پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٩٦٩
پیشنهاد
٠

دمار از کسی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت آزار دادن، کشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزدی : [عامیانه، اصطلاح] عمل دله دزد. دله دزد : در اصطلاح عامیانه ، آنکه چیزهای کم ارزش دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله کاری : [عامیانه، اصطلاح] پرداختن به کارهای پست و کم درآمد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله دزد: [عامیانه، اصطلاح] آفتابه دزد، دزدی که به چیزهای کم ارزش قانع است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دله بازی: [عامیانه، اصطلاح] رفتار آدم دله.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه : [عامیانه، اصطلاح] احشای گاو و گوسفند.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و قلوه ای: [عامیانه، اصطلاح] کسی که دل و قلوه می فروشد.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن [عامیانه، کنایه ] اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

پیشنهاد
٠

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دل و روده بالا آمدن: [عامیانه، کنایه ] به حالت تهوع افتادن.

پیشنهاد
٠

دل و روده ی چیزی را در آوردن اجزای درون چیزی را به هم زدن و بیرون ریختن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و حوصله : [عامیانه، اصطلاح] آمادگی، حاضر بودن برای انجام کاری، شور و اشتیاق.

پیشنهاد
٠

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل و دماغ نماندن برای کسی: [عامیانه، کنایه ] حال و حوصله ای در کسی نبودن.

پیشنهاد
٠

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلو حاجی میرزا آقاسی : [عامیانه، ضرب المثل ] آدم بی قرار و پر تحرک.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر چیزی را بیرون آوردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل و جگر زلیخا: [عامیانه، کنایه ] تکه تکه، پاره پاره.

پیشنهاد
٠

دل و جگر زلیخا: [عامیانه، کنایه ] تکه تکه، پاره پاره.

پیشنهاد
٠

دل و جگر چیزی را بیرون آوردن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را به هم ریختن، نامرتب و درهم و بر هم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلنگ و دلنگ : [عامیانه، اصطلاح] صدای زنگ و ناقوس.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل گرفتگی: [عامیانه، اصطلاح] غم، غمگین بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل کسی را زدن : [عامیانه، کنایه ] سیر شدن از چیزی، بی میل و رغبت شدن نسبت به چیزی یا کسی.

پیشنهاد
٠

دل کسی روی دل آدم بودن: [عامیانه، کنایه ] درد دیگران را درک کردن، با دیگران غمخواری کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل کسی گرفتن: [عامیانه، کنایه ] غمگین شدن، متاثر شدن.

پیشنهاد
٠

دل کسی را به دست آوردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را با نیکی و محبت از خود خشنود کردن.

پیشنهاد
٠

دل کسی را خون کردن: [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت رنجاندن.

پیشنهاد
١

دل کسی را آب کردن: [عامیانه، کنایه ] به اوج تمنا رساندن، بسیار مشتاق کردن، بی تاب کردن.

پیشنهاد
١

دل کسی خون بودن سخت رنجیده بودن، بسیار اندوهناک بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی برای چیزی لک زدن: [عامیانه، کنایه ] بسیار آرزومند چیزی بودن، سخت در حسرت چیزی بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی تاقچه نداشتن : [عامیانه، کنایه ] بی نهایت رک و صریح بودن.

پیشنهاد
٠

دل کسی تو ریختن : [عامیانه، کنایه ] دچار دلهره ی ناگهانی شدن، وحشت کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل کسی آب شدن: [عامیانه، کنایه ] به اوج تمنا رسیدن، بسیار مشتاق شدن، بی تاب شدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل قرصی: [عامیانه، اصطلاح] اطمینان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل قرصی دادن: [عامیانه، کنایه ] اطمینان خاطر دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل غشه گرفتن : [عامیانه، کنایه ] متاثر و ناراحت شدن، بی حال شدن، دچار ضعف شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل فرو ریختن: [عامیانه، کنایه ] سخت وحشت کردن، بسیار ترسیدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل را آب کردن: [عامیانه، کنایه ] سخت آرزومند کردن، مشتاق کردن.

پیشنهاد
٠

دل دل را خوردن: [عامیانه، کنایه ] عجله داشتن، بی تاب بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلخور کردن : [عامیانه، کنایه ] مایه ی گله مندی و نارضایتی کسی را فراهم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دلخور کردن ؛ رنجانیدن. افسرده کردن. مایه دلخوری و گله مندی ونارضایی کسی را با رفتاری نامساعد فراهم آوردن. ( فرهنگ لغات عامیانه )

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلخور شدن: [عامیانه، کنایه ] گله مند شدن، ناراضی شدن.

پیشنهاد
٠

دلخور شدن از کسی یا از چیزی ؛ دل تنگ شدن از آن. رنجیدن از آن. رنجیدن به دل از آن. ناراضی و گله مند شدن. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل خالی کردن : [عامیانه، کنایه ] کین خود را گرفتن، از رنج دشمن شاد شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلخور بودن : [عامیانه، کنایه ] گله مند بودن، ناراضی بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلچرکین شدن ؛ متنفر شدن از چیزی. بد آمدن شخص از چیزی. ( فرهنگ عوام ) . از او کراهتی در خود احساس کردن. آنرا بشگون خوب نگرفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلچرکی: [عامیانه، اصطلاح] ناخوشایندی، اکراه.

پیشنهاد
٠

از چیزی دلچرکین بودن ؛ آنرا قلباً نپسندیدن. آنرا بشگون بد دانستن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلجور: [عامیانه، اصطلاح] همدل.