نان بکسمات و سکاری. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به سوخاری شود.
نان سیاه ؛ نانی که سپوس آن را نگرفته باشند و رنگ آن مایل به سیاهی باشد.
نان سفید ؛ سمید. ( دهار ) . درمک. حواری. ابونعیم. - || در تداول امروز تهران ، قسمی نان که با آرد بیخته سبوس گرفته پزند.
نان سمید ؛ نانی که در گرفتن سبوس آرد آن مبالغه کرده باشند. ( فرهنگ نظام ) . نان حواری. نان سفید.
نان زنجبیلی ؛ نوعی از نان که زنجبیل در آن اندازند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . قسمی شیرینی است. رجوع به مدخل زنجبیل در ردیف خود شود.
نان زنجفیلی ؛ نان زنجبیلی.
نان ساجی ؛ خبز الطابق. نانی که روی ساج [ تابه بزرگ ] پخته شود. ( فرهنگ نظام ) . نان تابه ای. - نان سخاری ؛ نان سوخاری. رجوع به نان سوخاری شود.
نان ذرت ؛ نانی که از آرد ذرت سازند.
نان روغنی ؛ نانی که آرد آن را با روغن خمیر کرده باشند. مسمون. ( بحر الجواهر ) . نانی که در خمیر آن روغن مسکه داخل کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) . خبزا ...
نان دوالکه ؛ نانی که آرد آن را دوباره از الک گذرانده و سبوس آن را بکلی گرفته باشند.
نان دوباره تنور ؛ نان دوتنوره.
نان دوتنوره ؛ نانی که آن را دوباره به تنور برندتا پخته تر و برشته تر گردد.
نان ِ دَشتَری ؛ نان که از آرد سپوس دور کرده پزند و مقابل آن نان خشک آرد است که سبوس آن دور نکرده باشند و اول را میده نیز میگویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ ...
نان دستاسین ؛ نانی که آردش را با دست آس خرد کرده باشند : در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ ز قوم و خون و ریم. ناصرخسرو.
نان دوآتشه ؛ نانی که در تنور زیاد مانده خوب پخته شده باشد. ( فرهنگ نظام ) . نانی که آن را دو بار به تنور برند تا برشته تر و خشک تر گردد. نان دوتنوره. ...
نان خشکه ؛ نانی که بیشتر از معمول آن را بر دیواره تنور نگه دارند تا بتدریج آبش بخار شود و خشک گردد، این قسم نان را مدتها می توان نگهداری کرد بدون آنک ...
نان خطائی ؛قسمی از حلوا. ( ناظم الاطباء ) . - نان خمیری ؛ نانی که خمیر آن برآمده باشد . ( ناظم الاطباء ) .
نان ِ حَواری ؛ بعربی خبزالحواری نامند و آن نانی است که در گرفتن سبوس آرد آن بسیار مبالغه کرده باشند و گندم آن سفید بالیده باشد که نان آن سفید گردد و ...
نان خشخاشی ؛ نانی که هنگام به تنور بردن دانه های خشخاش بر آن پاشند.
نان خشکار ؛ نان آرد سبوس نگرفته. ( فرهنگ نظام ) . مقابل نان میده و نان دشتری. رجوع به ترکیب نان دشتری شود.
نان چرب وشیرین ؛ نانی که آرد آن را با روغن و شکر خمیر کرده باشند. نانی که بجای نمک در خمیر آن شکر کنندو روغن بر آن مزید گردانند.
ای سیر! ترا نان جوین خوش ننماید معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است. سعدی.
نان جوین ؛ نان جو : هرکه غزنین دیده باشد در سپاهان چون بود هرکه نان میده بیند چون خورد نان جوین. فرخی
نان جو ؛ نان جوین. نانی که از آرد جوسازند : نکند با سفها مرد سخن ضایع نان جو را که زند زیره کرمانی ؟ ناصرخسرو.
نان تیری ؛ نان بسیار نازک که خمیر آن را با تیر و تخته پهن و بغایت نازک کنندو آنگاه بر پشت تابه نهند تا پخته گردد.
نان تلخ ؛ نان متعفن و از مزه برگشته و این از جهت امتداد زمان بود. ( آنندراج ) .
نان تنک ؛نان نازک. ( ناظم الاطباء ) . رقاقة : چه بگویم صفت نور رخ نان تنک کز سر سفره به افلاک رساند انوار. بسحاق.
نان تنوری ؛ نانی که بر دیواره تنور پخته باشند.
نان تافتون ؛ نان تفتان. رجوع به ترکیب نان تفتان شود.
نان تاوه ای ؛ نانی که روی تاوه و بر اجاقی که در زمین کنند پزند.
نان تفتان یا نان تافتان ؛نانی است کلفت تر از اقسام دیگر آن ، گویا وجه تسمیه این است که از جهت کلفت بودن باید زیاد در تنور تافته شود. ( فرهنگ نظام ) . ...