پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
روی چیزی ( کسی ) حساب کردن: [عامیانه، کنایه ] به چیزی ( کسی ) امیدوار بودن، اعتماد داشتن.
روی کسی را به زمین انداختن: [عامیانه، کنایه ] درخواست کسی را رد کردن.
روی غلتک افتادن : [عامیانه، اصطلاح] جریان دلخواه و طبیعی را به دست آوردن، دور برداشتن و سرعت گرفتن.
روی کسی به زمین افتادن : [عامیانه، کنایه ] شرمسار شدن به علت رد شدن تقاضا.
روی شکم سیری: [عامیانه، اصطلاح] بدون تعهد، از سر بی خیالی.
روی علت افتادن: [عامیانه، اصطلاح] ( در مورد زنان ) بر اثر ترس یا هیجان به خونریزی دچار شدن.
روی سگ کسی بالا آمدن : [عامیانه، کنایه ] تندخویی کردن، ناسازگاری کردن.
روی شاخ بودن : [عامیانه، کنایه ] مسلم بودن، قطعی بودن.
روی دوش کسی سوار شدن: [عامیانه، کنایه ] بر کسی مسلط شدن.
روی زمین سفت نشاشیدن: [عامیانه، کنایه ] به مقاومتی بر نخوردن.
روی سر گذاشتن و حلوا حلوا کردن : [عامیانه، کنایه ] نهایت احترام و حق شناسی را در حق کسی نشان دادن.
روی دست کسی ماندن: [عامیانه، کنایه ] به فروش نرفتن، باد کردن.
روی دست کسی بلند شدن: [عامیانه، کنایه ] کاری را به تر از کسی انجام دادن.
روی دست کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] به کسی تحمیل کردن.
روی داریه ریختن : [عامیانه، اصطلاح] رسوا و بی آبرو کردن، برملا کردن، آشکار کردن.
روی دایره ریختن : [عامیانه، کنایه ] نگا. روی داریه ریختن.
روی خود کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. رو کشیدن.
روی خون افتادن زن آبستن: [عامیانه، اصطلاح] بچه انداختن.
روی پا بند نبودن: [عامیانه، کنایه ] آرام و قرار نداشتن. ( ( ناگهان مش حیدر بقال از تو دکان خود فریادی کشید و با تله موش نکره ای که با دو دست، دور ا ...
روی پای خود ایستادن: [عامیانه، کنایه ] به خود متکی بودن، به دیگران نیاز نداشتن.
روی چشم: [عامیانه، اصطلاح] اطاعت می شود !.
رو نشان دادن : [عامیانه، کنایه ] چهره نمایاندن.
روی باد هوا بودن: [عامیانه، کنایه ] سست و بی پایه بودن.
روگیر کردن : [عامیانه، کنایه ] در رودربایستی ناگزیر به انجام کاری کردن، نگا. روبند کردن.
روکش درکش کردن : [عامیانه، کنایه ] ساخت و پاخت کردن.
روغن گرفتن از آب : [عامیانه، کنایه ] از هر اتفاق خوب یا بدی به سود خود بهره گرفتن.
رو قوز آمدن : [عامیانه، اصطلاح] سر لج افتادن.
روغن زرد: [عامیانه، اصطلاح] نگا. روغن حیوانی.
روغن داغ : [عامیانه، اصطلاح] روغن گداخته.
روغن ریختن و عسل جمع کردن : [عامیانه، کنایه ] نهایت پاکیزگی و نظافت.
روغن حیوانی: [عامیانه، اصطلاح] روغنی که از جوشاندن و تصفیه ی کره به دست می آورند، روغن زرد.
روضه خواندن: [عامیانه، اصطلاح] سخنان بی فایده گفتن، آه و ناله کردن.
روشن کردن چراغ اول: [عامیانه، اصطلاح] نخستین پولی که معرکه گیران از تماشاچیان می گیرند.
روشن شدن: [عامیانه، اصطلاح] نشئه شدن، مست شدن، سرحال آمدن.
رو شدن : [عامیانه، اصطلاح] آشکار شدن، فاش شدن.
رو شدن دست کسی : [عامیانه، کنایه ] مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن.
رو زیاد کردن : [عامیانه، کنایه ] پر رو شدن، توقع زیادی داشتن
در زبان ترکی" طاباق اوروجی" گفته می شود . ترجمه تحت الفظی : روزه ی طبقی.
روز هفتاد هزار سال : [عامیانه، اصطلاح] روز قیامت.
روزه ی کله گنجشکی: [عامیانه، اصطلاح] روزه ای که بچه ها تا نیمه های روز می گیرند. تا نیم روز روزه داربودن و سپس غذا خوردن.
روز پنجاه هزار سال : [عامیانه، اصطلاح] روز قیامت.
روز بد نبینی: [عامیانه، اصطلاح] امیدوارم به سرت نیاید. روز بد برای ایت پیش نیاید ، دچار گرفتاری و بلا نشوی.
رو راست: [عامیانه، اصطلاح] پوست کنده، آشکارا، صریح، بدون ابهام.
روده گشاد کردن: [عامیانه، کنایه ] سکسکه کردن.
روده درازی کردن: [عامیانه، کنایه ] پر حرفی کردن، وراجی کردن.
روده کوچکه ی کسی روده بزرگش را خوردن: [عامیانه، کنایه ] کنایه از شدت گرسنگی .
روده بر شدن : [عامیانه، کنایه ] سخت خندیدن، از شدت خنده بی حال شدن.
روده دراز : [عامیانه، کنایه ] پر حرف، وراج.
رو دستی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی دستکش، ضربه ی روی دست، حقه، کلک.
رودل کردن : [عامیانه، اصطلاح] به سنگینی معده دچار شدن.