پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٠٠٠)
کم خواب ؛ آنکه خواب وی اندک باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه کم خوابد. سُهُد. مقابل پرخواب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم خطر ؛ کم اهمیت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . بی ارزش. بی ارج : خاطرم بکر و دهر نامرد است نزد نامرد، بکر کم خطر است. خاقانی. - || آنچه بیم و ...
کم خطری ؛ حالت و چگونگی کم خطر. کم خطر بودن.
کم خردی ؛ نادانی و بی دانشی و بی عقلی. ( ناظم الاطباء ) . کم عقلی. نادانی. ابلهی. ( فرهنگ فارسی معین ) : شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در ...
کم خرد ؛ بی عقل و احمق. ( آنندراج ) . بی عقل. نادان. ( ناظم الاطباء ) . کم عقل. نادان. ابله. ( فرهنگ فارسی معین ) . تافه العقل. ناقص العقل. معتوه. مس ...
کم خرج بالانشین ؛ مثل است. ( از آنندراج ) . هر چیز خوب و اعلایی که به قیمت کم و ارزان خریده شده باشد. ( ناظم الاطباء ) .
کم خرج ؛ کسی که هزینه اش کم باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . بخیل و ممسک و صرفه جو. ( ناظم الاطباء ) . - || تنگدست. ( ناظم الاطباء ) .
کم حیا ؛ کم شرم. اندک شرم. جلوط؛ زن کم حیا. ( منتهی الارب ) .
کم حیاتی ؛ کوتاه عمری. کوتاه زندگانی بودن : با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی درجهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی.
کم حیایی ؛ حالت و چگونگی کم حیا. و رجوع به ترکیب کم حیا شود.
کم حوصله ؛ بی صبر. ( ناظم الاطباء ) . کم صبر. ناشکیبا. مقابل پرحوصله. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم ظرفیت. ناشکیبا. که تحمل تطویل عمل یا گفتار ندارد؛ فلا ...
کم حوصلگی ؛ کم حوصله بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . زودخشمی. تنگدلی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
کم حواس ؛ در تداول عامه ، فراموشکار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم حافظه.
کم حرمتی نمودن ؛ اندک احترام و تکریم کردن و توقیر نکردن و گستاخی و بی ادبی کردن. ( ناظم الاطباء ) .
کم حواسی ؛ در تداول عامه ، نسیان. فراموشکاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
کم حرکت ؛ سست و کاهل و غافل. ( ناظم الاطباء ) .
کم حرمتی ؛ بی احترامی. ( ناظم الاطباء ) .
کم حرفی ؛ کم سخن گفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم حرف.
کم حرف ؛ آنکه کمتر سخن می گوید و آنکه خاموش است. ( ناظم الاطباء ) . کسی که کم سخن گوید و بیش خاموش ماند. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم گوی. ( یادداشت به ...
کم حجمی ؛ حالت و چگونگی کم حجم. کم حجم بودن. تنگی و کوچکی حجم چیزی. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حرص ؛ کسی که طمع اندک داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم آز. کم طمع : یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم هم راست در خلاام و هم پاک در ملا. مسعودس ...
کم حرصی ؛ اندک طمعی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم حرص. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حال ؛ آنکه در کارها کاهل است : فلان آدم کم حالی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم حالی ؛ حالت و چگونگی کم حال. کم حال بودن. کاهلی و گرانی در کارها. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم حجم ؛ آنچه گنجایش آن اندک است. ظرفی که حجم آن اندک باشد و مظروف کمتر در آن جای گیرد.
کم حافظه ؛ آنکه قوه حافظه او ضعیف است. آنکه مطلبی را زود فراموش کند یا دیر به حافظه سپارد. فراموشکار.
کم حافظگی ؛ حالت و چگونگی کم حافظه. کم حافظه بودن. ضعف قوه حافظه. زود فراموشی. فراموشکاری.
کم حاصلی ؛ حالت و چگونگی کم حاصل. کم حاصل بودن. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم ِ چیزی بودن ؛ فرض عدم آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از ستوران دیگر آید یاد کم ِ خر باد و آن کاه و شعیر. سوزنی.
کم ِ چیزی گرفتن ؛ ناشده و نابود انگاشتن بدان که لفظ کم در مقام معدوم و نفی مطلق استعمال کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . یا کم ِ کسی گرفتن ، آن را به شما ...
کم حاصل ؛ کم ثمر. کم بار. کم میوه. کم محصول.
کم چربی ؛ غذا یا گوشتی که چربی آن اندک باشد.
کم چیز ؛ فقیر. نادار. اندک سرمایه. کم بضاعت : با مردم کم چیز و نوکیسه و. . . معامله مکن. ( قابوسنامه ) .
کم چارگی ؛ قلت تدبیر. ( فرهنگ فارسی معین ) : دلیل کند برآشفتگی و سبکی و لهو و دوستی و کم چارگی و مختلف کاری. ( التفهیم ص 353 از فرهنگ فارسی معین ) .
کم چاره ؛ کسی که تدبیرش اندک باشد. کم تدبیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم جمعیتی ؛ کم بودن سکنه محلی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم جمعیت. کم جمعیت بودن. و رجوع به ترکیب قبل شود
کم جواب ؛ آنکه کمتر جواب می دهد و یا هیچ نمی گوید. ( ناظم الاطباء ) . کسی که کمتر پاسخ دیگران را دهد. ( فرهنگ فارسی معین ) : کوک گردیده ست با هم خوش ...
کم جوش ؛ در صفت برنج ، مقابل پرجوش. برنجی که چون جوشانند زود وا رود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم جرأتی ؛ بزدلی. بی جرأتی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم جرأت. کم جرأت بودن.
کم جمعیت ؛ جایی که دارای سکنه اندک باشد. مقابل پرجمعیت. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم مردم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : شهر کم جمعیت.
کم جثگی ؛ حالت و چگونگی کم جثه. کم جثه بودن. و رجوع به ترکیب بعد شود.
کم جثه ؛ کوچک و خرد. ( ناظم الاطباء ) . که تنی کوچک دارد. ( ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حَبتَل ، حُباتِل ؛ مرد کم گوشت و کم جثه و غیرتناور. ( منت ...
کم جرأت ؛ بزدل. ( آنندراج ) . جبان و ترسو و کم دل. ( ناظم الاطباء ) . آنکه جرأتی ندارد. بزدل. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم زهره. کم دل. مقابل پرجرأت. ...
کم ثروتی ؛ دارای مالی اندک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم جان ؛ که زود از هم گسلد؛ ریسمان کم جان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم تاب. و رجوع به ترکیب کم تاب شود.
کم توشه ؛ اندک زاد و برگ. بی چیز. فقیر :
کم توجهی ؛ عدم توجه و تغافل و بی اعتنایی. ( ناظم الاطباء ) .
کم تحمل ؛ کم تاب. رجوع به ترکیب کم تاب ( معنی دوم ) شود.
کم توان ؛ کم قوه. کم نیرو. کم طاقت. کم تاب.
کم تجربگی ؛ حالت و چگونگی کم تجربه. ناآزمودگی. ناپختگی. فقدان تجربه. و رجوع به ترکیب بعد شود.