پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
داغ کسی را تازه کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به یاد مصیبتش انداختن.
داغ کردن پشت دست: [عامیانه، کنایه ] توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن .
داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را از چیزی محروم ساختن و در حسرت آن گذاشتن.
داغ چیزی به دل کسی ماندن: [عامیانه، کنایه ] آرزوی چیزی را داشتن و به آن نرسیدن.
داغ به دل کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را عزادار کردن ( یکی از عزیزان کسی را کشتن ) .
داغ به دل یخ گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کاری بی هوده و بی اهمیت کردن.
داغان کردن : [عامیانه، اصطلاح] از هم پاشاندن، متفرق کردن. این واژه یک واژه ی ترکی است از مصدر "داغیلماخ یا داغیلماق "به معنی از هم پاشیده شدن یا داغی ...
داغ باطل خوردن: [عامیانه، کنایه ] از کار افتادن، از رونق و رواج افتادن.
داغ باطل زدن از کار انداختن، از رونق و رواج انداختن.
داغان شدن: [عامیانه، کنایه ] از هم پاشیدن، متفرق شدن.
داش مشدی : [عامیانه، اصطلاح] لوطی محل، آن که غرور جوانی دارد.
داغان : [عامیانه، اصطلاح] از هم پاشیده، پریشان.
داریه نم کن: [عامیانه، اصطلاح] کسی که پوست داریه را نم می زند تا نیکو بنوازد، چاپلوس.
داریه زنگی: [عامیانه، اصطلاح] دایره ای دارای سنج های کوچک که چون آن را بنوازند از آن ستج ها آواز بر می آید.
دار و دیزی : [عامیانه، اصطلاح] لوازم اندک و ناچیز و ارزان خانه.
داریه: [عامیانه، اصطلاح] حلقه ای چوبی که روی آن پوست کشیده و رامشگران به همراه دیگر سازها می نوازند.
دار و دسته راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] برانگیختن یاران و طرفداران، ترتیب دادن گروه هواداران.
داد کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] عصبانیت و خشم نشان دادن.
داد سحن دادن : [عامیانه، کنایه ] سخن رانی کردن، پر حرفی کردن، حق مطلب را ادا کردن.
داداشی : [عامیانه، اصطلاح] برادر در زبان کودکان. چیزی در مایه های مامانی یا مادری .
داداش: [عامیانه، اصطلاح] برادر، لفظی برای ابراز صمیمیت.
دادار دودور : [عامیانه، اصطلاح] عِرض و ناموس زن، آلت تناسلی مرد، هارت و پورت.
به هیچ عنوان پیامبر این لقب را به عمر نداده اگر کسی سندی صحیح در این مورد دارد بیاورد این لقب از طرف پیامبر به امام علی ( ع ) داده شده است. امام را ف ...
کلمه ( عنت ) به معنای ضرر و هم به معنای هلاکت است .
ابن آوی در اصل ابن اواه بوده به معنی بسیار ناله کننده. چون این حیوان در شب ها زیاد زوزه می کشد . اواه در زبان عربی به معنای کسی است که زیاد دعا و نال ...
کلمه ( اواه ) به معنای کسی است که زیاد دعا می کند.
کلمه ( رغبت ) میل خاصی است از تمایلات نفسانی ، و رغبت در هر چیز میل کردن به طرف آن به منظور طلب نفع است ، و رغبت از هر چیز به معنای دوری و بی میلی از ...
کلمه ( تخلیف ) - بطوری که در مجمع البیان گفته - به معنای تاخیر و جای ماندن از کسی است که رفته ، و اما بجای ماندن کسی در مکان ، بعد از رفتن تو تخلیف ن ...
کلمه ( زیغ ) به معنای بیرون شدن از راه حق و میل به طرف بیراهه و باطل است .
کلمه ( اشترأ ) به معنای قبول آن جنسی است که در خرید و فروش در برابر پرداخت قیمت به انسان منتقل می شود. ان الله اشتری من المؤ منین انفسهم و اموالهم ب ...
کلمه ( صل ) از ( صلوة ) و به معنای دعا است ، و مقصود از این دعا، دعای خیر به جان و مال طرف مقابل است ، پیامبر در برابر کسی که زکات می داده چنین دعا م ...
کلمه ( تطهیر ) به معنای برطرف کردن چرک و کثافت از چیزی است که بخواهند پاک و صاف شود و آماده نشو و نمأ گردد و آثار و برکاتش ظاهر شود. در لغت عرب به مع ...
راغب در مفردات میگوید: فرزندان اسماعیل ( علیه السلام ) را ( عرب ) گویند، و کلمه ( اعراب ) در اصل جمع عرب است . کلمه ( اعرابی ) در اصطلاح متعارف اسم ...
حمله در لغت عرب به معنی سوار شدن بر مرکب و تاختن به سمت معین گفته می شود. مثلا وقتی می گوئی ( حمله ، یحمله ، حملا ) معنایش این است که فلانی به فلان ک ...
کلمه ( مقعد ) از ماده ( قعود ) مصدر ( قعد، یقعد ) می باشد، و کنایه است از نرفتن به جهاد. فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله . . .
کلمه ( مخلفون ) اسم مفعول از ماده ( خلف ) است که به معنای باقی گذاردن برای بعد از رفتن است . فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله . . .
اعقاب از ماده ( عقب ) اخذ شده که به معنای آوردن چیزی به دنبال چیز دیگر است . لذا کلمه ( اعقاب ) به معنای ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البیان گ ...
طائف از ماده طوف گرفته شده است . ( طوف ) به معنای گشتن دور چیزی است و به همین جهت پاسبانی را که در اطراف خانه های یک محله می گردد و حراست می کند ( طا ...
در مجمع البیان می فرماید: کلمه ( محادة ) به معنای تجاوز با مخالفت است ، و این کلمه و کلمات : ( مخالفه ) ، ( مجانبه ) و ( معاداة ) به یک معنا هستند، و ...
کلمه ( جماح ) رد شدن و عبور کردن عابر است به سرعت ، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اینکه چیزی او را از حرکت باز بدارد. ( ترجمه تفسیر المیزان )
کلمه ( مغار ) به معنای محلی است که انسان در آن فرو رفته ، خود را از دیدگان پوشیده و پنهان می سازد، و نیز به معنای غاری است که در کوه می باشد.
کلمه ( فرق ) به معنای دلهره از ضرری است که احتمال آن می رود.
کلمه ( زهوق ) به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفته اند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است .
کلمه ( تثبیط ) به معنای بازداشتن از امری است که نسبت بدان رغبتی نباشد.
کلمه ( شقه ) به معنای مسافت است ، و از این نظر آن را شقه گفته اند که پیمودن آن مستلزم مشقت است .
کلمه ( احمأ ) به معنای داغ کردن هر چیز است بطوری که حس آدمی از احساس آن ناراحت شود.
خود را به کسی بستن : [عامیانه، کنایه ] خود را به کسی نسبت دادن.
خود را به شغال مردگی زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را مظلوم وانمود کردن.
خود را به کرگوشی زدن: [عامیانه، کنایه ] به نشنیدن تظاهر کردن.
خود ( یا چیزی ) را به رخ کسی کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خود یا چیزی را با افاده به دیگری نمودن.