پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٠٩٩)
در تورات " شیث " یکی از فرزندان آدم " است . آدم سه پسر به نام های هابیل و قائن و شیث دارد ( در منابع اسلامی از قائن با عنوان قابیل ) یاد شده است. ا ...
در تورات " نعمه " دختر " لَمک" از زنش ظلَّه است وی خواهر " توبل قائن " است . آدم سه پسر به نام های هابیل قائن، شیث دارد ( در منابع اسلامی از قائن با ...
در تورات " توبل قائن " فرزند " لَمک" از زنش ظلَّه است . وی صانع هر آلت مس و آهن بود. آدم دو پسر به نام های هابیل و قائن دارد ( در قران از قائن با ع ...
در تورات " یوبال " فرزند " لَمک" از زنش عاده است . وی پدر همۀ نوازندگان بربط و نی بود. آدم سه پسر به نام های هابیل قائن، شیث دارد ( در منابع اسلامی ...
در تورات " یابال " فرزند " لَمک" از زنش عاده است . وی پدر خیمه نشینان و صاحبان مواشی بود. آدم سه پسر به نام های هابیل، قائن و شیث دارد ( در قران از ...
در تورات " ظلَّه " یکی از زنان " لَمک" است . آدم سه پسر به نام های هابیل، قائن و شیث دارد ( در قران از قائن با عنوان قابیل ) یاد شده است. از قائن خ ...
در تورات "عاده" یکی از زنان " لَمک" است آدم سه پسر به نام های هابیل، قائن و شیث دارد ( در قران از قائن با عنوان قابیل ) یاد شده است. از قائن خنوخ ب ...
در تورات " لَمک" فرزند " متوشائیل" است . در تورات در سفر پیدایش باب 4 ( فرزندان آدم ) از " لَمک" یاد شده است . آدم سه پسر به نام های هابیل، قائن ...
در تورات "متوشائیل" فرزند " محویائیل" است . در تورات در سفر پیدایش باب 4 ( فرزندان آدم ) از " متوشائیل" یاد شده است . آدم سه پسر به نام های هابیل ...
در تورات "محویائیل" فرزند " عیراد" است . در تورات در سفر پیدایش باب 4 ( فرزندان آدم ) از " محویائیل " یاد شده است . آدم سه پسر به نام های هابیل، ...
در تورات پیدایش باب 4 ( فرزندان آدم ) . از او یاد شده است . آدم دو پسر به نام های هابیل و قائن دارد ( در قران از قائن با عنوان قابیل ) یاد شده است. ...
بیان التبدیل ؛ نسخ و رفع حکم شرعی است بدلیل شرعی متأخر. ( از تعریفات ) . بیان آنچه در آن خفا باشد، بخاطر مجمل یا مشترک یا خفی بودن لفظچون ، اقیموا ا ...
بیان التقریر ؛ تأکید کلام بآنچه رفع احتمال مجاز و تخصیص کند. ( تعریفات ) .
تَوْجیهْ /مُوَجَّهْ: حرف آخر این دو کلمه ملفوظ است و بنابراین در موارد لازم، به حرفی که بعد از آن بیاید می چسبد و متصل نوشته می شود: ( ( توجیهش ( و ن ...
تَوْجیهْ /مُوَجَّهْ: حرف آخر این دو کلمه ملفوظ است و بنابراین در موارد لازم، به حرفی که بعد از آن بیاید می چسبد و متصل نوشته می شود: ( ( توجیهش ( و ن ...
تَوَجُّه /مُتوجّه: حرف آخر این دو کلمه ملفوظ است و بنابراین در موارد لازم، به حرفی که بعد از آن بیاید می چسبد: ( ( توجّهم ( و نه: توجه ام ) به او جلب ...
تَوَجُّه /مُتوجّه: حرف آخر این دو کلمه ملفوظ است و بنابراین در موارد لازم، به حرفی که بعد از آن بیاید می چسبد: ( ( توجّهم ( و نه: توجه ام ) به او جلب ...
توتیا: به معنای گرد اکسید روی که در چشم پزشکی به کار می رود این واژه فارسی است بعضی آن را به صورت طوتیا یا طوطیا می نویسند و غلط است. ( نجفی، ابوال ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آزر" می نویسد : ( ( آذر در پندارشناسی سخن پارسی نمونه برترین در پیکر تراشی و بتگری است. ) ) ( ( جدا گشت از او کودکی چون ...
پولش از پارو بالا رفتن ؛ عظیم توانگر بودن.
به یک پول سیاه یا بدو پول یا پولی نیرزیدن ؛ سخت ناچیز بودن : سر بیسرّ بپولی نیرزد. ( فیه مافیه ) . آن گوینده که قوم را از ملامت بدر نبرد دو پول نیرزد ...
