پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٧٧٨
پیشنهاد
٠

دست به دست کردن : [عامیانه، کنایه ] تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن.

پیشنهاد
٠

دست به دامان کسی شدن : [عامیانه، کنایه ] به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن.

پیشنهاد

دست به دست دادن: [عامیانه، کنایه ] دست عروس را در دست داماد گذاشتن.

پیشنهاد
٠

دست به چیزی شدن : [عامیانه، کنایه ] بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست به چماق: [عامیانه، کنایه ] چماق در دست، آماده ی چماق زدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست به جیب: [عامیانه، کنایه ] بخشنده، خرج کن.

پیشنهاد
٠

دست به آب رسانیدن: [عامیانه، کنایه ] به دستشویی رفتن، به توالت رفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دست به آب: [عامیانه، اصطلاح] داشتن ادرار، دستشویی، توالت.

پیشنهاد
٠

دست بلند کردن: [عامیانه، کنایه ] بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر.

پیشنهاد
٠

دست بردن در چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی را تغییر دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

دست بر قضا: [عامیانه، اصطلاح] از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دستبرد زدن: [عامیانه، اصطلاح] دزدیدن، غارت کردن.

پیشنهاد
١

دست بردار نبودن: [عامیانه، کنایه ] پافشاری کردن، رها نکردن.

پیشنهاد
٠

دست بده داشتن: [عامیانه، کنایه ] بخشنده بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست بردار : [عامیانه، اصطلاح] دست بردارنده، ترک کننده.

پیشنهاد
٠

دست بالا کردن: [عامیانه، کنایه ] پیش قدم شدن، آستین بالا زدن.

پیشنهاد
٠

دست ِ بالا گرفتن: [عامیانه، کنایه ] حد اکثر را فرض کردن.

پیشنهاد
٠

دست بالا را گرفتن : [عامیانه، کنایه ] حداکثر را فرض کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست اول: [عامیانه، اصطلاح] نو و تازه.

پیشنهاد
٠

دست اندر کار شدن: [عامیانه، کنایه ] آغاز به کاری کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

دست اندر کار: [عامیانه، اصطلاح] دارای سهمی در انجام کاری، مشغول به کار.

پیشنهاد
٠

دست انداختن به روی چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی زا غاصبانه تصرف کردن.

پیشنهاد
٠

دست از همه جا کوتاه شدن: [عامیانه، کنایه ] بی چاره و بی پناه شدن.

پیشنهاد
١

دست آموز کردن : [عامیانه، اصطلاح] تربیت کردن ( حیوان ) .

پیشنهاد
٠

دست از سر کچل کسی بر نداشتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را به حال خود نگذاشتن.

پیشنهاد
٥

دست از جان شستن : [عامیانه، کنایه ] از جان گذشتن، پروای جان نکردن.

پیشنهاد
١

دست از پا دراز تر: [عامیانه، کنایه ] مایوس شده، ناموفق.

پیشنهاد
٠

دست از پا خطا نکردن : [عامیانه، کنایه ] هیچ کار اشتباهی نکردن، تکان نخوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزدی گرگی : [عامیانه، اصطلاح] دله دزدی.

پیشنهاد
٠

دزدیده نگاه کردن : [عامیانه، کنایه ] زیر چشمی نگریستن، بدون آن که طرف بداند او را زیر نظر گرفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزد و حیز : [عامیانه، اصطلاح] نادرست و مکار.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزد و دغل: [عامیانه، اصطلاح] نادرست و مکار.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزدیدن قد: [عامیانه، اصطلاح] خود را برای دیده نشدن خم کردن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزد زدن : [عامیانه، اصطلاح] مورد دزدی قرار گرفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دزد سر گردنه: [عامیانه، کنایه ] کاسب نادرست و گران فروش.

پیشنهاد
٠

دزد حاضر و بز حاضر : [عامیانه، کنایه ] می توان همه چیز را دید و داوری کرد.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزد بازار : [عامیانه، اصطلاح] پر هرج و مرج، جایی که در آن دزدی زیاد می شود، جای بی قانون.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دری وری گفتن: [عامیانه، اصطلاح] سخنان نامربوط گفتن، چرند و پرند گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

دری وری : [عامیانه، اصطلاح] سخن بی سر و ته، چرند و پرند.

پیشنهاد
٠

در یک جوی نرفتن آب کسی با کسی : [عامیانه، کنایه ] همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

درینگ درینگ : [عامیانه، اصطلاح] صدای شکستن شیشه، صدای برخورد پیاپی چیزی به فلز یا شیشه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

در هم و بر هم: [عامیانه، اصطلاح] آشفته، پریشان، آمیخته.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در هم لولیدن: [عامیانه، اصطلاح] توی هم رفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

در هم بودن: [عامیانه، اصطلاح] پریشان بودن، پکر بودن، نگران بودن.

پیشنهاد
٠

در هم رفتن سگرمه : [عامیانه، کنایه ] گره بر ابرو افتادن، اوقات تلخ شدن.

پیشنهاد
٠

درویش کردن چشم ها : [عامیانه، کنایه ] نادیده انگاشتن، نگاه نکردن.

پیشنهاد
٠

در هچل افتادن : [عامیانه، اصطلاح] دچار درد سر شدن، به درد سر افتادن.

پیشنهاد
٠

در هچل انداختن: [عامیانه، اصطلاح] به درد سر انداختن، به مخمصه انداختن.

پیشنهاد
٠

دروغ دسته نقاشی : [عامیانه، اصطلاح] دروغ گنده، دروغ شاخدار.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

دروغ دون : [عامیانه، اصطلاح] مطالب نادرست و سراسر دروغ.