پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
دانه ی درشت برچیدن: [عامیانه، اصطلاح] به دستمزد کم قانع نبودن.
دان دان : [عامیانه، اصطلاح] متفرق و پراکنده.
دان دان بیرون زدن: [عامیانه، کنایه ] ظاهر شدن دانه ها بر پوست ( در سرخک و آبله مرغان و مانند این ها ) .
دامنی: [عامیانه، اصطلاح] پارچه ای که با آن دامن می دوزند.
دان پاشیدن: [عامیانه، کنایه ] دانه ریختن، به قصد گرفتار کردن کسی به او امتیازات دادن.
دامنگیر کسی شدن چیزی: [عامیانه، کنایه ] گرفتار شدن کسی به چیزی.
دامنگیر کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] کسی را گرفتار کردن.
دامب و دومب : [عامیانه، اصطلاح] آوای ضرب و تنبک.
دامن بر آتش زدن : [عامیانه، کنایه ] فتنه ای را شدیدتر کردن.
دامن به کمر زدن: [عامیانه، کنایه ] آماده شدن، آستین بالا زدن.
دالی دالی کردن: [عامیانه، کنایه ] خود را مرتب پنهان کردن و سپس نشان دادن.
داماد سرخانه : [عامیانه، اصطلاح] دامادی که در خانه ی پدر زن زندگی می کند.
دال به دال: [عامیانه، اصطلاح] پشت سر هم.
دالنگ و دلونگ: [عامیانه، اصطلاح] صدای زنگ چارپایان.
دالبُر بریده چون دال، منحنی وار بریدن.
داغ و درفش کردن: [عامیانه، کنایه ] مجرمی را برای اقرار کردن داغ کردن.
داغ کسی را به دل کسی نهادن: [عامیانه، کنایه ] غزیز کسی را کشتن.
داغ کسی را تازه کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به یاد مصیبتش انداختن.
داغ کردن پشت دست: [عامیانه، کنایه ] توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن .
داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] کسی را از چیزی محروم ساختن و در حسرت آن گذاشتن.
داغ چیزی به دل کسی ماندن: [عامیانه، کنایه ] آرزوی چیزی را داشتن و به آن نرسیدن.
داغ به دل کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را عزادار کردن ( یکی از عزیزان کسی را کشتن ) .
داغ به دل یخ گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کاری بی هوده و بی اهمیت کردن.
داغان کردن : [عامیانه، اصطلاح] از هم پاشاندن، متفرق کردن. این واژه یک واژه ی ترکی است از مصدر "داغیلماخ یا داغیلماق "به معنی از هم پاشیده شدن یا داغی ...
داغ باطل خوردن: [عامیانه، کنایه ] از کار افتادن، از رونق و رواج افتادن.
داغ باطل زدن از کار انداختن، از رونق و رواج انداختن.
داغان شدن: [عامیانه، کنایه ] از هم پاشیدن، متفرق شدن.
داش مشدی : [عامیانه، اصطلاح] لوطی محل، آن که غرور جوانی دارد.
داغان : [عامیانه، اصطلاح] از هم پاشیده، پریشان.
داریه نم کن: [عامیانه، اصطلاح] کسی که پوست داریه را نم می زند تا نیکو بنوازد، چاپلوس.
داریه زنگی: [عامیانه، اصطلاح] دایره ای دارای سنج های کوچک که چون آن را بنوازند از آن ستج ها آواز بر می آید.
دار و دیزی : [عامیانه، اصطلاح] لوازم اندک و ناچیز و ارزان خانه.
داریه: [عامیانه، اصطلاح] حلقه ای چوبی که روی آن پوست کشیده و رامشگران به همراه دیگر سازها می نوازند.
دار و دسته راه انداختن: [عامیانه، کنایه ] برانگیختن یاران و طرفداران، ترتیب دادن گروه هواداران.
داد کشیدن: [عامیانه، اصطلاح] عصبانیت و خشم نشان دادن.
داد سحن دادن : [عامیانه، کنایه ] سخن رانی کردن، پر حرفی کردن، حق مطلب را ادا کردن.
داداشی : [عامیانه، اصطلاح] برادر در زبان کودکان. چیزی در مایه های مامانی یا مادری .
داداش: [عامیانه، اصطلاح] برادر، لفظی برای ابراز صمیمیت.
دادار دودور : [عامیانه، اصطلاح] عِرض و ناموس زن، آلت تناسلی مرد، هارت و پورت.
به هیچ عنوان پیامبر این لقب را به عمر نداده اگر کسی سندی صحیح در این مورد دارد بیاورد این لقب از طرف پیامبر به امام علی ( ع ) داده شده است. امام را ف ...
کلمه ( عنت ) به معنای ضرر و هم به معنای هلاکت است .
ابن آوی در اصل ابن اواه بوده به معنی بسیار ناله کننده. چون این حیوان در شب ها زیاد زوزه می کشد . اواه در زبان عربی به معنای کسی است که زیاد دعا و نال ...
کلمه ( اواه ) به معنای کسی است که زیاد دعا می کند.
کلمه ( رغبت ) میل خاصی است از تمایلات نفسانی ، و رغبت در هر چیز میل کردن به طرف آن به منظور طلب نفع است ، و رغبت از هر چیز به معنای دوری و بی میلی از ...
کلمه ( تخلیف ) - بطوری که در مجمع البیان گفته - به معنای تاخیر و جای ماندن از کسی است که رفته ، و اما بجای ماندن کسی در مکان ، بعد از رفتن تو تخلیف ن ...
کلمه ( زیغ ) به معنای بیرون شدن از راه حق و میل به طرف بیراهه و باطل است .
کلمه ( اشترأ ) به معنای قبول آن جنسی است که در خرید و فروش در برابر پرداخت قیمت به انسان منتقل می شود. ان الله اشتری من المؤ منین انفسهم و اموالهم ب ...
کلمه ( صل ) از ( صلوة ) و به معنای دعا است ، و مقصود از این دعا، دعای خیر به جان و مال طرف مقابل است ، پیامبر در برابر کسی که زکات می داده چنین دعا م ...
کلمه ( تطهیر ) به معنای برطرف کردن چرک و کثافت از چیزی است که بخواهند پاک و صاف شود و آماده نشو و نمأ گردد و آثار و برکاتش ظاهر شود. در لغت عرب به مع ...
راغب در مفردات میگوید: فرزندان اسماعیل ( علیه السلام ) را ( عرب ) گویند، و کلمه ( اعراب ) در اصل جمع عرب است . کلمه ( اعرابی ) در اصطلاح متعارف اسم ...