پولش از پارو بالا رفتن ؛ عظیم توانگر بودن.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گَش" می نویسد : ( ( گَش به معنی خوب و خوش و دلپذیر است . ) ) ( ( کسی را که اندیشه ناخُوَش بود بدان ناخوشی رای او گَش ب ...
لب را به دندان گزیدن: پروردن اندیشه زیرکانه و موذیانه در سر. ( ( چو کاووس روی کنیزک بدید بخندید و لب را به دندان گزید ) ) ( نامه ی باستان ، جلد ...
گرم گشتن دل: کنایه ای ایماست از خوش داشتن و گراییدن و به مهر آمدن. ( ( دل پهلوانان بدو گرم گشت سر توس نوذر بی ازر م گشت ) ) ( نامه ی باستان ، جل ...
آب در جوی کسی روشن و روان بودن: استعاره تمثیلی است از کامکاری و بختیاری آنکس. پایه این استعاره زبانزدی است که در این بیت از خسرو و شیرین نظامی نیز به ...
به جای آمدن: به انجام رسیدن، گذارده شدن. از دید معنی شناسی، این مصدر ریخت مجهول به جای آوردن است. ( ( اگر داد باید که آید به جای بیارای و زان پس ب ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " چلیپا " می نویسد : ( ( در معنی صلیب ؛ این واژه ا برآمده از لیبا در آرامی دانسته اند لیک حبیب الله نوبخت این واژه را در بن ...
برجهای بادی ؛ برجهای دارای مزاج گرم و تر: جوزا، میزان و دلو.
برجهای خاکی ؛ برجهای دارای مزاج سرد و خشک : ثور، سنبله و جدی. رجوع به برج ( اصطلاح هیأت ) شود.
برج طرب ؛ کنایه از خم و صراحی و پیاله. ( انجمن آرا ) .
برجهای آبی ؛ برجهای دارای مزاج گرم وتر: سرطان ، عقرب و حوت.
برجهای آتشی ؛ برجهای دارای مزاج گرم و خشک : حمل ، اسد و قوس.
- برج زهرمار ؛ تعبیری از خشم. مثل برج زهرمار؛ سخت خشمگین. بکنایه شخص ترش رو و غضب آلود. لکن استعمال آن بدین معنی با الفاظ تشبیه مانند چون و همچون و ا ...
برج ساغر ؛ کنایه از پیاله شراب است : در آر آفتابی که در برج ساغر سطرلاب او جان دهقان نماید. خاقانی.
برج هلال ؛ کنایه از برج سرطان است. به اعتبار آنکه خانه ماه باشد. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) . || کلمه برج در مقام تشبیه و کنایه مرکب ...
برج خرمی ؛ کنایه از منزلگه نشاط و شادی : برآسمان فتح خرامی چو آفتاب از برج خرمی بسوی چرخ خرمی. خاقانی.
برج دولت ؛ برج بخت و اقبال : خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران. حافظ.
برج میزان ؛ برج ترازو : هر هفت رسد ببرج میزان با بیست و یکش قران ببینم. خاقانی. رجوع به میزان شود.
برج گاو ؛ برج ثور : چو خورشید برزد سر از برج گاو ز هامون برآمد خروش چکاو. فردوسی. رجوع به برج ثور شود.
برج دو پیکر ؛ برج جوزا : سپهسالار ایران کز کمانش خورد تشویرها برج دوپیکر. عنصری.
برج خوشه ؛ برج سنبله : بدو گفت گردوی ( برادر بهرام ) انوشه بدی چو ناهید در برج خوشه بدی. فردوسی.
برج خاکی ؛ ثور و سنبله و جدی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : نابریده برج خاکی را تمام برج بادیشان مکان دانسته اند. خاقانی.
برج خرچنگ ؛ برج سرطان. ( زمخشری ) . رجوع به سرطان شود.
برج ثریا ؛ برج ثور را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) : آخر تو آسمان شکنی یا گهرشکن از درج درّ و برج ثریا چه خواستی. خاقانی
برج چهل ساله ؛ کنایه از آدم علیه السلام. ( آنندراج ) .
برج بکر فلک و برج عذرای فلک ؛ کنایه از میزان و ثور. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
برج ترازو ؛ برج میزان. رجوع به برج میزان شود.
برج بزغاله ؛ برج جدی. رجوع به برج جدی شود.
برج بزه ؛ ظاهراً برج بزغاله ، برج جدی است : چو خورشید آید ببرج بزه جهان را ز بیرون نماند مزه. ابوشکور.