پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٧٦٤
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل کسی آب شدن: [عامیانه، کنایه ] به اوج تمنا رسیدن، بسیار مشتاق شدن، بی تاب شدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل قرصی: [عامیانه، اصطلاح] اطمینان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل قرصی دادن: [عامیانه، کنایه ] اطمینان خاطر دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل غشه گرفتن : [عامیانه، کنایه ] متاثر و ناراحت شدن، بی حال شدن، دچار ضعف شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل فرو ریختن: [عامیانه، کنایه ] سخت وحشت کردن، بسیار ترسیدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل را آب کردن: [عامیانه، کنایه ] سخت آرزومند کردن، مشتاق کردن.

پیشنهاد
٠

دل دل را خوردن: [عامیانه، کنایه ] عجله داشتن، بی تاب بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلخور کردن : [عامیانه، کنایه ] مایه ی گله مندی و نارضایتی کسی را فراهم کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

- دلخور کردن ؛ رنجانیدن. افسرده کردن. مایه دلخوری و گله مندی ونارضایی کسی را با رفتاری نامساعد فراهم آوردن. ( فرهنگ لغات عامیانه )

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلخور شدن: [عامیانه، کنایه ] گله مند شدن، ناراضی شدن.

پیشنهاد
٠

دلخور شدن از کسی یا از چیزی ؛ دل تنگ شدن از آن. رنجیدن از آن. رنجیدن به دل از آن. ناراضی و گله مند شدن. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دل خالی کردن : [عامیانه، کنایه ] کین خود را گرفتن، از رنج دشمن شاد شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلخور بودن : [عامیانه، کنایه ] گله مند بودن، ناراضی بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلچرکین شدن ؛ متنفر شدن از چیزی. بد آمدن شخص از چیزی. ( فرهنگ عوام ) . از او کراهتی در خود احساس کردن. آنرا بشگون خوب نگرفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلچرکی: [عامیانه، اصطلاح] ناخوشایندی، اکراه.

پیشنهاد
٠

از چیزی دلچرکین بودن ؛ آنرا قلباً نپسندیدن. آنرا بشگون بد دانستن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلجور: [عامیانه، اصطلاح] همدل.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلچرک: [عامیانه، اصطلاح] ناخوشایند، دارای اکراه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل تو ریختن: [عامیانه، کنایه ] مضطرب و وحشت زده شدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار.

پیشنهاد
٠

دل توی دل نبودن: [عامیانه، کنایه ] بی تاب و بی قرار بودن.

پیشنهاد
١

دل ترکیدن : [عامیانه، اصطلاح] ترکیدن شکم بر اثر پر خواری.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل پُر داشتن: [عامیانه، کنایه ] کینه و دلخوری دیرینه داشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل پَر زدن: [عامیانه، کنایه ] بسیار مشتاق بودن.

پیشنهاد
٠

دل پایین ریختن: [عامیانه، کنایه ] ترسیدن، وحشت کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلپخت: [عامیانه، اصطلاح] پختن مغر چیزی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل به دل رفتن : [عامیانه، کنایه ] دوستی و دشمنی از دو سو بودن.

پیشنهاد
٠

دل به دل راه داشتن: [عامیانه، کنایه ] احساس متقابل داشتن. احساس نزدیکی دو نفر به یکدیگر.

پیشنهاد
٢

دل به دریا زدن : [عامیانه، کنایه ] بدون توجه به خطر به کاری اقدام کردن، هرچه بادا باد گفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل ای دل کردن: [عامیانه، کنایه ] آواز اندوهگین خواندن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دل آمدن: [عامیانه، اصطلاح] به چیزی تن در دادن ( دلم نیامد ) ، راضی کردن وجدان ( چطور دلت می آید؟ ) .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلال محبت: [عامیانه، اصطلاح] پا انداز، خانم بیار.

پیشنهاد
٠

دل آشوبه گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] دچار حالت تهوع شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلال بازی: [عامیانه، اصطلاح] به شیوه دلالان از راه مبالغه و دروغ کاری را بزرگ جلوه دادن، واسطه گری.

پیشنهاد
١

دل آب شدن برای چیزی : [عامیانه، کنایه ] بسیار مشتاق چیزی شدن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دک و دنده : [عامیانه، اصطلاح] بالا تنه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دک و دهن: [عامیانه، اصطلاح] نگا. دک و پوز.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دک و پوز : [عامیانه، اصطلاح] دهان و لب و دندان.

پیشنهاد
٠

دکمه را انداختن: [عامیانه، اصطلاح] دکمه ی لباس را بستن.

پیشنهاد
٠

دکان کسی را تخته کردن : [عامیانه، کنایه ] کسب کسی را از رونق انداختن، دست کسی را از چیزی کوتاه کردن. دکان کسی را تخته کردن ؛ وی را بی اعتبار کردن. ...

پیشنهاد
١

دکان و دستگاه به هم زدن: [عامیانه، کنایه ] سر و سامان یافتن، قدرت و ثروت پیدا کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دق مرده : [عامیانه، اصطلاح] گرفتار شده به بیماری دق، غمگین.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

دقیانوس : [عامیانه، اصطلاح] نام یکی از پادشاهان سامی که اصحاب کهف را تعقیب می کرد، گذشته ی بسیار دور.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دق کُش کردن : [عامیانه، کنایه ] سبب مردن کسی از غم و اندوه شدن

پیشنهاد
٣

دق دل در آوردن ( خالی کردن ) : [عامیانه، کنایه ] انتقام گرفتن.

پیشنهاد
١

دعوت حق را لبیک گفتن : [عامیانه، کنایه ] مردن.

پیشنهاد
٠

دعوا راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] سبب جنگ و جدال شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دعوا مرافعه : [عامیانه، اصطلاح] جنگ و جدال بر سر چیزی.

پیشنهاد
٠

دشت کسی را کور کردن اولین فروش کاسب را نسیه خریدن.

پیشنهاد
٠

دست یکی داشتن: [عامیانه، کنایه ] همدست شدن، متحد شدن.

پیشنهاد
٠

دستی به سر و صورت کشیدن: [عامیانه، کنایه ] خود را مرتب کردن، آرایش کردن.