پیشنهادهای علی باقری (٣٩,١٠٦)
از نی بوریا شکر خوردن ؛ کنایه از توقع وانتظار غلط و نامعقول از کسی یا چیزی داشتن : با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری. سعدی. مدار از بدان ...
عبارت کلام ؛ تفسیر کردن سخن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
عبارت رؤیا ؛ تعبیر کردن و خبر دادن از فرجام آنچه خواب بدان باز می گردد. ( از اقرب الموارد ) . بیان کردن خواب را و خبر دادن از مآل کار. ( منتهی الارب ...
آب چلو: آبی که برنج را در آن پخته و آبکش کرده اند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب توتماج:[ مجازی] خوراک بی رمق و آبکی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب تبلور: مولکول های آب که بخشی از ساختمان بلوری کانی ها را می سازد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب پاک:[ اسلام] آبی که کُر است، یا آبی که چیزی نجسی در آن وارد نشده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آب اماله: آب صابون، جوشانده گل ختمی یا ملیّن دیگری که برای تنقیه به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار رینگی: آچاری که یک سر یا هر دو سر آن حلقوی و از داخل دندانه دار است تا مهره یا پیچ هم قطرش به آنها گیر کند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...
آچار درجه ای: آچار برای باز و بسته کردن پیچ و مهره تحت فشار معین. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار چپقی: نوعی آچار بوکس که محفظه آن عمود بر دسته قرار گرفته است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار تخت: آچاری که برای باز و بسته کردن پیچ و مهره های دارای مقطع ۴ یا شش گوش. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار پیچ گوشتی: آچار برای باز و بسته کردن پیچ هایی که دارای سر چاکدار است. آچار پیچ کش. پیچ گوشتی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
آچار بُوکس: آچاری که با یک سر به صورت محفظه ای توخالی که مهره یا سر پیچ در داخل آن قرار می گیرد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آجیل آچار:/ājilāčār/ - ها. اسم. آجیل پرورده در ترشی، زعفران یا گلپر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل کسی کوک بودن:[ کنایی] گذران او فراهم بودن، زندگیش رونق داشتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل دادن و آجیل گرفتن:[کنایی] رشوه دادن و رشوه گرفتن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجیل مشکل گشا: آجیلی که به نیت برآورده شدن نذری، با انجام دادن مراسمی میان آشنایان قسمت می کنند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاص ...
آجیده دوزی:/ājideduzi/ - ها. اسم. نوعی دوخت درشت و برجسته زینتی به ویژه بر روی گیوه، عرقچین، کت و مانند آن. آژیده دوزی: به همین قیاس آجیده دوست. ( ...
آجودان کشوری: آجودان غیرنظامی فرمانده کل. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجودان:/�j�d�n/ اسم. دستیار فرمانده در جزئیات امور اداری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجرچین:/ājorčin/ اسم. بنایی که کارش آجرچینی است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجرِ نما: اقسام آجرهای دانه ریز و زینتی برای نماسازی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر نظامی: از آجرهای فرش به ابعاد ۴۰ در ۴۰ سانتی متر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر نسوز: آجری از جنس خاک نسوز حاوی اکسید آلومینیم و بدون آهک که به صورت عایق حرارتی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی م ...
آجر نر آجری که عمودی کار گذاشته می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر گچی: آجری از جنس گچ با مخلوط زغال سوخته، که در ماکت سازی کاربرد دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر کاشی: نوعی آجر ایرانی با سطح ساده لعاب دار: آجر لعاب دار. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر قزّاقی: آجر نازک دانه ریز به رنگ های سفید و گل بهی، که در نماسازی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آجر قرمز: از انواع آجرهای دانه درشت نامرغوب با رنگ قرمز.
مسعود پزشکیان، در 7 مهر ماه 1333 در شهر مهاباد دیده به جهان گشود، مدرسه را در مهاباد تمام کرد و برای ادامه تحصیل به هنرستان کشاورزی در ارومیه رفت و د ...
بی نام شدن ؛ فراموش گشتن. از یاد رفتن. گمنام شدن. محو و بی نشان شدن. از ارزش و اعتبار افتادن. از اهمیت و شهرت افتادن : یکی نامداری که با نام وی شدستن ...
تهی نام کردن چیزی را از عالم ؛ محو کردن آن را. نابود و بی نشان کردنش : که شاه جهان چون جهان رام کرد ستم راز عالم تهی نام کرد. نظامی.
نام نکو ؛اسم خوب. اسمی که در نزد مردم منفور و مستهجن نباشد: نامی نکو گزین که بدان چون بخوانمت در دلت شادی آید و در جانت خرمی. ناصرخسرو.
نام باقی ؛ نیکونامی. ذکر خیر : نام باقی طلبی گرد کم آزاری گرد کز کم آزاری کم عمر نیامد سیمرغ. سنائی.
نام جاوید ؛ ذکر باقی. ذکر خیر. شهرت جاودانی : تو نیز آفرین کن که گوینده ای بدو نام جاوید جوینده ای. فردوسی. لیکن از گفته خاقانی ماند نام جاوید ز دو ...
نام زشت ؛ نام بد. نام ننگین. مقابل نام نیک و ذکر خیر : پس از مرگ نفرین بود بر کسی کز او نام زشتی بماند بسی. فردوسی.
به نام رسیدن ؛ شهرت یافتن. مشهور شدن. معروف گشتن. نامی شدن. صاحب اسم و رسم و آوازه گشتن. سرشناس و مشتهر و نامی شدن : نامجوئی چو خصم نان طلبی است هرکه ...
به نام کسی بودن ؛ نامزد او بودن : و خواهری که از آن ما به نام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
بنام ایزد یا بنامیزد ؛ عبارت تحسین و اعجاب ، نظیر: ماشأاﷲ! چشم بد دور! : بنام ایزد رخی هر هفت کرده. نظامی. جامه ای را ماند آن عارض بنام ایزد که او ...
مالها راآب دادن ؛ سیراب کردن ستوران را. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - امثال : خدا داد به ما مالی یک خر میخاد سه پا نالی . ( یادداشت ایضاً ...
مال ِ فلان ؛ آن او. از آن او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مضمون غیر مال سخنور نمی شود وز دست اینکه حسرت اسباب می برد. محسن تأثیر ( از آنندراج ) ...
حظر المال ؛ بند کرد شتران و گوسپندان رادر حظیره. ( منتهی الارب ) .
مال بستن به مزرعه یا مرتعی ؛ چرانیدن مزروع آن با ستور. چرانیدن مزروع آن با گوسفند و گاو و جز آنها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مال و جاه اندوز ؛ آنکه ثروت و جاه بیندوزد : عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را. سعدی.
مال و جهات ؛ نقد و نقش و اسباب و اشیاء. ( آنندراج ) . نقد و اسباب و اشیاء. ( فرهنگ فارسی معین ) . اموال و اثاث و ضیاع و عقار. ( یادداشت به خط مرحوم د ...
مال و جاه ؛ غنا وحشمت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مال نو ؛ طارف ، خلاف تالد. رجوع به طارف وتالد شود. ( منتهی الارب ) .
مال واجب ؛ مال و زری معین که ادای آن بر ذمه کسی واجب باشد. ( از آنندراج ) . باج و خراج و مال الاجاره. ( ناظم الاطباء ) .
مال ناطق ؛ کنایه از اسب و شتر و گاو و امثال آن باشد ( برهان ) . رمه و گله و ستور. ( ناظم الاطباء ) . حیوانات چون اسب و اشتر و مانند آن. ( آنندراج ) . ...