پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٠٠٠)
- کم نظیر ؛ کم مانند. کم مثل. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || بی مانند. بی مثل. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم نظر ؛ تاریک چشم و ضعیف چشم. ( ناظم الاطباء ) .
کم نام ؛ مجهول و نامعلوم و بی نام. ( ناظم الاطباء ) .
- کم نام ؛ مجهول و نامعلوم و بی نام. ( ناظم الاطباء ) . - || کم احترام و بی آبرو. ( ناظم الاطباء ) .
کم نام ؛ مجهول و نامعلوم و بی نام. ( ناظم الاطباء ) . - || کم احترام و بی آبرو. ( ناظم الاطباء ) . - کم نامی ؛ بدنامی و عدم اشتهار و گمنامی و نام ...
- کم میدانی ؛ دارای حوزه و وسعت اندک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) : نمکین شد لب شیرین تو از چسبانی پر بهاتر شود این لعل ز کم میدانی. اسماعیل ایما ( از ...
- کم مغزی ؛ حالت و چگونگی کم مغز و رجوع به ترکیب بعد شود. کم مغز ؛ نادان. جاهل. کم عقل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || بی معنی ( سخن ) ( یا ...
کم موی ؛ مقابل پرموی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه بر رخسار و تن ، موی اندک داشته باشد : و این [ خرخیزیان ] مردمانیند که طبع ددگان دارند درشت ...
کم مغز ؛ نادان. جاهل. کم عقل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || بی معنی ( سخن ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- کم مردم ؛ کم سکنه. کم جمعیت. قلیل السکنه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زینور شهرکی است با کشت و برز بسیار و کم مردم. ( حدود العالم ) . منصور و ق ...
کم معاشرت ؛ کسی که کمتر با دیگران رفت و آمد و گفتگو کند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- کم معاشرتی ؛ کمتر با دیگران رفت و آمد و گفتگو داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم معاشرت. و رجوع به ترکیب بعدشود. - کم معاشرت ؛ کسی که ...
کم محلی کردن ؛ کم اعتنایی کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم مدد ؛ کسی که دارای مدد و کمک اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم مددی ؛ دارای مدد و کمک اندک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || مدد نکردن با کسی. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . - || کم روان شدن سیاهی مرکب ...
کم محل ؛ کسی که دارای اعتبار و اهمیت اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم محل ؛ کسی که دارای اعتبار و اهمیت اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || کم توجه ( نسبت به دیگران ) . کم لطف. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ت ...
کم محلی ؛ دارای اعتبار و اهمیت اندک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || کم توجهی. کم لطفی. ( فرهنگ فارسی معین ) . در تداول عامه ، عدم اعتناء. بی اعتن ...
کم مایه ؛ کسی که سرمایه اش اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . قلیل سرمایه. ( ناظم الاطباء ) . - || آنچه که مواد اولیه اندک داشته باشد. مقابل پرمایه ...
کم مایگی ؛ قلت سرمایه. ( ناظم الاطباء ) . کم مایه بودن. مقابل پرمایگی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم مایه. و رجوع به ترکیب بعد شود. - || ...
کم لطف ؛ کسی که نسبت به دیگری کمتر لطف و توجه ابراز دارد: شما مدتی است که نسبت به بنده کم لطف شده اید. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- کم لطفی ؛ بی لطفی. کمتر لطف و توجه ابراز داشتن. ( از فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم لطف. و رجوع به ترکیب بعئ شود. - کم لطف ؛ کسی که نسبت ب ...
کم گوی ؛ کم گو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . مقابل پرگوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و بسیاردان و کم گوی باش ، نه کم دان بسیارگوی. ( ...
کم گوشت ؛ لاغر. ( ناظم الاطباء ) : عَش ؛ مرد کم گوشت درازقامت. ( منتهی الارب ) .
- کم گویی ؛ کم گفتاری. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم سخنی. قلت کلام. بَکاء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم گو. و رجوع به ترکیب کم گو شو ...
کم گفتاری ؛ کم سخنی. کم گویی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم گفتار. و رجوع به ترکیب قبل شود. - || سکوت. خاموشی. ( فرهنگ فارسی معین ) . و ر ...
