پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٠٠٠)

بازدید
٢٧,٥٥٢
پیشنهاد
٠

موج خون از چشم کسی انگیختن ؛ جاری کردن اشک خونین از دیده آن کس. روان ساختن اشک غم از دیده کسی : موجها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان موج خون از چشم ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موج ساغر ؛ حرکت شراب در جام و توسعاً خود شراب هنگام نوشیده شدن ازساغر : اثیر است و اخضر به بزم تو امشب یکی تف منقل دگر موج ساغر. خاقانی.

پیشنهاد
٠

موج برانگیختن باد از دریا ؛ پدید آمدن خیزاب و برآمدگی در سطح دریابر اثر وزش باد : حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج از او تند باد. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موج خاستن ؛ موج برخاستن. بلند شدن موج. پیدا شدن خیزاب. پدید آمدن کوهه آب دریا. تموج. ( از یادداشت مؤلف ) : ز خون بر در دژ همی موج خاست که دانست دست ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دریای با موج ؛ دریای مواج. دریای متلاطم. دریای پر از امواج : دگر گفت کان سرکشیده دو سرو ز دریای با موج بر سان غرو.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موج آوردن ؛ تموج. موج زدن. متموج شدن. پدید آوردن خیزابه : چون بحر او موج آورد جان پرورد دین گسترد.

پیشنهاد
٠

موج از آب ( یا ازدریا ) برخاستن ؛ متموج شدن آب. تموج. هیجان. پدید آمدن خیزابه ها در آب یا در دریا. ظاهر شدن خیزابه ها در دریا و رودخانه و جز آن : سپا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ظلال البحر؛ موج های دریا. ( یادداشت مؤلف ) . غطماط؛ موج پی درپی آینده. ( منتهی الارب ) . موج متلاطس ؛ موج تپانچه زن پی درپی. ( منتهی الارب ، ماده ل ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشیانه گریز: صفت. [ زیست شناسی] دارای ویژگی ترک لانه پس از بیرون آمدن از تخم ( در مورد پرندگان تکامل یافته ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشیانه دوست: صفت. [ زیست شناسی] دارای ویژگی اقامت در لانه پس از بیرون آمدن از تخم تا هنگام پرواز ( در مورد پرندگان تکامل نیافته. ) ( صدری افشار، غل ...

پیشنهاد
٠

آشیانه کسی را بر هم زدن:[ مجازی] باعث از هم پاشیدگی خانواده او شدن. ( شوهرش را اخراج کردند و آشیانه اش را بر هم زدند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و هم ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش و لا ش: صفت، [گفتاری] پاره پاره، از هم دریده، متلاشی ( صورت جوان بیچاره آش و لاش بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشفته کار: صفت، ( ادبی ) بی نظم و انضباط. ( خیلی آشفته کار و سهل انگار است ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشتی جویانه: صفت. دارای گرایش به آشتی کردن ( لحن آشتی جویانه، رفتار آشتی جویانه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشتی پذیر: دارای آمادگی برای آشتی کردن یا پذیرفتن پیشنهاد آشتی ( خوی آشتی پذیری دارد و اصولاً خوش خلق است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشتی کردن: از قهر یا دشمنی دست کشیدن ( زن و شوهر آشتی کردند. با پدرم آشتی کردم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ابو دردا:[فرهنگ مردم ] آشی که نیت شفای بیمار می پزند و میان مردم قسمت می کنند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشپزخانه اُپِن: آشپزخانه ای که فاقد در و فضای محصور جداگانه است. معمولاً در گوشه سرسرا یا اتاق مسکونی قرار دارد. آشپزخانه باز [فرهنگستان] ( صدری اف ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

لطیف جان ؛ پاکیزه جان. خوش قلب : لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیعصورت و خوئی. سعدی ( ایضاً ص 659 ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قبله جان ؛ پرستشگاه جان. سجده گاه جان. پیشوای جان. معشوق. دلبر : ای قبله جان کجات جویم جانی و بجان هوات جویم. خاقانی.

پیشنهاد
٠

دل بجان رسیدن ؛ بجان رسیدن. تا حدمردن آمدن : ز جور چرخ چو حافظ بجان رسیددلت بسوی دیومحن ناوک شهاب انداز. حافظ.

پیشنهاد
٠

کار بجان رسیدن ؛ جان بلب رسیدن : تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان. فرخی. ز فرقت لب مرجان شکرآگینت بجان رسی ...

پیشنهاد
٠

درد بجان رسیدن ؛ بهلاکت نزدیک شدن : خوش است با غم هجران دوست سعدی را اگر چه درد بجان میرسد امید دواست. سعدی. عاقبت درد دل بجان برسید نیش فکرت به اس ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دشمن جان ؛ سخت دشمن : سگ آن به که خواهنده نان بود چو سیرش کنی دشمن جان بود. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خانه جان ؛ آنجای که جان زید. محلی که جان در آن است. جسم. تن. بدن : ای بهزار جان دلم مست وفای روی تو خانه جان بچارحد وقف هوای روی تو. خاقانی.

