پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
دست خالی برگرداندن: [عامیانه، کنایه ] نا امید کردن، پاسخ رد دادن.
دست خالی بودن : [عامیانه، کنایه ] تهی دست بودن، بی چیز بودن.
دست کسی را خواندن : [عامیانه، کنایه ]به اندیشه و نقاط ضعف کسی پی بردن.
دست چپ از دست راست ندانستن: [عامیانه، کنایه ] هر را از بر تشخیص ندادن
دست چپی: [عامیانه، اصطلاح] از جناح چپ، مخالف حکومت
دستِ چپ : [عامیانه، اصطلاح] سمت چپ.
دست پیش گرفتن : [عامیانه، کنایه ] پیشدستی کردن، سبقت گرفتن .
دست پیش را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] خود را محق وانمود کردن.
دست پایین را گرفتن: [عامیانه، کنایه ] کم ارزش و ناتوان فرض کردن.
دست به یکی کردن : [عامیانه، کنایه ] همدست شدن، متحد شدن.
دست به یقه شدن: [عامیانه، کنایه ] نگا. دست به گریبان شدن.
دست به گردن : [عامیانه، کنایه ] در حال معاشقه، سریع الوصول.
دست به گریبان شدن: [عامیانه، کنایه ] با هم به جدال پرداختن، گلاویز شدن.
دست به نقد: [عامیانه، کنایه ] بی درنگ، زود، فورا.
دست به کار نرفتن : [عامیانه، کنایه ] حال کار کردن نداشتن، برای کار بی حوصله بودن.
دست به کیسه شدن: [عامیانه، کنایه ] آماده ی پرداخت پول شدن.
دست به عصا راه رفتن : [عامیانه، کنایه ] با احتیاط رفتار کردن، بسیار محتاط بودن.
دست به فرار کسی خوب بودن : [عامیانه، کنایه ] در گریختن استاد بودن.
دست به سینه ایستادن: [عامیانه، کنایه ] در نهایت ادب و آماده ی فرمان ایستادن.
دست به سیاه و سفید نزدن : [عامیانه، کنایه ] به هیچ گونه کاری نپرداختن، ابدن کاری نکردن.
دست به سینه: [عامیانه، کنایه ] آماده ی فرمان، در نهایت ادب و احترام.
دست به سر و روی چیزی کشیدن: [عامیانه، کنایه ] چیزی را تعمیر و تمیز کردن.
دست به سر و روی کسی کشیدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را نوازش کردن، کسی را اندکی آرایش کردن.
دست به ریش گرفتن : [عامیانه، کنایه ] ضمانت و تعهد دادن.
دست به سر کردن کسی: [عامیانه، کنایه ] کسی را به بهانه ای برای انجام کاری بیرون فرستادن، کسی را رد کردن.
دست به دهن رسیدن: [عامیانه، کنایه ] چیزی اندک ولی کافی برای معاش داشتن.
دست به روی کسی بلند کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را کتک زدن.
دست به ریش کشیدن: [عامیانه، کنایه ] با التماس خواهش کردن.
دست به دهن: [عامیانه، اصطلاح] کسی که به اندازه ی مخارجش درآمد روزانه دارد، آدم کم درآمد و تهی دست.
دست به دست مالیدن: [عامیانه، کنایه ] تردید نشان دادن، هیچ کاری نکردن.
دست به دل کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] با یادآوری خاطره ای دل کسی را اندوهگین کردن.
دست به دست گشتن : [عامیانه، کنایه ] هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن.
دست به دست کردن : [عامیانه، کنایه ] تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن.
دست به دست گرفتن: [عامیانه، کنایه ] از یکدیگر پشتیبانی کردن.
دست به دامان کسی شدن : [عامیانه، کنایه ] به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن.
دست به دست دادن: [عامیانه، کنایه ] دست عروس را در دست داماد گذاشتن.
دست به جیب: [عامیانه، کنایه ] بخشنده، خرج کن.
دست به چیزی شدن : [عامیانه، کنایه ] بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن.
دست به چماق: [عامیانه، کنایه ] چماق در دست، آماده ی چماق زدن.
دست به آب رسانیدن: [عامیانه، کنایه ] به دستشویی رفتن، به توالت رفتن.
دست به آب: [عامیانه، اصطلاح] داشتن ادرار، دستشویی، توالت.
دست بلند کردن: [عامیانه، کنایه ] بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر.
دست بردن در چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی را تغییر دادن.
دست بر قضا: [عامیانه، اصطلاح] از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان.
دستبرد زدن: [عامیانه، اصطلاح] دزدیدن، غارت کردن.
دست بده داشتن: [عامیانه، کنایه ] بخشنده بودن.
دست بردار نبودن: [عامیانه، کنایه ] پافشاری کردن، رها نکردن.
دست بردار : [عامیانه، اصطلاح] دست بردارنده، ترک کننده.
دست بالا کردن: [عامیانه، کنایه ] پیش قدم شدن، آستین بالا زدن.
دست ِ بالا گرفتن: [عامیانه، کنایه ] حد اکثر را فرض کردن.