کم گو ؛ کم گوی. کسی که کمتر سخن گوید. ( ناظم الاطباء ) . کم گفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب کم گفتار شود. - || خاموش و ساکت. ( ناظم ا ...
کم گفتن ؛ اندک گفتن. رعایت ایجاز و اختصار در کلام کردن. اندک حرف زدن : کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو جهان شود پر. نظامی. و رجوع به ترکیبه ...
کم گردیدن ؛ کم شدن : خر چو هست آید یقین پالان ترا کم نگرددنان چو باشد جان ترا. مولوی. کم نگردد فضل استاد از علو گر الف چیزی ندارد گوید او. مولوی. ...
کم گفتار ؛ کم حرف. ( ناظم الاطباء ) . آنکه کم سخن گوید. ( فرهنگ فارسی معین ) : و خزر ساکن بود اما کم گفتار بودی. ( مجمل التواریخ والقصص ص 98 ) . - ...
کم گذاشتن ؛ کاستن و کاهیدن. ( ناظم الاطباء ذیل کم ) . کسر کردن. طلبی را با میل یا بر خلاف میل کسی وصول کردن و آن را در برابر مطالبات و حقوق وی مستهلک ...
کم گردانیدن ؛ کم کردن : انزار، کم گردانیدن. ( منتهی الارب ) . و رجوع به ماده کم کردن شود.
کَمَکی ؛ یک کم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کَم کَم ؛ اندک اندک. خردک خردک. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک اندک. ( ناظم الاطباء ) . قلیلاًقلیلاً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || آهسته آهسته ...
خاقانی. - کَم کَمَک ؛ اندک اندک. کم کم. ( فرهنگ فارسی معین ) . به همان معنی کم کم است ؛ منتهی در آن نوعی تفنن و غیرمحسوس بودن نهفته است. کم کم به ط ...
کم کاسه ؛ مردم بخیل و کم همت و ناقص و کم سفره و نان مخور باشد و کم کاسگان ، بخیلان و کم همتان. ( برهان ) . کنایه از ممسک و بخیل و فرومایه و تنگ ظرف. ...
کم کشیدن از کسی ؛ اندک اذیت دیدن از طرف وی. بیشتر به طریق استفهام انکاری استعمال شود: کم از دست او کشیده ام ؟ ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم کاستی ؛ از اتباع ، نقصان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کمی و کاستی : ثبات دولت و دین راستی دان ز کذب این هر دو را کم کاستی دان. ناصرخسرو ( یاد ...
کم کاسگی . امساک. بخل. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم کاسه : تهمت کم کاسگی از خبث کافر نعمتان پیش من بهتر بود، دربند مهمانی مباش. یحیی کاشی ...
- کم کاری ؛ بی وقوفی در کار و نادانی و بی اطلاعی. ( ناظم الاطباء ) . کم تجربگی. ناشیگری. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب قبل شود. - || کاهلی ...
- کم قیمتی ؛ کم بهایی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. - || حقارت و فرومایگی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. کم قیمت ؛ کم ب ...
کم کار ؛ کسی که کم کار کند. مقابل پرکار. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || ( فرش ، پرده نقاشی ، قلمزنی ) که در آن کار کم شده است. ( یادداشت به خط مرحوم د ...
کم قیمت ؛ کم بها. ( ناظم الاطباء ) . - || بی قدر و بی ارزش. ( ناظم الاطباء ) . - || فرومایه وپست. ( ناظم الاطباء ) .
کم قوّتی ؛ ضعف و عجز و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی کم قوّت. و رجوع به ترکیب بعدشود. کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطب ...
کم قوّتی ؛ ضعف و عجز و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی کم قوّت. و رجوع به ترکیب قبل شود. - کم قوتی ؛ فقر تغذیه. کمی غذا. اندک بودن مواد غ ...
کم قوّه ؛ کم قوّت. رجوع به ترکیب کم قوّت شود.
کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطباء ) . مقابل پرقوّت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطباء ) . مقابل پرقوّت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - کم قوت ؛ کم غذا.
کم قدم ؛ آهسته رو و تنبل در رفتار. ( ناظم الاطباء ) . آهسته رو. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
- کم قدمی ؛ آهسته روی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم قدم. و رجوع به ترکیب بعدشود. - کم قدم ؛ آهسته رو و تنبل در رفتار. ( ناظم الاطباء ) . ...