پیشنهاد
٠

تا پای جان ایستادن ؛ تا آخرین نفس پشت کاری را گرفتن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تازه جان ؛ جان تازه. جان دوباره. جان جدید : در تن هر مرده دل عیسی صفت از تلطف تازه جانی کرده ای. مجدالدین بن رشید عزیزی ( از لباب ) .

پیشنهاد
٠

بر جای بیجان شدن ؛ در جای مردن : همه تنش بر جای لرزان شدی وز آن لرزه بر جای بیجان شدی. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان گریختن ؛ از ترس جان فرار کردن : مردم از قاتل عمدا بگریزند بجان پاکبازان بر شمشیر بعمدا آیند. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان گفتن ؛ صمیمانه گفتن. پاک و بی ریاگفتن. از دل گفتن : بجان گفت باید نفس بر نفس که شکرش نه کار زبانست و بس. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر جان نهادن ؛ بجان و دل پذیرفتن. صمیمانه چیزی را قبول کردن : چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی. مولوی.

پیشنهاد
٠

بجان کسی گریان بودن ؛ به احتمال خطری که متوجه جان کسی است گریان شدن : پسر بد مر او را یکی خوبروی. . . بجانش پر از مهر گریان بدی ز بیم جدائیش بریان ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان کوشیدن ؛ صمیمانه به انجام کاری کوشیدن. تا پای جان در کاری سعی کردن. بحد مردن آمدن از بس تعب بردن : تا جهد بود بجان بکوشم وانگه بضرورتی از این کو ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان خواستن ؛ صمیمانه چیزی را طلب کردن : هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد دشوار برآید که محقر ثمن است آن. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بجان دادن ؛ چیزی را درعوض جان دادن : گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه. سعدی.

پیشنهاد
٠

با جان کوشیدن در ؛ با کمال جد. از صمیم قلب : به پیش تو با جان بکوشم بجنگ چو یابم رهائی ز زندان تنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

از جان سیر آمدن ؛ یعنی زندگانی خوش نمی آید. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) . سیر شدن از زندگی. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
١

از جان گذشتگی ؛کیفیت و عمل از جان گذشته.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از جان ؛ ازصیمیم قلب : من از جان بنده سلطان اویسم اگرچه یادش از چاکر نباشد. حافظ.

پیشنهاد
٠

از جان اندر آوردن ؛ میراندن. کشتن : نبرد کسی جوید اندر جهان که او ژنده پیل اندر آرد ز جان. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشنای ِ جان ؛ آنکه یا آنچه جان به او انس دارد. مطبوع. مورد پسند. دل پذیر : بی بوی تو کاشنای جان است رنگی ز حیات جان مبینام. خاقانی.

پیشنهاد
٠

کلمه مذبوحانه با کلمه ذبح همخانواده است. ذبح یعنی سر بریدن. راغب می گوید: اصل ذبح پاره کردن گلوی حیوانات است و به معنی مذبوح نیز آمده است ناگفته نمان ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٧

کلمه مذبوحانه با کلمه ذبح همخانواده است. ذبح یعنی سر بریدن. راغب می گوید: اصل ذبح پاره کردن گلوی حیوانات است و به معنی مذبوح نیز آمده است. ناگفته نما ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آشپزخانه اُپِن: آشپزخانه ای که فاقد در و فضای محصور جداگانه است. معمولاً در گوشه سرسرا یا اتاق مسکونی قرار دارد. آشپزخانه باز [فرهنگستان] ( صدری اف ...

پیشنهاد
٠

آش نخوردن و دهن سوختن:[ مجازی] کیفر گناه ناکرده دیدن. ( پول او را او برد و مرا دستگیر کردند. شدم آش نخورده و دهن سوخته. ( صدری افشار، غلامحسین و هم ...

پیشنهاد
٠

آش را با کاسه اش یا جایش خوردن:[ مجازی] آزمندی و ناسپاسی کردن. ( از آنهاست که آش را با کاسه اش می خورد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فا ...

پیشنهاد
٠

آش در کاسه کسی ریختن:[ کنایی] سودی به کسی رساندن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آش به دهن داشتن:[ کنایی] نامفهوم سخن گفتن. ( مگر آش به دهن داشتی؟ می خواستی درست توضیح بدهی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٢

آش برای کسی پختن:[مجازی] مقدمه چینی کردن برای آزاریا زیان رساندن به کسی. ( آشی برایت بپزم که رویش یک وجب روغن باشد. معلوم می شود خوب آشی برایش پخته ا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش گِل گیوه:[کنایی] آش بی رمق و بدمزه که گویی به جای ماست در آن گلِ گیوه ریخته اند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )