پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٧٨٨
پیشنهاد
٠

خلق کسی تنگ شدن : [عامیانه، کنایه ] عصبانی شدن، بی حوصله شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

خُل و چل : [عامیانه، اصطلاح] مثل دیوانه ها، ساده لوح.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خُلق تنگ: [عامیانه، اصطلاح] عصبانی، خشمگین.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خلق الله : [عامیانه، اصطلاح] مردم.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

خل بازی : [عامیانه، اصطلاح] حرکات غیر منطقی و غیر عاقلانه.

پیشنهاد
٠

خل بازی درآوردن: [عامیانه، کنایه ] مثل دیوانه ها رفتار کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خلاص کردن: [عامیانه، کنایه ] تمام کردن، کشتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خفه شدن : [عامیانه، کنایه ] سکوت کردن، کسل شدن از تکرار حرفی.

پیشنهاد
١

خفه خون گرفتن: [عامیانه، کنایه ] دم بر نیاوردن، ساکت شدن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خفه خون: [عامیانه، اصطلاح] خفقان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خفت انداختن: [عامیانه، اصطلاح] تنگ کردن، در تنگنا قرار دادن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خفتی: [عامیانه، اصطلاح] نوعی گردن بند از جواهرات، شلواری مانند چاقچور ولی بدون جوراب

پیشنهاد
٥

خط یازده سوار شدن : [عامیانه، کنایه ] پیاده رفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خفت افتادن: [عامیانه، اصطلاح] تنگ شدن، در تنگنا افتادن.

پیشنهاد
٠

خط کشیدن دور چیزی: [عامیانه، کنایه ] چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط هوایی: [عامیانه، اصطلاح] راه هوایی، مسیر هواپیما.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

خط دادن: [عامیانه، کنایه ] سرمشق دادن، فکر کسی را هدایت کردن.

پیشنهاد
٠

خط در میان حرف زدن: [عامیانه، کنایه ] آرام آرام و شمرده سخن گفتن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط زدن : [عامیانه، اصطلاح] با خط کشیدن روی چیزی آن را باطل کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خط خطی : [عامیانه، اصطلاح] درهم، خراب، متشنج، با خطوط زیاد روی آن ناخوانا شده.

پیشنهاد
٠

خط خطی شدن اعصاب: [عامیانه، کنایه ] خرد شدن اعصاب، خراب شدن اعصاب.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خِطَب : [عامیانه، اصطلاح] جزیی از جهاز شتر.

پیشنهاد
٠

خطب کسی کج بودن : [عامیانه، کنایه ] نگا. پالان کسی کج بودن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خطایی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی از آجر.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط آوردن : [عامیانه، کنایه ] مدرک کتبی ارایه کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط افتادن: [عامیانه، کنایه ] خراش افتادن .

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خشکه نان : [عامیانه، اصطلاح] نانی که بیش از اندازه در تنور مانده و خشک شده است.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خش و خش : [عامیانه، اصطلاح] نگا. خش خش.

پیشنهاد
٥

خود را به کوچه ی علی چپ زدن: [عامیانه، کنایه ] خود را بی اطلاع نشان دادن.

پیشنهاد
٠

خود را به ناخوشی زدن : [عامیانه، کنایه ] تمارض کردن.

پیشنهاد
٢

خود را به موش مردگی زدن : [عامیانه، کنایه ] خود را ناتوان ( یا بی گناه ) معرفی کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خود را جستن : [عامیانه، کنایه ] جست و جو در لباس خود برای یافتن و کشتن حشرات موذی مانند شپش.

پیشنهاد
١

خود را به نفهمی زدن : [عامیانه، کنایه ] تظاهر به نفهمیدن کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خود را خوردن : [عامیانه، اصطلاح] رنج بردن.

پیشنهاد
٠

خود را خراب کردن : [عامیانه، کنایه ] خود را کثیف کردن.

پیشنهاد
٠

خود را سبک کردن : [عامیانه، کنایه ] خود را حقیر کردن، دست به کاری پایین تز از شان خود زدن.

پیشنهاد
٠

خود را شناختن : [عامیانه، اصطلاح] به حد بلوغ رسیدن.

پیشنهاد
١

خود را گم کردن: [عامیانه، کنایه ] خود را برتر از آن که هست دانستن، سابقه ی خود را فراموش کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خودکشی کردن : [عامیانه، اصطلاح] با رنج فراوان کاری را به پایان بردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خودکرده: [عامیانه، اصطلاح] کاری که بدون مشورت شده باشد.

پیشنهاد
٠

خودم جا، خرم جا : [عامیانه، کنایه ] تکیه کلام کسانی که همه چیز را از دریچه ی منافع شخصی می بینند. من که دارم گور پدر بقیه.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

خورد رفتن: [عامیانه، اصطلاح] از بین رفتن قسمت اضافی در خیاطی، جذب شدن و حل شدن در چیزی.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خورد کردن: [عامیانه، اصطلاح] ریز ریز کردن، له کردن.

پیشنهاد
٠

خوردن بلا به جان: [عامیانه، اصطلاح] اصابت بلا با جان.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوردن سر کسی : [عامیانه، اصطلاح] سبب مرگ کسی شدن، کسی را دق مرگ کردن، در نتیجه ی پرحرفی کسی را کلافه کردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوردن حرف: [عامیانه، کنایه ] نگا. حرف را خوردن.

پیشنهاد
٠

خوردن چیزی به چیزی: [عامیانه، کنایه ] جور بودن چیزی با چیزی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خورد و خوراک : [عامیانه، اصطلاح] خوردنی، آذوقه.

پیشنهاد
٠

خوردن کسی با نگاه: [عامیانه، کنایه ] نگا. با نگاه کسی را خوردن.

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

خورده برده: [عامیانه، اصطلاح] ملاحظه و پروا. ( ( حس کردم همه چیز تمام شده و دیگر نفوذی بر او نخواهم داشت. از آن پس حس می کردم خورده برده زیر دستش د ...