پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٩٦٩
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلچرک: [عامیانه، اصطلاح] ناخوشایند، دارای اکراه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل تو ریختن: [عامیانه، کنایه ] مضطرب و وحشت زده شدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار.

پیشنهاد
٠

دل توی دل نبودن: [عامیانه، کنایه ] بی تاب و بی قرار بودن.

پیشنهاد
١

دل ترکیدن : [عامیانه، اصطلاح] ترکیدن شکم بر اثر پر خواری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل پُر داشتن: [عامیانه، کنایه ] کینه و دلخوری دیرینه داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل پَر زدن: [عامیانه، کنایه ] بسیار مشتاق بودن.

پیشنهاد
٠

دل پایین ریختن: [عامیانه، کنایه ] ترسیدن، وحشت کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلپخت: [عامیانه، اصطلاح] پختن مغر چیزی.

پیشنهاد
٢

دل به دریا زدن : [عامیانه، کنایه ] بدون توجه به خطر به کاری اقدام کردن، هرچه بادا باد گفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل به دل رفتن : [عامیانه، کنایه ] دوستی و دشمنی از دو سو بودن.

پیشنهاد
٠

دل به دل راه داشتن: [عامیانه، کنایه ] احساس متقابل داشتن. احساس نزدیکی دو نفر به یکدیگر.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ای دل کردن: [عامیانه، کنایه ] آواز اندوهگین خواندن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلال محبت: [عامیانه، اصطلاح] پا انداز، خانم بیار.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل آمدن: [عامیانه، اصطلاح] به چیزی تن در دادن ( دلم نیامد ) ، راضی کردن وجدان ( چطور دلت می آید؟ ) .

پیشنهاد
٠

دل آشوبه گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] دچار حالت تهوع شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلال بازی: [عامیانه، اصطلاح] به شیوه دلالان از راه مبالغه و دروغ کاری را بزرگ جلوه دادن، واسطه گری.

پیشنهاد
١

دل آب شدن برای چیزی : [عامیانه، کنایه ] بسیار مشتاق چیزی شدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دک و پوز : [عامیانه، اصطلاح] دهان و لب و دندان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دک و دنده : [عامیانه، اصطلاح] بالا تنه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دک و دهن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. دک و پوز.

پیشنهاد
٠

دکمه را انداختن: [عامیانه، اصطلاح] دکمه ی لباس را بستن.

پیشنهاد
٠

دکان کسی را تخته کردن : [عامیانه، کنایه ] کسب کسی را از رونق انداختن، دست کسی را از چیزی کوتاه کردن. دکان کسی را تخته کردن ؛ وی را بی اعتبار کردن. ...

پیشنهاد
١

دکان و دستگاه به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] سر و سامان یافتن، قدرت و ثروت پیدا کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دق مرده : [عامیانه، اصطلاح] گرفتار شده به بیماری دق، غمگین.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

دقیانوس : [عامیانه، اصطلاح] نام یکی از پادشاهان سامی که اصحاب کهف را تعقیب می کرد، گذشته ی بسیار دور.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دق کُش کردن : [عامیانه، کنایه ] سبب مردن کسی از غم و اندوه شدن

پیشنهاد
٣

دق دل در آوردن ( خالی کردن ) : [عامیانه، کنایه ] انتقام گرفتن.

پیشنهاد
١

دعوت حق را لبیک گفتن : [عامیانه، کنایه ] مردن.

پیشنهاد
٠

دعوا راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] سبب جنگ و جدال شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دعوا مرافعه : [عامیانه، اصطلاح] جنگ و جدال بر سر چیزی.

پیشنهاد
٠

دشت کسی را کور کردن اولین فروش کاسب را نسیه خریدن.

پیشنهاد
٠

دست یکی داشتن: [عامیانه، کنایه ] همدست شدن، متحد شدن.

پیشنهاد
٠

دستی به سر و صورت کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خود را مرتب کردن، آرایش کردن.

پیشنهاد
٠

دستی پس، دستی پیش: [عامیانه، ضرب المثل ] سخت تهی دست، بی چیز .

پیشنهاد
٣

دستی از دور بر آتش داشتن : [عامیانه، کنایه ] از حقیقت امری بی خبر بودن، قضاوتی سطحی از چیزی داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته دیزی: [عامیانه، اصطلاح] قوم و خویش دور.

پیشنهاد
٠

دسته راه انداختن : [عامیانه، کنایه ] دسته و جمعیت ترتیب دادن.

پیشنهاد
٠

دسته چاقو نشستن : [عامیانه، کنایه ] نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو، چمباتمه نشستن.

پیشنهاد
١

دسته اش را در کردن : [عامیانه، کنایه ] تصفیه حساب کردن، جبران کردن کاری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در زبان یونانی به میوه Karpos گفته می شود .

پیشنهاد
٠

دست و رو نشسته: [عامیانه، اصطلاح] ناکس، ناچیز.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دسته : [عامیانه، اصطلاح] جمعیت سینه زن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در زبان ترکی به بی آبرو گفته می شود" اؤزو سوسوز "

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دست و رو شسته: [عامیانه، اصطلاح] بی شرم، وقیح.

پیشنهاد
١

دست و دل کسی به کار نرفتن: [عامیانه، کنایه ] میل به کار نداشتن.

پیشنهاد
١

دست و پای خود را جمع کردن: [عامیانه، کنایه ] ترسیدن و مواظب گفتار و کردار خود شدن.

پیشنهاد
٣

دست و پای خود را گم کردن: [عامیانه، کنایه ] دست پاچه شدن.

پیشنهاد
٢

دست و پنجه نرم کردن : [عامیانه، کنایه ] گلاویز شدن، جنگیدن. کنایه از زور آزمایی کردن است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست و پا نمدی: [عامیانه، اصطلاح] نگا. دست و پا پنبه ای.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست و پا گیر : [عامیانه، اصطلاح] مزاحم، مانع از کاری.